تقسیمات علوم در میان مسلمانان و مسأله مفهوم علم در آن

تقسیمات علوم در میان مسلمانان و مسأله مفهوم علم در آن
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو مقاله ای است از حجت الاسلام رسول جعفریان که در ادامه می خوانید؛

مقدمه

برای شناخت مفهوم علم نزد مسلمانان، راههای متعددی وجود دارد. یکی از این راهها، مرور بر مباحثی است که در حوزه تقسیم علوم و دسته بندی علوم رایج انجام شده است. در این باره، هم رساله های مستقل مانند احصاء العلوم فارابی وجود دارد، و هم ضمن مباحث فلسفی و متون دایرة المعارفی در این باره بحث شده است. علاوه بر این، تاکنون، بارها و بارها در باره این تقسیمات، مقالات و نوشته هایی منتشر شده که می تواند منبع ما برای شناخت آراء مسلمانان در باره تقسیم علوم باشد. در بیشتر این مقالات، روی این نکته تأکید شده است که اصل این بحث، یک بحث یونانی است که به مسلمانان انتقال یافته است، اما اغلب روی این نکته هم تأکید شده است که مسلمانان در این باره تأملات زیادی داشته و مطالب فراوانی بر آن افزوده اند.

یک مسأله مهم در باره موضوع تقسیم علوم این است که این بحث، به نوعی به بحث «فلسفه علم» که در سده اخیر باب شده مربوط می شود. در واقع، خود این مبحث، متعلق به هیچ نوع علمی نیست، بلکه موضوع کلی آن خود علم و جایگاه آن است. از این حیث می توان گفت که بحث تقسیم علوم، یکی از جنبه های مهم در علم شناسی است.
مباحث طرح شده در تقسیم علوم، از چندین جهت مهم است. 

نخست این که اساسا، چه نوع دانشهایی به عنوان «علم» شناخته می شوند و نامشان در این تقسیمات ذکر می شود. ثانیا این که اساسا معیار علم بودن در چیست، و بر اساس چه معیاری یک دانش، به عنوان دانش شناخته می شود. ثالثا، اعتبار و جایگاه یک دانش در این تقسیم بندی است، این که کدام یک از این علوم اشرف علوم هستند و کدام یک اخس علوم. 
رابعا آن که علوم زیادی هستند که طرفدارانی داشته و دارند، اما نامشان در این آثار نیامده و این امر جالب است. علومی که محلی هستند، یا جنبه های خرافی دارند و در این تقسیم بندی، یادی از آنها نشده یا به عکس در برخی ازمتون شده، و در کل، می توان از این قبیل آثار شمار علوم را دریافت.وضعیت علوم ترکیبی هم در این فهرتس ها جالب است، علومی مانند نجوم و تنجیم که نیمی از آنها علم و نیمی دیگر خرافاتی است که داخل فضای آن شده است.

به هر روی، مهم این است که فارغ از تقسیمات رسمی این آثار، که در اغلب مقالات مربوط به این کتب بحث از آنها شده، با دقت و از میان لابلای عبارت، دریابیم که حقیقت علم در نظر این عالمان چه بوده است.

سیر نگارش‌ها در زمینه تقسیم علوم

بدون شک، کهن ترین و اصیل ترین رساله در این زمینه، احصاء العلوم ابونصر فارابی (م ۳۳۹) است که متن عربی آن بارها منتشر شده (از جمله: قاهره، ۱۹۴۹م، و بیروت، مکتبة الهلال، ۱۹۹۶) و توسط حسین خدیم جم ترجمه و منتشر شده است (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، ۱۳۸۹). فارابی رساله دیگری هم با عنوان «رسالة التنبیه علی سبیل السعادة» در زمینه تقسیم علوم دارد که در سال ۱۹۸۷ م منتشر شده است.

از همین دوره، موضوع تقسیم علوم، در رسائل اخوان الصفاء مورد بحث قرار گرفته و اساسا کتاب یاد شده، که نوعی دایرة المعارف علوم است، در بخش های چهارگانه خود، به علوم مختلف با طبقه بندی ویژه خود پرداخته است. 

ابوالحسن عامری (م ۳۸۱) نویسنده کتاب بسیار ارجمند الاعلام بمناقب الاسلام، بخشی از کتاب خود را به طبقه بندی علوم در چارچوب  علوم شرعی و فلسفی کرده و ذیل هر کدام، علوم مرتبط را جای داده است. این کتاب به عربی است، و فارسی آن نیز توسط مرکز نشر دانشگاهی منتشر شده است.
محمد بن احمد بن یوسف خوارزمی (م ۳۸۷) در کتاب مفاتیح العلوم خود به بحث تقسیم علوم پرداخته و او نیز ذیل دو مقاله، علوم را به علوم شرعی و علوم غیر شرعی شامل علوم یونانیان تقسیم و هر کدام را تشریح کرده است.

ابن سینا در آثار مختلف خود به بحث تقسیم علوم پرداخته و توان گفت که پس از فارابی، نوشته های وی، ارجمندترین مباحثی است که در بیان تقسیم علوم بیان شده است. یکی از رسائل مستقل او در این زمینه، رساله فی اقسام الحکمه است که نسخه های خطی فراوانی از آن هست (از جمله نسخه شماره ۴۶۶۸ دانشگاه) چنان که بارها منتشر و یک بار نیز به فارسی درآمده است. چاپ منقح آن در سال ۱۳۸۷ ش توسط محسن کدیور انجام و در مجله جاویدان خرد آن سال منتشر شده است. ابن سینا، در کتاب الشفاء، (فصل دوم، مقاله اولی از بخش منطق)، دانشنامه علائی، عیون الحکمه، و حکمة المشرقیین مجددا به بحث تقسیم علوم از منظر خود پرداخته است.

یواقیت العلوم و داری النجوم، از مولفی ناشناخته و تألیف پیش از سال ۵۷۳ از آثار نسبتا کهن است که در باره تقسیم علوم بحث کرده است. جامع العلوم ستینی از فخر رازی که مجموعه ای علوم مختلف به سبک دایره المعارفی است، از آثاری است که هم مبنای آن نوعی خاص از تقسیم بندی علوم است و هم به صورت دایره المعارفی از هر علمی، چند صفحه مباحث اصلی آن بحث شده است. خواجه نصیرالدین طوسی (م ۶۷۲) هم در مقدمه اخلاق ناصری در باره تقسیمات علوم سخن گفته است. الرسالة الشرفیه فی تقاسیم العلوم العقلیه، از ابوالحسن علی بن اسماعیل سلماسی را هم دانش پژوه در مجله تحقیقات اسلامی (س ۱، ش ۱/۲) منتشر کرد. قطب الدین شیرازی (م ۷۱۰) بحث مفصلی در این باره در درة التاج لغرة الدیباج از طبقه بندی علوم ارائه داده است. شمس الدین محمد آملی (م ۷۵۳) هم در نفائس الفنون بحثی در باره تقسیمات علوم بدست داده است. ابن خلدون (م ۸۰۸) در مقدمه در باره تقسیمات علوم و طبقه بندی آن سخن گفته است. طاش کبری زاده (م ۹۶۸) در مفتاح السعاده و مصباح السیادة فی موضوعات العلوم، به تفصیل در باره طبقه بندی علوم اسلامی سخن گفته و بسا تفصیلی ترین کتابی است که در آخرین دوره های حیات تمدن اسلامی، در این باره با این تفصیل سخن گفته است.

گزارش رساله احصاء العلوم از زاویه مفهوم علم

بدون شک، از نظر قدمت و استواری، در میان متون کهن، کتاب احصاء العلوم فارابی از اهمیت استثنائی در این زمینه برخودار است. به همین دلیل، این کتاب در عصر جدید، نهایت اهمیت را داشته و بارها در استانبول، قاهره، مادرید و بیروت منتشر شده و به فارسی هم توسط حسین خدیو جم ترجمه شده است. کتاب یاد شده امتداد فکر یونانی است و فارابی بارها و بارها از آثار ارسطو و افلاطون، و اصطلاحات یونانی یاد می کند.

در اینجا قصد شرح مسأله تقسیم علم از نظر فارابی را نداریم که در این باره، مقالات فراوانی هست، تنها اشاره ما به نکات حاشیه ای است که از ایجاد ارتباط میان این بحث و مفهوم علم از آن بدست می آید. تقسیم علوم به نظری و عملی، و تقسیم نظری به الهیات، ریاضیات و طبیعات، شایع ترین نظریه ای است که به عنوان نظریه ارسطویی مورد حمایت فارابی و بسیاری از پسینیان اوست. فارابی این مطالب و تقسیمات زیر مجموعه ای آنها را با دقت و یک به یک بیان کرده است، مطالبی که بعدها مورد استفاده دیگر دانشمندان و فیلسوفان قرار گرفته و با تغییرات جزئی همانها را تکرار کرده اند.

یک نکته آن که فارابی در کتاب تحصیل السعاده و التنبیه علی سبیل السعاده نیز بحث تقسیمات علم را مطرح کرده است. از همین جا باید توجه داشت که او مفهوم «سعادت» را با مفهوم «علم» و انواع خاصی از آن گره می زند. 

فارابی پس از تقسیم اولیه روی فایده این کتاب تمرکز کرده و پنج مورد فایده برای این کتاب بر می شمرد: 
[۱] و ینتفع بما فی هذا الکتاب الإنسان إذا أراد أن یتعلم علما من هذه العلوم و ینظر فیه، علم علی ما ذا یقدم، و فی ما ذا ینظر، و أی شی‏ء سیفیده نظره، و ما غناء ذلک، و أیة فضیلة تنال به، لیکون إقدامه علی ما یقدم علیه من العلوم علی معرفة و بصیرة، لا علی عمی و غرر.

[۲] و بهذا الکتاب یقدر الإنسان علی أن یقیس‏ بین العلوم، فیعلم أیها الأفضل، و أیها أنفع، و أیها أتقن و أوثق و أقوی، و أیها أوهن و أوهی و أضعف.

[۳] و ینتفع به أیضا فی تکشّف من ادعی البصر بعلم من هذه العلوم و لم یکن کذلک: فإنه إذا طولب بالإخبار عن جملة ما فیه، و بإحصاء أجزائه و بجمل ما فی کل جزء منه، فلم یطّلع بین کذب دعواه و تکشف تمویهه.

[۴]و یتبین أیضا فیمن یحسن علما منها هل یحسن جمیعه، أو بعض أجزائه، و کم مقدار ما یحسنه. 

[۵] و ینتفع به المتأدب المتفنن الذی قصده أن یشدو جمل ما فی کل علم، و من أحب التشبه بأهل العلم، لیظن أنه منهم. (احصاء العلوم، چاپ بیروت، ۱۹۹۴، ص ۱۶).
بر حسب ترجمه خدیو جم این پنج نکته به این شرح است:
[۱]: مطالب این کتاب از آن جهت سودمند است که چون آدمی بخواهد علمی از این علوم را فراگیرد، و در آن به پژوهش بپردازد، بداند که به چه کار اقدام می کند، و در چه چیز به پژوهش می پردازد و او را از این پژوهش چه سودی حاصل می شود، و به چه سرمایه ای می رسد، و از چه فضیلتی بهره ور خواهد شد. دانستن این مدقمات سبب می شود که انسان برای فراگیری هر دانشی و فنی با آگاهی و دور اندیشی گام بردارد، نه از سر غفلت و بی خبری.
[۲]: انسان به مدد این کتاب می تواند میان انواع علوم به مقایسه بپردازد تا بداند کدام برتر است و کدام سودمندتر، کدام ریشه دار تر و مطمئن تر و مایه دار تر است، و کدام سست بنیان تر و بی اساس تر و کم مایه تر.
[۳]: این کتاب، نیز برای شناختن کسی که در علمی از این علوم ادعای بصیرت می کند، نیز سودمند است، زیرا اگر از او بخواهند که از کلیات مطالب آن علم خبر دهد، و بخشهای آن را بر شمرد یا خلاصه ای از هر بخش آن را بازگوید، و او از عهده بر نیاید، دروغ بودن ادعایش آشکار و مشتش باز می شود.
[۴]: و نیز با این کتاب روشن می شود که آن کسی که یکی از این علوم را نیک می داند، آیا تمام آن علم را خوب می داند، یا تنها بعضی از بخش های آن را، و این که اندازه آن چه نیک می داند، در چه حد است.
[۵]: ضمنا برای هر ادیب ذوفنون که می خواهد از هر دانشی توشه ای و از هر خرمن خوشه ای بر گیرد، و نیز برای کسی که دوست دارد خویشتن را به اهل دانش شبیه سازد، این کتاب سودمند خواهد بود. (ترجمه احصاء العلوم خدیو جم، ص ۳۹ ـ ۴۰)

فارابی در اینجا از نخستین دانش یعنی «علم اللسان» آغاز می کند، علم الفاظ مفرده، الفاظ مرکبه، علم قوانین الکتابه و تصحیح القراءه، علم الاشعار و... اما یک نکته را در مقدمه می گوید که برای بحث ما، به عنوان مفهوم علم، اهمیت دارد و آن روشن کردن مفهوم «قانون» در نظام علمی رایج است. وی می گوید علم زبان دارای دو قسم است: «یکی فراگرفتن الفاظی است که در نزد ملتی دارای معنی است و شناخت حدود دلالت آن الفاظ، و دیگر: شناخت قوانین این الفاظ». اما این قوانین چیست؟ به تعریف فارابی «قوانین در هر صناعت عبارت از است از قضایای کلی ـ یعنی قضایای جامع ـ که در تحت هر یک از این قضایای کلی، بسیاری از اموری که این صناعت به تنهایی آنها را فرا می گیرد، مندرج است، و از همین راه در تمام آن اموری که موضوع این صناعتند، یا در بیشتر آنها بحث می شود». فارابی مطلب را باز چنین شرح می دهد: «این قوانین یا برای آن وضع شده که [۱] همه موضوعاتی را که مخصوص این صناعت است فراگیرد، تا چنان شود که هر چه از این صناعت نیست، در دایره این احکام وارد نشود، و هرچه به این صناعت مربوط است، از دایره این احکام بیرون نماند، [۲] و یا بر آن وضع شده که درستی مطالبی که ممکن است در آنها اشتباهی پیش آید، به وسیله این احکام مورد آزمایش قرار گیرد. [۳] و یا برای آن وضع شده که آموختن و حفظ آنچه در این صناعت موجود است، ساده و آسان شود.

از نقطه نظر تعریف علم، این تفسیر جالب است، آنچه که به قضایای یک علم، اتحاد می بخشد، همین قوانین کلی است. فارابی می افزاید: «امور مفرد بسیار و پراکنده، وقتی محصور و مندرج در قوانینی شود که ترتیب معینی را در ذهن آدمی ایجاد می کند، به صورت صناعتی یا بخشی از صناعتی در می آید، همچون دبیری، و پزشکی، و کشاورزی، و معماری و دیگر صناعات عملی یا نظری».

هدف اصلی ایجاد حصاری در اطراف یک دانش، بدون مداخله موضوعات و مفردات دیگر است، و نقش «قانون» در این علم، ایجاد همین محدودیت است که سبب استقلال و هویت آن علم می شود. فارابی این بار کلی تر در تفسیر کلمه «قانون» سخن می گوید، چیزی است شبیه «شاقول، پرکار، خط کش، و ترازو» هر چیزی که چارچوب درست کند، نامش قانون است، مانند «مجموعه حساب  و جداول نجوم» که به آنها قوانین گفته می شود. همین طور، خلاصه علوم، و نوشته های دایره المعارفی که اصول کلی هر علم را بیان می کند، اینها نیز قانون هستند: «کتابهای مختصری که از روی کتابهای مفصل تذکره وار تهیه شده، نیز قانون نامیده می شوند، زیرا اینها چیزهای اندکی هستند که اشیاء بسیاری را در خود دارند، بنابر این آموختن و به خاطر سپردن اینها، با همه شمار اندکشان، سبب می شود که ما مطالب بسیاری را فراگیریم».

این تفسیر فارابی از علم، و این که هر علمی قضایای کلی دارد که شامل همه موارد آن علم شده و اجازه ورود غیر را نمی دهد، می تواند روی تفسیر علم و معنای آن تأثیر بگذارد.
نکته دیگر که در شناخت مفهوم علم در رساله احصاء العلوم فارابی اهمیت دارد، ترتیب علوم است که مسلما از روی اولویت و اهمیت چنین چینشی انتخاب شده است. 
فصل اول علم زبان، دوم: منطق، سوم علوم تعلیمی شامل: حساب و هندسه و علم مناظر و علم نجوم تعلیمی و علم موسیقی و علم اثقال و علم حیل. چهارم: علوم طبیعی و بخش های آن، و علم الهی، پنجم علوم مدنی و بخش های و علم فقه و کلام، این پنج فصل کتاب است.

زبان از این بابت که مدخل ورود به دانش است در نقطه آغازین قرار داده شده است. طبعا نمی شود گفت این انتخاب، به دلیل توجه به اهمیت «الفاظ و مفاهیم و ترکیبات» در القاء معنا به سبکی است که در فلسفه زبانی طرح شده، اما در حد توجه به این که علم اللغه و علم اللسان مدخل ورود به «دانش» است می توانسته مورد توجه باشد، هرچند در ادوار بعد، این نکته جلوتر از تحقیقات لغوی یا اندکی وسیع تر دانش بلاغت نرفته است، هرچند همان هم می توانست انفجاری برای ورود در عرصه معنا و تفسیر متن باشد که چنین اتفاقی نیفتاد. در مرحله بعد، یعنی فصل دوم، منطق از این بابت که تصحیح کننده افکار و اندیشه ها هستند. سپس علوم تعلیمی که در شمار علوم دقیقه هستند. آنگاه علوم طبیعی که در مرتبه ای پایین تر از علوم تعلیمی و ریاضی هستند، و در نهایت علوم مدنی.

دانش منطق از نظر وی، از قوانینی سخن می گوید «باعث استقامت خرد می گردد». «این صناعت، قوانینی را به دست می دهد که انسان را از اشتباه و لغزش و خطای در معقولات باز می دارد». به هر روی، فارابی از حامیان دانش منطق، به عنوان علمی است وظیفه آن، نگاهبانی از خطاهای عقل است، امری که در تمام تمدن اسلامی، سیطره کامل بر افکار فلسفی و کلامی داشته و البته در مواردی با مخالفت کسانی چون ابن تیمیه یا سیوطی واقع شده است. از نظر فارابی، کار منطق نسبت به معقولات، مانند کار علم نحو نسبت به زبان و الفاظ و چونان عروض نسبت به اوزان اشعار است. تشبیه دیگر او در باره منطق، این است که منطق مانند خط کش و پرگار است. منطق سبب می شود تا ما عنان افکار و عقل خود را در اختیار داشته باشیم. فارابی می گوید: «نباید عنان ذهن خویش را چنان رها سازیم که در امور نامحدود سیر کند، و از هر راهی که پیش می آید، به سوی مقصود برود». (خدیو جم، ص ۵۳) دلیلش این است که بسیاری از این راهها خطاست و ما را به اشتباه می اندازد. 

در اینجا فارابی به «علم» می اندیشد، به پیشرفت آن، و این که رفتن به راه خطا، ما را از دستیابی به حقیقت باز می دارد. دغدغه فارابی، بیان نقش منطق در کشف «راه علم» است، این که ما چطور به صورت پله پله، می توانیم مفاهیم را روشن کرده و پشت سربگذاریم. عبارت خود او را بنگریم: «باید دانست که در این راه پیمایی، حرکت را از کجا باید آغاز کرد، و در کجا باید متوقف شد تا به یقین رسید، باید متوجه بود که ذهن ما چگونه باید از چیزی به چیزی منتقل شود تا سرانجام مطلوب خود را بیازماید، از این رهگذر، می توان مطمئن شد که تمام امور نادرست و موارد تردید را، به حق تشخیص داده ایم. در نتیجه [با استفاده از منطق] هنگام پیمودن این راه می توانیم خویشتن را از خطا و لغزش مصمون داریم» (همان، ص ۵۳). فارابی در ادامه اهمیت منطق را در اصلاح افکار دیگران، در مناظرات و گفتگوها هم مورد تأکید قرار می دهد. مهم این است که در تمام این مسائل، آنچه را از دیگران می پذیریم آن است که «از روی علم و بصیرت» است، نه از روی مغالطه و اشتباه. اشکالی که در نپذیرفتن دانش منطق یا رد آن یا در شرایط نادانی نسبت به آن پیش می آید اینهاست: «یا آن که در تمام این آراء سرگردان شویم به طوری که ندانیم کدام درست است و کدام نادرست، یا آن که گمان بریم که تمام آنها بر حق اند، یا آن که برخی از افکار او را دست بدانیم و برخی را رد کنیم، یعنی بدون آن که از شیوه تصحیح یا ابطال آن با خبر باشیم، بر آن شویم که به اصلاح و ابطال مووضع دست یازیم» (خدیو جم، ص ۵۵).فارابی در توضیح نتایج فاسد ندانستن منطق با تأکید و به فراوانی سخن گفته تا نشان دهد، رسیدن به حق و درست و یقین، تنها در پرتو رعایت قواعد منطقی است. این بحث در این رساله مختصر، تا چندین صفحه (ص ۵۸) ادامه می یابد. سپس از دانش منطق، آن مقدار که در فهم این دانش مهم است، سخن می گوید، از این صناعات کلامی مختلف: گفته های برهانی، گفته های جدلی، گفته های سوفسطائی، گفته های خطابی و گفته های شعری. این مباحث، عینا همان است که در منطق ارسطویی آمده و فارابی با هضم کامل آنها را در اینجا بیان کرده است. تمام این گفته ها، از این جهت که تا چه اندازه واقع نمایی دارند، اهمیت می یابند، چون اساس منطق بر اساس نوعی واقع گرایی و رئالیسم است. شعر مشکل ش این است که «چیزهای غیر واقع را همچون واقع، در اندیشه ما جلوه گر می کند. پس ما بر حسب تخیلی که گفتارهای شعری در ما بر می انگیزد عمل می کنیم، در حالی که می دانیم آن خیال واقعیت ندارد»، اما فائده اش در تخیل آدمی و تحرکی که در زندگی و عمل انسان ایجاد می کند، ظاهر می شود. در واقع، در تمام این بحثها، فارابی تلاش می کند که راه فکر کردن و به نتیجه رسیدن را نشان دهد.

اکنون می دانیم که این دغدغه، چه قدر در تاریخ فلسفه و اکنون فلسفه علم، اهمیت دارد. این مشکل همچنان دغدغه بشر در معقولات است و البته قرنهاست که نگاهش به منطق تغییر کرده و دست یابی به یقین را با تفسیرهای متفاوت از یقین و درصد امکان رسیدن به آن، دیگر نه به سبک فارابی، بلکه به سبک های دیگری دنبال می کند.

یکی از نقاط مهم در این کتاب، بحث از علم «احکام نجوم» است. اشارتی که او دارد، این است: علم احکام نجوم در شمار نیروها و حرفه هایی در می آید که انسان به وسیله ی آنها می تواند از حوادثی که در آینده پیش خواهد آمد، با خبر شود. مانند تعبیر رؤیا، و زجر و عرافه و نیروهایی نظیر آنها». (خدیو جم، ص ۸۴). در این زمینه توضیح بیشتری نمی دهد و آشکار است که نمی خواهد در این باره چیزی بنویسد. در کل باید گفت، در رساله احصاء العلوم، نشانی از علوم اینچنینی که بوی خرافت می دهد، وجود ندارد و این مهم است که این موارد، جزو علوم رسمی نباید به شمار آید.

یک نکته مهم این است که فصل چهارم به «علم طبیعی و علم الهی» اختصاص داده شده است. چرا؟ شاید یک اتفاق باشد، اما به هر حال، تعجب برانگیز است. از شرحی که داده این است که در علم الهی، از موجود به ما هو موجود بحث می شود. اما از نقطه نظر بحث، از موجودات جزئی بحث می شود، از حیث وجود، سپس از مراتب میان آنها، مراتب کمالی آنها، بحث می شود و این سیر ادامه می یابد تا به اولی می رسد که «ممکن نیست پیش از او اولی بوده باشد، به قدیمی می رسد، که ممکن نیست قدیم تر از او چیزی بوده باشد. به موجودی می رسد که ممکن نیست وجود خود را از هیچ چیز دیگر گرفته باشد. این همان موجود ازلی قدیم واحد مطلق است». زان پس بحث از صفات خداوند و مسائل دیگر در پی می آید. (خدیو جم، ص ۱۰۳).

آخرین دانشی که از آن بحث کرده، علم مدنی، علم فقه و علم کلام است. در دو مورد اول، مطالبی در باره ماهیت آنها و این که چه ارتباطی با عمل و امر سعادت دارند بیان می کند. در واقع، علم مدنی، یکسره از یونان و مبانی آن روشن است. در علم فقه نیز، بحث از شریعت و اموری است که از جانب پیامبر (ص) آورده شده و فارابی فقط چند سطر در باره آن نوشته است. اما محل تأمل «علم کلام» است که یک پایش در عقل و پای دیگرش در دفاع از شریعت است. هم مدعی دفاع عقلی است و هم چاره ای جز دفاع از شریعت ندارد. اینجا فارابی نمی تواند از مبانی یونانی استفاده کند، یا یکسره بحث شریعت و وحی را مطرح کند، در اینجا باید از آنچه در جامعه علمی اطراف او در حوزه کلام رواج دارد، و آنچه خود از عقل خویش می فهمد، بحث کند.

شاید لازم باشد بدانیم بخش مهمی از «علم» را در دنیای اسلام «متکلمان» تولید کرده اند. این فقط در حوزه فلسفه و مباحث علم الهی نیست که از قضا آنها کار فلاسفه است، بحث علاوه بر مداخله در آنها، بحث در  حوزه علوم طبیعی،  حقیقت جسم، جزء لایتجزی و بسیاری از مباحث دیگر هم میراث معتزله است. بنابرین مهم است که بدانیم تلقی آنها از علم چگونه بوده است. تعریف فارابی از علم کلام «ملکه ای» است که کارش یاری رساندن به «آراء و افعال محدود و معینی» است که «واضع شریعت آنها را صریحا بیان کرده است». بخشی از این «یاری رساندن» آن است که «هرچه را مخالف آن است، باطل نماید». در یک کلام، علم کلام یعنی اثبات قضایایی که واضع شریعت بیان کرده و مقابله با گفته های کسانی که با آن به مقابله برخاسته اند.

فارابی، علم کلام، و مفهوم علم در احصاء العلوم

بنابر این فارابی به عنوان یک فیلسوف، وظیفه متکلم را از نظر علمی این می داند که او باید پیش فرض های دینی را ثابت کند و بدین ترتیب سرنوشت او در حوزه علم چنین رقم می خورد. فارابی می گوید، متکلم کاری به فقه ندارد، بلکه حوزه کار او اصولی است که فقها «آنها را به عنوان اصول بکار می بندند». فرض «متکلم فقیه» هم وجود دارد، فردی که می تواند «از شریعت جانبداری کند، متکلم است، و چون قادر است به استنباط فروع از اصول بپردازد، فقیه است» (خدیو جم، ص ۱۱۴).

فارابی در این جا متکلمان را به چند دسته تقسیم می کند و مبانی آنها را در باره دفاع از اصول شریعت بیان می کند: 
[۱] گروهی از متکلمان عقیده دارند که جانبداری آنان از شرایع باید در این گفته خلاصه شود: آراء شرایع و تمام دستورهای آن را نمی توان با آراء و ادراک و عقول انسانی سنجید، زیرا مرتبه و مقام آنها برتر است، چون شرایع از طریق وحی الهی به دست آمده ، و اسرار خدایی در آنها نهفته است ، اسراری که خرد های انسانی از ادراک و رسیدن به آنها فرو می مانند . و نیز میگویند: برای دست یافتن به این اسرار تنها راهی که در برابر انسان گشوده می ماند، آن است که شرایع به وسیلهٔ وحی او را یاری کنند، تا از شناخت چیزهایی بهره ورشود که عقل نمی تواند آنها را درک کند، و از رسیدن به حقیقت آنها فرومی ماند، چه اگر جز این بود وحی معنی نداشت. و اگر وحی نیز همان چیزهایی را که قابل ادارک هستند ـ و عقل پس از تامل به آنها می رسد ـ به انسان بیاموزد فایده و ارجی نخواهد داشت. یعنی اگر چنین می بود مردم را به خرد خود واگذاشته بودند، و آنان را به نبوت و وحی نیازی نبود ، ولی چنین نیست؛ پس شایسته چنان است که شریعت دانشهایی به آدمی بدهد که دریافت آنها از توانائی خردهای ما بیرون است. مهمتر از این، آنکه آدمی را به چیزهایی معتقد کند که خرد او منکر آنهاست، و هرچه این ناسازگاری با خرد بیشتر باشد فایدهٔ آن نیز بیشتر خواهد بود. و از این رو است که آنچه شرایع آورده اند و خردها از دریافت آنها فرو میماند و پندارها آنها را ناپسند می شمارد، در حقیقت ناپسند و محال نیست، بلکه در برابر خردهای خدایی صحیح است و اگر انسان در مرتبهٔ انسانیت به نهایت کمال برسد، مرتبه اش در برابر آنانکه از خردهای خدایی بهره ورند، همانند کودکان و نو جوانان و مردم کم هوش است در برابر انسان کامل؛ بنابراین همچنانکه بسیاری از کودکان و کم هوشان چیزهای بسیاری را – که حقیقت دارند و غیرممکن نیستند – با خرد خود منکر می شوند، و برایشان مسلم می شود که وجود آن چیزها غیرممکن است، همینطور است مرتبهٔ کسی که دارای عقل انسانی کامل است، در برابر کسانی که دارای عقل خدایی هستند. و همچنانکه انسان پیش از آنکه تربیت یابد و تجربه آموزد، چیزهای زیادی را منکر می شود، یا آنها را بیهوده می شمارد و غیرممکن می پندارد، ولی پس از آنکه دانش آموخت و بر اثر تجربه ورزیده شد، آن پندارها از دلش زایل می شود، یعنی چیز هایی که وجودشان در نظر او محال می نمودند، صورت ضروری به خود می گیرند، و از چیزهایی که درگذشته وجودشان برای او بسیار شگفت می نموده، بعدها از عدم آنها در شگفت می شود. همچنین است حال انسانی که به مرحلهٔ کمال انسانیت رسیده باشد، ولی از اینکه به انکار چیزهایی بپردازد ـ یا آنها را غیرممکن پندارد ـ بدون آنکه در حقیقت چنین باشد، باک ندارد. بنابر آنچه گفته شد نظر این عده از متکلمان آن است که: شرایع نیازی به تصحیح و تأیید ندارند؛ زیرا کسی که از جانب خدای بزرگ برای ما وحی آورده، راستگویی است که در سخنش امکان دروغ نیست. و درستی این موضوع که «واضع شریعت صادق است» از دو راه روشن می شود: یکی به وسیلهٔ معجزاتی که در وجود اوست، یا بردست او آشکار می شود. دیگر گواهی های مردمان راستگوی و درست سخنی است که در گذشته بر راستگویی او و بر مقامش در پیشگاه خدای عزوجل – گواهی داده اند، و یا به هردوی آنهاست. پس اگر راستگویی شارع را برمبنای راههای ذکر شده درست بدانیم ، و باور داریم که امکان ندارد دروغ گفته باشد ، دیگر شایسته نیست که در هر چه گفته است، برای تعقل و تأمل و کنجکاوی و اظهارنظر فرصتی باقی گذاریم. براساس آنچه گفته شد و موارد مشابه آن، این گروه از متکلمان به جانبداری از شرایع پرداخته اند. 

[۲] گروهی دیگر از متکلمان برآنند که برای تأیید شریعت، باید نخست با الفاظ خود واضع شریعت به تجسم صورتی از آن به پردازند؛ سپس به محسوسات و مشهورات و معقولات توجه کنند، و اگر در آنها، با حتی در وابسته های دور آنها، چیزهایی بیابند که در یاری شریعت سودمند باشد، از آنها بهره بر گیرند، و اگر چیزهایی بیابند که متناقض با شریعت باشد، و بتوانند لفظ واضع شریعت را چنان تأویل کنند که این تناقض از میان برود، چنان کنند ـ حتی اگر چنین تأویلی بسیار دور بوده باشد. و اگر این کار ممکن نشود، و امکان آن باشد که بنوعی این تناقض با شرع را باطل کنند، یا آن را بروجهی حمل سازند که با شریعت سازگار باشد، چنان کنند. حال اگر مشهورات و محسوسات بطور صریح و آشکارادر تضاد با یکدیگر قرار گرفتند: مثلاوقتی که محسوسات یا لوازم آنها موجب چیزی باشد، و مشهورات یا لوازم آنها موجب امری ضد آن؛ در این صورت بنگرند و ببینند کدام یک از اینها برای تایید آنچه در شریعت است نیرومندتر است، همان را بگیرند و آن دیگری را رها کنند و باطل. اما اگر حمل کلام شریعت بر یکی از این موارد ممکن نباشد، و چیزی از این امور را نتوان با مبانی شریعت هم آهنگ نمود، یا آنکه رد و انکار چیزی از محسوسات و مشهورات و معقولاتی که با مواردی از مبانی شریعت تضاد پیدا می کند ممکن نباشد، در این هنگام برای جانبداری از آن مبانی ، تنها راه چاره را در این می بینند که گفته شود : حق همین است و بس ؛ زیرا کسی از آن خبر داده که ممکن نیست دروغ بگوید یا خطا کرده باشد. این گروه در این گونه موارد همان مطالبی را می گویند که گروه پیشین در تمام موارد و مبانی شریعت می گفتند. و این گروه عقیده دارند که تنها از این راه می توان به یاری شرایع پرداخت. 

[۳] گروهی دیگر از متکلمان عقیده دارند که هر انتقادی را باید با نظیر آن پاسخ گفت ؛ یعنی متکلم وظیفه دارد که در سایر شرایع به پژوهش بپردازد، و موارد آشفته و نادرست آنها را برگزیند، تا هرگاه یکی از پیروان شریعتی بخواهد موردی از شریعت ایشان را نادرست جلوه دهد، آنان قادر باشند که با ارائهٔ نقاط ضعف مشابه آن، که در شریعت خصم موجود است، به مقابله برخیزند، و از این رهگذر به دفاع از شریعت خویش بپردازند . 

[۴] گروهی دیگر از متکلمان هنگامی که متوجه شوند دلایلشان برای جانبداری از مبانی شریعت کافی نیست، و نمی تواند کاملا موضوع را ثابت کند، به طوری که خصم را به سکوت وادارد، و سکوتش نشانهٔ اعتراف او باشد ـ نه ناتوانی او از ادامهٔ بحث ـ  در چنین مواردی ناچارند دست به کارهایی بزنند تا وی از مقاومت باز ایستد . یعنی یا شرمنده اش کنند، و در تنگنایش قرار دهند یا با تهدید او را بترسانند.

[۵] گروهی دیگر از متکلمان عقیده دارند که چون شریعت آنان در نظرشان صحیح است ـ و در درستی آن تردیدی ندارند ـ باید در برابر دیگران بدین گونه به دفاع از شریعت خود برخیزند، که آن را نیلک جلوه دهند وشبهات را از دامنش بزدایند، و خصم را با هر وسیلهٔ ممکن سرکوب کنند. این گروه از بکار بردن دروغ و مغالطه و بهتان و ستیزه جویی باک ندارند، زیرا براین عقیده اند که مردمی که با شریعت آنان به مخالفت میپردازند، دو دسته اند :
[الف] : یکی دشمن است؛ در این صورت بکار بردن دروغ و مغالطه برای شکست و سرکوب کردن او جایز است، همچنانکه این موضوع را در جهاد و جنگ مجاز دانسته اند.
[ب]: دیگری دشمن نیست، ولی نادانی است که به واسطهٔ کم خردی و نداشتن نیروی تشخیص، سعادت شناخت این شریعت نصیبش نشده، پس جایز است چنین انسانی را با دروغ و مغالطه علاقه مند کرد، و به این سعادت رسانید. همچنانکه بازنان و کودکان چنین رفتار می شود. [خدیو جم، صص ۱۱۴ ـ ۱۱۹].

برخی از رسائل تقسیم علم از دوره های متأخر

مسأله تقسیم علوم، که اساس آن بر پایه علم یونانی با اضافاتی از فرهنگ عربی ـ اسلامی بود و در قرن سوم و چهارم پدید آمد، تا قرون بعدی همچنان اعتبار داشت. در واقع، تا زمانی که مفهوم علم جدید غربی وارد عالم اسلامی نشده بود، مفهوم علم یونانی ـ به علاوه اسلامیات ـ اعتبار داشت. طبعا هم بحث تقسیمات علوم و هم تعریف علم، برای فلاسفه و متکلمان دوره های بعد جذابیت داشت. البته بحث ها دست کم در بسیاری از موارد به دقت سابق نبوده و نهایت تحت تأثیر تسلط تصوف، قدری تغییر کرده بود. مواردی را هم در این زمینه باید استثناء کرد که گرچه آن هم ناشی از تسلط غزالی و تصوف بود، اما یافته های جدید هم داشت و نمونه خاص آن مکتب صدرایی است. به هر روی، در نسخه های خطی قرن هشتم و نهم هجری و بعد از آن، همچنان رسائل مربوط به تقسیمات علم دیده می شود. این رسائل کوتاه، خلاصه و دسته بندی شده مطالب قدیمی تر هستند و نشانه آن که حیات علم در مفهوم سنتی آن ادامه دارد. نمونه نفائیس الفنون که به شکل دایرة المعارفی به مباحث مختلف علوم پرداخته و در عین حال، بحثی هم در تقسیمات علوم دارد، در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت. رساله ای خاص هم با عنوان تقسیمات العلوم ترجمه و گزارش خواهد شد. اما برخی از نمونه های متنوع دیگر عبارتند از:
مونس نامه، رساله ای است در باره تقسیم علوم از قرن هشتم هجری که توسط خانم روحی دل در آینه میراث (سال دوم، شماره سوم و چهارم، صص ۸۳ ـ ۸۵) گزارش شده است. اساس این گزارش نسخه عکسی شماره ۲۸۳۳ کتابخانه مرکزی دانشگاه است.
رسالة الشرفیه فی تقاسیم العلوم الیقینیة، ابوعلی حسن بن ابراهیم سلماسی، گزارش و شرح آن در مقاله: رساله الشرفیه سلماسی و سیر علوم عقلی در اصفهان سده های میانه، حمیده نورانی نژاد، محمد کریمی زنجانی اصل، آینه میراث، دوره جدید، سال دوم، شماره دوم، تابستان ۱۳۸۳، ش مسلسل ۲۵، صص ۲۲ ـ ۴۳

رساله اقسام الحکمه از خواجه نصیر

در پایان کتاب تلخیص المحصل خواجه نصیر، رساله ای با عنوان اقسام الحکمه آمده که در تقسیمات علوم به صورت فهرست وار و بر اساس همان سنت سینایی است. 
در این تقسیم حکمت به نظری و عملی تقسیم شده و حکمت عملی، به علم اخلاق، علم منزل، و علم سیاست تقسیم می شود. حکمت نظری هم به طبیعی، ریاضی و الهی تقسیم می شود. 
اصول علم طبیعی بر هشت قسم است که یک به یک تعریف می شود: امور عامه مانند حرکت و سکون، ارکان عالم یا کتاب السماء و العالم، کون و فساد، آثار علوی، معادن، نبات، حیوان، نفس.
فروع علم طبیعی عبارت است از طب، نجوم، فراست، تعبیر، طلمسات، نیرنجات، کیمیا.
علم ریاضی هم اصول و فروعی دارد. اصول آن عبارت از: عدد، هندسه، هیئت، و موسیقی است. فروع آن: جمع و تفریق، جبر و مقابله، مساحت، جر ثقیل، زیج و تقویم، علم آلات قریبه که ساختن وسائل موسیقی را هم شامل می شود و از فروع موسیقی است.
علم الهی هم اصول و فروعی دارد. علم اصول الهی عبارت است از: امور عامه مانند علت و معلول، بحث از مبادی علوم، بحث از علت اولی، اثبات جواهر اولی و کیفیت ارتباط امور منفعله ارضیه با قوای فعاله سماویه. فروع آن هم بر دو قسم است: بحث از کیفیت وحی، و دوم علم معاد روحانی و تأکید می کند که «و ان الجسمانی لایستقل العقل بادراکه و تحقیقه).
علم منطق هم که «آلة العلوم و خادمها» است، نه قسم است: ایساغوجی یا کلیات خمس، قاطیغوریاست یا معقولات، باریرمیناس یا «العبارة»، انولوطیقا یا قیاس، ابودقطیقا یا انولوطیقای ثانی یا برهان، طوبیقا یا جدل، سوفسطیقا یا مغالطه، ریطوریقا یا خطابه، وبوطیقا یا شعر.
مجموعه اقسام حکمت نظری، با منطق، ۴۴ قسم است و جز آن سی و پنج قسم.
متن عربی آنچه گذشت و در تلخیص المحصل صص ۵۲۶ ـ ۵۲۸ چاپ شده (بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۵) به این شرح است.

اقسام الحکمة

من فوائد الحبر الأعلم و الفیلسوف الأعظم خواجه نصیر الملّة و الدین رحمه اللّه‏ الحکمة قسمان: نظریّ و عملیّ. فالعملیّ ثلاثة أقسام: علم الأخلاق و علم المنزل و علم السیاسة، و النظری ثلاثة أقسام: طبیعی و ریاضی و إلهی.
فالحکمة الطبیعیة لها اصول و فروع‏
اصولها ثمانیة أقسام‏
الأوّل البحث عن الامور العامّة للأجسام الطبیعیّة، کالحرکة، و السکون، و النهایة، و اللانهایة.
الثانی فی أرکان العالم و حرکاتها و طبائعها و أماکنها الطبیعیّة. و یشتمل علیه کتاب السماء و العالم.
الثالث فی الکون و الفساد.
الرابع فی الآثار العلویّة و ما یلحق للأجسام العنصریة قبل الامتزاج، کالتخلخل و التکاثف.
الخامس فی المعادن السادس فی النبات.
السابع فی الحیوان.
الثامن فی النفوس و قواها، و یشتمل علیها کتاب الحاسّ و المحسوس.
فروع العلم الطبیعی سبعة أقسام‏
الأوّل الطبّ.
الثانی أحکام النجوم.
الثالث علم الفراسة.
الرابع علم التعبیر.
الخامس علم الطلسمات، و هو مزج السماویة بالقوی الأرضیّة، لیحصل‏
تلخیص المحصل، النص، ص: ۵۲۷
قوّة هی مبدأ فعل غریب فی الأرض.
السادس علم النیرنجات، و هو مزج قوی الجواهر الأرضیّة، لیتخلّص لها قوّة یصدر عنها فعل غریب.
السابع علم الکیمیاء، و هو تبدیل الأجرام المعدنیّة بعضها ببعض، حتی یحصل الذهب و الفضّة من غیرهما.
العلم الریاضی له اصول و فروع‏
اصوله أربعة اقسام‏
الأوّل علم العدد.
الثانی علم الهندسة.
الثالث علم الهیئة.
الرابع علم الموسیقی.
و فروعه ستة
الأوّل علم الجمع و التفریق.
الثانی علم الجبر و المقابلة.
الثالث علم المساحة.
الرابع علم جر الثقیل.
الخامس علم الزیجات و التقویم، و هو من فروع الهندسة.
السادس علم الآلات الغریبة، کالارغنون و نحوه، و هو من فروع الموسیقی.
العلم الالهی له اصول و فروع‏
اصوله خمسة أقسام‏
الأوّل الامور العامّة، مثل العلیّة و المعلولیّة.
الثانی النظر فی مبادی العلوم الموضوعة تحته.
الثالث فی إثبات العلة الاولی و وحدانیّته و ما یلیق بجلاله عزّ و جل.
تلخیص المحصل، النص، ص: ۵۲۸
الرابع فی إثبات الجواهر الروحانیّة.
الخامس فی کیفیة ارتباط الامور المنفعلة الأرضیّة بالقوی الفعّالة السماویّة و کیفیّة نظام الممکنات و استنادها إلی المبدأ الأوّل.
و فروعه قسمان‏
الأوّل البحث عن کیفیّة الوحی و صیرورة المعقول محسوسا حتی یری النبیّ الملک و یسمع کلامه، و تعریف الالهامات، و تعریف الروح الأمین.
الثانی علم المعاد الروحانی، و أنّ الجسمانیّ لا یستقلّ العقل بادراکه و تحقیقه، و بسطت الشریعة الحقّة المصطفویّة ذلک. و أمّا العقل فقد أثبت سعادة و شقاوة للنفوس البشریّة بعد مفارقتها البدن.
و اما علم المنطق فهو آلة العلوم و خادمها و له تسعة أقسام‏
الأوّل إیساغوجی، و معناه المدخل، عمله فرفوریوس. و هو البحث عن الکلیات الخمس.
الثانی قاطیغوریاس [المعقولات‏]، و هو البحث عن المعانی المفردة الذاتیّة.
الثالث باریرمیناس [العبارة]، و هی عبارة عن کیفیّة ترکیب هذه المعانی حتی یحتمل التصدیق و التکذیب.
الرابع انولوطیقا [الأوّل و هو القیاس‏]، و هو بیان کیفیّة ترکیب القضایا بحیث یحصل العلم بالمجهول.
الخامس ابودقطیقا [انولوطیقا الثانی‏]، ای البرهان.
[السادس طوبیقا، ای الجدل‏].
السابع سوفسطیقا، ای المغالطی.
الثامن ریطوریقا، ای الخطابة.
التاسع بوطیقا، ای الشعر.
فجمیع أقسام الحکمة أربعة و أربعون قسما مع أقسام المنطق، و إلّا فخمسة و ثلاثون قسما، و اللّه أعلم.

تقسیمات علوم در جامع الاسرار سید حیدر آملی

سید حیدر آملی، متعلق به دورانی است که فلسفه عقلی در ایران شکست خورده و تصوف با غلبه بر عقل فلسفی و رواج عرفان، روی همه معارف و از جمله تعریف علم و تقسیم علوم تأثیر گذاشته است. سید حیدر یکی از بهترین و منظم ترین افکار را در این زمینه ارائه کرده و در بخشی از جامع الاسرار، به بحث از تفاوت میان علوم کسبی و ارثی پرداخته و به تفصیل در باره ماهیت علم، و نظریه رایج عرفان در باب علم بحث کرده است. در باره این متن، مقاله ای تحت عنوان «تقسیم بندی علوم در جامع الاسرار آملی» از محمد کریمی زنجانی اصل در مجله میراث شهاب (سال هفتم، شماره ۱ـ ۲، شماره مسلسل ۲۳ـ۲۴ ، صص ۱۲۴ ـ ۱۳۵ چاپ شده که پس از نیمی از مقاله که مقدمات غیر مربوط است، از ۱۳۰ به تفسیر و بازنمایی دیدگاه های آملی در این بخش پرداخته است. 

رساله: تقسیمات العلوم و احوال مصنّفیها

رساله ای با عنوان «تقسیمات العلوم و احوال مصنفیها» در مجموعه ۲۹۳۶ دانشگاه هست که شامل دو بخش است. بخش نخست، همان دانش تقسیمات علوم است و بخش دوم، در هر علمی، چند نفری را همراه با کتاب شان که در آن علم شاخص هستند، معرفی کرده است. برای مثال، در بخش تاریخ، از طبری، ابن اثیر و ابن خلکان با سال وفاتشان یاد کرده است. در میان نام دهها متکلمان، از شیخ مفید و علامه حلی هم یاد کرده، و در واقع، در هر بخش متعهد بوده تا مشاهیر و موثرین آن دانش را نام ببرد.
رساله باید از اواخر قرن نهم باشد، نویسنده از اهل سنت، و در سنت کلامی و فلسفی این دوره با ریشه های عرفانی آن منتسب به غزالی و ابن عربی، این رساله را نوشته است. 
بخش قابل توجهی ازاین رساله کوچک، در مقایسه علم معاملات و مکاشفات است که بانی و باعث آن غزالی است.
رساله مربوطه، علوم را به دو بخش علوم اسلامی و علوم یونانی تقسیم می کند، اما این تقسیم را با این عنوان بیان می کند: علومی که علمای اسلامی پدید آوردند و علمایی که حکمای قبل از اسلام عرضه کردند. طبعا به خاطر احترام، ابتدا علوم علمای اسلام را که عبارت از ادبیات و تفسیر و حدیث و جز آنهاست، بحث می کند و سپس از فلسفه یونانی در قالب حکمت عملی و نظری بحث کرده و از فلسفه اولی، ریاضیات و طبیعیات سخن می یگوید.
چنان که اشاره شد، نامی از مولف در آن نیامده اما به تناسب نقل از تفتازانی (م ۷۹۲) سید شریف جرجانی (م۸۱۰) و نیز یاد از درگذشت شاه نعمت الله در سال ۸۳۸ باید پس از این تاریخ باشد.

اهمیت تقسیم علوم، از جهات مختلفی مهم است، بیش از همه با هدف شناخت، چگونگی تفکر در باره مفهوم علم و چگونگی تطور آن میان مسلمانان. همین طور، ارزشی که برای هر علمی مطرح شده و نیز ترتب یا به عبارتی تقدیم و تاخیر آنها. این تقسیمات، چنان که از این جا هم آشکار است، نوعا یونانی است، البته با تغییراتی که فارابی و خوارزمی و بسیاری دیگر در آن داده اند. با این حال، تمام این تلاشها، بیش از جای دادن شریعت در مجموعه این دانش نبوده، و ابداع و ابتکار مهمی صورت نگرفته است. این به معنای آن نیست که در قضایای داخلی این علوم، کاری توسط مسلمانان صورت نگرفته، به عکس چنان که نشان داده شده، فروعات فراوانی تولید شده است.

رساله در تقسیمات علوم

علوم بر دو قسم است، علومی که علمای اسلام پدید آورده اند، و علومی که حکمای قبل از اسلام آن را پدید آورده اند.
الف: علوم پدید آمده توسط علمای اسلام
نخستین آن شامل علوم عربیت می شود که آن را ادبیات گویند. به گفته محقق شریف در شرح مفتاح، این علم، دانشی است که «سبب جلوگیری از اختلال در کلام عرب در مرحله سخن گفتن و نوشتن است». این دانش، دوازده بخش است: بخشی اصول این علم، و بخشی فروع آن هستند:
اما اصول: 
بحث در آن، یک بار در مفردات از حیث جوهر و مواد آن است که همان دانش لغت است، 
یا آن که در باره صورت و هیئت آن که به آن علم صرف گفته می شود، 
یا در باره نسبت برخی از آنها به برخی دیگر، از زاویه اصالت و فرعیت، که به آن علم اشتقاق گفته می شود.
اما بحث از «ترکیبات» به طور کلی به چند اعتبار است: 
به اعتبار هئیت ترکیبی آن و چگونگی رساندن معانی اصلی، به آن علم نحو می گویند.
به اعتبار افاده و رساندن معانی  مغایر با معنای اصلی، علم معانی اش می نامند.
به اعتبار چگونگی این رساندن معنا از نظر سطح وضوح و روشنی که به آن علم بیان گفته می شود. 
و اما بحث از «مرکبات موزونه» یا از حیث وزن است که به آن علم عروض گویند، و یا از حیث کلمات آخر ابیات است، که به آن علم قافیه می گویند.
اما فروع علم عربیت، یا آن که بحث در باره آن از چگونگی نگارش یا همان «نقوش الکتابه» است که آن را علم الخط می نامند، یا آن که اختصاص به (نوشتن) منظوم دارد که آن را قرض الشعر می نامند، یا اختصاص به نثر دارد که آن را علم انشاء می نامند، شامل رسائل و خطب و غیره، و یا آن که به هیچ کدام اینها اختصاص ندارد که آن را علم محاضرات می نامند، و از آن جمله «التواریخ» (تاریخ گذاری) است. دانش بدیع را هم ذیل دو نوع علم بلاغت جای می دهند.
در اینجا باید چند نکته را یادآوری کرد:
اول این که گاهی علم اللغه را بر تمامی اقسام علوم عربی اطلاق می کنند.
دوم آن که (علم) اشتقاق لغت، گاه به خاطر موافقت (دو کلمه) در حروف اصلی است با حفظ ترتیب حروف که به آن اشتقاق صغیر گفته می شود و اما اگر بدون رعایت ترتیب باشد، اشتقاق کبیر است، مانند کلمه «کنی و ناک»، یا به خاطر مناسبت  میان دو کلمه است که باز اشتقاق کبیر است مانند ثبت و ثلم، در مورد اول، موافقت در معنا شرط است، اما در مورد اخیر همان مناسبت کافی است. 
سوم این که علامه تفتازانی در شرح مفتاح گفته است که علم اشتقاق، جزئی از علم صرف است، اما محقق شریف در شرح مفتاح آن نظر را نادرست دانسته است.
چهارم علم لُغَز و معما علمی است که از جملات ترکیبی بحث می کند، از آن جهت که این ترکیب، معانی ای مغایر معنای اصلی را افاده می کنند.
از دیگر علوم، علم تفسیر است. محقق شریف در حواشی کشاف گفته است که تفسیر علمی است که از احوال کلام الله مجید از حیث دلات آیات بر معانی بحث می کند. و این بر دو قسمت است، یکی تفسیر آنچه که جز با نقل و شأن نزول فهمیده نمی شود، و دیگری آنچه که با قواعد عربیت فهم می شود. 
و از جمله علومی که در دسته اوّل جای می گیرند، یعنی علومی که مسلمانان عرضه کرده اند، علم حدیث است. فاضل کرمانی در شرح صحیح بخاری گفته است که «حدیث علم» به اقوال رسول الله و افعال و احوال است و موضوع آن ذات رسول الله از آن حیث است که او رسول است. علم اسماء الرجال داخل آن است، چنان که فرایض داخل در فقه و مغازی و انساب از تاریخ هستند.
دیگری علم قراءة و شناخت مخارج حروف است.
دیگری علم امثال و شناخت موارد کاربرد آنهاست.
و دیگری علم کلام و فقه و اصول فقه است. شرح مطلب این که مطالب و احکام شرعی، گاه به نفس اعتقاد (بدون عمل خارجی) مربوط می شود، مثل این که خدا عالم است، اینها را احکام اعتقادی می نامند، و عبارت از همان

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: تقسیمات علوم در میان مسلمانان و مسأله مفهوم علم در آن