مقدمه کتاب رستگاری در خیابان
امین بزرگیان
بنظرم جنبش سبز یکی از مهمترین جنبشهای اجتماعی مدرن در تاریخ معاصر ایران بوده است. در کتابی که بزودی منتشر خواهد شد با عنوان، رستگاری در خیابان (وقایعنگاری جامعهشناختی جنبش سبز۱۳۸۸ تا ۱۳۹۸) سعی کردهام دلایل این اهمیت را نشان دهم. کتاب تمام شده است و امیدوارم امکان انتشار آن بر روی کاغذ فراهم شود. مقدمه کتاب را پیشاپیش اینجا میگذارم:
مقدمه کتاب رستگاری در خیابان:
جنبشی که از آن تحت عنوان جنبش سبز یاد میشود، از دیدگاه جامعهشناسانه جایگاه مهمی دارد. اهمیت جنبش سبز نه فقط از حیث بروز اعتراضهای عمومی و خیابانی جامعه که از حیث دیدگاههای مدرنیستیِ قابل توجهی است که در این خیزش میتوان مشاهده کرد. سال ٨٨ لحظه بروز نارضایتیهای طبقه متوسط بود؛ نارضایتیهایی که در سالیان طولانی بعد از انقلاب ۵۷ انباشته شده و سپس زبان بیان پیدا کرده بودند. هرچند جامعه ایران تجربه اعتراضهایی همچون، خیزش دانشجویی ۱۸ تیر و شورشهای محدود تهیدستان در اسلامشهر و مشهد را در دهه ٧٠ داشت، اما جنبش سبز اولین جنبشِ اجتماعی بزرگ شهری و خیابانی پس از انقلاب بود که سرآغاز تحولاتی جدید در معنای سیاست و خیابان و رابطه این دو شد. احیای خیابان به مثابه فضایی سیاسی و نیز احیای سیاست به معنای مردمی آن، به جنبش سبز پیوند خورده است.
جنبش سبز طغیان آنتاگونیستی جامعهای بود که از دل شکست پروژه اصلاحات پارلمانتاریستی بیرون آمده بود، ولی در عینحال نمیتوانست تداوم حکومت یکپارچه و دولت پوپولیستی دوران احمدینژاد را نیز تحمل کند. از سویی دیگر جنبش سبز که در ابتدا بازگشت اپوزیسیون قانونی و اسلامگرایانِ تجددگرا به حکومت تصور میشد، با گذشت زمان، کمکم در درون خود فراگذشتن از همهی اسلامگرایان را بهعنوان پروژهای سیاسی تولید کرد، اصلاحطلبان را دو شقّه کرد و بدینطریق به وقایع بعدی پیوند خورد.
جنبش سبز در منطقه خاورمیانه نیز چه از حیث زمانی و چه از حیث صورتبندی، سرآغاز جنبشهای متعدد و گستردهای در کشورهای عربی بود که “بهار عربی” نامیده شدند. آنچه که جامعهشناسان اولینبار و آنهم در خلال جنبش سبز از چیزی بنام “جنبش شبکهای”- یعنی جنبشی عینی در پیوند با رسانههای اجتماعی مجازی و موبایلهای شخصی- نام بردند، در بهار عربی شکلی فراگیرتر و کاملتری یافت و تا تغییر حکومتها در برخی کشورها ادامه پیدا کرد.
این کتاب از درون مشغولیت ذهنی و تنانه نگارندهی آن با جنبش سبز بیرون آمده است. حال پس از گذشت یک دهه از آغاز این رویداد جمعی، امید است که بتوان برای شناخت ابعاد مختلف و متعدد آن تحقیقاتی سامانمند را داشت و از آن با دقتی بیشتر از این کتاب سخن گفت. وقایع در این ده سال چنان پرشتاب و تغییرات در بافت اجتماعی و سیاسی چنان گسترده بوده که بهنظر میرسد مطالعه و تحلیل رویدادهای مهم و اثرگذار جامعه بهکل از سیر حوادث عقب مانده است. متأسفانه علوم انسانی و اجتماعی در ایران هم به سبب ضعفهای نهادی آن و هم بهسبب قلعوقمعهای گسترده و خطرات احتمالی، از بازخوانی رویدادهای اجتماعی کاملاً جا مانده است و این رویدادها جز خاطراتی رو به زوال و تجربیات زیسته، علیرغم اهمیت فوقالعادهی آنان نااندیشیده باقی ماندهاند.
نوشتههای این کتاب در حین وقایع نوشته شدهاند. وقایع و تأثیراتی که بر ذهن میگذاشتند، ضرورت اندیشیدن را در آن لحظات پیش میکشیدند. اضطرار موجود در خود وقایع بود که نوشتن درباره آنها را نه بهعنوان کاری حرفهای که به مثابه کنشی اضطراری برای خلاص شدن از سنگینی و فربهی زمان، احضار میکردند. نگارنده سعی داشت در خلال توصیف و تحلیل آنچه از سر میگذشت، احساسات پر تنش شخصی خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. ذهن و بدن، ایستایی اجباری در جایی دور از خانه را در آن وضعیت ویژه نمیتوانست تاب بیاورد، پس نوشتن تنها وسیلهای بود که میتوانست من را به آن جمعیت، متصل سازد و رنج سکونت را تحملپذیر کند. همه کتاب به این معنا متنی شخصی است. در انتشار آن تا حد امکان سعی کردم، به آن زمان و اندیشهها وفادار باشم و تغییری در متن ندهم. در واقع، متنها را تغییر ندادم تا خصلت وقایعنگاری آن را از دست ندهند. نوشتهها را منطبق با سال نگارش آنها در کتاب گنجاندم و به همین دلیل بهجای فصلهای کتاب، نام سال را برای تقسیمبندی بامسمّاتر یافتم. کتابْ تغییرات زبانی، احساسی و فکری نویسندهاش را به عنوان عضوی از آن جنبش مدنی نیز در طی ده سال انعکاس میدهد. هرچند عقل حکم میکرد که منطبق با گفتمان امروز متنها را بازنویسی کنم اما، بنظرم رسید این کار قدم اول برای منحرف کردن گذشته به نفع زمان حال است. چگونه میتوان از چیزی سخن گفت وقتی که آنچه بهگونهای شخصی ساخته را پنهان کرد؟
در سال ۲۰۱۸ کتابی از “آصف بیات”، استاد دانشگاه ایلینویز آمریکا ، را دیدم که من را برای انتشار این کار تشویق کرد. با اینکه در زمان نوشتن قطعات مختلف این کتاب، دستگاه نظری واحدی برای اندیشیدن به موضوع جنبش سبز نداشتم، و آنچه نوشته بودم قطعاتی از سر اضطرار بودند که چون آذرخشهایی نابهنگام سر رسیده بودند، اما مطالعهی کتابِ بیات به من این امکان را داد که به یک نظم نظری واحد در نوشتهها پی ببرم که خودِ وضعیت، تحمیل کرده بود. در واقع کتاب رستگاری در خیابان، مجموعهای است در گفتوگو با دستگاه تحلیلی آصف بیات درباره جنبشهای اجتماعی در خاورمیانه، پیش از آنکه آن را بخوانم و حتی پیش از نوشته شدن توسط نویسندهاش، آصف بیات.
آصف بیات کتاب زندگی به مثابه سیاست را در تحلیل جنبشها و نا-جنبشهای خاورمیانه معاصر نوشته است. مسأله اصلی نویسنده این کتاب پیدا کردن یک نگاه غیر شرقشناسانه و در عینحال واقعی به جنبشهای سیاسی و مدنی در کشورهای مسلمان منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقاست. نظریات جامعهشناسانه درباره جنبشهای اجتماعی بدلیل خاستگاه غربیشان در توصیف و تحلیل مناطقی بیرون از مرزهای فرهنگی و جغرافیایی غرب، معمولاً دچار کاستیها و نارساییهایی میشوند. هرچند آنچه در خاورمیانه رخ میدهد چیزی کاملاً جدا از بقیه موارد و استثنایی نیست، اما لازمهی شناخت دقیقتر هر رویدادی، برقراری انطباقی پویاتر بین نظریه و ابژه شناخت است. استفاده مکانیکی از نظریاتی که معمولاً در توضیح جنبشهای اجتماعی در اروپا و آمریکا بودهاند، در تحلیل و شناخت مناطق دیگر، موجد نارساییهای شناختی میشود. بیات در این کتاب و در مجموع در پروژه چندین سالهی خود در کارهای مختلف سعی دارد به نوعی هماهنگی میان نظریه و ابژه شناخت در موضوع جنبشهای اجتماعی دست پیدا کند. او این کار را بر خلاف بسیاری از اندیشمندان اروپایی و آمریکایی نه از طریق نقد خصلت شرقشناسانهی نظریات غربی -که در نهایت به نوعی وادادگی و نسبیگرایی نسبت به مناطق پیرامونی دچار میشود، که از طریق مطالعهی جزیی و دقیق رویدادهای انسانی در خاورمیانه پی میگیرد.
وقایع رخداده پس از سال ۲۰۰۹ در خاورمیانه، توجهات جامعهشناسانه را در غرب بیش از پیش به کشورهای مسلمان جلب کرد؛ تحولاتی که میتوان ریشههای آنرا در رکود شدید اقتصادی غرب درسال ۲۰۰۸ و تغییر قیمت نفت و افت کیفیت زندگی عمومی ساکنان منطقه خاورمیانه یافت. جنبش سبز، انقلابهای عربی و سپس برآمدن داعش، این باور عمومی در غرب که خاورمیانه منطقهای بدون تغییر است را به چالش کشید. بدلیل سالهای طولانی حکمرانی استبدادی در این مناطق که در نیم قرن اخیر با تزریق منابع مالی نفتی، باثباتتر هم بهنظر میرسد، باعث شده این ایده به روایت غالب میان دانشگاهیان و سیاستمداران در غرب تبدیل گردد که تحولی جدی در کشورهای مسلمان رخ نمیدهد. حتی انقلاب ۵۷ ایران نیز در نهایت نتوانسته بود، تغییراتی عمده در شیوههای حکمرانی ایجاد کند و آنچیزی که در ابتدا تصور میشد برآمدن جنبه رهاییبخشی دین است، به شکلهای قدیمیتر استبداد پیوند خورد. آنچه بعد از گذشت چند سال به وضوح مشاهده شد این بود که عملاً تفاوت چندانی میان حکومت سکولار اسدها در سوریه و حکومت دینی در ایران وجود ندارد؛ گویی فارغ از حکمرانان، خاورمیانه منطقهای حاصلخیز و پولساز از نظر اقتصادی و بهغایت نفرینشده از حیث سیاسی است که تنها نفت و گاز و غذاهای خوبی دارد. رویدادهای سالهای اخیر اما ورق را برگرداند و این جوهرگرایی را تضعیف کرد. جنبشهای اجتماعی به همه دنیا نشان داد که خاورمیانه نیز میتواند هم جایی بهتر از تصورات آنها و هم جایی وحشتناکتر باشد. جنبشها و انقلابهای مختلف از یکسو و داعش از سوی دیگر به همان اندازه که کلیشههای سیاستمداران غربی را مورد پرسش جدی قرار دادند، لزوم بازنگری نظری نسبت به خاورمیانه را نیز به دانشگاهها گوشزد کردند.
بهار عربی و جنبش سبز البته فقط به دلایل اقتصادی متکی نبودند و بسترهای اجتماعی آن را نیز باید مورد توجه قرار داد. بهطور خاص پس از انقلاب ۵۷ و شکست پروژه دموکراتیکسازی، برخی از انقلابیون سابق با همراهی افکار عمومی، این نظریه را در پیش گرفتند که انقلاب راه مطمئنی برای نیل به سعادت جمعی نیست. آنها هم با اتکا به تجربه انقلاب و هم به سبب افول نظریات مارکسیستی و گرایش جهانی به سمت لیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک شرق، اصلاحات پارلمانتاریستی را به عنوان راهی مطمئنتر برای جامعه پیش کشیدند. این ایده کمکم در خاورمیانه اهمیت یافت. محمد خاتمی به عنوان سمبل این دیدگاه که در منطقه خاورمیانه برای نخستین بار در ایران بروز یافت، گروهی از انقلابیونِ سابق را راهبری میکرد که هرچند در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب بخشی از هیأت حاکمه بودند اما به مرور زمان توسط نیروهای محافظهکار به حاشیه رانده شده بودند. آصف بیات نام این جبهه را “پسا-اسلامگراها” مینهد. پسا-اسلامگراها با وجود علقههای دینی قوی، اما به دموکراسی غربی نیز علاقمندند و سعی میکنند با ارائهی تفاسیری ویژه از دین، تضاد میان سنت و مدرنیته را حل کنند. اصلاحطلبان در ایران، حزب عدالت و توسعه در ترکیه، حزبالوسط مصر و حزبالله لبنان گروههایی بودند که با این ایدهها به نوعی در ساختار حکومت، نفوذ پیدا کردند؛ هرچند که تنها در ترکیه و تا حدودی لبنان بود که توانستند دست بالا را در ساختار سیاسی کشورهایشان پیدا کنند. بیات مینویسد:
« دیدگاه جایگزین {اصلاحطلبان} معتقد است که به جای انتظار برای یک انقلاب نامطمئن، تغییر باید توسطِ دولتهای متعهدی صورت پذیرد که اصلاحاتِ اجتماعی و سیاسی پایدار را بر عهده میگیرند. این استراتژیِ اصلاحیِ غیرخشونتبار نیازمند نیروهای اجتماعی قدرتمند -یعنی جنبشهای اجتماعی (کارگران، محرومان، زنان، جوانان، دانشجویان، و جنبشهای دموکراسیخواهی وسیعتر) یا احزاب سیاسی حقیقی- برای چالش با اقتدارهای سیاسی و تحمیل مطالباتشان است. در واقع، بسیاری از فعالان و اِنجیاو ها در خاورمیانه پیشتر درگیرِ ایجاد این جنبشها برای ایجاد تغییر در وضعیت فعلی امور شدهاند. با اینکه این استراتژی ممکن است یک استراتژی کاملاً بومی برای تغییر باشد، اما جنبشهای تأثیرگذار برای رشد و عمل، نیازمند فرصتهای سیاسیاند. وقتی رژیمهای خودکامه هیچ نوع فعالیت سازماندهیشده را برنمیتابند، و زمانی که سرکوب سازمانهای جامعۀ مدنی ویژگیِ بیشتر دولتهای خاورمیانه بوده است، جنبشهای اجتماعی و سیاسی چگونه میتوانند دوام بیاورند؟ لذا جای شگفتی نیست اگر بخشهای رو به رشد جامعه، خسته از رکود سیاسی زبان به شِکوه بگشایند. با اینکه بیشتر مردم در خاورمیانه از وضع کنونی خستهاند، اما درعینحال، سرکوبشده، اتمیزه و منفعلاند. فعالیت عمومی، حتی اگر هم وجود داشته باشد، به سختی میتواند از اعتراضات مقطعی، حتی اگر آتشین باشند، فراتر برود.»
بیات ادامه میدهد: « از آنجایی که عاملیت برای چالش با نظم کنونیِ سفت و سخت، ناچیز است یا وجود ندارد، استدلالی که مطرح میشود این است که پس تغییر باید از بیرون بیاید؛ از رهگذر فشار اقتصادی، سیاسی، و حتی نظامی. حتی گزارش توسعۀ انسانی در جهان عرب که مسلماً مهمترین بیانیه برای ایجاد تغییر در خاورمیانۀ عربی است، متمایل به جستجوی یک راه حل واقعگرایانه برای یک پروژۀ مورد حمایت غرب به منظور ایجاد اصلاحات تدریجی و معتدل با هدف لیبرالکردن است.» روشن است که چگونه بخشی از افراد جامعه که با شیوههای اصلاحی همراهی داشتند، پس از شکل گرفتن موانع واقعی از سوی دولتهای خودکامه ایدههای اصلاحی را کنار میگذارند و به سمت راههای بدیل و مداخله خارجی گرایش پیدا میکنند. در این راه حتی بسیاری از سران و کنشگران اصلی آن جنبش اصلاحی نیز میتوانند به جریانات جدید بپیوندند.
جنبش سبز، جنبشی بود که نمادها و شرکتکنندگاناش غالباً به طبقه متوسط شهری وابسته بودند. این جنبش که در ابتدا برای حمایت از کاندیدای خاصی در انتخابات سال ۱۳۸۸ ایران شکل گرفته بود، با اتفاقات شبهکودتایی حکومت و شائبه تقلب در انتخابات، مداخله دستگاههای حکومتی به نفع محمود احمدینژاد، قطع شدن شبکه ارتباطی و اینترنت، حمله گروههای فشار به ستادهای انتخاباتی، بازداشت بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامهنگاران اصلاحطلب پیش از اعلام نتایج، تعطیلی روزنامهها و سایتها و غیره به فوران انرژیها و خشمهایی بدل شد که هم محصول ناامیدی جامعه از تغییرات اصلاحی و پارلمانتاریستی بود و هم میخواست شکلی جایگزین را برای سیاست پیش رو قرار دهد که با مداخله خارجی یا فشار اقتصادی و نظامیِ بیرونی نیز منطبق نیست.
کاندیداهای اصلاحطلبِ منتقد در فرایند این اتفاقات به رهبران جنبش اعتراضی تبدیل شدند و در بیانیهها، گفتارها و اقداماتشان کمکم زبان انتقادی جدیدی پیدا کردند که دیگر اصلاً مثل سابق نبود. با آغاز کشتارها بعد از ٢٩ خرداد و به طور خاص پخش تصویر کشته شدن “ندا آقا سلطان” از تلویزیون بیبیسی فارسی، شکل و زبان اعتراضات عمومی هم تغییر کرد و رادیکالتر شد. کشتهها بیشتر شدند، تعداد بیشتری از افراد زندانی شدند و گفتار رهبران جنبش هم بیپرواتر گردید. اما حکومت در ایران بر خلاف تونس، مصر و لیبی انسجام خود را حفظ کرد و با خشونت اجازه نداد که سررشتهی کار از دستش خارج شود. هیأت حاکمه با حصر و زندانیکردن میرحسین موسوی و مهدی کروبی بهعنوان دو تن از باسابقهترین نیروهای انقلابی و نزدیکان آیتالله خمینی، پیغام اصلی را به مردم مخابره کرد که برای حفظ حکومت هر کاری لازم باشد انجام میدهد. ضربه نهایی زده شد. به وضوح آنچه برای همگان روشن شد این بود که حکومت دیگر نه بر ایدئولوژی که بر نوعی تام از پلیس و زور استوار شده است.
خیابانها کمکم از جمعیت خالی شدند و تصفیه حسابها با منتقدین در دادگاهها و محاکم قضایی شروع شد. سؤال اصلی این است که آیا اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در ایران، جنبش اجتماعی بود؟ “چارلز تیلی” معتقد است جنبش اجتماعی ترکیبی از سه عنصر است: مطالبۀ سازماندهیشده و با دوام نسبت به اقتدارهای مورد نظر، دومْ منابع کنش، شامل انجمنها، میتینگهای عمومی، بیان رسانهای، و تظاهرات خیابانی، و نهایتاً نمودهای عمومیِ ارزشمندبودنِ آرمان، اتحاد، جمعیت، و تعهد. با این معیارها بیشک میتوان نام جنبش اجتماعی را برای رویدادهای پس از انتخابات سال ۸۸ برگزید؛ چیزی که از بعد از انقلاب ۵۷ برای اولینبار اتفاق میافتاد. در این کتاب نگارنده سعی کرده است با روش پدیدارشناسانه، معانی انضمامی این جنبش اجتماعی را با اتکا به رویدادهای عینی نشان دهد: خیابان، تحول در معنای سیاست، کنش سیاسی در خیابان، دانشگاه، ویژگیهای حاکم، نقش زنان، خشونت، آرمانها و رؤیاها، حواس و غیره.
جنبشهایی مثل جنبش سبز در ایران و جنبش کفایه در مصر به تعبیر آصف بیات، عکسالعمل به سالها حکمرانیِ حکومتهای اسلامگرا و سکولارِ غیردموکراتیکی بودند که در کلّ منطقه شیوههایی از زیست را تحمیل میکردند، به همین دلیل در همه این جنبشها مسأله فقط محدود به کیستیِ حکمرانان نبوده بلکه در ابعادی وسیعتر شیوههای حکمرانی را بهصورت کلی مورد خطاب قرار میدهند. جنبش سبز و برخی از انقلابهای عربی هرچند ریشه در احزاب و گروههای پسا-اسلامگرا داشتند اما با تغییرات مهم در نوع نگرش و ابزار کنش، مقدمات تحولی چشمگیر در منطقه را فراهم کردند. بهطور مشخص در ایران، جنبش سبز لحظهی جدا شدن نیروهای تحولخواه از پسا-اسلامگرایی بود. در خلال جنبش سبز و با زنده شدن ویژگیهای سیاسی خیابان و اهمیت یافتن رؤیاهای جمعی برای دستیابی به یک جامعه سکولار و دموکراتیک در میان طبقه متوسط، مقدمات تغییرات مهم گفتمانی و عملی در میان جنبشهای مختلف اجتماعی، صنفی و طبقاتی ایجاد شد که در سالهای بعد از ٨٨ در ایران مشاهده کردهایم. جنبشهای کارگران، معلمان، بازنشستگان و تهیدستان در سالهای ۹۶ و ۹۸ را میباید در درون امکانات و پتانسیلهای نظری و عینیای ارزیابی کرد که در سال ۸۸ گشوده شد. حتی ایدههای اصلاحطلبانهی جدیدی از درون خود اصلاحطلبان صدا یافت که سابقه نداشت، گفتارهایی که تا پیش از ٨٨ کمتر کسی از درون جبهه اصلاحطلبان از آنها سخن میگفت؛ ایدههایی چون تغییر اصول مهم قانون اساسی و نیز تحریم انتخابات. پیش از ٨٨، تهیدستان و طبقات پایین جامعه بهبود وضعیتشان را در پیوستگی و همکاری با حکومتی میدانستند که خود را حامی مستضعفان معرفی میکرد. اساساً پدیده احمدینژاد از دل آرای طبقهای بیرون آمد که میخواست از زیر بار پروژههای اقتصادی حاکم بر دولتهای هاشمی رفسنجانی و خاتمی با نزدیک شدن به همان حکومت، نجات پیدا کند. به تعبیری جنبش سبز و سرکوب شدید آن بازکردن مجراهایی تازه در فکر سیاسی بود. از سویی دیگر، آنچه آصف بیات از آن به “نا-جنبشهای اجتماعی” تعبیر میکند، پس از جنبش سبز تقویت شد. نا-جنبشهای اجتماعی، به مجموعهی آن جنبشهای پراکندهای گفته میشود که بدون یک رهبری واحد و بهگونهای چریکی، توزیعشده و متنوع در بین گروهها و طبقات گوناگون اجتماعی برای تضعیف نیروهای مسلط بر زندگی روزمره در جریان است. این ناجنبشها با وجود اینکه با هم پیوستگی مکانیکی ندارند اما بهگونهای ارگانیک همگی هدف یکسانی را در کاستن از فشار و تضعیف حکمرانی پی میگیرند. نا-جنبشها محصول شرایطی است که سرکوب دولتی اجازه بروز و ظهور به جنبشها را نمیدهد. نا-جنبشها دیگر فقط بهدنبال تغییر حکمرانان از طریق انتخابات نیستند بلکه خودْ دست بهکار تغییر با انواع و اقسام نافرمانیهای خُرد میشوند. زنان، کارگران، کارمندان، اعضای متنوع طبقه متوسط، تهیدستان شهری، دستفروشها، دانشجویان و دانشآموزان، روزنامهنگاران و انتشاراتیها، کاربران فضای مجازی، هنرمندان و تقریباً همه گروههای اجتماعی نا-جنبشهای خود را دارند؛ کنشهایی سیال در مرز میان اصلاح و انقلاب که سوژگی را به رأی دادن تقلیل نمیدهند.
این کتاب در سالگرد جنبش سبز و در میانه جنبشاجتماعی مردم آمریکا در اعتراض به نژادپرستی نسبت به سیاهان تهیه شد، در حالیکه خیابانها در اعتراض به وضعیت اقتصادی در لبنان و عراق و فرانسه همچنان پرالتهاب است. مدت زمان زیادی از جنبش آبان ۹۸ در ایران و راهپیماییها در شیلی و بسیاری کشورهای دیگر در اعتراض به سیاستهای فقیرسازی نمیگذرد. جهان امروزه بهگونهای همگانی جنبشی را ضد شیوههای حکمرانی و سیاستهای حاکم بر جهان از سر میگذراند. آنچه برای ما، فارغ از مطالبات گوناگون و متنوع در هر منطقهای، روشن است تأکید بر زنده نگاهداشتن سیاست مردمی بهعنوان راه حلی اساسی در کنار دیگر شیوهها برای مواجهه با توتالیتاریسم و بیعدالتیهای گسترده است. در تاریخ درازدامنهی جنبشهای مدرن در ایران، از انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵تا آبان ۱۳۹۸، بیشک جنبش سبز جایگاهی یگانه و مهم دارد.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: مقدمه کتاب رستگاری در خیابان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران