دیدن مسیح بهچشم تاثیرگذارترین فیلسوف غرب/تلاش برای آشتی علم ودین
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: بررسی فلسفی دین، سابقهای طولانی در تاریخ فلسفه غرب دارد؛ مثلاً هگل بر آن بود که دین مانند عرصههای دیگر تجربه، بهطور تاریخی در سه مرحله از شکوفایی ایده مطلق گسترش یافته است: ۱- ادیان طبیعی مانند ادیان شرق که خدا را بهعنوان جوهر طبیعت یا صورتی جادویی تصور میکرده و میکنند. ۲- ادیان فردانیت روحانی مانند دین یهود که به خدا مانند سوژه مینگرند و یا دین یونان باستان (زیبایی) و دین رومی (سودمندی) و ۳- دین مطلق، یعنی مسیحیت. هگل مسیحیت را دین مطلق میدانست چون معتقد بود ایندین، حقیقت مطلق را بهخاطر محتوایش میخواهد. این، تفکرات فلسفی، تنها گوشهای از تاریخ فلسفه دین در غرب است.
اما دیدن پیامبران در قامت فلاسفه، کاری کمترْانجامشده است. البته مواردی هم بود که به فلاسفه، به چشم پیامبران نگریسته شده (مثل سقراط) اما اینکه پیامبران یا پیامبری را بهچشم فیلسوف نگاه کنند، نسبت به جریانها و فلسفههای دین، کاری نسبتاً بدیع و تازه است. یکی از کتابهایی که طی سالهای اخیر درباره بررسی فلسفی آموزههای یکی از پیامبران الهی نوشته شده، «فلسفه عیسی» از مجموعه «فلسفه وادزفورد» است که به قلم داگلاس گروتوس استاد ۶۳ ساله دانشگاه دِنور در آمریکا نوشته شده و با ترجمه احمدرضا تقاء توسط نشر نو به چاپ رسیده است. گروتوس دانشآموخته رشته فلسفه دین و اخلاق است و دین یکی از مهمترین دغدغههای او در مکتوباتش محسوب میشود.
از آثار چاپشده در مجموعه وادزفورد، پیشتر کتابهایی را که مربوط به فلسفه کییر کگور، هانا آرنت و نوام چامسکی بودهاند، مورد نقد و بررسی قرار دادهایم: «بررسی معماهای یهودستیزی و محاکمه آیشمان در فلسفه هانا آرنت»، «نگاهی اجمالی به فلسفههای آرنت و چامسکی / وضع بشر چگونه است؟»، «چگونه خشونت، اعتراضات اجتماعی را منحرف میکند؟»، «دروغ درلباس حقیقت / بررسی سندروم استکهلم و ویتنام در ایران وآمریکا» و «کندوکاوی در فلسفه کییرکگور / شباهتها و تفاوتهای ابراهیم و آگاممنون»
داگلاس گروتوس، با دغدغههای تاریخی، دینی و فلسفی خود، کتابها و تالیفاتی درباره فلسفه، دفاع از مسیحیت و بهویژه حضرت عیسی (ع) دارد و در کتاب «فلسفه عیسی» با نام اصلی (On Juses) سیره پیامبری مسیح (ع) را با چارچوبهای منطق و فلسفه بررسی کرده است. او در اینکتاب چهرهای جدید و علمی از مسیح (ع) ارائه کرده که نسبت به تصویر معمول و همیشگی که در غرب از اینپیامبر وجود دارد، نسبتاً جدید و بدیع است. یکی از دلایلی که باعث شده نویسنده اینکتاب در هزار سوم میلادی (سال ۲۰۰۳) تلاش کند فلسفه عیسی (ع) و روش فلسفیاش را اثبات کند، این است که علم و دین در برههای از تاریخ غرب از هم جدا شدند و امروز هم کار به جایی رسیده که عدهای میگویند شیوه عمل عیسی الهامی بوده نه استدلالی یا نظاممند. یا مثلاً میگویند اینپیامبر فیلسوف نبوده و ذهنیتی اساساً یهودی داشته است. توجه کنیم که بین ذهنیت یکفیلسوف و ذهنیت یکیهودی، تمایز قائل میشوند. یکی از کسانی که چنین نظریاتی دارد همفری کارپنترِ تاریخدان است که گروتوس در کتابش، به ادعاهای او پاسخ داده است.
بهاینترتیب داگلاس گروتوس، در قدم ابتدایی کتابش، فیلسوف را تعریف کرده و سپس در پی پاسخ به اینسوال برآمده که حضرت عیسی (ع) فیلسوف است یا خیر؟ که جمعبندی مطالب کتاب ۱۶۵ صفحهایاش بیانگر این است که شاید نام عیسی در کتابهای مرجع فلسفه بین فلاسفه بزرگ نیامده، اما او یک فیلسوف بوده که روش استدلالی داشته است، نه احساسی و الهامی. یکی از دلایل او که پیش از اثبات فیلسوفبودن عیسی مطرح شده، تعریفی از فرد فیلسوف است که فیلسوف بودنش، مسلتزم داشتن نوعی جهتگیری مشخص در قبال معرفت، تمایل به بحث و استدلال منطقی و انجام اینکار با درجهای از مهارت است. آنطور که مخاطب کتاب «فلسفه عیسی» میبیند، پیامبر مسیحیت، همه اینها را در سالهای پیامبری خود داشته است.
* ۱- آشتی بین علم و دین _ عیسی در جایگاه تاثیرگذارترین فیلسوف غرب
کتاب «فلسفه عیسی» از نظر نگارنده، پلی بین علم و دین است و نویسندهاش در پی آشتی این دو مفهوم مهم است که چند قرنی است در غرب از یکدیگر جدا افتادهاند. به اینترتیب داگلاس گروتوس قصد دارد جهانبینی و شیوههای استدلالی حضرت عیسی (ع) در رسالتش را که از نظر دور و مغفول ماندهاند، پیش روی مخاطب بگذارد. اینکتاب به مسیح (ع) بهعنوان یک فیلسوف واقعی میپردازد و نویسنده هم متن خود را با ارجاعی به جملاتی از جرج بوش (پسر) رئیسجمهور سابق آمریکا شروع کرده که وقتی از او پرسیدند فیلسوف سیاسی مورد علاقهاش کیست، نام حضرت مسیح (ع) را برد و گفت «عیسی زندگی من را دگرگون کرد.» دیگر هدفی که نویسنده کتاب از نگارش آن داشته، این است که متفکران موافق یا مخالف مسیح (ع)، تا سالهای اخیر، به وجوه فلسفی زندگی و آموزههایش توجه نکردهاند. او در ابتدای بحثاش تذکراتی هم برای تمرکز حواس و توجه مخاطب دارد؛ ازجمله اینکه طی چنددهه گذشته انفجاریترین رشد مسیحیت، در جهانِ در حال توسعه بوده نه غرب؛ و دیگر اینکه بیشتر کتابهای مرجع در فلسفه، عیسی را فیلسوف تلقی نمیکنند. خود داگلاس گروتوس آنطور که خواهیم دید، عیسی را تاثیرگذارترین فیلسوف تاریخ غرب میداند.
گروتوس در اینکتاب، در پی زدودن تصویری از عیسی (ع) است که او را بهعنوان یک شخصیت عرفانی ترسیم میکند که مردم را به ایمان غیرنقادانه دعوت میکرده و همچنین در پی اثبات اینمساله است که مسیح (ع) برای اثبات ادعا و سخنان خود، بارها از شواهد استفاده کرده است. با توجه به تاکیداتی که پیامبر اسلام بر کسب علم توسط مسلمانان داشته و منجر به شکوفایی فلسفه اسلامی توسط اندیشمندان مسلمان شده، شاید تصور فضایی که داگلاس گروتوس سعی در زدودن آن دارد، برای مخاطبان و پژوهشگران ایرانی و مسلمان ناآشنا و ناملموس باشد. چون همانطور که اشاره شد، زمانی که فلسفه و الهیات مسیحیت در سالهای قرون وسطی شکل گرفت، این دین و فلسفهاش به یکسمت رفت و فلسفه و تعقل به سمت دیگر. البته فلاسفهای بودند که مسیحی، معتقد و موحد بودند اما کار اصلیشان، فلسفیدن بود و فلاسفهای هم بودند که مسیحی نبوده و صرفاً به تعقل و فلسفه مشغول بودند. بههرحال داگلاس گروتوس در پی ارائه اینتصویر است که عیسای پیامبر (ع)، یکفیلسوف هم بوده که اتفاقاً بیشترین تاثیر را هم روی فلاسفه غرب داشته و اینگونه نبوده که بخواهد با مخالفان خود با سلاح وعده عذاب الهی روبرو شود. ایننویسنده مینویسد: «عیسی با مخالفان فکری خود احتجاج میکرد و چنین نبود که مخالفانش را تهدید به مجازات کند یا دشمنانش را لادین بداند و برآنها بتازد.» او در کتاب موردنظر، در پی زدودن تصویری از عیسی (ع) است که او را بهعنوان یک شخصیت عرفانی ترسیم میکند که مردم را به ایمان غیرنقادانه دعوت میکرده و همچنین در پی اثبات اینمساله است که مسیح (ع) برای اثبات ادعا و سخنان خود، بارها از شواهد استفاده کرده است. البته اینتبصره را هم دارد که مواردی بوده که عیسی از آوردن آیت یا پاسخگویی با استدلال خودداری کرده است؛ چون در آنموقعیتها، مخاطبانش عبرتبین و گیرنده درس نبودهاند. توضیح گروتوس در اینباره، چنین است: «ایشان در جستجوی حقیقت نیستند بلکه در برابر حقیقت مقاومت میورزند. لذا از اینبابت حرجی بر عیسی نیست.»
* ۲- تقابل با کسانی که مسیح را فیلسوف نمیدانند
داگلاس گروتوس، در تقابل با کسانی که مخالف فیلسوفبودن مسیح هستند و دلیلشان هم این است که او یک یهودی بوده، نه یک یونانی (پس نمیتوانسته فیلسوف باشد)، ایندلیل را نخنما میخوانَد. او برابر نظر کلیه افرادی که قائل به فیلسوفنبودن مسیح (ع) بوده و هستند، نظر دالاس ویلارد فیلسوف مسیحی را آورده که از دیدش، هر تعلق خاطری دینی به عیسی، مستلزم داشتن نگاهی خاص به تواناییهای فکری اوست و عیسی باهوشترین انسان طول تاریخ بوده است.
نظر شخصی نویسنده کتاب، درباره مسیح (ع) این است که مسیحیان، هر نظری درباره رابطه وجه خدایی و وجه بشری اینپیامبر داشته باشد، باید اقرار کنند که خدا در عیسی، سرشتی بهراستی انسانیْ با همه قابلیتهای انسانی برای استدلال یافته و پیامبر مسیحیان، درباره مفاهیمی چون چیستی خود، تکالیف سیاسی، آخرت و … دست به استدلال دقیق میزده و بحث و جدل را مایه کسر شان خود نمیدانسته است. او در بررسیهای تطبیقی خود در اینکتاب، روش فلسفی حضرت عیسی (ع) را با استفاده از ابزار منطق تحلیل کرده است؛ همان عاملی که ارسطو آن را ابزاری برای فلسفه میدانست. گروتوس همچنین با ذکر دلایلی، ایننتیجهگیری را دارد که بشارتدادنهای زیاد عیسی در رسالتش، مغایرتی با برانگیختن انسانها به تفکر ندارد.
نویسنده کتاب «فلسفه عیسی» در بحث متافیزک حضرت عیسی (ع) که بهطور مفصل به آن خواهیم پرداخت، جمله مهمی دارد که اینجمله بیانگر دیدگاه و جهتگیری او درباره مسیحیت است. در واقع داگلاس گروتوس، در ضدیت با مسیحیت قرون وسطایی است و مسیحیت اولیه را قبول دارد. چراکه میگوید «مسیحیان اولیه، از راه اقناع در بحث پیروز میشدند نه از راه سرکوب یا تقلب. البته متاسفانه مسیحیان دورههای بعد که صاحب قدرت سیاسی بودند، مسیحیت را به ضرب شمشیر برمردم تحمیل کردند. اما در تعالیم عیسی یا رسولان هیچمجوزی برای اینرویه یافت نمیشود.» و مشخص است که با چنینجملاتی، مسیحیت اولیه و روش فلسفی عیسی (ع) و پیروانش را ستوده و حکومت کلیسا را در سالهای قرون وسطی و دوران تفتیش عقاید، نکوهش میکند.
از جمله فلاسفهای که گروتوس در کتابش به مقابله با آنها پرداخته، میتوان به برتراند راسل با رساله معروفش «چرا مسیحی نیستم» اشاره کرد که بهقول گروتوس، در اینرساله مدعی شده بود عیسی نسبت به کسانی که به موعظههایش گوش نمیکردند، خشمی کینهتوزانه نشان داده است. گروتوس با استفاده از لفظ «اتهامات راسل» و تشکیک در اینکه اتهامات وارد یا غیروارد هستند، میگوید اگر ایناتهامات وارد باشند، دربردارنده سقوط اخلاقی و فلسفی مسیح هستند. او در ادامه بحث برای رد ایناتهام، ۳ دلیل میآورد: اول با اشاره به جمله منقول از عیسی روی صلیب (به روایت اناجیل) که «ای پدر اینها را بیامرز زیرا نمیدانند چه میکنند»، اینسوال را مطرح میکند که اینجمله مسیح نشاندهنده کینه است یا شفقت؟ چونْ راسل مدعی شده بود عیسی از کینهتوزی و عذاب مردم لذت میبرده، گروتوس اینجمله را هم به دلیل اولش اضافه میکند که «مگر آنکه بگوییم پزشک هم از هشدار مکرر اینموضوع به بیمار مبتلا به تنگی نفس که اگر به سیگار کشیدن ادامه بدهد میمیرد، لذت میبرد.» دلیل دومی که گروتوس برای رد مدعای راسل میآورد، این است که اینادعای راسل را که صرف ایده جهنم، نسلهای پیدرپی را به شکنجه بیرحمانه دیگر انسانها برانگیخته، بهغایت مبالغهآمیز دانسته و با اشاره به دوران قرون وسطی میگوید درصد اندک و سختْمنحرفی از مسیحیان بودهاند که مرتدان را شکنجه میکردند؛ به اینقصد که عذابگذاری، آنها را از عذاب جاوید آزاد کند. سومیندلیل گروتوس هم در تقابل با راسل، این است که هرچند برخی، نفس ایده جهنم را شدیداً نفرتانگیز میانگارند، در اثبات آموزه جهنم براهین فلسفی زیادی هست.
برتراند راسل فیلسوف رئالیست و نویسنده رساله «چرا مسیحی نیستم»
کارل یاسپرس هم یکی از فلاسفه قرن اخیر است که داگلاس گروتوس در رد برخی ادعاهایش درباره عیسیمسیح (ع)، دلایلی آورده است. یاسپرس، با وجود اینکه نام عیسی (ع) را در مجموعه فلاسفه بزرگ قرارداده، اما او را به معنای سنتی فیلسوف ندانسته و معتقد است عیسی (ع) به ایمان موعظه میکرده نه به معرفت! در همینزمینه گروتوس در پی نشاندادن تناقضهای موجود در نظر یاسپرس برآمده و اثبات کرده نقطه مقابلشان صحیح است. یکی از اینتناقضها از اینقرار است:
یاسپرس معتقد است گفتههای صریح و آشکار عیسی، تن به تفسیر منطقی نمیدهند اما خودش، در جایی دیگر با تائید نظر هگل گفته هیچگاه سخنانی تا اینحد انقلابی مثل سخنان عیسی، توسط کسی گفته نشده و کلام عیسی هر پندار ارزنده را بیقدر و کمارزش میکند. بنابراین داگلاس گروتوس میگوید یاسپرس خود، نقیض حرف خود را میزند و همراه با هگل، «منطقا» پیام عیسی را انقلابی تفسیر میکند. او در ادامه نقد نظریات یاسپرس، میگوید اینواقعیت که حضرت عیسی (ع) نظامی فلسفی نساخته، نافی ایناحتمال نیست که ذهنیتاش درباره واقعیت در نهایت نظم و همسازی منطقی بوده و با مخالفان ایننوع ذهنیت، از در استدلال منطقی در میآمده است. چون خیلی از فلاسفه تاثیرگذار فلسفه غرب هم، نظام فلسفی ندارند.
با همه مطالبی که تا اینجای نوشتار گفتیم، نتیجهگیری کلی داگلاس گروتوس این است که چنانچه حضرت عیسی (ع) با شیوهای که بحثاش رفت میاندیشیده و حرف میزده، فیلسوف بوده است؛ آنهم تاثیرگذارترین فیلسوف تاریخ غرب.
* ۳- نگاه تاریخی برای استخراج فلسفه مسیح
نویسنده کتاب، از ابتدا رویکردی تاریخی دارد و معتقد است فلسفه مسیح (ع) را باید از لابهلای برخوردها و اتفاقات روایتشده در منابع کهن استخراج کرد. به بیان ساده، اثر (اثرِ فلسفی) عیسیمسیح، همان زندگی اوست چون او هم مثل سقراط، اثر مکتوبِ فلسفیای از خود به جا نگذاشته و دانستههای امروز درباره سقراط هم، براساس آثار افلاطون و دیگر منابع مربوط به فلسفه و تاریخ فلسفه است. او در ادامه اینبحث، برای اثبات اصالت تاریخی اناجیل بهعنوان منابعی برای شناخت عیسی و فلسفهاش، اسناد و مدارکی ارائه کرده و به مخالفت با کسانی برخاسته که معتقدند عیسای تاریخی با عیسای ایمانی، سازگاری ندارد. یعنی بر اینباورند پژوهشهای تاریخی صحیح درباره حضرت مسیح (ع) هرگز نمیتوانند با اصول مسیحیت سازگار باشند. داگلاس گروتوس میگوید اینافراد، تکلیف بحث را از پیش تعیین کردهاند.
خلاصه کلام اینکه نویسنده کتاب «فلسفه عیسی» معتقد است اصالت اناجیل و باقی قسمتهای عهد جدید، بهویژه در مقایسه با دیگر اسناد کهن، کاملاً و بهطور فوقالعاده قابل دفاع است. گروتوس میگوید اناجیل پر از معجزات عیسی هستند و معجزات و امور خارقالعاده، یکی از وجوه جداییناپذیر اناجیل هستند؛ یعنی همان مفهومی که دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی آن را غیرمنطقی و غیرعقلی دانست. اینبخش از نوشتههای کتاب، در واقع پاسخ به فلاسفه تجربهگرایی مانند هیوم است که هرگونه باور به معجزه را مستلزم نقض قوانین طبیعت میدانستند و بههمیندلیل آن را نامحتمل میدانستند. کوتاه سخن اینکه دیوید هیوم و همفکران تجربهگرایش، معجزه را قبول نداشتند. او حتی صحت گفتههای شاهدان معجزات را هم مورد تردید قرار داد و معجزات مختلف ادیان را ناقض هم میدانست. اما گروتوس نظری صددرصد مخالف هیوم دارد و میگوید فلاسفه حرفهای و دیگران، نظریات هیوم را در اینزمینه به چالش کشیدهاند. جالب است که متفکری مثل هیوم، به مفهوم و ذات معجزه یعنی «خرق عادتبودنش» توجه نداشته و بر موضع تجربهگرایانه خود پافشاری کرده است.
در ادامه بحثِ منابع تاریخی و اناجیل، داگلاس گروتوس، برخی از اسناد مذهب گنوسی را درباره عیسیمسیح، با اینکه جزو عهد جدید نیستند، ارزشمند دانسته است. او در توضیح اینمساله از سخنان کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی شاهد مثال آورده که گرچه انجیلپژوه نبوده اما بهعنوان یکمتفکر موحد، تحت تاثیر مذهب گنوسی بوده و ادعا هم داشته مذهب گنوسی از نظر روانشناسی، برتر از مسیحیت درستآیین است. یکتذکر کوتاه درباره تفاوت اندیشه گنوسی و مسیحیت درستآیین، این است که در اندیشه گنوسی، مشکل اصلی بشر، گناه علیه خدا نیست بلکه جهل به مبدا راستین خود در جهان فرمادی است.
دیوید هیوم، فیلسوف تجربهگرای انگلیسی که معجزه را رد کرده و اندیشهای نیهیلستی داشت.
در زمینه تاریخ، کتاب «فلسفه عیسی» یک پرانتز و گریز جالب دارد که بد نیست پیش از بستن اینبحث، به آن بپردازیم. اینمطلب از اینقرار است که «عیسی بین مردمِ طبقات مختلف جامعه از جمله مطرودان میرفت…» که طبقه مطرودانِ آنزمان شامل ۳ گونه باجگیران، افلیجان و زنان بوده است. پرانتز و نکته جالب، همینجاست که در روزگار و جغرافیایی که پیشینه غرب محسوب میشود، زنان جزو مطرودان جامعه بودهاند. در پایان اینمطلب، به جایگاه زنان در دین و اندیشه عیسیمسیح (ع) هم خواهیم پرداخت.
* ۴- استخراج عناصر استدلال در تعالیم عیسی
داگلاس گروتوس در کتابش به توجه زیاد حضرت عیسی (ع) بر منطق و استدلال اشاره کرده و میگوید اینپیامبر، بحث و اقامه دلیل میکرده است. او در فصلی از کتاب، در جستجوی استدلال در تعالیم عیسی است و نظر مخالفان استدلالورزی عیسی (ع) را آورده و پاسخشان را داده است. مثلاً از فیلسوفی مثل مایکل مارتین نقل قول کرده که «عیسای درون اناجیل، مظهر فضایل فکری ارزشمند نیست.» و برای بیان اینمساله که مارتین چنین مسالهای را مطرح کرده، از لفظ «مدعی است» استفاده کرده است. یعنی گروتوس معتقد است اینحرف، ادعایی است که مارتین مطرحش میکند. بههرحال مایکل مارتین، اعتبار اناجیل را قبول نداشته است. اگر دقت کنیم، موضع مارتین، در واقع شاخهای از همان دیدگاه جدایی دین و علم در غرب است چون اینفیلسوف در فراز دیگری گفته علم و خرد نزد عیسی (ع) بیقدر بودهاند. مارتین گفته عیسی برای داخلشدن به ملکوت آسمان، باید مثل اطفال میشده و ایمان غیرنقادانه را ستایش میکرده است. او همچنین گفته برای عیسی، ایمان غیرمنطقی، نیکوست و استدلال و انتقاد منطقی، اموری ناپسند تلقی میشدهاند.
نویسنده کتاب «فلسفه عیسی» در پاسخ به ادعاهایی که مایکل مارتین مطرح کرده، میگوید اینفیلسوف درباره اینسخن عیسی (ع) که «برای ورود به ملکوت خدا باید مثل اطفال شد»، دچار بدفهمی شده است. چون «مثل طفل کوچکشدن» به معنای غیرنقاد و فارغ از تفکرشدن نیست. بلکه بهمعنای فروتنشدن است. داگلاس گروتوس در ادامه پاسخش به مارتین، میگوید اینگونه نبوده که عیسی (ع) فقط به بیان ادعاها و تهدیدات بیاساس مردم بپردازد و توقع داشته باشد مخاطبش، اطاعتی بچهگانه یا از سر ترس داشته باشد.
عیسی با فاصله انداختن، میان قیصر و خدا، قیصر را از خدایی انداخته است. بهاینترتیب عیسی (ع) با هوشمندی و استفاده از منطق و فلسفه، از ورود به دامی که برایش پهن شده بود، پرهیز کرده است. گروتوس حضرت عیسی (ع) را فردی شیفته استدلال به طریق اولی معرفی میکند و میگوید با وجود اینکه اینپیامبر را عموماً بهعنوان یکشخصیت عرفانی معرفی میکنند که مردم را به ایمانی غیرنقادانه دعوت میکرده، او بارها برای اثبات ادعاهای خود، از شواهد استفاده میکرده است. یکنمونه که گروتوس در اینزمینه به آن اشاره کرده، زمانی است که شاگردان حضرت یحیی (ع) از عیسی (ع) پرسیدند تو همان آینده هستی یا باید منتظر دیگری بمانیم؟ گروتوس در تشریح چگونگی پاسخدادن مسیح (ع) و شاهد آوردنش در بحث، میگوید عیسی به پیروان یحیی نگفت باید ایمان بیاورید و شک و تردیدتان را سرکوب کنید، بلکه وجوه تمایز رسالت خود را در قالب استدلال قیاس شرطی به وضع مقدم، برشمرد؛ اینگونه که «بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیدهاید اطلاع دهید: که کوران بینا میگردند و لنگان به رفتار میآیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده میشوند و فقیران بشارت میشنوند. و خوشا به حال کسی که در من نلغزد.» در علم منطق، بیان ساده فرمول قیاس شرطی به وضع مقدم، همان «P آنگاه Q» است.
داگلاس گروتوس سعی کرده در کتاب خود، بهصورت ساده، بهرهبرداری عیسی (ع) از شق ثالث، قیاس دوشقی، استدلال به طریق اولی، قیاس شرطی به وضع مقدم، توسل به شواهد و برهان خلف را نشان دهد. نتیجهای هم که میخواهد بگیرد، همان عبارتی است که به آن اشاره کردیم: «عیسی با مخالفان فکری خود احتجاج میکرد و چنین نبود که مخالفانش را تهدید به مجازات کند یا دشمنانش را لادین بداند و برآنها بتازد.» او معتقد است مسیح (ع) در استفاده از قیاس دوشقی، مهارت زیادی داشته است. نمونه بارز اینمساله هم زمانی است که کاهنان فریسی معبد سلیمان قصد به دامانداختناش را داشتند و از او پرسیدند با وجود اعتقاد به خدا، آیا جزیهدادن به قیصر روم صحیح است یا نه؟ که عیسی (ع) در پاسخ گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!» داگلاس گروتوس در تحلیل اینپاسخ مسیح (ع) و روش فلسفی نهفته در آن، جمله صادرشده از عیسی (ع) را راهی منطقی برای رهایی عنوان کرده و میگوید عیسی با فاصله انداختن، میان قیصر و خدا، قیصر را از خدایی انداخته است. بهاینترتیب عیسی (ع) با هوشمندی و استفاده از منطق و فلسفه، از ورود به دامی که برایش پهن شده بود، پرهیز کرده است.
یکی از دغدغههای داگلاس گروتوس، پاسخ به ادعای کارل یاسپرس و همفری کارپنتر (نویسنده کتاب «اندیشه عیسی») است که گفتهاند عیسی دغدغه همسازی نداشته است. نویسنده کتاب «فلسفه عیسی» برای رد اینادعا، ماجرای سوال مشهور صدوقیان (فرقه دیگری از کاهنان که مقابل فریسیان قرار داشتند) از پیامبر مسیحیت را تعریف کرده و از آن، چنیننتیجه میگیرد: «اگر اتهامات ایندوتن (یاسپرس و کارپنتر) درست بود، میشد انتظار داشت ۱- عیسی با گفتهای دیندارانه و نامربوط از پاسخ طفره برود یا ۲- آنانی را که جرات تردید روا داشتن در صحت سخنان او را به خود داده بودند، به آتش دوزخ تهدید کند و یا ۳- بیهیچ ابایی به بیان دو گزاره منطقاً ناسازگار بپردازد.»
همفری کارپنتر و کارل یاسپرس
اما ماجرای سوال صدوقیان که قصد داشتند با آن، عیسی (ع) را به دام بیاندازند، به اینترتیب است:
صدوقیان از عیسی پرسیدند: «اگر کسی بیاولاد بمیرد و برادرش، زن او را نکاح کند تا نسلی برای برادرش پیدا کند و آن برادر هم بدون اولاد بمیرد؛ اگر زن به توالی با ۷ برادر ازدواج کند و از هیچکدام فرزندی نیاورد، پس از مرگ در قیامت، زنِ کدامیک از آن برادران خواهد بود؟» تذکر و یادآوری مهمی که گروتوس در تشریح فلسفی پاسخ عیسی به صدوقیان داده، این است که اینفرقه یهود، خلاف فریسیان؛ نه زندگی پس از مرگ را قبول داشتند نه فرشتگان و نه ارواح را. صدوقیان تنها به اسفار خمسه تورات باور داشتند. داگلاس گروتوس، پاسخ فلسفی مسیح (ع) به اینسوال صدوقیان، در ۴ مرحله تشریح کرده و آن را مانند واکنش عیسی (ع) به فریسیان، پاسخی هوشمندانه میداند.
حضرت عیسی (ع) در پاسخ، صدوقیان را گمراه خوانْد، چون کتاب و قدرت خداوند را نفهمیدهاند. علتش هم این بود که «در قیامت نه نکاح میکنند و نه نکاح کرده میشوند بلکه مثل ملائکه خدا در آسمان هستند.» پیامبر مسیحیت در ادامه پاسخ فلسفی خود به صدوقیان گفته است: «اما درباره قیامت مردگان آیا نخواندهاید کلامی را که خدا به شما گفته است _ من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب. خدا، خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است.» داگلاس گروتوس مینویسد عیسی (ع) با اینپاسخ، اول، فرض صدوقیان را به چالش میگیرد که طبق آن همه نهادهای پیش از مرگ، در عالم پس از مرگ هم همانطور هستند. بنابراین مشخص میکند که قیاس صدوقیان، قیاس کاذب است. دوم، شرایط زنان و مردان را در آخرت به وضعیت فرشتگان تشبیه میکند و از اینطریق، بیاعتقادی صدوقیان به فرشتهها را به چالش کشیده است. سوم اینکه، استدلالش را با استناد به بخشهای کتاب مورد احترام صدوقیان، بنا کرده است. مرحله چهارم تشریح پاسخ عیسی (ع) توسط داگلاس گروتوس هم این است که، او از زمان فعل آیه نقلشده از کتاب مقدس استفاده کرده و منظورش این بوده که خدای زندگی دنیوی، همان خدای زندگی اخرویشان هم هست. لفظ خدای زندگان به معنی این است که خدا، خدای انبیای درگذشته هم هست.
* ۵- بررسی متافیزیک و مابعدالطبیعه مسیح
جمعبندی نهایی داگلاس گروتوس از بحث متافیزیک در کلام و سیره عیسیمسیح، این است که متافیزیک عیسی قوی و استوار بوده است. او میگوید اگر متافیزیک را فلسفه وجود در تمام وجوه آن بدانیم، عیسی از متافیزیکی بالیده برخوردار بوده است. گروتوس در تبیین متافیزیک و فلسفه مابعدالطبیعه حضرت مسیح (ع) میگوید عیسی خلاف بودا و کنفوسیوس، نظرات روشنی درباره واقعیت خداوند دارد و همیننظرات را هم جوهر تعالیم خود قرار داده است. همه تعالیماش هم با خداشناسی او پیوند انداموار دارند و بدون مفهوم خدا، دچار فروپاشی میشوند.
گروتوس، خدای موردنظر مسیح (ع) را بهخلاف عدهای که ادعا کردهاند عیسی عارف بوده و میتوان از تعالیمش تعبیر وحدتِ وجودی داشت، خدایی شخصانی، متعالی و متشخص، عنوان کرده است. او میگوید تلقی حضرت عیسی (ع) از خدا، یکتلقی و برداشت خداپرستانه بوده نه همهخدایی! از دید بودا، پرسشهای مربوط به خلقت و واقعیت لاهوتی، کمکی به تهذیب نفس انسان نمیکند. عیسی (ع) در تقابل با بودا، معرفت متافیزیکی را ممکن و مطلوب، و برای رستگاری انسان، ارزشمند دانسته است. به تعبیر داگلاس گروتوس، عیسی مثل بودا نبوده که راه و روشاش برای رستگاری، درباره مسائل عظیم متافیزیکی، حالت لاادریگرایانه یا بیطرف داشته باشد.
گروتوس، عیسی (ع) را طرفدار یکجهانبینی خداپرستانه میداند که برای اثبات وجود خدا، نه به استدلال فلسفی (بهمعنای اقامه دلیلهای خداپرستانه) پرداخت؛ نه درباره ماهیت خدا به حدس و گمان متوسل شد و نه از مردم خواست کورکورانه ایمان بیاورند. بلکه با ایمان و یقین درباره خدا صحبت کرده است. اینپژوهشگر، خدای موردنظر مسیح (ع) را بهخلاف عدهای که ادعا کردهاند عیسی عارف بوده و میتوان از تعالیمش تعبیر وحدتِ وجودی داشت، خدایی شخصانی، متعالی و متشخص، عنوان کرده است. او در اینزمینه همچنین میگوید بدونشک تلقی حضرت عیسی (ع) از خدا، یکتلقی و برداشت خداپرستانه بوده نه همهخدایی! در همینزمینه هم از جمله عیسی (ع) خطاب به مردی که روحش را از ارواح ناپاک شفا داد، اشاره کرده که: «به خانه خود برگرد و آنچه خدا با تو کرده است حکایت کن» بهاینترتیب منظور گروتوس این است که عیسی در پی القای اینمعنی بوده که شفادهنده اصلی خداوند است و عامل نجات و شفای آنمرد، خدا بوده است. در ادامه بحث شناخت خدا، گروتوس، عیسی را نه معتقد به چندخدایی و نه معتقد به جاندارباوری میداند. او میگوید در اندیشه و سیره حضرت عیسی (ع) فرشتگان، دیوها و ابلیس، نه خدا هستند نه نیمخدا، بلکه موجوداتی مانند سایر موجودات دیگر هستند.
یکی از مسائل مهم در فلسفه غرب، ثنویت متافیزیکی درباره خیر و شر است. برخی از فلاسفه معتقد بودند وجود شر، سلبی است و بهخاطر نبود خیر وجود دارد. برخی دیگر برایش وجودی ثبوتی قائل بودند و میگفتند چون شر در دنیا وجود دارد و خدا نمیتواند مهارش کند، پس خدا قادر مطلق نیست و بر همه ارکان هستی تسلط ندارد. بلکه فقط خدایی میکند. اما داگلاس گروتوس در بحث ثنویت متافیزیکی میگوید عیسی بهچنین مسالهای باور نداشته و پیکار ازلیابدی دو نیروی روحانی همتوان و ضد یکدیگر را قبول نداشته است. بلکه از آتشی جاودانی حرف زده که برای ابلیس و فرشتگانش آماده شده است. عیسی همچنین معتقد بوده عصیان و سرکشی شیطان و پیروانش، تاثیری در فرجام کارشان ندارد. در بحث فرشتگان، گروتوس با رجوع به اناجیل، فرشتگان را موجوداتی عنوان کرده که تحت فرمان عیسی پسر انسان هستند. بنابراین بهطور کامل عیسی را با نفس وجود خدا، یکی میدانند. تذکر خوب و جالبی که ایننویسنده درباره مفهوم فرشته و دیو در فلسفه داده، این است که اینمفاهیم در فلسفه جدید غرب، توجهات چندانی را به خود جلب نکردهاند و با وجود اینکه ماتریالیستها و فیزیکالیستها، امکان وجود موجودات روحانی را بدوندرنگ رد کردهاند و سایرین هم در امکان وجود عوامل بیبدن تردید دارند، اما در فلسفه قرون وسطی، الاهیات و حتی امروز، منابع مهمی درباره فرشته و دیو وجود دارد. او از مورتیمر آدلر (درگذشته به سال ۲۰۰۱) شاهد مثال آورده که گفته بود موضوع فرشتگان مهم است و وجودشان از نظر فلسفی، توجیهناپذیر نیست.
مورتیمر آدلر، فیلسوف آمریکایی که روی فلسفه ارسطو و توماس آکوئیناس پژوهش کرد و وجود فرشتگان را مهم و توجیهپذیر دانسته است.
در فرای از بحث متافیزیک عیسیمسیح، تشخّص و یگانگی برای خدا، با بحث مفهوم تثلیث، تقریباً بهطور موازی قرار میگیرد. گروتوس در ادامه بحث خود به اینمساله اشاره کرده که عیسی به هیچوجه ادعا نکرد همه انسانها لاهوتی هستند بلکه حرفش این بود که اگر انسانهای عادی را میشود «خدایان» نامید، او به طریق اولی حق دارد بگوید «من و پدر یکی هستیم»؛ عبارتی که در تورات برای هیچانسانی به کار نرفته است. اما همانطور که میدانیم یکی از اصول مهم مسیحیت امروز، مفهوم تثلیث است که در آموزههای مسیح جایی نداشته و پس از شکلگیری فلسفه مسیحی که از فلسفه افلاطونی وام زیادی گرفت، اینمفهوم، بین اصول اعتقادی کلیسا، قرار گرفت. اما باید به اینتذکر تاریخی گروتوس هم توجه داشت که یهودیان معاصر مسیح (ع)، هم گاهی خداوند را با لفظ «پدر» میخواندهاند و حضرت عیسی (ع) تنها کسی نبوده که خدا را پدر خطاب کرده است. توضیح گروتوس درباره مفهوم تثلیث نزد عیسی (ع) این است که او بدون اینکه هرگز از بیش از یکخدا حرفی زده باشد؛ به شاگردانش اختیار داد مردم را بهنام پدر، پسر و روحالقدس، غسل تعمید دهند. او میگوید عیسی همانموقع به مفهوم خدای سهگانه اشاره داشته است. خدای پدر را دعا، و از روحالقدس با لحنی یاد کرده که از مقام والای روحالقدس از نظر هستیشناختی حکایت میکند و بر یکیبودن خودش با خدا هم تصریح کرده است.
اینپیامبر در زمینه هویت انسان در اینمسیر قدم گذاشته که ماهیت آدم، آن جوهر یا ذاتی است که در طول زمان پایدار میماند و پس از مرگ، جسمش از بین نمیرود. حضرت عیسی (ع) معتقد بوده مساله جدایی روح و جسم، ابدی نیست و ایندو، روز رستاخیز دوباره به هم ملحق میشوند. گروتوس، معتقد است انسانشناسی عیسی (ع) با انسانشناسی ایدئالیستها و معتقدان به وحدت وجود (که مدعی بودند واقعیت جسمانی وجود ندارد) و همچنین با ثنویت گنوسی در تضاد است. گروتوس در فصل «شما مرا که میدانید؟» کتاب خود، به استیون تی.دیویس اشاره میکند که گفته میتواند با برهان، منطقیبودن باور به تجسد خدا در قالب جسم عیسی را ثابت کند. نویسنده کتاب در اینبحث به سورن کییر کگور اشاره میکند که برخی از فلاسفه مسیحی مثل او، تجسد را ناسازهای حلناشدنی میدانستند. کییر کگور، تجسد را ناسازهای مطلق و توهین روشن به شعور انسانی دانسته و گفته فرد، اینمفهوم را با ایمان میپذیرد نه با عقل. شاید بتوان اینموضع کییر کگور را هم یکی از تجلیات جدایی دین و علم در غرب دانست. بههرحال گروتوس درباره مساله تجسد خدا در قالب عیسی، به موضع میانه اندیشمندانی مثل گوردن لوییس و بروس دمارست هم اشاره کرده که در بخشی از استدلال خود درباره اینمساله گفته بودند: «پارهای خصایص شخصی عیسی مسیح، خدایی و پارهای از آنها بشری است.»
معاد جسمانی هم یکی از بحثهای مهم متافیزیک حضرت عیسی (ع) است که داگلاس گروتوس از آموزههای اینپیامبر استخراج کرده است. او مینویسد مسیح (ع) به معاد جسمانی معتقد بوده و یکی از تعالیمش این است که روح، پس از مرگ از جسم جدا و وارد وضعیتی برزخی میشود. در آنوضعیت برزخی هم یا به محضر خدا میرود یا از محضرش دور میشود. اینروح در زمانی در آینده، برای داوری نهایی به زمین برمیگردد و پس از آن، رستاخیز جاوید جسم (یعنی همان معاد جسمانی) محقق میشود. در ضمن، گروتوس در جایی دیگر از کتاب، تذکر میدهد که مسیح (ع) از رستاخیز مردگان حرف زده نه از تناسخ که اینجمله بیانگر ضدیت آموزههای مسیح با اندیشههایی چون بودیسم است. تعالیم حضرت عیسی (ع) از نظر نگارنده کتاب مورد نظر، شباهتی به تعالیم بوداییها ندارد که نفس را یک ماهیت واقعی و حقیقی نمیدانستند. بودیستها نفس را مجموعهای تودهوار از حالتهای ناهمگون جداشونده از هم، بههنگام مرگ میدانند که مخاطب را به یاد برخی آموزههای فلسفه پرسونالیسم ایدئالیستی میاندازد.
حالا که صحبت از مسالهای مثل تناسخ و آموزههای بودیسم مطرح شد، بد نیست به فرازی از تحلیلهای داگلاس گروتوس درباب انسانشناسی حضرت عیسی (ع) هم که زیرشاخه همان متافیزیک فلسفی اوست، بپردازیم. به تعبیر نویسنده کتاب «فلسفه عیسی»، اینپیامبر در زمینه هویت انسان در اینمسیر قدم گذاشته که ماهیت آدم، آن جوهر یا ذاتی است که در طول زمان پایدار میماند و پس از مرگ، جسمش از بین نمیرود. حضرت عیسی (ع) معتقد بوده مساله جدایی روح و جسم، ابدی نیست و ایندو، روز رستاخیز دوباره به هم ملحق میشوند. گروتوس، معتقد است انسانشناسی عیسی (ع) با انسانشناسی ایدئالیستها و معتقدان به وحدت وجود (که مدعی بودند واقعیت جسمانی وجود ندارد) و همچنین با ثنویت گنوسی در تضاد است. همچنین تلقی حضرت عیسی (ع) از ذات انسان را مخالف با آموزههای ماتریالیستها و فیزیکالیستهای منکر واقعیت روح غیر مادی میداند.
داگلاس گروتوس، در فرازی از بحث متافیزیک فلسفی مسیح (ع) درباره انسان، نظر و آرای او را در همسویی بنیادین با ایننظر امانوئل کانت (ایدئالیست بزرگ آلمانی) میداند که «انسانها نه وسیله که خود هدف هستند.» اشارهاش هم به اینحرف عیسی (ع) است که «از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نیاند، بیم مکنید بلکه از او بترسید که قادر است بر هلاککردن روح و جسم را [کذا] نیز در جهنم.»
مخاطبان علاقهمند یا پژوهشگران متخصص، لفظ «ملکوت خداوند» را در کلام و آثار مربوط به حضرت عیسی (ع) زیاد شنیدهاند. شاید بد نباشد اشاره کوچکی هم به توضیح داگلاس گروتوس درباره اینلفظ داشته باشیم. چون اینعبارت گاهیاوقات، به مکانی والامرتبه مانند عرش الهی تعبیر شده است. گروتوس در همانبحثهای مربوط به متافیزیک مسیح (ع)، مراد اینپیامبر از «ملکوت» را قدرت و حاکمیت خدا عنوان میکند نه مکانی معین یا گروهی خاص از مردم.
* ۶- بررسی معرفتشناسی حضرت عیسی
داگلاس گروتوس معتقد است تلقی حضرت عیسی (ع) از مبدا الهی وحی (و مشیت عام) باعث نشد مسئولیت انسان در کسب معرفت به حقایق وحی را نفی کرده یا ناچیز جلوه دهد. او، خداپرستی عیسی (ع) را شالوده یکجهانبینی کاملاً منسجم میداند و میگوید عیسی با بیخدایان یا شکاکان (دو گروه فکری در فلسفه) روبرو نبوده، بلکه با خداپرستان یهودی طرفِ بحث بوده است. با توجه به تعریفی که گروتوس از معرفتشناسی ارائه میکند (کوششی فلسفی برای ارزیابی منطقی دعاوی صدق که با منابع، معیارها، ابزارها و مرزهای معرفت سر و کار دارد)، معتقد است معرفتشناسی حضرت عیسی (ع) بیشتر حالت ضمنی داشته تا صورت آشکار و صریح. او همچنین میگوید عیسی بر اهمیت قوه تخیل و شخصیت افراد برای کسب معرفت در سایه وحی الهی، پافشاری داشته است. یکی از مسائل مهم دیگری که داگلاس گروتوس در اینزمینه به آن اشاره کرده، این است که عیسی بر آن بوده که باورهای شخص باید با واقعیات جور دربیایند و اینپیامبر با وجود صحبت همیشگی از عوالم روحانی، عقیده داشته برای بسیاری از اعتقاداتش، شواهد تجربی نیز موجود است. نکتهای که باید به آن توجه کرد، بهکار بردن واژه «نیز» است. یعنی حضرت عیسی (ع) در مقام یکفیلسوف، هم قائل به متافیزیک و هم مسائل مادی و استفاده از تجربیات حسی و شواهد بوده است. بهعبارتی عیسی در جایگاه یکفیلسوف، هم قائل به علم رسمی و هم علم شهودی است.
استفاده پیامبر مسیحیت از گفتههای متناقضنما، جنبه آموزشی دارد نه غیرضروری و ارتباطی هم به ذن یا تمرینهای عرفانی که عقل را به امید رسیدن به اشراق ترک میکنند، ندارد. از نظر گروتوس، گفتههای متناقضنمای عیسیمسیح، کلمات قصار نیستند بلکه حسن ختام آموزههای او و دارای بستری فکری و رساننده معرفت گزارهایاند. مثل اینجمله که معنایی معین و فهمپذیر دارد: «بسا اولین که آخرین میگردند و آخرین اولین» با توجه به اشارهای که به تاکید حضرت عیسی (ع) بر قوه تخیل شد، باید به ایننکته از نوشتههای داگلاس گروتوس اشاره کنیم که عمده تعالیم معرفتشناسانه مسیح (ع)، مانند پیامبران عبرانی پیشین او، بیش از آنکه استدلالی باشند، حالت تمثیلی دارند. البته چنین نبوده که چون رویکرد او بیشتر تمثیلی بوده تا استدلالی، خالی از منطق باشد. بههرحال گروتوس میگوید عیسی از بهکارگیری مَثَل، عمدتاً توضیح ملکوت و ماهیت خود را مراد میکرده است.
اما اشاره کردیم که به گفته گروتوس، عیسی با خداپرستان یهودی، طرف بحث بوده است. او در ادامه همینبحث، ضمن یادآوری اینکه برخی از مفسران، عیسی را استاد ذن یا عارفی یهودی میدانند، به اینمساله اشاره کرده که مسیح بارها دلیل آورده که تفاسیرش از تورات، در مقایسه با تفاسیر منتقدانش، بیشتر با واقعیات منطبق است. همچنین با اشاره به این اصل منطق که گزاره و نقیض آن نمیتوانند در آنِ واحد، هر دو به یکشکل صادق باشند، میگوید عیسی بهطور تلویحی، اصل عدم تناقص را سنجه ضروری حقیقت میدانست. کسانی که عیسی را استاد ذن میدانند، بهتعبیر گروتوس، شماری از گفتههای متناقضنمای او را به کوانهای مکتب ذن تشبیه کردهاند. در حالیکه استفاده پیامبر مسیحیت از گفتههای متناقضنما، جنبه آموزشی دارد نه غیرضروری و ارتباطی هم به ذن یا تمرینهای عرفانی که عقل را به امید رسیدن به اشراق ترک میکنند، ندارد. از نظر گروتوس، گفتههای متناقضنمای عیسیمسیح، کلمات قصار نیستند بلکه حسن ختام آموزههای او و دارای بستری فکری و رساننده معرفت گزارهایاند. مثل اینجمله که معنایی معین و فهمپذیر دارد: «بسا اولین که آخرین میگردند و آخرین اولین»
گروتوس در فرازی از کتابش، از پافشاری عیسی بر معرفت عقلانی صحبت کرده و گفته اینپافشاری در تضاد شدید با تصویر عیسایی است که در اسناد گنوسی از اینپیامبر عرضه شده که حاکی از این هستند که معرفت روحانی (گنوسیس) پیوندی رازورزانه با دنیای دیگر دارد.
۶-۱ تذکر؛ آموزه نادیدهگرفته شده
در بخش بعدی مطلب به فلسفه اخلاق حضرت عیسی (ع) در نظر داگلاس گروتوس میپردازیم اما در جایی از بحث معرفتشناسی او در کتاب، یکتلاقی با بحث فلسفه اخلاق به وجود میآید که بد نیست اینجا و پیش از بستن بحث معرفتشناسی به آن اشاره کنیم. گروتوس میگوید آموزه اخلاقی مشهور عیسی درباره خطرات داوری و قضاوتِ مردم، حاوی یک عنصر معرفتشناسانه است که بهراحتی نادیده گرفته میشود. همانطور که میدانیم حضرت عیسی (ع) به نقل از انجیل متی (۱:۷_۵) جملهای دارد به اینترتیب: «حکم مکنید تا بر شما حکم نشود…» اما اینجمله یا عبارت، ادامهای دارد که گروتوس میگوید معمولاً از متن اصلی جدا میشود و از همینتکه باقیمانده، برای منع هرگونه ارزیابی اخلاقی استفاده میشود. گویی عیسی فردی نسبیگرا بوده است. در حالیکه منظور مسیح (ع) از بیان عبارت مورد اشاره، تاکید بر ارزیابی خویش با چشم باز و ارزیابی صحیح درباره دیگران برپایه معیارهای بیطرفانه است. چنینتذکری، مخاطب را به یاد اشتباهات، غفلتها و بعضاً انتقال ناقص آموزههای عرفان اسلامی و سوءاستفادههایی که از آن میشود، میاندازد.
خلاصه کلام اینکه در بحث معرفتشناسی مسیح، داگلاس گروتوس، مجموعه اعتقادات حضرت عیسی (ع) را اینگونه بیان میکند: اینکه معرفت باید مطابق با واقعیات و نامتناقض باشد؛ معرفت را از رهگذر تعالیم غیراستدلالی و تخیلی، مانند مثل و حکایت، نیز میشود تحصیل کرد؛ شخصیت شخص میتواند مانع یا ارتقادهنده سطح معرفت باشد؛ و آنچه هستیم بر آنچه میدانیم اثرگذار است.
داگلاس گروتوس نویسنده کتاب «فلسفه عیسی»
* ۷- فلسفه اخلاق مسیح
داگلاس گروتوس، عیسی (ع) را نه مروج انقلاب اجتماعی میداند نه استاد رشته فلسفه اخلاق. او میگوید اینپیامبر، قطب و مرشد هم نبوده است. رویکرد کلیاش هم از جنس انقلاب سیاسی نیست. به تعبیر این استاد فلسفه، عیسی در روزگاری که خلاف دوران ما، اصلاح سیاسی از راه مشارکت عمومی، امری محال بود، مرعوب فشارهای سیاسی نشده، اما مشوق انقلاب خشونتآمیز هم نبوده است. مثالش هم در اینزمینه، همانگفتگوی عیسی با کاهنان فریسی است که «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا» و با اینجمله بدون اینکه هرجومرجی به بار آورد، قیصر را در جایگاهی پایینتر از جایگاه خداوند قرار داده است.
گروتوس معتقد است خلاف بسیاری از رویکردهای رایج در عرصه روانشناسی عامهپسند، حضرت عیسی (ع) توبه و بخشایش را برای سلامتی ذهنی، احساسی یا روانی توصیه نکرده، بلکه آن را یکوظیفه اخلاقی دانسته که بیانگر فضیلت انسان است. مولف کتاب «فلسفه عیسی» همچنین جمله مورداشاره را، هم دربردارنده پند اخلاقی میداند هم آموزههای کلامی. از نظر حضرت عیسی (ع) افکار و عقاید، قطعاً از نظر اخلاقی مهم هستند. رکن و اساس زندگی سعادتمندانه هم از نظر اینپیامبر، فروتنی بهعنوان یکفضیلت است. اما گروتوس در یکنقل قول از مایکل مارتین، میگوید مارتین به حق گفته تاکید عیسی بر کنترل افکار، احساسات و امیال و غرایز، اهمیت خود را در مباحثات جدید اخلاق مسیحی از دست داده و در بسیاری موارد، تقریباً حذف شده است.
حضرت عیسی (ع) جملهای دارد به اینترتیب: «توبه کنید زیرا که ملکوت آسمان نزدیک است» گروتوس معتقد است خلاف بسیاری از رویکردهای رایج در عرصه روانشناسی عامهپسند، حضرت عیسی (ع) توبه و بخشایش را برای سلامتی ذهنی، احساسی یا روانی توصیه نکرده، بلکه آن را یکوظیفه اخلاقی دانسته که بیانگر فضیلت انسان است. مولف کتاب «فلسفه عیسی» همچنین جمله مورداشاره را، هم دربردارنده پند اخلاقی میداند هم آموزههای کلامی. او درباره تلقی عیسی از فضیلت، قائل به تفاوت و شاهبت اینتلقی با دیدگاههای ارسطو است. بهاینترتیب که تلقی پیامبر مسیحیت از فضیلت، شبیه آن نظر ارسطو درباره تلازم فضیلت و غایت است که براساس آن، رفتار شایسته باعث رشد انسان میشود. اما تلقی موردنظر، تفاوتهایی هم با دیدگاه ارسطو دارد. در همینبحث، گروتوس به مساله شستن پای شاگردان توسط عیسی و فروتنی نهفته در آن اشاره دارد که در جهان یونانی و رومی آندوران، کار فروتنانه، بیشتر رذیلت شمرده میشد تا فضیلت و چنینکاری را بیشتر نشانه ضعف و شکست میدانستند. نیچه هم در فلسفه خود، چنین مواضعی دارد و تواضع را نشانه شکست و نوعی جبران روانی برای فقدان چیزِ بازنیافتنی میداند. میدانیم که نیچه معتقد بوده آدمهای بیعرضه و بازنده هستند که معتقدند زمین تبدیل به میراثشان خواهد شد در حالیکه زمین است که وارث آنها میشود. در بحث فضیلتشناسی عیسی، بخشایش هم نقشی مهم و پیوندی تنگانگ با فروتنی دارد. چون همانطور که میدانیم حضرت عیسی (ع) به پیروانش سفارش کرده بخشایش خود را به هرکه در طلب آن است، روا بدارند.
یکی از بحثهای فلسفه اخلاق، همان قانون طلایی است که کانت با اینعبارت مطرحش کرد: «فکر کن هرکاری که میخواهی ب
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: دیدن مسیح بهچشم تاثیرگذارترین فیلسوف غرب/تلاش برای آشتی علم ودین
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران