چرا به آزادی نمی‌رسیم؟ – ۲

چکیده :همت اصلی انسان‌ها تنها می‌تواند نسبت به یک چیز معطوف شود، و آن همان مسئله زندگی‌شان است‌. و فقط اگر رابطه‌ای مشهود میان آنچه بدان فرا می‌خوانند و این یک‌چیز وجود داشته باشد امکان سرایت آن همت به موضوع دعوت فراهم می‌آید. در رسالت پیامبران تلاش برای برقراری این ارتباط به روشنی دیده...


سید علیرضا بهشتی شیرازی

ما به آزادی نمی‌رسیم چون چندان مهمش نمی‌دانیم. اگر باور نمی‌کنید آن را با بعضی از پیش‌پا افتاده‌ترین اموری که به آنها اهمیت می‌دهیم مقایسه کنید. خداوند در ما خاصیتی قرار داده است که به هر چیز همت کنیم معمولا محقق می‌شود. مثلا میوه‌فروش محل‌تان را در نظر بگیرید. او ممکن است خدای ناکرده فرد بی‌ادبی باشد، تا حدی که در گفتگو با ناموس خودش از تعابیر زشت استفاده کند. ولی همین فرد وقتی همسر شما برای خرید به مغازه‌اش می‌رود رفتاری کاملا محترمانه به نمایش می‌گذارد. او را چگونه تربیت کردید؟ خودتان هم در نگاه اول نمی‌دانید. در این زمینه صرفا موضوعی مطرح است که به آن اهمیت می‌دهید و همین اهتمام، بدون آنکه نیاز به طرح و نقشه باشد، رفتارتان، حتی ریزترین جزئیات نگاه و گفتارتان را چنان هدایت می‌کند که وی را به صورتی تخطی‌ناپذیر به راه می‌آورد. آقای رئیس دفتر (نکند او را از یاد بردید) در مقایسه با او قطعا فردی سر به راه‌تر است. پس چرا زورمان به او نمی‌رسد؟ اگر اهمیت بدهیم، به اندازه‌ای که اهمیت بدهیم، زورمان به او هم می‌رسد.

وضعیت حاکمان را با پیش از  ۸۸  مقایسه کنید. حتی همین مقدارِ به قولِ ما ناکافی از همتی که جامعه نسبت به آزادی‌اش دارد اثر خود را به جا گذاشته است. حاکمان در این مدت چه کار می‌خواستند بکنند که نکردند؟ آنها حتی صلاحیت مرحوم هاشمی رفسنجانی را رد کردند‌. پس چرا وضع‌شان بهتر نشد؟ آنان پیوسته افول قدرت‌شان را انکار می‌کنند. اتفاقا مرضی هست به نام دق که در آن بیمار هر صبح که  بر می‌خیزد می‌گوید الحمدلله امروز بهترم، اما در کل مثل شمع آب می‌شود. آنها توطئه بیگانگان را علت مشکلات خود می‌دانند، انگاری کشور در دهه اول آن همه بحران به خود ندید. نخیر. همان اخم ملت برای سست شدن پایه‌های قدرت کافی است. مردم احساس توهین کردند و این به وهن حاکمیت ترجمه شد. ولی نه بیشتر. زیرا مردم همین قدر به موضوع اهمیت می‌دهند.

همت اصلی انسان‌ها تنها می‌تواند نسبت به یک چیز معطوف شود، و آن همان مسئله زندگی‌شان است‌. و فقط اگر رابطه‌ای مشهود میان آنچه بدان فرا می‌خوانند  و این یک‌چیز وجود داشته باشد امکان سرایت آن همت به موضوع دعوت فراهم می‌آید. در رسالت پیامبران تلاش برای برقراری این ارتباط به روشنی دیده می‌شود. یرسل السماء علیکم مدرارا. تا آسمان را پیوسته بر شما بباراند، و یمددکم باموال و بنین. و شما را به اموال و فرزندان یاری کند. و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا. و برایتان باغ‌ها و جوی‌ها قرار دهد‌. این ادعایی گزاف نبود، بلکه به گزارش تاریخ وضع اقتصادی مدینه پس از پیامبر (ص) زیر و رو شد.

ولی ما چنین نمی‌کنیم. ما به اندازه کافی برای زندگی مردم ارزش قائل نمی‌شویم. ما برای آنها توضیح نمی‌دهیم که آزادی چه چاره‌ای برای سفره امشب‌شان دارد، و برای  بیکاری جوان تحصیل‌کرده‌شان، و فرو افتادن ۶۰ درصد جامعه به زیر خط فقر، و فسادی که در همه جا به چشم می‌آید، و کودکی که از فرط نداری خودش را دار می‌زند، و خانواده‌هایی که بر اثر یک بیماری تباه می‌شوند، و … گویی اینها پروژه ما نیست. بلکه گاهی انتظار داریم مردم از آن نیم قرص نان نصفش را هم خرج آرمان‌های ما کنند.

به مسئله تحریم‌ها دقت کنید. آیا در خارج یا داخل کسی هست که به آن دل بسته باشد؟ چنین کسی (بر فرض وجود) آیا ممکن است معنای آزادی را بو کرده باشد؟ این نسخه چندین سال پیش از ما برای ونزوئلا پیچیده شد. ولی آیا کمترین کمکی به مردم آن کشور کرد؟ خواهر خودتان را در نظر آورید که قبلا پرستاری محترم بوده و حالا سطل‌های زباله‌ را می‌گردد تا سه کودکش را سیر کند. در ونزوئلا اینها صحنه‌هایی ثبت شده است. چه چیز از این جامعه باقی می‌ماند که به آزادی برسد یا نرسد؟ ما تحلیل دقیقی از وضعیت این کشور نداریم، ولی می‌توانیم با قیاس به خود احتمال بدهیم که اگر تمامی دولت‌های جهان حکومتی دیگر و مدعی آزادیبخشی را به رسمیت بشناسند، حتی اگر ارتش‌های زمین برای به زیر کشیدن حکومت آن کشور بسیج شوند، هیچ تغییر واقعی در صحن جامعه روی نخواهد داد، زیرا پس از این تجارب مردم بی‌تفاوت از کنار ماجرا خواهند گذشت. هیچ هیجانی به نفع هیچ نیروی سیاسی ابراز نخواهد شد، چون آنها یک روز با مسببان این فلاکت عکس یادگاری انداخته‌اند. از آن طرف اندک‌سالاران بالاخره از پس خوراندن و پوشاندن ده درصد پایگاه خویش بر می‌آیند، ضمن آنکه وضعیت مابقی جامعه انتظارات را پائین می‌کشد. همان تحریمی که بنا بود حاکمیت را به ستوه آورد، کمکش می‌کند. بدون امکان شکل‌گیری روابط اعتمادآمیز در جامعه، حتی اگر تحولی روی دهد یک نفر می‌رود و کسی دیگر مثل او، یا بدتر از او جایش را می‌گیرد. دریغ است ایران که شاهد چنین صحنه‌هایی شود.

نباید آرزواندیشانه به خود خبرهای خوش بدهیم. حتی اگر تمامی خواسته‌های تحریم کنندگان برآورده شود شاید کشور همچنان برای سال‌ها با این مشکل درگیر باشد. یعنی پنج سال دیگر چه‌بسا شرایط ما هم به وضعیت کنونی ونزوئلا برسد. این آزادی که از آن سخن می‌گوییم آیا قادر است کمکی به حل این مشکل کند؟ حتما قادر است. اگر می خواهید این قدرت را ببینید  به تهدید اخیر دونالد ترامپ برای تحریم قضات دادگاه بین المللی جنایات جنگی توجه کنید. مگر آنها چند نفرند؟ از زندگی انداختن‌شان ظاهرا راحت‌ترین کارهاست. اول از همه بانکی که حقوق‌شان را می‌پردازد تحریم می‌شود، و اگر اثر نداشت هر بانک دیگری که با آن مراوده کند هدف تنبیه‌های ثانویه قرار می‌گیرد. این کار را حتی می‌توان در مورد سوپرمارکت محل این افراد هم انجام داد – ولی آزادی نخواهد گذاشت.

کسی خواهد گفت ایران ونزوئلا نیست. مثلا فلانی که در زمان هوگو چاوز به آن کشور سفر داشت می‌گفت ما را برای بازدید از مزرعه‌ای به وسعت ۳۵ هزار هکتار بردند که حتی یک تراکتور نداشت، و به عنوان مژده‌ای برای آینده نمونه‌ای از تولیدات تراکتوری‌سازی تبریز جلوی وزارت کشاورزی‌شان در معرض نمایش بود. با چنین ابعادی از اهمال، طبیعی است که هیچ کشوری بدون مبادله خارجی از پس تغذیه مردمش بر نمی‌آید. حال آنکه چنین چیزی، لااقل در مورد کشاورزی ایران صدق نمی‌کند.

چرا صدق نمی‌کند؟ نه چون تراکتور داریم، بلکه چون هنوز مزارع ۳۵ هزار هکتاری نداریم. ظاهرا این بیشتر به برابری مربوط می‌شود تا آزادی. اما نه. آن نابرابری، انباشتی از تاریخ بدون آزادی است. در «راه باریک»  عجم اوغلو و رابینسون با مقایسه کاستاریکا و گواتمالا در همان همسایگی نشان می‌دهند که قدرت و ضعف جامعه (وجود و عدم وجود آزادی) چگونه خود را در ابعاد کوچک و غول‌آسای مزارع در این دو کشور ظاهر ساخته‌اند. روشن‌تر از آن در کشور خودمان شاهد هستیم که چگونه هر چه بیشتر از آزادی فاصله گرفتیم  ارقام فساد سر به فلک کشید. حتی فوکویاما با استناد به افزایش سرسام‌آور شکاف طبقاتی در کشورهای غربی است که خبر از زوال لیبرال دموکراسی می‌آورد.

بلکه نابرابری تنها یکی از مشکلات بسیاری است که از فقدان آزادی نیرو می‌گیرند. اگر می‌خواهید با استدلال‌ها در حمایت از این ادعا بیشتر آشنا شوید کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» را بخوانید. تمامی این کتابِ به لحاظ ارزش عظیم و به لحاظ صفحات نسبتا حجیم برای اثبات همین یک جمله است که در هر جامعه‌ای منشاء توسعه و پیشرفت پایدار آزادی است.

البته راحت‌ترین شیوه برای رد آن همه مطالعه علمی آن است که تعریفی سخیف از آزادی ارائه کنیم و سپس شاهد بیاوریم که به رغم وجود چنان آزادی می‌توان همچنان عقب‌افتاده بود.

– معلوم است آزادی چیست. آزادی یعنی مختار بودن من به انجام آنچه اراده می‌کنم.

ولی متاسفانه چنین چیزی هرگز در جامعه به کمال نمی‌رسد، زیرا آزادی من یعنی مقید بودن دیگری. آری اگر کسی در صحرایی یا جنگلی تنها به سر برد او به لحاظ اجتماعی کاملا آزاد است. ولی این یک زندگی رشک‌برانگیز نیست. او از پیامدهای آزادی دیگران آزاد است، اما از ترس و فقر و نیاز به همکاری هم‌نوعانش آزاد نیست.  لذا بخشی از اختیارش را می‌پردازد تا متقابلا مقداری منافع زندگی اجتماعی به دست آورد. منتهی سوال این است که آیا آنچه از دست می‌دهد کمترین هزینه‌‌ای است که می‌شد پرداخت، یا آنچه کسب می‌کند بیشترینی است که امکان داشت؟ به منظور اطمینان یافتن از صرفه این معامله دو نهاد دولت و اخلاق اجتماعی تاسیس شده‌اند. از این چشم‌انداز، هم در سیاست و هم در اخلاق اجتماعی، موضوع هر بحثی به یک معنا آزادی است. یعنی چگونه می‌توان معامله‌ فرد با جامعه را بهینه کرد.

آن آزادی که فوائد تولید شده بر اثر زندگی اجتماعی را به بیشترین میزان می‌رساند آزاد بودن (انگیزه‌ داشتن) انسان‌ها در شکوفا ساختن گوهر خویش است. محصل‌تر از این، آزادی یعنی نظام سیاسی دست از برخورد تبعیض‌آمیز بر دارد و میان خودی و غیرخودی خط نکشد. اگر به استدلال‌های مفصل‌تر در حمایت از این دو تعریف نیاز داشتید می‌توانید به مقاله‌های «پیامبری برای آزادی» و «مستضعف کیست» مراجعه کنید.

البته آزادی راهی است که باید آن را آزادانه برگزید. یعنی باید آزادانه به این نتیجه رسید که آنچه برایمان واقعا مهم است – مثلا بهروزی زندگی‌هایمان – تنها با آزادی به دست می‌آید؛ با آن آزادی «فرزانه» که باید زندگی‌اش کنیم، با آزادی از جنسی که تزئینی نیست تا با اولین توفان کنده شود و دور بیفتد، بلکه ستون باربر سعادت‌ هر جامعه‌ای است، اگر معنای درستش را دریابیم.

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: چرا به آزادی نمی‌رسیم؟ – ۲