داستان کتابفروش زاهدانی

داستان کتابفروش زاهدانی
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه ایران نوشت: تنها یک آرزو دارد؛ عمر طولانی. نه برای اینکه بیشتر زندگی کند و از بودن در این دنیا لذت ببرد بلکه برای اینکه بیشتر کتاب بخواند و هر روز به معلوماتش اضافه شود. اهالی خیابان امیرالمؤمنین (ع) زاهدان سالهاست او را می‌شناسند. پیرمردی با محاسن سفید که هر روز در پیاده رو بساط کتابش برپاست. ۱۵ سالی هست که زندگی‌اش به کتاب گره خورده و شکر خدا کرونا هم نتوانسته او را از کتابخوانی و کتابفروشی جدا کند.


تفاوت بساط کریم شه بخش در زاهدان با باقی کتابفروش‌های خیابانی که در خیلی از شهرها کسب و کارشان رونق دارد این است که خیلی از کتاب‌های او هدیه مردم است و او هم با کسانی که اهل کتاب باشند و پولی برای خرید نداشته باشند، همین کار را می‌کند یعنی هدیه می‌دهد. اما این تنها تفاوت او با باقی کتابفروش‌ها نیست؛ خودش می‌گوید همه کتاب‌ها را اول می‌خواند بعد داخل بساطش می‌گذارد. او یکی از کتابخوان‌ترین کتابفروش‌های ایران است: «با خواندن هر کتاب حس خوبی پیدا می‌کنم. اهل منطقه کورین هستم و وقتی بچه بودم همراه خانواده به زاهدان آمدم. روستای ما تا شهر ۸۰ کیلومتر فاصله دارد. آن سال‌ها زاهدان یک شهر خیلی کوچک بود و این همه ماشین نداشت. در روستا دام داشتیم و زندگی‌مان از گله گوسفند تأمین می‌شد اما خشکسالی زندگی‌مان را تیره کرد. آب نداشتیم و مجبور بودیم برای تأمین علوفه و آب کیلومترها دورتر برویم.


قهر طبیعت هر سال بیشتر شد تا اینکه خیلی از گوسفندان تلف شدند و دیگر هیچ دامی نماند و به امید پیدا کردن کار راهی زاهدان شدیم. من از همان کودکی عاشق کتاب و مطالعه بودم. آن سال‌ها خبری از مدرسه نبود و مکتب می‌رفتیم. معلم ما ملأ بود و قرآن درس می‌داد. با خواندن قرآن با سواد شدم و تحصیلات را تا جایی که می‌توانستم تفسیر قرآن کنم ادامه دادم. علاقه به کتب دینی از همان جا شکل گرفت و هر کتاب دینی که درباره ائمه (ع) پیدا می‌کردم فوراً می‌خواندم.»


اولین روزهایی را که بساط کتاب در پیاده‌رو و در نزدیکی مسجد امیرالمؤمنین برپا کرد فراموش نمی‌کند. این بساط بهانه‌ای بود که بتواند هم کتاب بخواند و هم کتاب دست مردم بدهد: «برای خرید کتاب به تهران و قم می‌رفتم و نمایشگاه بین‌المللی کتاب را هم از دست نمی‌دادم. تا ۵ سال پیش هر سال برای خرید کتاب‌های جدید به تهران می‌آمدم. سعی می‌کردم با پول کمی‌که دارم کتاب‌های ارزان قیمت و مفیدی بخرم. بعضی از ناشران وقتی علاقه‌ام را می‌دیدند تخفیف خوبی می‌دادند. اما آخرین بار دو کارتن از کتاب‌هایی که خریده بودم به سرقت رفت. مثل کسی که بچه‌اش را گم کرده باشد همه جا را گشتم. آن کتاب‌ها همه چیز من بود و از اینکه قبل از مطالعه دزدیده شده بودند غصه می‌خوردم. از آن سال به بعد دیگر تهران نیامدم.
سرانه مطالعه در سیستان و بلوچستان پایین است و تازه از خود کتابخوانی هم که بگذریم، خیلی از مردم قدرت خرید کتاب ندارند. حتی برای کتاب‌های ارزان هم کلی چانه می‌زنند. با این همه کم نیستند کسانی که علاقه زیادی به مطالعه دارند و من به عنوان کسی که از نزدیک با مردم ارتباط دارم این را می‌فهمم. برای همین وقتی می‌بینم کسی قدرت خرید ندارد و چشمش دنبال فلان کتاب است، هدیه می‌دهم.»


مغازه محمد دوست محمدی از کتابفروش‌های قدیم زاهدان چند قدم آن طرف‌تر از بساط کتابفروشی کریم است اما در این سال‌ها هیچگاه به او اعتراض نکرده است. دوست محمدی می‌گوید خیلی از مردم هر روز وقتی او را غرق مطالعه کتاب می‌بینند به کتاب علاقه‌مند می‌شوند: «سالهاست او را می‌شناسم. صبح زود خودش را از راه دور به اینجا می‌رساند و بساط کتاب‌هایش را پهن می‌کند. غروب هم همه کتاب‌هایش را در مغازه ما امانت می‌گذارد و می‌رود. عاشق کتاب است و هر کتابی که به دستش می‌رسد می‌خواند. باور کنید در زیر این آفتاب‌سوزان ساعت‌ها نشستن و مطالعه کردن سخت است اما کریم وقتی غرق مطالعه می‌شود به هیچ چیز دیگری توجه نمی‌کند. علاقه زیادی به کتاب‌های ادبی و سیره اهل بیت دارد. هر نکته‌ای را که متوجه نشود از ما می‌پرسد یا برای فهمیدن آن یک کتاب دیگر می‌خواند.


همه این کتاب‌ها را مردم به او هدیه می‌دهند و او هم با قیمت پایین می‌فروشد و اگر هم کسی پول نداشته باشد هدیه می‌دهد. درباره کتاب هم به مشتری با هر سلیقه‌ای خوب توضیح می‌دهد. کریم چند کتاب هم درباره امویان و عباسیان نوشته که هنوز چاپ نشده است. به هرحال چاپ کتاب بدون سرمایه ممکن نیست مخصوصاً کریم که زندگی‌اش با سختی می‌گذرد و برای پرداخت اجاره خانه گاهی مجبور می‌شود از مغازه دارها پول قرض بگیرد. هفت فرزند دارد و در یک خانه کوچک زندگی می‌کند و ماهانه یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان اجاره می‌دهد. حالا فکرش را بکنید با این اوصاف چند بار توفان شن و باران هم بساط کتاب‌هایش را به هم ریخته: «اینجا گاهی رگبار می‌شود و در چشم به هم زدنی، آب همه چیز را با خودش می‌برد. دو بار همین جوری همه کتاب‌هایم را آب برد. کتاب‌هایی که خیلی دوست داشتم به دیگران هدیه می‌دادم که بخوانند.»


البته این فقط باد و باران سیستان و بلوچستان یا آن سارق نمایشگاه کتاب تهران نبوده که بساط کریم را جارو کرده و برده، بلکه چندباری هم همین جا در زاهدان وقتی برای نماز بساطش را رها کرده، چند جلدی از کتاب‌هایش ناپدید شده است اما او خیلی هم ناراحت نمی‌شود، وقتی قرار است کتابت را هدیه دهی چه بهتر که کسی بردارد تا باد و باران از بینش ببرد: «وقتی جوان‌ها مشغول تماشای کتاب می‌شوند از آنها دعوت می‌کنم چند دقیقه‌ای کنارم بنشینند تا برایشان کتاب بخوانم. کتاب مسیر درست زندگی را نشان می‌دهد، اگر خوش‌شان آمد و پولی نداشتند، هدیه می‌دهم ببرند بخوانند. کتاب‌های دانشگاهی را هم که هدیه می‌گیرم رایگان به دانشجوها می‌دهم چون آنها نباید دغدغه‌ای جز درس خواندن داشته باشند.»
او از حال و روز مردم زاهدان در روزگار کرونایی می‌گوید: «این روزها کرونا باعث شده مردم کمتر برای خرید بیرون بیایند که خرید کتاب هم از این قاعده مستثنی نیست. با وجود این من تقریباً هر روز اینجا سر بساط کتاب هستم. فکر می‌کنم حتی اگر یک نفر هم کتاب مورد علاقه‌اش را در بساط من پیدا کند پس آمدنم مفید است. هنوز کتابی درباره کرونا منتشر نشده و اگر منتشر شد خیلی دوست دارم مطالعه کنم.»


او درباره نشستن در پیاده‌رو و بساط کردن کتاب می‌گوید: «سقفی بالای سر ندارم و باد و باران و آفتاب کتاب‌ها را از بین می‌برد. مدتی قبل شهرداری قول داد برای من همین جا کیوسک نصب کند که فکر کنم بعد یادشان رفت. فعلاً که تنها آرزویم این است عمری طولانی داشته باشم و کتاب‌های زیادی بخوانم. دلم می‌خواهد تا آخرین نفس بخوانم. در کنار آن هم آرزو دارم روزی کتاب‌هایی که درباره اهل بیت (ع) نوشته‌ام و سال‌ها برای نوشتن‌شان عمر گذاشته‌ام و مطالعه کرده‌ام به چاپ برسد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: داستان کتابفروش زاهدانی