هفته هنر و فرهنگ، میخی بر تابوت مطبوعات، قتل یک شاعر به دست کرونا، سانسور هر روز ناتوانتر
هفته اول تابستان، موج دوم مصیبت بود و آمار مرگ و ابتلا بالا رفت، اما زندگی هم اندکی برگشت. با آن که خطر مرگ بیشتر شده، اما همزمان با جشن گشایش برج ایفل در پاریس، دکان های سلمانی و فروشگاههای بزرگ و سواحل دریا و مدهای تابستانی جدید و جنگ برندها در اروپا باز شد. زندگی با شرط و بندهایی برگشت، اما شرایط ناپایدارست. زندگی بر شاخ اینترنت میگردد که سانسور را از نفس انداخته است.
خوشبینترین کارشناسان گمان نداشتند که اینک کنسرت همایون شجریان با همخوانی یکی در لبنان، یکی در تهران، یکی در اروپا و یکی در استرالیا به چنین وسعتی معنا پذیرد و چند هوادار تساوی زن و مرد را به اعتراض بکشاند که چرا همخوان زن، از آوازخوانان ایرانی نیست.
اما اعتراض به همخوانی غلام کویتیپور با دختری به نام پریچهر در روز دختر نیز نقدهایی در پی آورد.
پایان هفته نیز جماعتی از غرب و شرق عالم جمع شدند برای دیدن سایه و شنیدن شعر او. جلسهای که هزاران حاضر و ناظر داشت و گردانندهاش احمد کریمی حکاک شعرشناس بود در آمریکا، موسیقی زیبایش با ساز و صدای خانم سپیده رییس سادات از تورنتو و امیرحسین سام از لندن برخاست. و سرانجام علی دهباشی هم از ترافیک تهران عبور کرد و خود را نفس زنان رساند، محمود دولت آبادی هم سهم خود ادا کرد. دهکده جهانی عینیت یافت.
و عباس کیارستمی تو نبودی و هشتاد ساله شدی. خبرت به گوش اسکورسیزی و کاپولا هم رسید. روزنامههای تهران هم از یادت نبردند، چنان که کبوتری در دفتر سیفالله صمدیان همکارت، به سوی پوستر تو پرید.
اما خبرهای دهکده جهانی انگار برخی را نگران کرد. یکی از مقامات انتظامی در همین هفته اعلام داشت که پستهای آنلاین (در اینستاگرام به خصوص) زیر نظر خواهد بود. چند امام جمعه هم تذکر دادند. همچنین فرمانهای منع و بند از هر سو صادر بود. احضار و انکارهنرمندان و صدور حکم پنج ماه حبس تعلیقی برای هنرمندی مانند ترانه علیدوستی، اعلام خبر اعدام سه جوان که گناهشان در نهایت حضور در تحرک مدنی و اعتراض آمیز بوده است. طرفه آن که به جای همراه شدن با یک جریان جهان شمول، مجلس جدید همآوا با قوه قضاییه همفکر، از لزوم فیلتر شبکههای اجتماعی میگویند.
حق نشر عکس Kambiz.D.B Image caption برچشم خویش تابوت مطبوعاتتصمیم مدیر روزنامه شرق - آخرین یادگار روزنامههای دوره اصلاحات- به تعدیل نیروها و صفحات روزنامه که مصادف با بیکاری گروهی از خبرنگاران و کارکنان روزنامه شد، زنگی را به صدا درآورد که مدتها بود انتظارش میرفت. محمد رحمانیان وقتی خبر داد که دیگر امکان مالی تامین مخارج نشریه را ندارد تاکید کرد که امیدی به بهبود شرایط ندارد اما کوشش را میکند.
وقتی بر این خبر افزوده شد که علی میرفتاح هم از سردبیری اعتماد، دیگر روزنامه نزدیک به اصلاح طلبان استعفا داده است، یک روزنامهنگار قدیمی نوشت: روزنامهنگاری در مدیریت فعلی کشور، همانقدر لهیده و بی معناست که دیگر بخشها. به گمانم بلبشوی مدیریت اختراعی، کارآمد نیست، گاو نفت هم دیگر شیر نمیدهد.
- هفته هنر و فرهنگ؛ جنگ سریال و دادگاه، برگشت نود، فایده کرونا
- هفته هنر و فرهنگ؛ خو به قرنطینه، فیلم و تئاتر در خانه و شاعری در بخش کرونا
- هنر و فرهنگ هفته، تماشای داس، آتش درجنگل و کرونا
در آخرین شمارهای که میرفتاح سردبیری اعتماد را به عهده داشت برای اولین بار بعد ۱۳ سال مصاحبهای با دکتر عبدالکریم سروش در این روزنامه منعکس شد. پیش از این هرگاه نامی از فیلسوف معترض در نشریات داخلی آورده بود، عموما در نشریات وابسته به حکومت و جناح تندرو بود و به قصد بدگویی و گاهی دشنام.
محمد رحمانیان مدیر شرق در مصاحبهای با یک خبرگزاری اعلام داشت که تعدیل شرق با هفده سال سابقه آخرین میخ به تابوت مطبوعات است اما دکتر حسن نمکدوست استاد علوم ارتباطات نوشت: من نومید نیستم و به نظرم راهحل وجود دارد، اما اگر نظر دوستان درست باشد موضوع «مرگ» نیست، «قتل» است. وضعیت روزنامهها در ایران را میگویم.
در حالی که روزنامهها میروند تا صحنه را به ناروزنامههای باندی بدهند که آشکارا در پی تحمیل یک نظر و ادامه انحصار قدرت هستند، ناروزنامهها خوانده نمیشوند اما هزینه زیاد میکنند حتی برگشتیهایشان هم برگ طلاست.
اما نگرانی و پرسش امروز کارشناسان علوم اجتماعی و رسانهای اینست که جوانانی که تازه وارد بازارکار شدهاند، با تعطیل آرام روزنامهها به کجا میروند.
جواب متعدد است، بعضی داروندار خود و خانواده را به حراج میگذارند و عازم «خارج از کشور» میشوند. برخی که یا مادری دارند که از وی جدایی نمیتوانند، یا «داروندار»ی ندارند، یا پایشان جایی بندست کجا باید بروند. پاسخ اول این است که شغل و ممر درآمد را تغییر بدهند و پاسخ دیگر این که راهی دفتر مجلهها شوند که این روزها تعدادشان هم فزونی گرفته، از دیجیتال یا کاغذی از نهیب تا طبل. مجلاتی که به وضوح میتواند در لابه لای سطورشان دید و خواند که صدایی دیگرند. نه به صندلی قدرت گوشه چشمی دارند و نه کاری به سیاست. طعنه میشنوند اما استوار و پیگیر راه خود میروند. گزارشهای میدانی دقیقه تهیه میکنند، مصاحبههای دست اول میکنند، با سیل و زلزله همراه میشوند وقتی زندگیها را ویران کرده، از گورخواب مینویسند.
در هفتهای که گذشت باز هم بر تعداد پادکستها اضافه شد. پادکست - رادیوهایی که آزاد از بند سانسورند. برای کودکان بلوچ، با همان لهجه کتاب میخواند، پادکستی که در آن شرمین نادری قصه میخواند. دهها دیگر دارند سوراخ سنبههای نهان مانده تاریخ معاصر را کشف و آشکار میکنند از سرنوشت باشگاه رشت و بولینگ، تا نخستین زنانی که دیوار تبعیض جنسیتی را فروریختند. یا رادیو بخارا، رادیو کرگدن، رادیو قصه به روایت پوریا عالمی، لیلی رشیدی و الکا هدایت.
بعضی بند و منعها گسست، اما برخی جواب داد. بعضی مانند گشودن سینماها، با نیم ظرفیت، شب اول به سنگ خورد و فقط ۸۰ تن به سینماهایی رفتند که چند روز بود داشت ضدعفونی میشد. اما بقیه قصهها این طور تمام نشد.
حق نشر عکس kargadan Image caption روی جلد کرگدن خنده از زیرماسک هم پیداستسردبیر کرگدن که همین هفته از سردبیری روزنامه اعتماد استعفا داد که به این مجله پربار برسد در سرمقاله این هفته نوشته: "یار جمع کردن سخت است. اینکه یک نفر ندایی سر بدهد و دیگران از دور و نزدیک لبیکش بگویند و گردش جمع بشوند و سر به طاعتش بسپرند و پای درست و غلطش بایستند و در دوستی و همراهی تا آن جا پیش بروند که از بذل مال و جان مضایقه نکنند، چیزی نیست که عقل عادی بشر قادر به درکش باشد. بیشتر به معجزه میماند و پای ملکوتیان، چه بسا پای شیاطنی در میان است."
سردبیر کرگدن در ادامه آورده: "امروز تاریخ هیتلر را میخوانیم و بابت آتش افروزیها و قتل و ویرانیهای غیرقابل تصور جربانی که باعث شد. لعنش میکنیم اما از مقابل این سوال مهیب طفره میرویم که چرا که نه فقط آلمانیها، که تعداد قابل ملاحظهای اروپایی و آسیایی، حتی ایرانی دل به دلش دادند، قربان صدقه دست افراشتهاش رفتند و آشکارا شیفته آن قیافه مضحک شدند؟ گفتند که او فره ایزدی دارد، دست نشانده خدایان، بلکه یدالله است."
کرونا دارد در شبکههای مجازی و مجلات غوغا میکند. از روایتهای روز تا قصههای کوتاه، کارتونهای دیدنی و فیلمهایی که دارد گرفته میشود. یک ماهی که از مصیبت گذشت. ذهنهای خلاق به کار آمدند و تولیدات فرهنگ - که در این جا نقش تاریخی دارند و روایتگر روزگاری بدیع برای آیندگانند فزونی گرفت.
داستانی با دو پایان را از سروش صحت خواندهاید؟ در کانال تلگرامش نقل کرده:
همه مسافرین تاکسی ماسک زده بودند. پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود نگاهی به بقیه کرد و گفت: «چقدر ساکتید.» کسی چیزی نگفت. پسر جوان گفت: «تموم میشه، این هم یه تجربهای بود.» باز هم کسی چیزی نگفت. پسر جوان گفت: «یه جوک بگم، یه ذره بخندید.» بعد گفت: «یه روز یه گلبول قرمز عاشق یه گلبول سفید میشه، بعد یه جا گلبول سفیده رو میبینه، میگه گلبولت برم.» کسی نخندید. پسر جوان گفت: «به جای قربونت برم، میگه گلبولت برم.» راننده خندید.
پسر جوان به مردی که عقب تاکسی نشسته بود، نگاه کرد و پرسید: «خندهدار نبود؟» مرد گفت: «چرا، خندهدار بود.» پسر جوان گفت: «پس چرا نخندیدید؟» مرد گفت: «خندیدم، ولی خنده از زیر ماسک دیده نمیشه.» پسر جوان دوباره به مرد نگاه کرد و دیگر چیزی نگفت. داستان از نظر من اینجا تمام شد و پسر جوان هم کمی جلوتر پیاده شد. وقتی پسر پیاده شد راننده به مرد نگاه کرد و گفت: «ولی شما نخندیدی. خنده از زیر ماسک هم پیداست.»
حق نشر عکس Shabnak Image caption زینب و بهزاد، عاشقان کارون عاشقان گدار لندراگر قصه عشق لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، رومیو و ژولیت و دیگر عاشقان افسانه شده جهان باید توسط شاعران و نویسندگان بزرگی سروده می شدند، تا نامشان بر سر زبان ها افتد، در جهان امروز، با اشاره ای به تلفن همراه و بعد انعکاسش در شبکه ای اجتماعی، کار سالیان صورت می پذیرد. رومینا که دو هفته پیش جان باخت بر سر «غیرت» پدر، نامش در اطراف گیتی گشت و دخترکی با شال آبی ثبت در دیوار دهکده جهانی شد. در این هفته باز عکسی کار صدها بیت شعر نظامی وار را کرد. زینب و بهزاد با بندی که دست هایشان را هم بسته بودند، افسانه «گدار لندر» شدند.
وقتی جسدهای دختر و پسر جوان اهل اندیکا از آب سد گدارلندر بیرون کشیده شدند، یک دوربین ابتدا جسدهای زیر آب گدار را نشان داد، با بندهایی بر دستانشان. ویدیویی که از لحظه بالاکشیدن تن بی جان دخترک گرفته شده بود، ماجرا را علنی ساخت و معلوم شد آن دو عاشق به علت مخالفت خانواده با ازدواج آنان تصمیم به خودکشی گرفتند. این دو جوان با بستن طناب به یکدیگر خود را به درون دریاچه انداختند تا همسرنوشت باشند و در آغوش هم از دنیا بگذرند. آنان با یکدیگر دختر و پسر خاله بودند. خواهر بهزاد هم همسر برادر زینب است. اما هیچ کدام از این ها باعث نشد که خانواده رضایت دهند.
زینب ۱۸ سال بیشتر نداشت. پسر ۲۲ ساله بود. جز همدیگر کسی را نمی خواستند اما با سد روبرو شدند و حتی تهدید هم خانواده را رام نکرد ازدواج کنند. به گفته مردم روستا که از ماجرا خبر داشتند: دختر و پسر جوان از یک هفته قبل تصمیم گرفتند خودشان را غرق کنند و به زندگی پایان دهند.
بهزاد قبل از اینکه دستش را به دست زینب گره بزند و با هم به رودخانه کارون بپرند، به خانوادهاش زنگ زده بود و خبر داده بود. میگویند وصیتنامهای هم نوشته و خواسته بود که کنار هم دفن شوند ولی گفته شد وصیتنامهای پیدا نشده و قرار شد هر کدام در جایی جدا دفن شوند. زینب در روستای اندیکا و پسر در روستای زفرت. اما هرکجا باشند آرامگاهشان مرجع عشقی بی فرجام در کنار کارون خواهد بود.
حق نشر عکس Instagram Image caption آخرین پیام علیرضا راهبآخرین نمیشود که نباشی
هفته تلخی برای فرهنگ بود. آخرهای هفته بود و روزنامهای به کار نبود که در شبکههای اجتماعی روزنامهنگاران و شاعران جوان با تاسف خبر دادند که دوستانشان علیرضا راهب در بیمارستان و به علت ابتلا به ویروس کرونا از دنیا رفته است. بهنام یکی از دوستان شاعر نوشت اگر هم روزنامهای بود تیتری بی تفاوت میزد و مینوشت شاعر و ترانه سرای معاصر در اثر کرونا درگذشت. او شاعر «نمی توانی که نباشی» است.
اسدالله امرایی مترجم پرکار در یادآوری وی نوشت: هیچ روزنامه ای تیتر نمی زند کووید ۱۹ از علیرضا راهب قویتر است. چه خندهها نکردیم. حالا شاعر رفته است اما شعرش هست. بدرود رفیق. مرد مهربانیها و قهرها را پاس میداریم که از عشق بود.
ادوستانش در وصف او نوشته اند که خونگرم و همراه بود و اهل شعرخوانی و انجمن گردانی چنان که انجمی ادبی با عنوان ونداد هم راه اندازی کرد و شاگردانی هم پرورش داد. از شعرهایش ترانه هم خوانده اند اما استکان عرق چهل گیاه، عشق پاره وقت و به احترام سی و پنج سال گریه نکردن. سه کتاب شعری است که منتشر کرد.
علیرضا راهب روز قبل از مرگ (چهارشنبه چهارم تیر) در آخرین پیام در اینستاگرام نوشت: دوستان تست کووید ۱۹ من مثبت شده. بعد دو هفته مداوا و درگیری و تنگی نفس و تپش قلب دارم آماده میشوم بروم بیمارستان آتیه. خواهش میکنم با من تماس نگیرید قادر به پاسخگویی نیستم. بچههای انجمن ونداد و دوستان نزدیکم از من خبر خواهند داشت. عطر نفس، دعا و انرژی مثبتون شفاست.
حق نشر عکس H.Ghalami Image caption استاد سازساز در کارگاه کاسه ساز شکستشاعر سنگین تنها اهل ادب ایرانی نبود که هفته پیش کرونا وی را گرفت. از دیگر نامهایی که از فرهنگی مردمانی که از دنیا گذشتند حسین قلمی است که در روز آخر هفته بی صدا تسلیم شد. او برای اهل سازهای سنتی ایرانی نامی آشنا بود که حدود ۴۰ سال به ساختن ساز، درست در ردپای سازسازان قدیمی اشتغال داشت و با عشقی به این کار مشغول بود و به گفته خودش تا کاسه ساز در بغلم هست/ یعنی که هنوز شوروشرم هست.
کار اصلیش برای سالها تار بود و یکی دو تن از استادان به نام این ساز، مدام از وی به استادی و سلامت یاد میکردند. اما در سالهای نزدیک - به توصیه یک جهانگرد اسپانیایی که خود استاد ساخت گیتار بود - سازهای ایرانی دیگر را هم با استادی تمام ساخت و در برخی موارد از آن کاست و بر آن افزود. از آن جمله قیچک، رباب، کمانچه، سه تار و دوتار. در ساخت رباب هنرهایی به کار برد و شهره شد. همان جهانگرد اسپانیایی که پزشک و هم موسیقی شناس بود از هریک از این سازها یکی هم برای او میساخت.
بر اساس سنت سازسازی، همواره از استاد خود ابراهیم قنبری نام میبرد و بعد از خود هم علاوه بر سیامک قلمی فرزندش، ایرج طباطبایی و پرویزنصیری و پرویز حسینی را پروراند که اینک به کار مشغولند.
حق نشر عکس Sally Mann Image caption عکس از نهیب تمسخر دو نسلصالح تسبیحی در سرمقاله فصلنامه نهیب نوشته: احتمالا شما نیز چون من، آخرین نسل زندگان این کره خاکی باشید که اکنون نرسیده به پنجاه سالگی، دنیایی را به یاد دارید که در آن از وب و اینترنت خبری نبود و روزگار صفهای طولانی، یادداشت، کاست و کاغذ و بوی داروی ظهور در عکاسخانه را به یاد دارید. دورانی که هنوز بعضی از عقب نشستگان برای «حس و حال» آن مرثیه رسایی میکنند وِ از حس نه چندان واضحی به نام نوستالژی ارتزاق میکنند تا اثبات کنند هنوز کتاب مثلا، برتر از فایلهای پیدیِاف و کتابخوان دیجیتال (بوک ریدر) آمده بوده است، پدید.
ما پیر میشویم و ذره ذره به خاک میافتیم و آیندگان، آنهایی که در عصر دیجیتال به دنیا آمدهاند با نیش باز و اندکی تمسخر به نوشتههای ما نگاه خواهند کرد. و همان طور که ما حالا به تعصبات قبیلهای یا مذهبی افراطیون میخندیم، آنها نیز محض مزاح، برای هم تعریف خواهند کرد که مثلا پدربزرگ خدابیامرزشان، صبح تا شب توی شبکههای اجتماعی میگشته و لایک و کامنت میزده، با این حال، فضای مجازی را مرض و فاسد میدانسته و نوشتههایی از او باقیست در همان فضای مجازی، در ضم و بدیهای فضای مجازی و اینترنت.
در سرمقاله این مجله تازه تولد آمده: آنها برای هم تعریف خواهند کرد که در ایران پایان قرن سیزده خورشیدی، اینترنت هنوز دست دولت بوده و به اقتضای لازم سرعتش را کم و زیاد میکرده و اگر صلاح میدانسته شیرش را میبسته. و قاه قاه بر ما میخندند! آنها تعریف خواهند کرد، که بسیاری از عکاسان ِسرشناس دوران گذشته، با ظهور دوربینهای دیجیتال و حذف نگاتیو و چاپ، با حذف آینه از اغلب دوربینها، به سقوط افتادند و هنرهای تصویری به سختی و با خونریزی بسیار به جهان تازهتر پا گذاشت.
نهیب سرانجام نوشته: تا اینجا شاید حق با آنها باشد و اگر یکی از ما پیرپاتالهای بی دندان نشسته بر ویلچر زنده باشیم، یا تلاش میکنیم به آنها بفهمانیم دنیای بدون اینترنت چگونه بود و «انسانیتش بیشتر بود!» ولی ول کن این افسانهها هم نیستیم. برای ما هنوز ماندن بر سراعتقادات باستانی خود ارزش است و هر کسی با توسل به بوی رنگ روغن یا کاغذ چاپی برای خود هویت و حس و حال میتراشد و این است که میگویم دست بردار دندان لق کهنه کاری را بکن!
کارتون هفتهموج دوم کرونا در راه
فیروزه مظفری
حق نشر عکس Arman melliمنبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: هفته هنر و فرهنگ، میخی بر تابوت مطبوعات، قتل یک شاعر به دست کرونا، سانسور هر روز ناتوانتر
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران