صدای پای انحطاط
حسین نورانی نژاد
گرانی و تورم افسار گسیخته و به حد کاملا ملموسی در زندگی مردم رسیده است. آنکه مستاجر بوده، باید چند منطقه پایینتر و دورتر، خانهای کوچکتر پیدا کند. اکثر مردم باید در وضع خورد و خوراک و پوشاکشان تجدید نظر کنند تا خرجشان به سر برج برسد. برخی که دستی در خیر دارند و به بیبضاعتها رسیدگی میکنند، حالا توان کمتری دارند و آنهایی که با کمک دیگران گذران میکنند، در شرایطی سختتر و مبهمتر از همیشهاند.
بحث به مرز حیات آدمها رسیده و جانهایی که به لب میرسند. برخی خودکشیهای اخیر هشدار لازم را دادهاند.
همه اینها یک طرف، این که چشمانداز مثبتی پیش روی مردم نیست، یک طرف. هیچ کس راه حل اقتصادی مشخص و در چارچوب مقدورات کلان کشور ارائه نمیکند، هیچ کس وضع موجود را گردن نمیگیرد، همه طلبکار، همه شاکی و اپوزیسیون، حتا کسی جرات این که بگوید خواستیم و نگذاشتند هم ندارد. با محافظهکاری و تقلیلگرایی نشستهایم به انتظار تقدیری که رقم بخورد.
در این شرایط آیا انتظار تقلایی جدیتر از سوی سیاستورزان نمیرود؟ آیا اگر کسی دست و پایی برای خروج از این شرایط زد، رادیکال است و آنکه به روی خود نمیآورد و با مسائل کشور به مثابه شرایطی عادی مواجهه دارد، عاقل؟
این روزها، شاهد جابجایی مرزهای تباهی نزد برخی سیاستمدارانیم. آنها که به وضوح یا نمیخواهند درد و رنج مردم و تبعات بعدی آن را ببینند و انکارش میکنند و یا اگر کسی دیگر به آنها بپردازد، با انواع و اقسام برچسبهایی چون رادیکالیسم و چپروی، و با بیل زدن باغچه و گذشته آنها، دنبال ساکت کردنشان هستند.
سید محمد موسوی خوئینیها اخیرا در نامهای به رهبری نسبت به وجود این شرایط در کشور، هشداری محترمانه داد. تکلیف یک سری افراد و جریانها در مقابل این تلاشها از پیش مشخص است. مثلا یکی چون سید احمد خاتمی پاسخ داد که اقتصاد کشور خیلی هم خوب است که حاصل مدیریت ولایت است، ولی گرانی هست که تقصیر دولت است. پاسخی بی سر و ته که معلوم است از سر تکلیف ادا شده و جز تاسف به حال وی، حسی برنمیانگیزد. لذا با امثال ایشان بحثی نمیماند. اما از آنهایی که انتظار فهم شرایط خطیر کشور و مردم میرود چطور؟
به نظر ایشان، آیا دلیل شرایط سخت زندگی مردم، سیاست دولتها در چارچوب سیاستهای کلان کشور است؟ یعنی مشخصا و بی شعارهای حوصلهسربر و تکراری امثال محسن رضایی، چه کاری باید میشد که نشده؟ آیا مشکل برجام است و اگر برجام نبود شرایط اقتصادی کشور خوب بود؟ آیا دولت روحانی، تنبل و پیر و کمکار است؟ بسیار خوب. دولت احمدینژاد که جوان و پرکار و حزب اللهی بود چه کرد؟ از خودمان بگویم، اگر اصلاحطلبان بودند چه میشد؟ به گمانم خیلی تفاوتی نمیکرد. اگر ما اصلاحطلبان هم در چارچوب مقدورات موجود، راه حل زیر و رو کنندهای داشتیم، گفته بودیم. تمام تفاوت نتایج بین راه حلهای مقدور، بعید است جز اندکی جابجایی در شرایط موجود باشد. مشکل فراتر از اینهاست. این سیاست کلان کشور است که باید حد مقدورات را افزایش دهد.
مساله مهم این است که ما در منطقه و جهان چه نقشی برای ایران در نظر گرفتهایم. نقش فعلی که در نظر گرفتهایم، خرج دارد. نقشی که امثال همین آقای موسوی خوئینیها نیز یک زمانی در پیدایش آن نقش داشتهاند و به قدر خود مسئولیت دارند، اما آخرش که چه؟ آیا باید مانع عبرت شد و بر آن راه پای فشرد؟ در داخل کشور هم همین طور است. آیا قرار است کشور با مشارکت اقلیتی ده پانزده درصدی و به میل و سلیقه آنها اداره شود؟ صداوسیما، صدا و سیمای آنها باشد؟ نهادهای اجماعی تمام و کمال در اختیار این اقلیت کوچک بماند؟ شورای نگهبانی که سرنوشت انتخابات و مشارکت در کشور را به این نقطه نازل رسانده که در انتخابات اسفند پیشین دیدیم، با همین ترکیب یکطرفه و سیاست کاملا جناحی بماند و اکثریت کشور را غیر خودی بداند؟ آیا نقش نهادهای امنیتی و نظامی و انتظامی و قضایی در نارضایتیهای موجود و میل فراگیر به مهاجرت اندک است؟ آیا اگر نیرویی که تنها بر آمده از رای مردم است، هر که باشد و با هر دیدگاهی، بدون هماهنگی و همسویی و در اختیار داشتن همه ظرفیتها و مقدورات کشور، و از جمله این مواردی که ذکر شدند، امکان تحول دارد؟ اگر کسی با توجه به تجارب گذشته، پاسخش مثبت است، باید به همان نتیجهای دربارهاش رسید که در بالاتر درباره آقای سید احمد خاتمی رسیدیم. اما اگر به محدودیت خطوط قرمز و مقدورات فعلی ناشی از سیاستهای کلان کشور باور داریم، آیا راهی جز گفتوگوی راهگشا و نتیجهگرا با سیاستگذاران کلان نظام باقی میماند؟ و چه کسانی بهتر از آنهایی که سوابق مشترکی با هم دارند و شاید احترام و اعتماد باقی مانده بینشان بتواند فرجی برای کشور ایجاد کند. اگر به این حد نازل از تلاش بگوئیم رادیکالیسم، دیگر چه میماند؟ این حد از محافظهکاری و متهم کردن هر تلاشی که ناظر به این واقعیات باشد به تندروی و مرزبندی با قانون و نظام، آیا چیزی جز حاشیهها را به جای متن جا زدن، سیاستبازی به جای سیاستورزی، خودفریبی و فریب مردم و نهایتا خودشیرینی برای اصحاب قدرت و عافیتطلبی فردی و محفلی معنا دارد؟ با این مرزی که برای رادیکالیسم تعریف شده، تکلیف نامه بدون سلام مرحوم هاشمی رفسنجانی چه میشود؟ اگر بنا بر این باشد که سوابق دهه ۶۰ و انقلابی افراد را با ملاکهای امروزی مانعی برای موضعگیری آنها بدانیم، چند نفر باقی میمانند؟
از همه اینها مهمتر این که بالاخره راه حل هر یک از مدعیان برای بهبود شرایط زندگی عادی مردم چیست؟ در چارچوب مقدورات موجود، به انتظار مقدراتی بنشینیم که معلومند؟ کدام راه حل باقی مانده که امتحان نشده است؟ راهی به جز اصلاح در سیاستهای کلان کشور؟
آنها که دستی بر آتش دارند، میدانند که جمع کردن کامل بساط انتخابات و یکدستی کامل کشور، راهی به بهبود شرایط اقتصادی مردم و کرامت آنها نخواهد برد. آنها اگر اینکاره بودند، تاکنون مشکلات کشور را جمع کرده بودند. راهی نبوده که به ذهن هسته سخت قدرت برسد و امکان پیگیری آن را نداشته باشند. تنها حاصل یکدستی کامل این است که امکان همین مختصر صدای نقد و نصیحت هم گرفته شود و کاسه چه کنم چه کنم دست بگیریم برای بازگشت به شرایط معلق و نصفه نیمه فعلی. چیزی شبیه تجربه دوره احمدینژاد و حتا بدتر از آن. این که مسئولیت شرایط هم به طور کامل به جریان یکدست اصولگرایان و هسته سخت قدرت بیافتد نیز نوعی بیمسئولیتی و تنزهطلبی است که عواقب وحشتناکی دارد و بیرون آمدن از آن به مراتب سختتر خواهد بود. تنها یک راه پیش روی کشور است. تغییر ریل سیاستهای کلان کشور، استفاده از تمامی ظرفیت های داخلی و کاهش تهدیدهای خارجی به پشتوانه انسجام داخلی. تلاش برای این منظور، واقعبینی و مسئولیتپذیری است و نه رادیکالیسم.
منبع: امتداد
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: صدای پای انحطاط
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران