زندگی سبز، سیاست سبز
حسین نورانی نژاد
جنبش سبز، حامی چه سیاستی بود؟ از چه جامعه و شهروندی گفت و از چه تبری جست؟
به زعم من از واقعیت، این جنبش و مجموعه موافقان آن، تنوع قابل توجهی از دیدگاهها و تجارب را داشتهاند. در بین آنها، هم اصلاحطلب بوده، هم اصولگرا و هم برانداز. اگر کسی میگوید خیر، درذهنش مرور کند، حتما افرادی از هر سه دسته را در ذهنش پیدا میکند. در بین سبزها، هم معتقدان به بازار آزاد هستند و هم سوسیالیستها و حتا مارکسیستها. هم سبز مسلمان متدین دارد و هم سکولار. هم سبز معتقد به ولایت فقیه میشناسیم و هم سبز مخالف آن. اینها نشانه چیست؟ اگر کسی با اصل این ادعا مخالفت ندارد و تنوع وسیع حاضران در بین سبزها را قبول دارد، آیا باید به این نتیجه برسد که این جنبشی ولنگار و بی سر و ته است؟ بعید است که کسی چنین حس و برداشتی داشته باشد. اتفاقا جنبش سبز، اساسا آمد تا بر لجامگسیختگی، بیقانونی و حدناشناسی، حد بزند و چارچوب بدهد. هر نیرویی وقتی درون این پارادایم موضعگیری میکند، خواه ناخواه احساس فشاری سنگین از مسئولیت میکند که هر حرفی را نمیتواند بزند و هر موضعی را نمیتواند اختیار کند. حریمی سبز گویا بر دست و پا و زبان و فکر یک نیروی سیاسی مینشیند که مانع از باری به هر جهت بودن میشود. سبز بودن، کار را سخت میکند.
این روزها، بازخوانی تازهای از بیانیههای میرحسین موسوی داشتم. عجیب شورانگیز و الهامبخشاند. برای من که حوصله چسبیدن به یک کار و تمرکز بر آن را ندارم و حتما وسطش به کار دیگری مشغول میشوم، میسر نبود بیتوجهی و قطع کردنشان و رسیدن به کاری دیگر. از همان خطوط اول چیزی در متن دستت را میگیرد و با خودش پا به پا میبرد به درون دنیایی دیگر. ظاهر هر متن درباره یک اتفاق خاص است. مثلا راهپیمایی فلان، مناسبت بسار یا هر موضوعی دیگر، اما منطق و روحی واحد بر متن حاکم است که فرازمانی و حتا فرا جناحی است. آه که چقدر از این واژه فراجناحی بدم میآمده و آن را مصداق بیمسئولیتی، ریا و دروغ در سیاست دانستهام. مگر میشود طرف یکی از مواضع را نداشت؟ نه که نمیشود. این بیانیهها هم اصلا بیطرف نیستند. اتفاقا صریحند و موضع دارند، اما منطقی که به موضع نهایی ختم میشود، نخ تسبیحی که مواضع مختلف را در کنار هم با هارمونی دلنوازی مینشاند، عین همان چیزی است که در چند دقیقه صحبت رودررویش در مناظره با احمدینژاد، ناصحانه و پدرانه اندرزش میدهد. چیزی از جنس وجدانی ورای برد و باخت، ورای از بد آمدن و خوش آمدن، و حتا ورای موضع سیاسی. روحی که در هر سمت سیاست، چرا بگویم سیاست، هر گوشهای از زندگی میتواند و باید که باشد. چیزی از جنس حقیقت، وجدان و نیکگفتاری، نیککرداری و نیکپنداری. انگار نه انگار که آمده بود تا مناظره را ببرد. همان راند معروفی را میگویم که اشاره به نام بردن افراد از سوی احمدینژاد دارد. آن جا معلوم است که میرحسین از فضای برد و باخت و سیاست مرسوم و حتا مشاورههای رایجی که طبعا قبل از مناظره شنیده، خارج شده و مانند یک پدر دلسوز، واقعا دلسوز برای همه و از جمله طرف مقابلش احمدینژاد، میگوید که این راه است و آن چاه.
این کاملا احساس میشود که هوای ریاست و برد و باخت ندارد. حتا هوای نصیحت هم ندارد. اگر جایی نصیحت میکند، چون کار دیگری از دستش بر نیامده، چون گاهی نصیحت هم لازم است اما او آمده بود که واقعا کاری بکند و تغییری بسازد که هیچ کس در آن بازنده نباشد، مگر آنها که چشم تعدی به حقوق دیگران دارند.
برای داشتن چنین نگاهی به سیاست (و زندگی) لازم نیست که حتما طرفدار گونه خاصی از سیاست باشی. سبز بودن، چنانکه میرحسین موسوی آن را آراست، نه یک نوع نظام سیاسی، که نوعی مکتب زیستن، از جمله زیست سیاسی است. در این نوع از سیاست، میتوانی اصولگرایی چون علی مطهری باشی که با وجدان بیدار و بی هیاهو اثربخش باشد و موضع بگیرد. او در جریان جنبش سبز، بارها رهبران آن را هم مقصر قلمداد کرده اما در بیان موضع خود پا از حد انصاف و مروت آنسوتر نگذاشته است. به گمان من، او میانه نایستاد تا مصلحتسنجی کند. او میانه ایستاد، چون تصورش از حقیقت در آن میانه بود. اما این طرف در بین اصلاحطلبانی که بیشترین قرابت گفتمانی و هویتی با سبزها را دارند، هستند کسانی که به تمام ادعاهای اعتراضی رهبران جنبش سبز از جمله تقلب در انتخابت ۸۸ قائلند اما مواضعشان تابعی از منافعشان است. در عین حال، در بین اصلاحطلبان، کم نیستند کسانی که تقلب را باور نداشتند اما سبز بوده و هستند. چرا؟ چون به تبعیضهای سیاسی رایجی که ادعای تقلب را فراتر از صحت و سقم آن باورپذیر میکنند، معترضند. چون به حق اعتراض قائلند، هرچند ممکن است سیاستورزی خیابانی را مفید بدانند یا ندانند. چون به فرض خطای در اعتراض، بیقانونی و عمل صرفا بر اساس زور در به حصر فرستادن سه شهروند را غیر منصفانه میدانند.چون آنچه در دادگاهها و بازداشتگاهها گذشته را مسئولانه دنبال کردهاند و با ملاک وجدان به آنها معترضند.
یا میتوان با اصل و اساس نظام جمهوری اسلامی سر ناسازگاری داشت و هوای برانداختنش کرد، اما در این راه تن به هر کاری و همپیالگی با هر موتلفی نداد. نمیتوان سبزاندیش بود، طالب گذاری بنیادین تا حد برانداختن تمام نظام سیاسی شد اما فقط به «گذار از» اندیشید و «گذار به» را وانهاد و پاسخ نداد که چگونه گذاری؟ آیا با تحریم و جنگ و خشونت به ازای نابودی زندگی میلیونها نفر؟
جنبش سبز، اعتراض به تحقیر، چندپاره کردن جامعه، اعتمادسوزی و دریک کلام، زورگویی بود. اما در مقابل، راه چاره را نه در کینه و نفرت، حتی کینه نسبت به جفاکاران که رجوع به وجدان و اخلاق در هر موضع و رفتار عمومی و سیاسی دانست.
بدیهی است که با چنین نقطه عزیمتی به سیاست، خود به خود برخی روشها و سیاستها قابل پذیرش نخواهند بود. در این نگاه به سیاست، هر انسان، صاحب کرامت است و آمار نیست تا به سرنوشت جان و مال و معیشت و امنیت و آزادی و منزلت او بیتفاوت بود. در این نگاه، عدلیه مستقل غیر قابل اجتناب است. کسی از دیگری ایرانیتر و شهروندتر نیست و ایران برای همه ایرانیان است و … . در این مسیر، مروت، وفاداری و راستی، به پای هیچ مصلحت کذبی ذبح نمیشوند. حال اگر در این چارچوب، کسی فکر کرد که تحقق این اهداف با اقتصاد آزاد بهتر محقق میشود و دیگری به اقتصاد دولتی رسید، یا یکی سیاستهای فرهنگی را نوعی خاص و دیگری متفاوت پسندید یا هر اختلاف نظری دیگر، تا جایی که متعرض حقوق بنیادین حتا یک نفر نشود، یک مرجع آن را تعیین می کند و آن رای مردم است. چارچوب سیاست سبز را اخلاق و عدل تعیین میکند تا بر اساس آن، و نه فقط قوه قاهره دولت، مفهوم عمیقتری از ملت متجلی شود. نمیتوان سبز بود، به سیاستگذاری در چارچوب مشخصی به نام ایران و برای همه ایرانیان باور داشت، و آنگاه عدهای را برابرتر فرض کرد. در یک کلام، نمیتوان سبز بود و آحاد شهروندان را دارای برابری حقوقی ندانست. سبز، تصلب بر یک راه نیست. یک جناح نیست. حتی یک نظام سیاسی خاص نیست. مکتبی است برای هر نوع از سیاست و نظام سیاسی عادلانهای که در آن انسان محور باشد. در این مکتب، سیاست به زبان عامه، بی پدر و مادر نیست و جای مردان و زنان آن، درخت نمیکارند. در این مکتب، سیاست، در امتداد اخلاق و راهی به هوای تازه است.
چون آنچه در دادگاهها و بازداشتگاهها گذشته را مسئولانه دنبال کردهاند و با ملاک وجدان به آنها معترضند.
یا میتوان با اصل و اساس نظام جمهوری اسلامی سر ناسازگاری داشت و هوای برانداختنش کرد، اما در این راه تن به هر کاری و همپیالگی با هر موتلفی نداد. نمیتوان سبزاندیش بود، طالب گذاری بنیادین تا حد برانداختن تمام نظام سیاسی شد اما فقط به «گذار از» اندیشید و «گذار به» را وانهاد و پاسخ نداد که چگونه گذاری؟ آیا با تحریم و جنگ و خشونت به ازای نابودی زندگی میلیونها نفر؟
جنبش سبز، اعتراض به تحقیر، چندپاره کردن جامعه، اعتمادسوزی و دریک کلام، زورگویی بود. اما در مقابل، راه چاره را نه در کینه و نفرت، حتی کینه نسبت به جفاکاران که رجوع به وجدان و اخلاق در هر موضع و رفتار عمومی و سیاسی دانست.
بدیهی است که با چنین نقطه عزیمتی به سیاست، خود به خود برخی روشها و سیاستها قابل پذیرش نخواهند بود. در این نگاه به سیاست، هر انسان، صاحب کرامت است و آمار نیست تا به سرنوشت جان و مال و معیشت و امنیت و آزادی و منزلت او بیتفاوت بود. در این نگاه، عدلیه مستقل غیر قابل اجتناب است. کسی از دیگری ایرانیتر و شهروندتر نیست و ایران برای همه ایرانیان است و … . در این مسیر، مروت، وفاداری و راستی، به پای هیچ مصلحت کذبی ذبح نمیشوند. حال اگر در این چارچوب، کسی فکر کرد که تحقق این اهداف با اقتصاد آزاد بهتر محقق میشود و دیگری به اقتصاد دولتی رسید، یا یکی سیاستهای فرهنگی را نوعی خاص و دیگری متفاوت پسندید یا هر اختلاف نظری دیگر، تا جایی که متعرض حقوق بنیادین حتی یک نفر نشود، یک مرجع آن را تعیین می کند و آن رای مردم است. چارچوب سیاست سبز را اخلاق و عدل تعیین میکند تا بر اساس آن، و نه فقط قوه قاهره دولت، مفهوم عمیقتری از ملت متجلی شود. نمیتوان سبز بود، به سیاستگذاری در چارچوب مشخصی به نام ایران و برای همه ایرانیان باور داشت، و آنگاه عدهای را برابرتر فرض کرد. در یک کلام، نمیتوان سبز بود و آحاد شهروندان را دارای برابری حقوقی ندانست. سبز، تصلب بر یک راه نیست. یک جناح نیست. حتا یک نظام سیاسی خاص نیست. مکتبی است برای هر نوع از سیاست و نظام سیاسی عادلانهای که در آن انسان محور باشد. در این مکتب، سیاست به زبان عامه، بی پدر و مادر نیست و جای مردان و زنان آن، درخت نمیکارند. در این مکتب، سیاست، در امتداد اخلاق و راهی به هوای تازه است.
منبع: امتداد
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: زندگی سبز، سیاست سبز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران