یک تصویر سِلفی هولناک از ما

یک تصویر سِلفی هولناک از ما
کلمه
چکیده :تصویر این روزهای جامعه ایرانی از این منظر، تصویری است نگران‌کننده و یأس‌آور. این تصویر برگرفته از منازعاتی است که فضای زندگی اجتماعی و سیاسی روزانه ما آکنده از آن است و طرفداران نظام و انقلاب به همان اندازه درگیر آن هستند که منتقدان و مخالفان آن و فضای فکری‌مان را، چه از طریق رسانه‌های رسمی و چه در فضای مجازی، چنان مسموم ساخته و چنان سرگرم‌مان کرده که حتی لحظه‌ای به‌خود نمی‌آییم تا از خود بپرسیم به کجا می‌رویم....


سیدعلیرضا حسینی‌بهشتی

در زندگی فردی، گاهی لازم است آدمی خود را از فضای روزمره بیرون بکشد و با فاصله‌ای نقادانه، به خود و آنچه می‌کند بنگرد و کارنامه خود را مورد ارزیابی قرار دهد. اهل دل، به هر دین و مذهب و مکتب عرفانی که تعلق داشته باشند، این گونه محاسبه‌ها و مراقبه‌ها را شرط لازم برای استمرار تکامل زندگی روحی، معنوی و اخلاقی انسان می‌شمرند. جوامع بشری نیز از این قاعده مستثنی نیستند و نیاز به ارزیابی مستمر کارنامه خود دارند تا از رکود و سکون و بلکه از ارتجاع و حبس در چرخه‌های تکرارشونده، بگریزند. این همان چیزی است که در اندیشه سیاسی با عنوان «نقد اجتماعی» شناخته شده و در ادبیات دینی ما با عنوان «امر به معروف و نهی از منکر»، از اهم واجباتی شمرده شده که ترک آن، انحطاط و زوال جامعه‌ها و تمدن‌ها را به‌دنبال خواهد داشت.

تصویر این روزهای جامعه ایرانی از این منظر، تصویری است نگران‌کننده و یأس‌آور. این تصویر برگرفته از منازعاتی است که فضای زندگی اجتماعی و سیاسی روزانه ما آکنده از آن است و طرفداران نظام و انقلاب به همان اندازه درگیر آن هستند که منتقدان و مخالفان آن و فضای فکری‌مان را، چه از طریق رسانه‌های رسمی و چه در فضای مجازی، چنان مسموم ساخته و چنان سرگرم‌مان کرده که حتی لحظه‌ای به‌خود نمی‌آییم تا از خود بپرسیم به کجا می‌رویم. در این میدان جنگ تبلیغاتی، هرکس و هر گروه سعی در تخریب تمام‌عیار طرف مقابل (آنچه در کاربرد اصطلاحاتی مانند «نابود کردن» و «لوله کردن» متبلور شده است) و تطهیر تمام‌قد خود دارد و در این راه، صدالبته استفاده از هر وسیله‌ای مجاز است! گویی فراموش کرده‌ایم که «هدف وسیله را توجیه می‌کند» خط‌مشی افراد و گروه‌هایی بوده و هست که در طول تاریخ معاصر ما، پشت سر خود جز ویرانه‌های هولناک و گورستان‌های وهمناک، چیزی باقی نگذاشته‌اند. گاه حتی چنان سرگرم تخریب یکدیگر می شویم که به‌ آسانی فراموش می‌کنیم که دشمنِ دشمنِ ما، ضرورتاً دوست ما نیست. طنز تلخ این که در یادبود یک قربانی تبعیض نژادی در ینگه دنیا شمع روشن می‌کنیم و شمع‌افروزان یادمان قربانیان فقر و جهل و ناکارآمدی و قدرت‌طلبی وطنی را عامل بیگانه می‌خوانیم. و چنان در «خودبزرگ‌بینی» و «دیگراندک‌بینی» غرق شده‌ایم که هم سوزن و هم جوال‌دوز را به طرف مقابل فرو می‌کنیم. ما در معرکه‌ای آواره و ویلان و سرگردان شده‌ایم که «انصاف» که اصل‌الاصول و رکن رکین اخلاق است زیر دست و پایمان تکه‌تکه شده است. این یک تصویر سِلفی هولناک از ماست!

چرا کنج سکوت رها کرده‌ام و چنین بی‌رحمانه بر خود می‌تازم؟ آیا می‌خواهم از سلبریتی‌های دانشگاهی و غیردانشگاهی که بحمدالله این روزها فراوان یافت می‌شوند تقلید کنم و از برج عاج روشنفکری یا منبر وعظ و خطابه، خودی بنمایم و نامی و نانی بجویم؟ امیدوارم چنین نباشم. دردمندانه می‌نویسم چون نشانه‌های سقوط و اضمحلال یک ملت، یک تمدن، یک فرهنگ، یک نظام سیاسی و یک کشور را که بر حسب اتفاق در آن زندگی می‌کنم را هر روز مشاهده می‌کنم و می‌دانم که سوار بر کشتی‌ای هستم که با این روزن‌های پرشماری که بر اثر تیشه‌زنی‌های سرنشینانش در آن به‌وجود آمده، دیر یا زود غرق خواهد شد.

برای آن که از کلی‌گویی‌های ملال‌آور فرار کنم، بگذارید از تجربه‌های شخصی این روزهای خودم بگویم. یک روز کلیپ تقطیع‌شده سخنرانی شهید بهشتی را شاهدم که در آن به آزادی به‌مثابه بی‌بندوباری و لاقیدی اخلاقی دعوت می‌شویم، روز دوم یادداشتی به‌نام خودم که در آن مسئولان نظام را به عبرت‌آموزی از وضعیت اسفناک فوتبال کشورمان و درس‌آموزی از منظره هوایی فرودگاه دبی (که تاکنون بدانجا سفر نکرده‌ام) دعوت می‌کنم، روز سوم روایت مرحوم مادرم از رؤیایی که پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب دیده و صحنه‌هایی که پدرم از عالم دیگر برای او از مواجهه عرشیان با این واقعه دردناک بازگو کرده است، روز چهارم نقل‌قولی از پدرم در تمجید از زمامداران کنونی کشور که فلان عالم دینی مرحوم به‌عنوان «خبر واحد» بیان کرده، روز پنجم خبر جنجالی از اسنادی ناشناخته و نادیده از عضویت میرحسین موسوی و یارانش در لژ فراماسونری قسنطنطنیه، روز ششم انتشار کلیپی حاوی لحظاتی تقطیع‌شده از مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی درباره ولایت فقیه در ستایش یک عضو مجلس و نکوهش عضوی دیگر، روز هفتم مناظره‌ای از مرحوم بازرگان و شهید بهشتی درباره تخصص و تعهد (در حالی که مرحوم بازرگان اساساً در هیچ مناظره تلویزیونی یا غیرتلویزیونی شرکت نکرد)، و روز هشتم، گزارش‌های تاریخی در تعریف و تمجید از دست‌اندرکاران صنعت مبتذل فیلمفارسی یا برگزاری پر خرج و برج جشن‌های دوهزاروپانصدساله‌ای که این روزها کم‌تر صاحبنظر تاریخ‌پژوهی حاضر به از دفاع از آن است. چه هفته و هفته‌های پرباری!

و دستاورد این هماورد‌خوانی‌ها درعرصه تاریخ دور و نزدیک کشورمان، از دوران هخامنشییان تا عصر طلایی مدیریت جهادی یا ظهور معجزه هزاره‌ها، برای من ایرانی چه بوده و چه خواهد بود؟ در یک جمله، «سرگرم شدن و دلخوش کردن به تاریخ‌کاوی‌هایی که برای محاکمه این و آن و شانه خالی کردن از مسئولیت اجتماعی خودم و خودمان به‌کار می‌آید و بس.» عبرت‌آموزی از گذشته برای ساختن آینده؟ هرگز. «گذشته چراغ آینده»؟ چه نیاز به چراغ وقتی که آینده‌ در دست من و شما نیست و چشم‌انتظار یک ناجی از فرنگ یا از پشت پرده غیب هستیم. نتیجه؟ احساس پشیمانی از راه طی‌شده یا ابتلا به خوره کشنده حس اغفال‌شدگی، خشم یا یأس، انفعال یا انتحار، عزلت‌گزینی یا تکاپو برای مهاجرت؛ چه سرمایه‌های گرانی برای فخرفروشی به دیگر ملل یا گذشتگان و آیندگان این آب و خاک!

این روزها وقتی تماس‌های فراوان و پیام‌های متنوع برای پاسخ‌گویی به شایعات یا تاریخ‌بافی‌هایی که دست کمی از شایعه ندارند دریافت می‌کنم، یاد پدرم می‌افتم که در جواب کسانی که ملامتش می‌کردند چرا به تهمت‌ها و شایعه‌ها پاسخ نمی‌دهد می‌گفت اگر بخواهم خود را به این جنگ تبلیغاتی سرگرم کنم از انجام کارهای مهم‌تر و سازنده‌تر باز خواهم ماند. این دقیقاً بلایی است که این روزها بر سر خود می‌آوریم و عمر گران‌بها را چنین آسوده‌خاطر بر باد می‌دهیم. سرانجام سخن با درودی نثار قلم سخن‌سرای شیراز که چنین هشدارمان داد: «ای که دستت می‌رسد کاری بکن / پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار». والسلام،

منبع: وبسایت نویسنده

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: یک تصویر سِلفی هولناک از ما