دکتر مظفّرِ بقائی و مسیحِ باز مصلوب!(بخش نخست)، علی میرفطروس

دکتر مظفّرِ بقائی و مسیحِ باز مصلوب!(بخش نخست)، علی میرفطروس
خبرنامه ملی ایرانیان

علی‌اکبر سعیدی سیرجانی: «با آشنایی چهل‌ساله و قریب سی سال دوستیِ مداوم و مصاحبتِ دست‌کم هفته‌ای یک‌بار، به من این حق را می‌دهد که دکتر مظفّر بقائی را از اخلاقی‌ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم».

* رهبران حزب توده در سیمای دکتر مظفّر بقائی و خلیل ملکی دشمنان آشتی‌ناپذیری را می‌دیدند که «بهر شیوۀ ممکن»  می‌باید آنان را بی‌آبرو و منکوب کرد. به این منظور، حدود ۱۰۰ روزنامه و نشریۀ وابسته به حزب توده  و  نیز  تبلیغات رادیو مسکو و «رادیو پیک ایران» علیه دکتر بقائی و خلیل ملکی بکار گرفته شد.

*دکتر مظفّر بقائی: «همۀ دنیا هم که جمع بشوند من [به قانون اساسی جمهوری اسلامی] رأی نمی‌دهم!».

***

«شما کشیش‌ها بودید که مسیح را به صلیب آویختید و اگر مسیح بار دیگر به این دنیا بیاید همین شما هستید که بار دیگر او را به صلیب خواهید کشید». (مسیحِ باز مصلوب، ترجمۀ محمد قاضی، صفحه ۴۲۱).

مسیحِ باز مصلوب – اثر درخشان نیکوس کازانتزاکیس – داستان جامعه‌ای است که در سیطرۀ دین و کلیسا  زوال اخلاقی و سقوط معنوی را تجربه و تکرار می‌کند. مسیحِ باز مصلوب حدیث نفی وُ نفرت وُ نفرین به نویسندۀ بزرگی است که پس از مرگ، هیچ کلیسایی در یونان حاضر به تدفین جنازه‌اش نشد آن چنانکه مجبور شدند تا وی را در گورستانی بی‌نام‌ونشان به خاک بسپارند. مسیحِ باز مصلوب ادّعا نامه‌ای است علیه جزم اندیشان، دروغ‌گویان و عوام‌فریبان؛ کسانی که دگراندیشان را با انگِ «جاسوس بیگانه »، «خائن» و «مرتد» به مسلخ  می‌برند…سرنوشت سیاسی دکتر مظفّر بقائی و خلیل ملکی یادآورِ مسیحِ باز مصلوب است.     

ضرب‌المثلی فرانسوی می‌گوید: یک دروغ اگر صدبار تکرار شود، تبدیل به حقیقت می‌شود!

Un mensonge répété cent fois, se transforme en vérité

زندگی و سرنوشت سیاسی دکتر مظفّر بقائی مصداق روشن این ضرب‌المثل است.

در سال‌های اخیر زندگی سیاسی دکتر مظفّر بقائی مورد توجـّه برخی پژوهشگران قرارگرفته است. درواقع، فاصله گرفتن از دوران پرآشوب ملّی شدن صنعت نفت، فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک، رهایی از قیدِ «روایت انحصاری تاریخ»  و ظهورِ نسلی تازه  که خواهان روایت تازه‌ای از تاریخ معاصر ایران است، ضرورتِ بازخوانیِ «پروندۀ دکتر بقائی» را دوچندان کرده است. گویا در خطاب به همین نسل تازه و کنجکاو است که بقائی در محاکمه‌اش در دادگاه نظامی گفته بود:

–«اگر جوانان این مملکت در مقامی قرار بگیرند که بتوانند حرف‌های طرفین دعوا را بشنوند، من یقین دارم بهتر از جوانان هر مملکت دیگری قضاوت خواهند کرد»(۱).

برخی کتاب‌ها هرچند که  ترسیم زندگی سیاسی دکتر بقائی را تسهیل می‌کنند (۲). بااین‌وجود به خاطر سیطرۀ تبلیغات دیرپای حزب توده و دیگر دشمنان دکتر بقائی، بررسی شخصیّت و عقاید  وی هنوز به انگیزه‌های سیاسی ـ ایدئولوژیک آغشته است و ازاین‌رو، مطالعۀ «پروندۀ بقائی» ـ غالباً ـ به «پرونده‌سازی علیه بقائی» سقوط کرده است، در این میان کتاب «زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی»، به کوشش حسین‌آبادیان  هرچند حاوی برخی اسناد دست‌اول و ارزشمند است، امّا نوعی گرایش سیاسی ـ ایدئولوژیک در شیوۀ ارائۀ این اسناد و نامه‌ها و «استنتاج» از آن‌ها و نیز چگونگی دستیابی به این اسناد و خصوصاً بازجوئی‌های دکتر بقائی در زندان جمهوری اسلامی، کارِ نویسنده را با شائبه‌های سیاسی همراه کرده و آنرا تا حد یک «کتاب حکومتی» تنزّل داده است (۳).

 پرونده‌سازی‌های رایج دربارۀ دکتر مظفّر بقائی تداوم «فرهنگ» و «اخلاق» ی است که من در مقالات «نگاهی به یک عارضۀ تاریخی! »، ما و «نفرین شدگان تاریخ» و «خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها! » از آن یادکرده‌ام. مقالۀ حاضر به‌قصد بازاندیشی دربارۀ شخصیتی است که در تاریخ معاصر ایران یکی از قربانیان ترورِ شخصیّت  بشمار می‌رود.

برخی دشمنان دکتر بقائی  ضمن نادیده گرفتنِ اخراج حسن آیت از حزب زحمتکشان توسط بقائی در سال ۱۳۴۷ ، وی را «بنیان‌گذار نظریۀ ولایت‌فقیه» دانسته و آرای سیاسی دکتر بقائی را «شبیه آرای سیاسی آیت‌الله خمینی» قلمداد کرده‌اند!!، درحالی‌که میراث‌خواران «ولایت‌فقیه» در جمهوری اسلامی و شاهدان عینیِ این ماجرا ضمن تأکید بر اینکه طرح«ولایت‌فقیه» مطلقاً ربطی به بقایی نداشت  یادآور شده‌اند:

-«… روح دکتر بقائی هم از این جریان خبر نداشت و حزب [زحمتکشان] هم مطلقاً مطلع نبود. بعد که این قضیه مطرح شد، بقائی در کمیتۀ مرکزی سخنرانی و بعد هم در وصیت‌نامه‌اش به موضوع اشاره کرد. قرار شد تصمیم بگیریم که به قانون اساسی رأی بدهیم یا ندهیم. دکتر بقائی گفت همۀ دنیا هم که جمع بشوند من [به قانون اساسی جمهوری اسلامی] رأی نمی‌دهم!».

ابراهیم اسرافیلیان – یکی از یاران نزدیک آیت-نیز  می‌گوید :

-«آیت در سال ۴۷… گفت که با روش حزب زحمتکشان کاری از پیش نمی‌رود…[لذا] در سال ۴۷ صریحاً موضع خود را اعلام کرد و گفت: «من طرفدار مبارزۀ مسلحانه هستم و شیوۀ شما را قبول ندارم.»…. در آنجا شخص دکتر بقایی اعلامیه‌ای داد و اخراج آیت را از حزب زحمتکشان رسماً اعلام کرد…… این‌ها [آیت و بقایی] از سال ۴۷ به این‌طرف کاملاً از هم جدا بودند…دکتر بقایی در اعتقاداتش قرص و محکم بود و از بیان آن‌ها واهمه‌ای نداشت، حالا راهش اشتباه بود، امر دیگری است. یکی از اشتباهاتی که کرد این بود که [بقائی] مطلقاً اعتقاد به حکومت مذهبی نداشت، روی این حساب، قبل از اینکه قانون اساسی در مجلس خبرگان مطرح شود، فهمید که آیت دارد در آنجا فشار می‌آورد که اصل ولایت‌فقیه را در قانون اساسی بگنجانند. دکتر بقایی هم محکم ایستاد و وصیت‌‌نامه‌ چند ساعته‌ای را در نوار گفت…در آن وصیت‌نامه سیاسی قاطعانه با حکومت مذهبی مخالفت می‌کند و می‌گوید من با این قانون اساسی و حکومت مذهبی به‌ کُلّی مخالفم».

شاهدِ آگاه دیگری  ضمن تائید همین موضوعات یادآوری می‌کند:

-« آیت بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ فهمید نمی‌تواند با حزب زحمتکشان کار کند… آنچه موجب شده برخی از افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت‌فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود، پیش‌نویسی است که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد. باید صریحاً بگویم که در تدوین آن پیش‌نویس، دکتر بقایی هیچ نقشی نداشت ».

پرونده‌سازی علیه دکتر مظفّر بقائی به آن‌چنان «هنر» ی تبدیل‌شده که برخی افرادِ مُغرض  نامۀ ۹۴ صفحه‌ای و ستایش‌آمیز حسن آیت به دکتر بقائی (به تاریخ یکشنبه، سوم آذر ۱۳۴۲) را به  وقایع سال ۵۸  و وقوع انقلاب اسلامی  تعمیم داده تا بدینوسیله پیوندِ سیاسیِ آیت با دکتر بقائی را «استنتاج» نمایند!!، «هنر» ی که یادآورِ این سخن سعدی است:

تو ای نیک‌بخت این نه شکل من است

ولیکن قلم در کفِ دشمن است

طرحی از یک «شخصیّتِ نفرین‌شده»!

مانند بسیاری از سیاستمدارانِ دوران ملّی شدن صنعت نفت، دکتر مظفّر بقائی نیز خالی از ضعف وُ اشتباه نبود، برما است که با « نگاه مادرانه به تاریخ » بر آن دورانِ دشوار بنگریم تا از رویدادهای تاریخی بجای «چماق»، چراغی برای آیندگان بسازیم. بر این اساس، علاوه بر انتشار « ویژه نامۀ دکتر مظفر بقائی »، سال‌ها پیش در مقالۀ «دکتر مظفر بقائی: قربانیِ حمّام فینِ حزب توده » کوشیده‌ام تا طرحی از شخصیّت و عقاید وی به دست دهم. اینک با نگاهی کوتاه به آن مقالۀ بلند  یادآور می‌شوم که برای آگاهی از مواضع سیاسی دکتر مظفّر بقائی در هنگامۀ انقلاب اسلامی باید به کتاب «آنکه گفت: نه!» ـ که درواقع وصیت‌نامۀ سیاسی بقائی است ـ مراجعه کرد (۴). نکات مهم این «وصیت‌نامه» بیانگر آینده‌نگری سیاسی بقائی در آغاز انقلاب اسلامی بود، موضوعی که با مواضع رهبران جبهۀ ملّی  تضادِ آشکار داشت و چه‌بسا که -بعدها- باعثِ قتل دکتر بقائی در زندان جمهوری اسلامی‌شده باشد.

دکتر بقائی، صادق هدایت و سعیدی سیرجانی!

دکتر مظفّر بقائی ابعاد مختلفی از زندگی سیاسی، فرهنگی و دانشگاهی را تجربه کرده بود و از این نظر، در میان رهبران سیاسی و روشنفکران زمان خویش، برجسته و ممتاز بود. مقالۀ حاضر به دنبال یک بررسی جامع دراین‌باره نیست، بلکه با نگاهی کوتاه به مبارزات سیاسی دکتر مظفّر بقائی در جریان ملّی شدن صنعت نفت، می‌کوشد تا ضمن ارائۀ طرحی کلّی از شخصیـّت و عقاید وی، به رابطۀ نزدیک و دوستی صمیمانۀ بقائی با صادق هدایت اشاره‌ای داشته باشد. با توجه به اینکه هدایت-اساساً-از معاشرت با مردان سیاسیِ آن زمان پرهیز می‌کرد و آنان را «رجّاله» می‌نامید، تأمّل در رابطۀ صادق هدایت با دکتر بقائی می‌تواند حاکی از شرافتِ اخلاقی بقائی بشمار آید. زنده‌یاد علی‌اکبر سعیدی سیرجانی نیز تأکید می‌کند:

–«با آشنایی چهل‌ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دست‌کم هفته‌ای یک‌بار، به من این حق را می‌دهد که دکتر مظفّر بقائی را از اخلاقی‌ترین رجال سیاسیِ روزگارمان بدانم»(۵).

بنابراین، ترور شخصیّتِ دکتر مظفّر بقائی و چرائیِ آن در چرخۀ هولناک تبلیغات حزب توده و دیگران می‌تواند ابعاد سیاسی-ایدئولوژیک آن را آشکار سازد. 

***

مظفّر بقائی در سال ۱۲۹۱ شمسی در خانواده‌ای مشروطه‌خواه و معتقد به آئین «شیخیـّه» رشد و پرورش یافت. مدارا و تساهل این فرقه در برخورد با ادیان و عقاید دیگر خاستگاه آئین‌های اصلاح‌طلبانۀ «بابیـّه» و «بهائیـّت» و بستر پیدایش متفکّرانی مانند میرزا آقاخان کرمانی بود.

پدر مظفّر بقائی، میرزا شهاب راوری کرمانی، از مبارزان جنبش مشروطیت بود که در ترویج و تبلیغ مشروطه‌خواهی تلاش فراوان کرد. او از رهبران اصلی دموکرات‌های ناحیۀ کرمان و از بنیان‌گذاران نخستین مدارس نوین بانام‌های «نصرت ملّی»، «شهاب»، «سعادت»، «فخریـّه» و «مدرسۀ ملّی» در کرمان بود که خود، ریاست برخی از آن‌ها را بر عهده داشت. میرزا شهاب، نمایندۀ مجلس شورای ملّی در دورۀ چهارم بود. او در سال ۱۳۰۱ به همراه سلیمان میرزا اسکندری و دیگران، «حزب سوسیالیست» را تأسیس کرد و مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان از حامیان «رضاخان سردار سپه» و سپس از اعضای دادگستری نوین ایران بود. مادر مظفّر بقائی از زنان پیشگام زمانش و از نخستین زنانی بود که قبل از «کشف حجاب» توسّط رضاشاه (۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴) اقدام به برداشتن حجاب کرده بود.

تلاش‌های فرهنگی و مبارزاتی میرزا شهاب ـ بی‌تردید ـ در رشد و قوام شخصیـّت پسرش تأثیر فراوان داشت. مظفّر بقائی پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی در مدرسۀ «سن لوئی»، در تابستان سال ۱۳۰۸ به همراه غلامحسین صدیقی، عیسی سپهبدی، علی‌اکبر بینا، علی‌اصغر سروش و دیگران جزو گروه دومِ دانشجویانی بود که از طرف رضاشاه برای تحصیلات عالیه به فرانسه اعزام شد. بقائی پس از گذراندن دانشسرای عالی «سن کلو» (Saint Cloud)، در دانشگاه سوربن به تحصیل اخلاق و زیبایی‌شناسی مشغول شد. از فضای فکری بقائی در آن دوران اطّلاع چندانی در دست نیست ولی با توجـّه به تربیت خانوادگی و روحیۀ جوان و کنجکاو بقائی، شاید وی تحت تأثیر بحث‌های روشنفکران پاریس، ازجمله دربارۀ استعمار، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و ظهور فاشیسم در آلمان قرارگرفته بود، آنچه مسلّم است اینکه بقائی در فرانسه آخرین اعتقادات خویش نسبت به اسلام و روحانیت را از دست داد و در نامه‌هایی به پدرش، به‌تحقیر و توهینِ روحانیت شیعه پرداخته بود (۶).

بقائی در دانشگاه سوربن رسالۀ دکترایش را دربارۀ «اخلاق ابن مِسکَوُیه» نوشت. موضوع این رساله در ترسیم هندسۀ فکری بقائی دارای اهمیت فراوان است چراکه مِسکویه را «انسان‌گرائی متین» (L’humaniste serein) و منادی خِرَدگرائی در قرن ۴ هجری/۱۰ میلادی دانسته‌اند (۷). مسکویه به‌طور فعّال در زندگی سیاسی زمانۀ خود درگیر بود و وجه تمییز انسان از سایر جانوران را در پیوند انسان با مسائل سیاسی ـ اجتماعی زمانش می‌دانست. مسکویه با «گیتی‌پیمای» (سکولاریسم) و نگاهی سرخوشانه به زندگی، ضمن احترام به ادیان و مذاهب، در کتاب «تهذیب الاخلاق» تأکید می‌کند: ازآنجاکه انسان‌ها به کمال یکدیگر یاری می‌کنند، باید یکدیگر را دوست داشته باشند، زیرا هر یک کمال خود را در دیگری می‌بیند و «همه، عضو یک پیکرند»(۸).

دل‌بستگی دکتر بقائی به زندگی محرومان جامعه، تأسیس «حزب زحمتکشان ملّت ایران» و نوعی سلوک اخلاقی و شاد خواری، شاید جلوه‌ای از تأثیرات اخلاق مسکویه در زندگی و عقاید دکتر بقائی بود.

بقائی در سال ۱۳۱۷ به ایران بازگشت و پس از انجام دورۀ سربازی و تدریس در برخی مدارس، به‌عنوان استاد علم اخلاق در دانشگاه تهران به کار پرداخت، امّا حملۀ نیروهای متفقین به ایران (۱۳۲۰) و آشوب‌ها و آشفتگی‌های سیاسی ـ اجتماعی بعد از سقوط رضاشاه، بقائی را از عرصۀ دانشگاه به عرصۀ فعالیت‌های سیاسی کشاند. به روایت صدرالدین الهی و احمد احرار:

–«بقائی سخنوری توانا بود که با کاریزمای سیاسی خود بسیاری را مفتون و مجذوب خویش ساخته بود»(۹) 

بقائی فعالیت‌های سیاسی خود را در حزب «اتّحاد ملّی» (با حضور شخصیت‌های مانند غلامحسین مصاحب، محیط طباطبائی و مهدی ملک‌زاده) و حزب «کار» (به رهبری مشرف‌الدین نفیسی) آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۴ ضمن تدریس در دانشگاه تهران، مدّتی نیز در آموزشگاه ایران‌شناسی به کار مشغول شد. در این آموزشگاه، زبان‌های باستانی، تاریخ، زبان و فرهنگ ایران باستان، باستان‌شناسی و زبان‌شناسی تدریس می‌شد و ازجمله استادان آن، استاد ابراهیم پورداوود، دکتر ماهیار نوائی، دکتر محمّد جواد مشکور و دکتر محمّد معین بودند (۱۰).

بقائی در سال ۱۳۲۶ از طرف حزب دموکرات قوام‌السلطنه به نمایندگی مجلس انتخاب شد، امّا ـ در اعتراض به حضور وزیران توده‌ای در کابینۀ قوام و ائتلاف با آن حزب ـ به‌زودی از قوام‌السلطنه دل بُرید.

با اوج‌گیری مبارزات ضد انگلیسی در سال‌های ۱۳۲۸-۱۳۲۹ بقائی فعالیت‌های شدیدی را برای خلع ید از شرکت نفت انگلیس آغاز کرد. شاید بتوان گفت که شعار «ملّی کردن صنعت نفت» برای نخستین بار از طرف دکتر بقائی و سازمانی که او برای نظارت بر انتخابات مجلس شانزدهم تأسیس کرده بود، ابراز شد و سپس به همّت خلیل ملکی و مظفّر بقائی در روزنامۀ شاهد پیگیری و دنبال گردید (۱۱). نخستین شمارۀ روزنامۀ شاهد در ۲۹ شهریور ۱۳۲۸ با شعار «ما برای راستی و آزادی قیام کرده‌ایم» منتشر شد. بقائی در همین سال به همراه دکتر مصدّق، حسین مکّی، حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد و دیگران، به تشکیل «جبهۀ ملّی» اقدام کرد (۱۲)، وی پس از حملۀ نیروهای دولتی به چاپخانۀ روزنامۀ شاهد، در اواخر پائیز ۱۳۲۹ «سازمان نگهبانان آزادی» را با هدف پاسداری از آزادی اندیشه و مطبوعات تأسیس نمود.

نخستین جرقۀ اختلافات!

کشف و انتشار اسناد مربوط به شرکت نفت انگلیس در خانۀ «ریچارد سدان» (Richard Seddon) – نمایندۀ شرکت نفت انگلیس در تهران- و مبارزۀ آشتی‌ناپذیر بقائی با دولت انگلیس و شرکت‌های نفتی، چنان مقام و محبوبیتی برای بقائی فراهم ساخت که ـ غالباً ـ نام بقائی بانام دکتر مصدّق قرین و همراه بود (۱۳).

ماجرای کشف «اسناد خانۀ سدان» در تیرماه ۱۳۳۰ نخستین اختلاف جدّی دکتر بقائی با مصدّق بود. بر اساس گزارش یکی از کارمندان ایرانی شرکت نفت انگلیس بنام امیرحسین پاکروان مبنی بر انتقال شبانۀ برخی اسناد و مدارک شرکت نفت انگلیس به خانۀ ریچارد سدان، دکتر بقائی ـ به‌عنوان مسئول سازمان خلع ید از شرکت نفت در تهران ـ به ابتکار خود و بدون اطّلاع یا مشورت با دکتر مصدّق، محل اختفای اسناد را در خانۀ سدان کشف و با همکاری نیروهای شهربانی و خصوصاً سرلشکر زاهدی (وزیر کشور دولت مصدّق) خانۀ سدان را تصـّرف و اسناد را با کمک امیرحسین پاکروان و سایر کارکنان ایرانی ادارۀ انتشارات و تبلیغات شرکت نفت، صورت‌برداری، ترجمه، طبقه‌بندی و با دستگاه قدیمی شهربانی ـ فتوکپی کردند و پس‌ازاین مراحل، دکتر مصدّق را در جریان امر قراردادند. 

پس از مدّتی، اسنادی دربارۀ یکی از بستگان نزدیک مصدّق کشف و توسّط دکتر بقائی به مصدّق ارائه شد، ولی مصدّق پرونده را زیر پتوی خود گذاشت و نه‌تنها از هرگونه اقدامی علیه متّهم خودداری کرد، بلکه همچنان وی را جزو محرم‌ترین اطرافیان خود نگاه داشت تا جایی که در سفر به آمریکا برای شرکت در شورای امنیت سازمان ملل و مذاکره با «مک گی»، معاون وزیر خارجۀ آمریکا، از وی به‌عنوان «مترجم امین» استفاده کرد.

به روایت دکتر بقائی:

-«در جریان خلع ید [از شرکت نفت انگلیس] ما به اسرار زیادی واقف شدیم و احساس کردیم که دارند نهضت [ملّی شدن صنعت نفت] را از مسیر خود منحرف می‌کنند و وقتی‌که یقین حاصل کردیم که نمی‌توانیم جلوی منحرف شدن نهضت را بگیریم، فقط دو راه در پیش داشتیم: یکی راه سکوت و حاشیه‌نشینی و راه دیگر: گفتن حقیقت امر به مردم و به جان خریدن همه نوع فحش و فضیحت و اتّهام. من و دوستانم به ندای وجدان، راهِ دوم را انتخاب کردیم. از آن روز، دیگر ما خائن شدیم! رجـّاله شدیم، چاقوکش شدیم و قاتل شدیم!…»(۱۴).

بقائی در موضعِ دیگری از دفاعیات خود  در دادگاه نظامی گفت:

-«…برخی اسناد خانۀ سدان در دادگاه لاهه برای اثبات حقّانیـت ایران و محکومیت دولت انگلیس مورداستفاده قرارگرفته بود…اسنادی که بزرگ‌ترین خدمت را در دادگاه بین‌المللی لاهه و در شورای امنیت به این مملکت نمود و بزرگ‌ترین دلیل تبرئۀ ملّت ایران شناخته شد، به‌وسیلۀ سازمان ما و به‌وسیلۀ دوستان فداکار من به‌دست‌آمده است ولی کسانی که از همان اسناد بهره‌برداری‌ها کردند و با شرح و تفسیر آن، به مقامات رسیدند، همان‌ها ما را خائن و رجـّاله و چاقوکش معـّرفی کردند»(۱۵).

بخشی از این اسناد توسّط دکتر بقائی به اسماعیل رائین سپرده شد که در کتاب اسرار خانۀ سِدان منتشرشده‌اند (۱۶).

بقائی در ۱۴ مهرماه ۱۳۳۰ به همراه دکتر مصدّق برای شرکت در جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل به نیویورک رفت و سپس، در ۷ خرداد ۱۳۳۱ برای شرکت در دادگاه لاهه عازم هلند گردید. این محبوبیت ملّی تا قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و آغاز دورِ دومِ زمامداری مصدّق ادامه یافت.

باوجود همۀ اختلافات و کدورت‌ها، بقائی تا اواخر سال ۱۳۳۱ به‌عنوان هوادار دکتر مصدّق باقی ماند بطوریکه بهنگام کسب رأی اعتماد مصدّق از مجلس، دکتر بقائی ـ درحالی‌که ورقۀ رأی اعتماد خود و علی زُهری را به نمایندگان مجلس نشان می‌داد ـ گفت:

-«همان‌طور که گفته‌ام و نوشته‌ام، ما همه به شخص آقای مصدّق رأی اعتماد داده‌ایم و بازهم رأی می‌دهیم. این دو ورقۀ سفیدِ بنده و آقای زُهری است رأی اعتماد به آقای دکتر مصدّق، ولی با «لایحۀ اختیارات» به این صورتی که مطرح‌شده است، مخالف هستیم»(۱۷).

قربانی «حمّام فینِ» حزب توده!

مبارزات ضد انگلیسی و محبوبیت گستردۀ دکتر بقائی باعث شده بود تا حزب توده از او برای تشکیل «جبهۀ متّحد ضد امپریالیستی و ضد ارتجاعی» دعوت کند، امّا این دعوت با امتناع بقائی و دوستانش روبرو گردید (۱۸).

بن‌بست مذاکرات نفت، وقوع آشفتگی‌ها اجتماعی و آشوب‌های سیاسی و قدرت‌نمائی‌های روزافزون حزب توده پس از قیام ۳۰ تیر و تسامح دکتر مصدّق با فعالیت‌های این حزب غیرقانونی، به‌تدریج، همدلی‌ها و همبستگی‌های «جبهۀ ملّی» را دچار پراکندگی و اختلافات گسترده ساخت. با توجـّه به مبارزات بقائی در ملّی کردن صنعت نفت و نقش وی و خصوصاً آیت‌الله کاشانی در بازگرداندن مصدّق به حکومت، شاید بقائی امیدوار بود که در دومین کابینۀ دولت مصدّق مورد توجـّه یا مشورت بیشتری قرار گیرد، امّا ترکیب کابینۀ دوم و عملکردهای مصدّق، بقائی و بسیاری دیگر از رهبران جبهۀ ملّی را مأیوس و سرخورده ساخت. حضور افرادی تندرو و یا متمایل به حزب توده (مانند حسین فاطمی) و برخی اعضای «حزب ایران» (مانند مهندس احمد زیرک‌زاده، مهندس احمد رضوی و مهندس غلامعلی فریور) یأس و سرخوردگی بقائی را به عصیان و اعتراض مبدّل کرد زیرا «حزب ایران» در سال ۱۳۲۵ با حزب توده و سران فرقۀ آذربایجان ائتلاف کرده و برخی مواضع «حزب دموکرات کردستان»، «حزب سوسیالیست» و «حزب جنگل» (اجتماعیون) را نیز در نشریات خود منعکس نموده بود (۱۹)، درحالی‌که بقائی و خلیل ملکی، مبارزه با حزب توده را امری استراتژیک و اساسی می‌دانستند و در این راه، چنان بی‌پروا بودند که گاه به اغراق و «زیاده‌روی» منتهی می‌شد؛ بنابراین، رهبران حزب توده در سیمای دکتر مظفّر بقائی و خلیل ملکی دشمنان آشتی‌ناپذیری را می‌دیدند که بهر شیوۀ ممکن  می‌باید آنان را بی‌آبرو  و منکوب کرد. به این منظور، حدود ۱۰۰ روزنامه و نشریۀ وابسته به حزب توده در تهران و شهرستان‌ها (۲۰) و نیز  تبلیغات رادیو مسکو و «رادیو پیک ایران» علیه دکتر بقائی و خلیل ملکی بکار گرفته شد.

 ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

زیرنویس‌ها:

۱-بقائی، مظفّر، چه کسی منحرف شد: دکترمصدّق؟ یا دکتر بقائی؟، متن کامل مدافعات دکتر بقائی در دادگاه تجدیدنظر نظامی (آذرماه ۱۳۴۰)، چاپ نقش‌جهان، تهران،۱۳۴۱، ص ۱۳۰

۲- برای نمونه نگاه کنید به: بقائی، چه کسی منحرف شد؟؛ شناخت حقیقت: دکتر بقائی کرمانی در پیشگاه تاریخ، کرمان،۱۳۵۸

۳- زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی، به کوشش حسین‌آبادیان، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، ۱۳۷۷٫ برای نقدی کارشناسانه بر این کتاب نگاه کنید به مقالۀ بابک بیات در: ماهنامۀ جهان کتاب، شمارۀ ۷۳-۷۴، بهمن ۱۳۷۷، صص ۶-۸٫

۴- آنکه گفت: نه! (وصیت‌نامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی)، آمریکا، ۱۹۸۴٫ چاپ‌های متعدّدی از این کتاب در ایران و خارج از کشور منتشرشده که گاه آغشته به تغییر و تحریف است. نسخۀ مورداستفادۀ من، کتابی است که دکتر مظفّر بقائی ـ شخصاً ـ آنرا به دکتر محمّد حسن سالمی اهداء کرده است.

۵ ـ سعیدی سیرجانی، علی‌اکبر، افسانه‌ها، انتشارات مزدا، آمریکا،۱۹۹۲، ص ۱۲

۶- نگاه کنید به متن نامه‌های بقائی به پدرش، آبادیان، پیشین، صص ۵۴-۵۵٫

۷-نگاه کنید به تحقیق درخشان جوئل کرمر (Joel Kraemer): احیای فرهنگی در عهد آل‌بویه (انسان‌گرائی در عصر رنسانس اسلامی)، ترجمۀ محمّد سعید حنائی کاشانی، تهران،۱۳۷۵ صص ۳۰۸٫

۸ -کرمر، صص ۲۹۳ و ۳۲۱٫ دربارۀ اخلاق مسکویه نگاه کنید به: «اخلاق مدنی مسکویه رازی»، سیـّد جواد طباطبائی، تحقیقات اسلامی، شمارۀ ۱-۲، تهران، ۱۳۶۷، صص ۷۵-۹۳؛ اذکانی، پرویز: «نگاهی اجمالی در باب ابن مسکویۀ رازی»، یادگار نامۀ فخرائی، به کوشش رضا رضازادۀ لنگرودی، صص ۳۳۹-۳۴۷

۹- گفتگوی نگارنده با صدرالدین الهی و احمد احرار.

۱۰- زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی، ص ۷۲

۱۱- نگاه کنید به: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، صص ۴۸۹-۴۹۰

۱۲- نگاه کنید به: ملکی، احمد، تاریخچۀ جبهۀ ملّی، ص ۲۷

۱۳- دراین‌باره نگاه کنید به: موحّد، ج ۱، صص ۱۷۶-۱۷۷

۱۴- بقائی، چه کسی منحرف شد؟…، ص ۱۲۶

۱۵– بقائی، چه کسی منحرف شد؟…، ص ۱۲۶

۱۶- نگاه کنید به: رائین، اسماعیل، اسناد خانۀ سدان، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷

۱۷-نگاه کنید به مشروح مذاکرات مجلس، ۲۹ دی‌ماه ۱۳۳۱

۱۸- نگاه کنید به: کیانوری، جلسۀ پرسش و پاسخ، ۱۲ شهریور، انتشارات حزب توده، تهران، ۱۳۵۹، ص ۳۲، به نقل از: عبدالله برهان، کارنامۀ حرب توده  رازِ سقوط مصدّق، ج ۱، تهران،۱۳۷۸، صص ۴۹۶-۴۶۷

۱۹- نگاه کنید به: زیرک‌زاده، احمد، پرسش‌های بی‌پاسخ در سال‌های استثنائی، نشر نیلوفر، تهران،۱۳۷۶، صص ۹۳-۱۰۳ و ۴۹۵-۴۹۶؛ حجـّتی، ابوالمجد (عضو حزب ایران)، جنبش ملّی و دولت مردم، انتشارات دستان، تهران، ۱۳۸۲، صص ۲۲۵-۲۳۶؛ زهتاب فرد، صص ۳۵۶-۳۵۸٫ مقایسه کنید با نظر دکتر بقائی، پیشین، صص ۱۶۶-۱۶۷ و ۱۷۷٫ دربارۀ حزب ایران و مواضع آن، نگاه کنید به: کوهستانی‌نژاد، حزب ایران؛ مجموعه‌ای از اسناد و بیانیه‌ها (۱۳۲۳-۱۳۳۲)، تهران، ۱۳۷۹

۲۰-نگاه کنید به: حدّادی، بهمن، «مطبوعات توده‌ای» در: حزب تودۀ ایران، ج ۲، تهران،۱۳۶۰، صص ۲۵۶-۲۸۶

منبع خبر: خبرنامه ملی ایرانیان

اخبار مرتبط: دکتر مظفّرِ بقائی و مسیحِ باز مصلوب!(بخش نخست)، علی میرفطروس