عشق، زن و وطن در سینمای رسول ملاقلیپور
با مروری بر اغلب فیلمهایی که درباره سالهای دفاع مقدس ساخته شده، حضور زنانِ تاثیرگذار در این فیلمها اندک است. البته سینمایی که با فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا، احمدرضا درویش و رسول ملاقلیپور شناسانده شد و هویت گرفت، سالهای بعد تغییر کرد و در فرم و محتوا پوست انداخت. کارکرد سینمای دفاع مقدس در روزهای جنگ، با دوران پس از جنگ قابل مقایسه نیست. به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت سینمایی از جنس آنچه امروز در حوزه دفاع مقدس میبینیم و بخشهایی از ناگفتههای جنگ را روایت میکند (نمونههایی مثل ویلاییها و تنگه ابوقریب) در آن روزها که جامعه درگیر جنگ بود، ساخته و اکران میشد.
از میان فیلمهای مربوط به سینمای دفاع مقدس که توسط فیلمسازان شاخص این سینما ساخته شده است، چند اثر از زندهیاد رسول ملاقلیپور، تصویری متفاوت از زن در بستر حادثهای خونبار چون جنگ ارائه میدهد. ملاقلیپور که نخستین ساختههایش، آثاری کاملا مردانه، ایدئولوژیک و تبلیغاتی طبق حال و هوای آن روزها بودند، آهسته آهسته در فرم روایت، قصهپردازی و تکنیک پیشرفت کرد و از زوایایی تازه به ماجرای جنگ پرداخت. بخش مهمی از دریافت متفاوت او از این پدیده به تجربه زیستیاش برمیگشت که یگانه و اصیل بود.
«هیوا» از منظر روایت یک عاشقانه در دل جنگ، اثری منحصر به فرد و قدر نادیده و پس از بیست و دو سال هنوز تازه است. این تازگی، بیش از هر چیز به انتخاب قصهای بازمیگردد که هرگز کهنه نمیشود. هیوا (گلچهره سجادیه) رابطه عاشقانهاش با حمید (عبدالرضا زهره کرمانی) همسر شهیدش را فراموش نکرده و با وجود گذشت زمانی طولانی از شهادت او، همچنان دلبسته همسرش است. فیلم، این شیدایی را نمایش میدهد و نقطه اتکایش در روایت و پیشبرد قصه، قصهای که بخش مهمی از آن در فضایی مردانه و جنگی میگذرد، نه یک مرد، که یک زن است. زنی که راوی این جدایی و فقدان است، زنی که میتواند پیکر شوهرش را پیدا کند و در نهایت، انتخاب میکند همراه او بماند. جذابیت فیلم این است که توانسته این علاقه توامان و خاص را درست و بدون اغراق و شعارزدگی نمایش دهد. فیلمساز مرزهای واقعیت و خیال را درهم میآمیزد و ما را با زندگی شخصیتهای پرتعداد فیلم آشنا میکند. یکی از سکانسهای تاثیرگذار فیلم، جایی است که هیوا در زمان حال نماز میخواند و در تدوین موازی، نمازش همزمان با نماز حمید در صحنه نبرد است. موسیقی درخشان فیلم در این فصل با آوازی زیبا و شعری دلنشین همراه شده: «این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است...» و یکی از بهترین سکانسهای عاشقانه نه فقط در سینمای دفاع مقدس که در سینمای ایران خلق شده که تکرار نشدنی و نادیده گرفتنش بیانصافی است. فصل پایانی فیلم و جایی که حمید و هیوا از دالان به سمت نور حرکت میکنند، حسن ختامی به یادماندنی بر این عاشقانه تراژیک است.
در «مزرعه پدری»، محمود (مهدی احمدی) مانند هیوا روزگارش را با یاد همسر و فرزندان از دست رفتهاش سپری میکند و مانند او در آخر، مرگ را انتخاب میکند تا کنار آنها باشد. «مزرعه پدری»، فیلمی در ستایش مهر به وطن است. مزرعه و زنانی که در فیلم هستند و به آنها ظلم شده است، نمادی از وطن هستند که محمود و همرزمانش برای رهایی آنها تلاش میکنند. ملاقلیپور این بار هم از شکست زمان برای روایت قصه استفاده کرده و به شکلی قابل توجه، امروز و دیروز را بههم گره زده است. (به یاد بیاوریم فصلی که محمود برای خرید آب میوه میرود، در حالی که خانوادهاش در ماشین منتظر او هستند اما با یک حرکت، محمود به گذشته میرسد.)
محمود هنوز دلبسته سودابه (آتنه فقیه نصیری) است، یکی از دلایل او برای رفتن به جنگ، دفاع از خانواده است، خانوادهای که در پایان فیلم متوجه میشویم سالها قبل و زیر آتش توپهای عراقی زندگی را بدرود گفتهاند، اگر چه در خیال محمود کنار او هستند. «مزرعه پدری»، فصلهای جنگی و درگیری فراوانی دارد، اغلب شخصیتها شهید میشوند و تنهایی محمود، تلخ است. ملاقلیپور در این فیلم، بیش از دیگر ساختههایش به واقعیت جنگ، نزدیک میشوند.
رسول ملاقلیپور و جمشید هاشمپور در پشت صحنه فیلم «قارچ سمی»منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: عشق، زن و وطن در سینمای رسول ملاقلیپور
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران