مردمانی ۸۰ سال در قرنطینه
تو گردنبندت را که یک کلید است از زیر مقنعهات در میآوری و نشانم میدهی و میگویی این همان کلیدی است که مادرت از مادرش، از مادرش، ازمادرش ارث برده... این همان کلیدی است که روز آخری که میرفتید کلیدها را انداختید به گردنتان برای یک روز برگشتن... میدانی حلما ... ما بر میگردیم به روزهای زیتون و قهوه و لبخند... بر میگردیم به قدم زدن در خیابانهای صبرا و اورشلیم... ما از کتابفروشیهای عکا برای هم رمانهای عاشقانه میخریم و در کافههای سنتی شتیلا یک آب پرتقال سفارش میدهیم با دونی... یک تکه کیک زنجبیلی با دو چنگال ... من دستت را میگیرم حلما و میبرم به همانجایی که صهیونیستها غصان، برادرم را با گلوله دوزمانه خاطره کردند. من میبرمت به باغ کنار شهرداری و کنده کهن زیتونی را نشانت میدهم که خون پدرم شریف برآن چکید و از آن سال به بعد زیتونهای سبز درخت سرخ شدند و چرب. صبور باش حلما. دنیا حالا که قرنطینه شده فهمیده. دنیا فهمیده ما سالهاست قرنطینهایم. دنیا فهمیده در یک گوشه ماندن چه طعمی دارد. حلما ما 70 سال است ویروسی به جان خاکمان، باغمان وکوچهمان افتاده و نگذاشته زندگی کند.
همان ویروسی که 30 سال پیش آن مرد خدا گفت مسلمانها یک سطل آب بریزند رویش و شسته شود و برود در چاه تاریخ و .... بگذریم حلما. بخند، بخند دختر. من برایت با هستههای زیتون گوشواره درست میکنم و با شاخه زیتون تاج و کبوترهای سپید دوست داشتن بر شانهات دانه میخوردند و گودی ترقوهات عصاره خنک توت ... ما بر میگردیم به روزهای روشن. صبور باش حلماجان! صبور باش.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: مردمانی 80 سال در قرنطینه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران