میرزا رضا چراناصرالدین شاه را کشت؟
مهدی تدینی
فقط یک گلوله شلیک کرد و همان تکگلوله درست به قلب شاه نشست. نه تفنگچی بود و نه نظامی، اما شد «شاهشکارِ» تاریخ ایران: میرزارضای کرمانی. وقتی شاه در حرم عبدالعظیم گلوله خورد، با تدبیر امینالسلطان تظاهر کردند که شاه خراشی سطحی برداشته و او را به تهران رساندند. شاه را به اتاقِ برلیان بردند. اطبای فرنگی آمدند، زخم شاه را گشودند و گفتند: «به این زودی و آسانی کسی نمرده است». کشور آماده میشد تا پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه را جشن بگیرد، اما همۀ مقدماتی که برای جشن فراهم آمده بود، شد اسباب عزا. چهلونهسالگی سلطنت پنجاه نشد.
برای اینکه بدانیم امینالسطان چه دولتمرد خوشخطوخال و نیرنگدانی بود کافی است به یاد آوریم او برای آگاه ساختن ولیعهد، مظفرالدین میرزا که در تبریز بود، چنین تلگرافی برای او فرستاد: «چرا خون نگریم؟ چرا خوش نخندم؟ که دریا فرورفت و گوهر برآمد». قاتل شاهِ شهید در غل و زنجیر بود. میرزارضا هیچ نداشت. زنش که طلاق گرفته بود و دو فرزندش از او جدا بودند و خود هم بیپناه و آواره، به حرم عبدالعظیم پناه برده بود. اما عشقی در دل داشت: سخت شیفتۀ سیدجمالالدین اسدآبادی بود. همۀ وجودش لبریز از گفتار و کردار سید بود. سید را دو بار در ایران دیده بود و یک بار هم خود به استانبول به پابوس سید رفته بود. وقتی از میرزارضا پس از ارتکاب قتل شاه استنطاق میکردند، خود تأکید داشت که ایدۀ قتل شاه را از سید گرفته است، البته نگفت که سید مستقیم به او گفته است «برو شاه را بکش!»، بلکه انگار الهامبخش او این جملۀ سید بوده است که به او گفته بود بابت رنجهایی که کشیدهای انتقام بگیر.
موفقترین و بزرگترین ترور سیاسی در دو قرن اخیر ایران، همین ترور ناصرالدین شاه است. برای همین جا دارد بپرسیم، میرزارضا چرا شاه را کشت؟ ده سال بعد از مرگ ناصرالدین شاه انقلاب مشروطه رخ داد. چه پیوندی میان این دو رخداد وجود دارد؟ برای اینکه به انگیزۀ قتل پی ببریم چه چیزی بهتر از گفتههای خود قاتل. صورت استنطاق از میرزارضا در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» آمده است. میرزا دائم اصرار میورزد که یکه و تنها عمل کرده است و حتی هیچکس از نیت او برای قتل خبر نداشت.
دلیل اینکه قصد کرد شاه را بکشد، یک انگیزۀ فردی بود و یک انگیزۀ اجتماعی. میرزا در سالهای پیشتر مدتی طولانی حبس کشیده و شکنجه شده بود و حتی یک بار برای فرار از داغ و درفش، شکم خود را دریده بود. وقتی از او میپرسند: «از کجا به خیال قتل شاه شهید افتادید؟» میگوید: «از کجا نمیخواهد! از کَندها و بندها که بهناحق کشیدم و چوبها که خوردم و شکم خود را پاره کردم. از مصیبها که… به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زنجیر و کَند بودم…»
گویا میرزا پیش از ماجرای تنباکو اطلاعاتی به مقامات داده بود و همین باعث شده بود او را مقصر بدانند و شکنجهاش کنند و اعتراف دروغ از او بگیرند. اما میرزا یک انگیزۀ اجتماعی نیز دارد و آن اعتراض به ظلم است. میگوید:
«مگر این مردم بیچاره و… اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟ قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و اوایل خاک روسیه هزارهزار رعیت بیچارۀ ایرانی ببینید که از وطن عزیر خود از دست تعدی و ظلم فرار کرده کثیفترین کسب و شغلها را از ناچاری پیش گرفتهاند. هر چه حمال و کناس و الاغی و مزدور در آن نقاط میبینید همه ایرانیاند… گوسفندهای شما [= مردم] همه رفتند متفرق شدند… رعیت فقیر و اسیر و بیچاره را در زیر بار تعدیات مجبور میکنند که یک مرد، زن منحصربهفرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتاصدتا زن میگیرند.»
میرزا سرسوزنی تردید نداشت که قتل شاه کار درستی بوده است. وقتی در زنجیر و در انتظار مجازات بود، هر چه میخواست میگفت. وقتی معتضدالسلطنه از نزدیکان شاه از او پرسید، شاه چه گناهی داشت که او را کُشتی، پاسخ داد: «کدام جرم از این بزرگتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همۀ بیناموسی که در تو جمع است به تو مأنوس شود.» یا وقتی حاج ملکالتجار رفت از او استنطاق کند بلکه بفهمد آیا همدستی داشته است یا نه. از او پرسید همدستی هم داشتی؟ میرزا جواب داد پنج نفر بودیم. ملکالتجار ذوق کرد و پرسید اسامی را بگو، میرزا با کلی آبوتاب گفت: خودم و سایهام و آلت و دو بیضهام!
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: میرزا رضا چراناصرالدین شاه را کشت؟
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران