سهروردی کلیت نظام ارسطویی را به چالش میکشد
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه - سید حسین امامی: سهروردی حکیم جوان و مؤسس فلسفه اسلامی از عارفان و فیلسوفان بزرگ اسلامی است که علی رغم شهرت و به یادگار ماندن آثارش، آنچنان که بایسته و شایسته است نتوانسته بعد از خود تأثیرگذار باشد. اگرچه در دهههای اخیر اندیشههایش در غرب هم رواج یافته و آثار او به زبان انگلیسی ترجمه شده، اما هنوز این قوت در اندیشه و حکمت او هست که بتواند بیش از این اثرگذار باشد و بتواند گرهای از مسائل و مشکلات بشر مدرن را حل کند. با حسین فلسفی استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه که آثاری درباره سهروردی و اندیشههایش نوشته درباره حکمت سهروردی به گفتگو نشستیم که گزارش آن از نظر شما میگذرد؛
*آقای دکتر! حکمت سهروردی بعد از شارحان سهروردی مانند شهرزوری چرا ادامه نیافت؟
پاسخ سوال شما اندکی دشوار است و نیازمند یک مقدمه و آن مقدمه این است که ما ایرانیان در چهار سنت زندگی میکنیم: سنت ایرانی، سنت اسلامی، سنت یونانی و سنت غرب مدرن. از میان این چهارتا سنت، سنتی که گریبان اندیشه ما را گرفته است و رها نکرده و نمیکند، سنت یونانی است. سنت یونانی نیز لایههایی دارد و یکی از آنها همان اندیشه ارسطویی است. ما از زمان هجوم اسکندر تا به امروز در چارچوب نظام ارسطویی فکر کرده و میکنیم و نظام ارسطویی بخشی از سرنوشت ما شده است.
در غرب از رنسانس به بعد با آن رخدادهای گوناگونی که پدید آمد از چارچوب اندیشه ارسطویی رهاشده و غرب مدرن آغاز شد و راهی دیگر رفته و تمدن غرب مدرن حاصل همین نوع نگرش دیگر غرب به انسان و جهان و خداست، اما در سرزمین ما و در شرق خاوری این دگرگونی حاصل نشده و ظاهراً هم حاصل نمیشود، اینکه چرا چنین بوده و هست خود داستان دیگری است که باید در جای خود کاویده شود. در حوزه فلسفه تنها فیلسوفی که در چهارچوب اندیشه ارسطویی نیندیشیده است و با آنهم مخالفت کرده است و خود طرحی نو درانداخته است، از نگاه من سهروردی است. از این روی اگر پرسیده شود که بزرگترین فیلسوف مسلمان را نام ببرم من تنها میتوانم نام سهروردی را ببرم.
در حوزه فلسفه تنها فیلسوفی که در چهارچوب اندیشه ارسطویی نیندیشیده است و با آنهم مخالفت کرده است و خود طرحی نو درانداخته است، از نگاه من سهروردی است. از این روی اگر پرسیده شود که بزرگترین فیلسوف مسلمان را نام ببرم من تنها میتوانم نام سهروردی را ببرم
با همه ارجمندی که برای فارابی، ابنسینا، صدرا خواجه نصیرالدین طوسی، ملاهادی سبزواری و… قائلم بر این باورم و شواهد نیز نشان میدهد که تنها سهروردی است که کلیت نظام ارسطویی را به چالش میکشد و روششناسی آنان را ناکارآمد میداند و خود از روششناسی نوینی سخن میراند و مبانی اندیشه آن نظام را ویران میکند و خود بنیانی نو معرفی میکند و برای این منظور بهجای نوشتن، اندیشیده است.
*آقای دکتر! پس شما تفاوت سهروردی با دیگر فیلسوفان مسلمان را در سنت شکنی و نورآوریاش میدانید؟
دکارت میگفت و درست هم میگفت که تمدن هر ملتی متناسب با برتری فلسفه آن است (بگو فیلسوفان تو کیستاند تا بگویم تو چه ملتی هستی) و زمانی میتوان فلسفه داشت که یک ملت خود بیندیشد و از دیگری عاریت نگیرد و دکارت چنین کرد و چنان تمدنی را آفرید زمینه و زمانه دکارت با او یار بود. سهروردی نیز میخواست خود بیندیشید و در زمین دیگران خانه نکند و تا پای جان در آن کوشید، ولی زمینه و زمانه دکارت برای سهروردی نبود و این تفکر اصیل نتوانست جا باز کند و بعد از مدتی در بر سر همان پاشنهای چرخید که چرخیده بود.
از دید من شاهکار سهروردی همین خوداندیشی اوست نه آنچه اندیشیده است و به گفته کانت، فلسفه روش اندیشیدن است نه آموختن اندیشهها. اگر بخواهیم مقایسه کنیم ابنسینا را با ارسطو ابنسینا از نظر کمیت و کیفیت از ارسطو، ارسطوتر است همچنین اگر بخواهیم ملاصدرا را با ابنسینا و ارسطو مقایسه کنیم، باز از آنان ابنسینا و ارسطوتر است، ولی کسی که از خود آغازید و خود اندیشید سهروردی است.
مسائل بسیاری هست که دیگر فیلسوفان مانند فارابی و ابن سینا و ملاصدرا و… با ارسطو مخالف کردهاند، مثلاً در علم النفس برخی از مطالب این فیلسوفان نهتنها نو است که با دیدگاه ارسطویی ناسازگار است، ولی این مخالفتها و نوآوریها در درون همین نظام ارسطویی است نه بیرون از آن. تا این نظام فکری ارسطویی هست سهروردی و سهروردیها طلوع و غروبشان همزمان است و از این روست که حکمت سهروردی بعد از شارحان سهروردی مانند شهرزوری ادامه نیافته است. سهروردی همچون فوارهای بر آسمان میرود و افول میکند.
*آیا حکمت اشراق در دل حکمت متعالیه نهفته شده است و به همین خاطر بهصورت خاص و جداگانه ادامه نیافته است؟
اینکه تقریباً همه کتاب حکمت اشراق در نوشتههای ملاصدرا آمده است، نمیتوان تردید داشت، ولی آیا این بدان معناست که حکمت اشراق در فلسفه متعالیه ملاصدرا نهفته باشد، خیر! حکمت اشراق یک رویکرد است که ویژگیهای خاص خودش را دارد و مهمترین آن ویژگیها ناسازگاری با نظام ارسطویی است، ولی حکمت متعالیه با آنکه حرفهای نو فراوانی دارد در کلیت، ارسطویی است هم ازنظر روش هم ازنظر مبانی.
ملاصدرا در ارسطویی کردن حکمت اشراق در مبانی و امور عامه سعی بلیغ کرده است. برای نمونه یکی از مبانی فلسفه همان موضوع فلسفه است که از نگاه ارسطوئیان، وجود و از نگاه سهروردی، نور است و صدرا در جلد نخست اسفار، سهروردی را متهم میکند که منظور وی از نور، همان وجود است و حتی وی را به تناقضگویی متهم میکند. این شیوه تقریباً در همه مبانی و امور عامه بهکاررفته است، ولی در مسائل گاهی همین شیوه را به کار بسته است و گاهی نه.
بسیاری مانند ملاصدرا چنین سخنی درباره سهروردی گفتهاند مانند ابن کمونه، آیتالله میرزامهدی الهی قمشهای و برخی از اساتید ما که میگفتند فلسفه سهروردی همان فلسفه سنتی است که تنها واژهای جایگزین واژهای شده است و بهجای وجود نور و بهجای علیت قهر و محبت و بهجای جسم برزخ و … جایگزین کرده است. بنابراین میتوان گفت که حکمت اشراق در دل حکمت متعالیه نهفته نیست، زیرا حکمت متعالیه نیز در کلیت ارسطویی است و در مبانی مخالف حکمت اشراق است و به همین خاطر ملاصدرا دست به تأویل مبانی سهروردی میزند ولی در پارهای از مسائل میتوان گفت هست.
*ملاصدرا بهعنوان حکیم متعالیه چقدر وامدار سهروردی است؟
سهروردی مسائلی را مطرح کرده است که بخشی از تاریخ فلسفه به شمار میآیند و دیگران نیز درباره آنها نظر دادهاند؛ مسائلی مانند علم حضوری، عالم خیال، مثل افلاطونی، علم الهی، نور و ظلمت و اعتباری بودن و مسئله جعل ماهیت و تشکیک و تشخص و… و ملاصدرا نیز از آنها وامدار بوده است و بخشی از فلسفه حکمت متعالیه اظهارنظر درباره همین مسائل است. بهطورکلی میتوان گفت ملاصدرا دو گونه وامدار حکمت اشراق است؛ یکی نگاه نقادانه که در مسائل مبنایی و امور عامه دارد و با نقد آنها دیدگاه خودش را بر کرسی مینشاند دوم در مسائل بنایی است که از آنها بهره میبرد و در تکمیل نظر خودش از آنها استفاده میکند و گاهی این مسائل نیز تکمیل میکند.
در یونان باستان شاهد چندین عقل هستیم و نخستین آن لوگوس است و آن قانونی است که برجهان حکم و انسان و همهچیز میراند و هرچه هست چهرهای از لوگوس است و هیچچیز از لوگوس خارج نیست و خردمندی همسخنی با لوگوس است
برای مثال بحث مثل در میان فیلسوفان اسلامی این گونه است که ابن سینا درست تفسیر ارسطویی از مثل را میپذیرد و مانند ارسطو مثل را رد میکند و در عوض سهروردی آنرا میپذیرد و ملاصدرا نیز آنرا با آبوتاب و مطابق نظر فارابی و سهروردی میپذیرد، ولی از برداشت همه این فیلسوفان پیداست که هیچکدام یکی از نوشتههای افلاطون را نخواندهاند و منکران که جای خود سهروردی و ملاصدرا هم برداشت ناقصی از آنرا ارائه میدهند. مثل از دید افلاطون شامل همه جهان غیرمادی است، ولی طرفداران مثل در جهان اسلام مثل را تنها شامل ارباب انواع میدانند و بخش بزرگی از مثل را مثل نمیدانند و آن را بر اساس نظام عقول ارسطویی تبیین میکنند.
*وارد کردن ذوق و کشف و شهود به فلسفه آیا از اعتبار فلسفه به معنای تلاش عقلی کاسته است؟
درباره پاسخ قسمت نخست پرسش شما باید نخست معنای عقل را روشن کرد و پس از آن است که میتوان گفت آری یا نه. به طور خلاصه میتوان گفت که هر مکتب فلسفی از یک عقل بهره برده است و یک عقل نیست که نگران باشیم از ارجمندی آن کاسته میشود یا نه. در ایران باستان منظور از خرد همان آفریدگار است اوست که راهنماست و خرد آدمی نیز بهرهای از آن است که راهنمای انسان است و به گفته فردوسی:
خرد باشد که خوب و زشت داند
چو مهر آید خرد در دل نماند.
در یونان باستان شاهد چندین عقل هستیم و نخستین آن لوگوس است و آن قانونی است که برجهان حکم و انسان و همهچیز میراند و هرچه هست چهرهای از لوگوس است و هیچچیز از لوگوس خارج نیست و خردمندی همسخنی با لوگوس است.
عقل بعدی «نوس» است که بعداً به «انتلکت» و اخیراً به «مایند» و در آلمانی به «گایست» برگردانده شد و منظور چیزی است غیرمادی، خودآگاه وزنده. مهمتر از اینها از جهت تأثیر که در سرنوشت ما داشته است، عقل افلاطونی و ارسطویی است در سنت یونانی. افلاطون معرفت را به دوکسا یعنی پایینترین مرتبه معرفت و اپیستمه که بالاتر از «دوکسا» است تقسیم میکند و دوکسا خود دومرتبه دارد: آیکسیاس (پندار) و پیستیس (عقیده) و اپیستمه نیز دومرتبه دارد: دیانویا (استدلال) و نوئزیس (شناخت). نکته مهم در اینجا آن است که برترین عقل همان «نوئزیس» است که با شهود سروکار دارد و راه دستیابی به آن دیالکتیک است و همین دیالکتیک در ارسطو میشود جدل و منظور فنی است که با آن دهان خصم را میتوان بست. با «نوئزیس» است که میتوان از ظاهر چیزها به باطن آنها رسید. منظور ارسطو از عقل همان «دیانویای» افلاطون است و آن مقام استدلال کردن است و بس.
این عقل ارسطویی همچنان در میان فیلسوفان ارسطویی نهادینهشده است و حکم میراند، ولی در غرب جای خود را به عقل «ریتو» داد و روزگار غرب را دگرگون کرد. با این توضیح به نظر میرسد که ورد شهود که گونهای دیدار است به این عقل ارسطویی مبارک و باید در آن شتاب کرد. این عقل ارسطویی خود درد بیدرمانی دارد که هماره خود را پنهان کرده است. ببینید اوج منطق ارسطو در ضرب اول از شکل اول قیاس است که برای مثال میگوید هر الف ب است هر ب ج است پس هر الف، ب است و چنین ضربی از بدیهیترین ضروب است و چنان است و چنین.
همین بدیهیترین ضرب بیمارترین است، زیرا مثلاً اگر بگوئیم سقراط انسان است و هر انسانی میرا است. پس سقراط میرا است باید توضیح داده شود که از کجا دانستیم هر انسانی میرا است و اگر میدانیم هر انسانی میرا است، دیگر نیازی به استدلال نداریم.
*آقای دکتر! آیا میتوان گفت سهروردی یک عارف است نه فیلسوف به معنای واقعی کلمه؟
باید دید که منظور از فیلسوف چیست و اصلاً فیلسوف کیست؟ اگر فیلسوف را تنها با ترازوی ارسطویی بسنجیم که تقریباً نیز همینگونه است سهروردی و بسیاری از فلاسفه فیلسوف نیستند؛ کانت، هگل، ویتگنشتاین، هایدگر و… را میتوان هر چیز نامید، ولی نمیتوان فیلسوف خواند. به نظر میرسد باید تعریف فیلسوف را بازنگری کنیم و چشمها را بشوئیم و جور دیگر ببینیم. سهروردی فیلسوف است و یکی از بزرگترین فیلسوفان از نه جهت درونمایه اندیشههایش بلکه برای روش و خوداندیشی او.
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: سهروردی کلیت نظام ارسطویی را به چالش میکشد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران