شش قطعه درباره سیاست و امر مقدس
سیاست و امر مقدس هیچگاه پیوند خود را از هم نگسستهاند. هرچند نهادهای دینی به مرور از قرن هفدهم بدینسو در غرب مدرن نقش حکمرانی سیاسی خود را از کف دادهاند، اما مفاهیم سیاسی و حتی الگوهای اجرایی حاکم بر جهان امروز، ریشههای الهیاتی خود را نمیتوانند پنهان کنند. این موضوع اما در ایران تنها مباحثهای نظری نیست. نهاد دین و قوانیناش همچنان یکی از بازوهای اعمال حکومت، در کنار سازوکارهای مدرن است. در فرآیندهای متأخرتر مواجهه با حکومت دینی، پس از سپری شدن تقریبا سه دهه مواجهه نظری و معرفتی با آن به سردمداری روشنفکران دینی، به نظر میرسد این مواجهه از نوعی مباحثات مربوط به هرمنوتیک متن و پلورالیسم دینی به سمت مباحثاتی پدیدارشناختی و جامعهشناختی مایل شده است.
آنچه امروز بیشتر در مرکز میدان نقد حکومت دینی قرار دارد، هرچه بیشتر اجتماعی و عینی شده است. کاهش تأثیرات متکلمان و روشنفکران دینی در میدان انتقادی ناشی از رواج این ایده در میان روشنفکران است که مسئله امروز کاملا سیاسی است.
نماد ترکیب دین و دولت: رهبر نظام، امام جمعه، تکیه بر تفنگیک.طلال اسد در کتاب «شکلگیری امرسکولار» درباره امر مقدس در عصر سکولار نشان میدهد که درفرانسهی قرون وسطی به هیچ وجه لغت مقدس[1] در زبان رایج مسیحیان وجود نداشت. کاربرد این کلمه به دوران مدرن برمیگردد. لغت و مفهومی که در دین عموم مردم -شامل کنشها و احساسات – در طول این دوره (قرون میانی) مهم و پرکاربرد بود کلمه تقدس[2] بود و نه مقدس. تقدس یعنی همان کیفیتی سودمند از افرادی به خصوص و نیز آنچه از آنها برجای مانده، که بطور تنگاتنگی به عموم مردم و جهان زندگی روزمرهشان پیوند خورده است. کلمه مقدس در زمانه تحول و پیدایش قدرت سکولار ظهور یافت. مثلاً در مقدمه اعلامیه حقوق بشر[3] از حقوق طبیعیِ لایتجزا و مقدسات[4] صحبت میشود. و نیز حق مالکیت، واجد شرایطی مقدس در ماده هفده است. عشق مقدس به میهن[5] یکی دیگر از اصطلاحات رایج ابداعی قرن نوزدهم است.
روشن است که در دوران سکولار نه تنها امر مقدس از بین نرفته بلکه خلق شده و بر ابعاد آن افزوده شده است. هرچند چیزها تقدس خود را از دست دادهاند اما امر مقدس ساخته شده است. به هیچ عنوان معنای دولت سکولار، دولت بدونِ امر مقدس نیست. بطور روشنی تجربه فردی در دوران جدید دقیقاً با این نوع از کاربرد کلمه معنی یافته و انتظار این رفتار به سبب میل شهروندان به داشتن آن میرود.
کلمه مقدس دیگر اکنون بخشی جدایی ناپذیر از گفتمان کارکردی و آرمان مدرن یعنی دولت مدرن شده که در آن تقدس فردِ شهروند و جمعِ مردم، جای خود را به شکلی از قدرت مقدس طبیعی شده، دادهاست.
دو.چرا دربین اینهمه کتب و نوشتهها در طول تاریخ اسلام و به طورخاص شیعه، کتب اربعه زبان اصلی شیعهاند؟ باید جستجو کرد که بر اساس چه مکانیسمهایی کتب الکافی شیخ کلینی، من لایحضرالفقیه شیخ صدوق و تهذیب الاحکام و الاستبصار شیخ طوسی، از میان این همه کتاب بیرون آمده و “مورد تأیید امام زمان” قرارگرفتهاند؟ این امام زمان دقیقا کیست؟ سوالی که امروز محققان انتقادی مسیحیت میپرسند این است که چگونه از بین حدود سی انجیل تنها چهارتای آنها به رسمیت شناخته شدهاست؟
سوال اصلی این است که چرا با وجود کتب احادیثی و فقهی بسیاری قبل و بعد از کتب اربعه، این چهار کتاب، کتب اصلی فقه شیعه شدهاند؟ چرا اساسا باید در میان انواع گوناگون تفسیر و اجزای مختلف دین، کتب فقهی و حدیثی منابع اصلی شیعه بشوند و مثلا در بین کتب اصلی شیعه کتابهای دیگر غیر فقهی نباشد- کتابی مثل صحیفه سجادیه و غیره. میدانیم که کتب اربعه، کتابهای حدیثی مستندتری از حیث روایت نسبت به بقیه نیستند. محمدباقربهبودی، اسلامشناس، نشان داده که تنها یک پنجم کتاب کافی از حیث سند، مستند و دقیق است. پس اصلا دلیل این سروری به برتری سندی این کتب بر نمیگردد و باید مسئله را درجای دیگری دید.
کلیسا به مثابه نهاد قدرت با حذف روایتهای دیگر، پشتوانه آنچیزی بوده که ما امروز از مسیحیت درک میکنیم. نهاد پرقدرت فقه نیز در طول تاریخ با حمایت دولتها تمام صداها را به نفع یکی، حذف و ملغی کردهاست به گونهای که درمیان این همه کتاب عرفانی، صوفیانه، ادعیه و نیز عقلی و تفسیری از کتاب و سنت، کتب اربعه به مثابه ارکان اصلی شیعه خود را بازنمایاندهاست؛ کتابهایی درباره فقه و حدیث. دراین بین این قدرت بگونهای عمل کرده است که حتی نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه را نیز چون کتب فقهی نیستند از دایره خارج نموده است. تاریخ صفویه میتواند راههایی را برای فهم رابطه دانش و قدرت در شیعه بگشاید.
سه.میدانیم که به عنوان مثال کتابهای فلسفی غزالی، بالاخص «مقاصدالفلاسفه» و نیز آثار ابن سینا و ابن رشد در قرون وسطی به واسطه ترجمه آنها به زبان لاتین درغرب جزو پرفروشترینها[6] بودهاند. برتراند راسل در جلد دوم تاریخ فلسفه غرب که به قرون میانی میپردازد، سرآغاز اندیشیدن در دنیای غرب را ترجمه آثار فیلسوفان اسلامی میداند. درهمه دپارتمانهای فلسفه درغرب یکی از مهمترین موضوعات، تأثیرات سرآمدان فلسفه مدرن (پس از قرون وسطی) از فیلسوفان اسلامی است. اینکه همه آنچه ما تحت عنوان اندیشه جدید میشناسیم چگونه در دیالوگ با این فیلسوفان و نیز فلسفه یونان باستان شکل گرفتهاست؟ مسئله تاجایی اهمیت دارد که آگامبن فیلسوف ایتالیایی، تاریخ فلسفه جدید را به دو نحله پیروان ابن رشد و دیگران تقسیم میکند. مهمترین منبع فیلسوفان اسلامی همانچیزی بوده است که امروزه برخی منبع معرفتی داعش و القاعده میدانند: کتاب مقدس، حدیث و سنت. خیلی پیشتر از ما فیلسوفان غربی این سوال را پرسیده بودند که چگونه منبع معرفتی کلیسایی که آدمی را در آتش میانداخت همانچیزی بوده که اندیشههایی تابناک را به وجود آورده است؟ کافی است تنها اعترافات سنت آگوستین را خوانده باشیم.
پاسخ به سادگی ممکن نیست. اساساً با به میان کشیدن تاریخ، کل رابطه علّی بین متن مقدس و سر بریدن یا انساندوستی لق میشود. پاسخها و بحثهای درازدامنهای دراین باره در گرفته است. در پاسخ به این مسئله یکی از ایدههای مهم لزوم اصلاح دینی در اسلام یا همان پروتستانتیسم اسلامی بوده است. ایده پروتستانتیسم اسلامی این مفرّ را بیان کرده که همانگونه که پروتستانتیسم درمسیحیت، چاقو را از دست کلیسا و نهاد دین گرفت، اسلام و مسلمانان نیز نیازمند صورتبندی فکری و تفسیری جدید ازاسلام از طریق بازگشت به سرچشمههای دین اسلاماند تا آلایندهها را از آن بزدایند؛ در واقع حرکت به سمت جلو با بازگشتن به عقب و ریشهها. روشنگری یا روشنفکری دینی تماماً محصول این ایده است.
یک نکته مغفول در این میان است: تاریخ گواهی میدهد که پروتستانتیسم مسیحی و دستان لوتر و کالون در فرانسه و آلمان نیز همچون کلیسای کاتولیک تا مفرق در خون و کشتار است. پروتستانتیسم فقط یک جنبش صلحطلبانه، رحمانی، مدنی یا فکری نبوده -آنگونه که روشنفکران دینی در اسلام مایلاند اینگونه بنظر برسد ـ و بسیار افراد توسط لوتر و پیرواناش کشته شدهاند تا نتیجه محقق شده است. به یک معنا پروتستانتیسم نیز اقدامی سیاسی و معطوف به قدرت و نزاع عینی بوده است.[7] باید بدانیم که جنبشهای اصلاحگرایانه دینی فرق چندانی با بقیه جنبشهای سیاسی نداشتهاند. مسئله همچنان در اینجا نیز رابطه قدرت و دانش است.
چهار.ایدهآلیسم آلمانی از کانت تا هگل و تا هابرماس، فهم[8] را از عقل[9] جدا میکند. برای عقل بر خلاف فهم، فقط موضوع آگاهی مهم نیست بلکه رابطه موضوع و آگاهی نیز اهمیت دارد. فهم بدنبال تسلط بر موضوع است اما برای عقل رابطه فهم و موضوع فهم هم مهم است. مثلا در فهم جهان، هدف، آگاهی از آن و به کنترل درآوردن آن است. علم در واقع بدنبال فهم است. اما وقتی از عقل سخن به میان میآید پای قابلیت یک فرد و جامعه برای تأمل در نفس موضوع و از آن بالاتر، خودآگاهی به میان میآید.
بهرهمندی گروههایی مثل داعش از تکنیک، علم و ابزار مدرن را نباید با مدرنیته درهم آمیخت و یکی دانست. با وجود همه پیوستگیها، داعش دنباله منطقی مدرنیته نیست. مدرنیته تنها فهم نیست، تاریخ درازدامنهای از عقل نیز هست. فروکاستن غرب به تواناییاش در”فهم”، حتی در نوعی صورتبندی انتقادی از آن، دقیقاً یکی از مصداقهای روشن نادیده گرفتن “عقل” در شناخت غرب است. معمولاً کسانی که از غرب انتقاد میکنند، این عقل را نادیده میگیرند. باچه مکانیسمی؟ دقیقاً با همان مکانیسمی که در غرب، عقل ابزاری را به جای معرفت نشانده و میخواهند از طریق دستاوردهای تکنولوژیک، پاسخی برای بحران مشروعیت و معرفتی آن بیابند. ازنظرهابرماس در خود غرب، عقل سه دشمن شاخص داشته است: یکی توحش نازیسم، یکی خردابزاری و دیگری نسبیگرایی افراطی.
پنج.غالباً در متون مختلف، ریشههای ایده ولایت فقیه را فقط به نظریه امامت میرسانند و در دفاع یا نقد آن بحث میکنند. فیلسوفان مدرسی به ما آموختهاند که خطا در شناخت به خطا در مقدمات باز میگردد.
در کتاب نخست جمهوری افلاطون، تراسیماخوس ازخلال مباحثاش نتیجه میگیرد که عدالت، منفعت فرودستان و ضرر حاکمان است. در واقع تراسیماخوس ایده سیاست را در نزاع و تضاد منافع بین حاکمان و محکومان ترسیم میکند. رابطه شاه و مردم از نظر او رابطهای همواره بحرانی است. افلاطون در برابر تراسیماخوس، رابطه میان سود حاکمان و ضرر محکومان را نقد میکند. از نظر او فرادستی در معنای ناب خودش، که فرادستی فیلسوفان -صالحان- است کاملا به نفع محکومان است. زیردستانی که چنین فرادستانی داشته باشند سعادتمندند زیرا که دموکراسی و یا به عبارت دیگر مشارکت تهیدستان در تصمیم گیری عملاً حاکم کردن نظر عموم مردمیاست که فهم کاملی از مسایل ندارند و سطحینگرند. از نظر او این فرادستی بخشی است از نظم طبیعی جهان که هر نوع اخلالی در آن، سازوکار شهر را از بین میبرد. حتی ارسطو بعدها نشان داد که هرچند که دموکراسی بخواهد امرحکومت را همگانی کند اما در نهایت و در هرصورت، حاکمان محدودند و چنانچه آنها فیلسوفان و صالحان نباشند، دولتشهر به نابودی کشیده میشود و سقراطها اعدام میشوند؛ نقدی فوقالعاده جدی به دموکراسی.
ایده ولایت فقیه بخصوص در تقریر حسینعلی منتظریِ اول کاملاً ریشه در این مباحث دارد. میدانیم که ادیان ابراهیمی، به تعبیر بسیاری افلاطونیسم توحیدیاند.
حکومت دینی (که اشتباهاً به جای حکومت فقها از آن استفاده میشود) آنگونه که تجربه شده و شکل نظری یافته است، در تطابق با فلسفه آتن است. همانگونه که مسیحیت، دامنههای افلاطونگرایی را از عقل به حس کشاند و به تعبیر نیچه، اخلاق فرودستی را به نفع حاکمان ستایش کرد و درونی ساخت، ایده ولایت فقیه نیز در ستایش از فرودستانی است که زیردست شاه صالحاند.
این ایده با مسئله امامت به عنوان پیشوای اخلاقی کاملاً متفاوت است. قراردادن ایده آتنی، سیاسی و فلسفی ولایت فقیه در مباحث اخلاقی-عرفانی-دینی امکان شناخت و نقد آن را از بین بردهاست.
شش.از قرون دوم تا ششم میلادی واژه “مدیریت کردن” (اویکونومیا در زبان یونانی[10]) وارد دستگاه معرفتی کلیسا شد و اهمیت پیداکرد. مسیحیت از کنترل درون به مدیریت بیرون به گونهی پراکسیس گسترش یافت. دراین فرایند، مفهوم «مشیت الهی» که برساخته ورود اویکونومیای یونانی به دستگاه معرفتی مسیحیت بود اهمیت بنیادینی یافت. مفهوم مشیت الهی چه بود؟ اینکه با وجود ذات یگانه و جوهر واحد خدا، مشیت وی در مدیریت کردن کل حیات کائنات و جهان، سه بخشی است و کارگزار دارد: پدر، پسر و روح القدس. به عنوان مثال: خدا به مسیح، اداره و حکومت بر تاریخ را تنفیذ و واگذار کرده است و و به نمایندگاناش یعنی کلیسا.
از این تاریخ به بعد دستگاه معرفتی مسیحیت به نوعی انشقاق و جدایی میان لوگوس الهیاتی و لوگوس تاریخی-اقتصادی را پذیرفت و به درون دین کشاند. میتوان گفت که حکومت دین یا مدیریت خدا با میانجی دستگاه دینی، محصول ورود اویکونومیای یونانی به مسیحیت است.
نکتهای که جالب به نظر میرسد، وامداری اسلام و به خصوص شیعه از این فرایند تاریخی است. اسلام در قرن هفتم میلادی ظهور یافت؛ در زمانی که کلیسا و متالهان مسیحی این انشقاق را به درون مسیحیت برده بودند. پیوند اسلام از ابتدا به مدیریت کردن (اویکونومیا (و اهمیت خلافت (که به نوعی با دینداری اینهمان هستند) را میتوان در تاریخ تحول مسیحیت رصد کرد.
پانویسها[1] Sacré
[2] Sainteté
[3] Declaration des Droits de l‘homme
[4] droits naturels, inaliénables et sacrés
[5] L’amour sacré de la partie
[6] Best seller
[7] از ۱۵۶۴ تا ۱۶۴۸ یعنی در مدت ۸۵ سال در هلند و فرانسه و آلمان یک مجموعه رشته جنگهای مذهبی بوجود آمد که هر یک در حدود ۳۰ سال به طول انجامید. رویارویی پروتستانها (لوتریها وکالونیها) با کاتولیکها منجر به جنگهای خونینی شد که در نتیجه در سال ۱۵۶۲ یعنی در زمان سلطنت شارل نهم به تحریک ملکه مادر یعنی «کاترین دومدیسی» در ۲۴ اوت ۱۵۷۲ در روز «عید بارتلمی» عده زیادی پروتستان و هوگونت قتل عام شدند. در دیگر سو مثلا در هلند و از جمله بلژیک امروزی که توسط سلسله پادشاهی موروثی اسپانیا اداره میشد، به دنبال موعظه یک کالونی، اعتراضات مذهبی خشونت آمیز ضد کاتولیکی در داخل و اطراف شهرهای تجاری جنوب هلند به وقوع پیوست و بسیاری از کاتولیکها کشته شدند. جنگها تا زمان سلطنت هانری چهارم در ۱۳ آوریل ۱۵۹۸ که به وسیله “فرمان نانت” آزادی مذهب پروتستان اعلام شد، ادامه داشت.
[8] Understanding
[9] Reason
[10] Oikonomia
از همین نویسنده امین بزرگیان: جنبش خستگانمنبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: شش قطعه درباره سیاست و امر مقدس
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران