ما واقعاً احتیاج داریم به یک تاریخ مستندِ قویِ روشنی از مشروطیت/ مشروطیت را باید درست تبیین کنیم
خبرگزاری میزان - بنا بر اعلام پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR، رهبر معظم انقلاب ۱۳۸۵/۰۲/۰۹ در دیدار شورای مرکزی و کمیتههای علمی همایش صدمین سالگرد مشروطیت بیاناتی ایراد فرمودند که به مناسبت شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری بازخوانی میشود.
بسم الله الرّحمن الرّحیم اولاً از آقایان خیلی متشکریم. هر دو مقوله، حقاً و انصافاً در خور توجه فکرهای نقادِ محققان و صاحبنظران هست. من در مقولهی خودِ مسئلهی مشروطیت چند نکته در ذهنم هست، که آنها را عرض میکنم. آقای نجفی درست گفتند که اگر ما چشمانداز گذشته را درست تشخیص بدهیم، برای ترسیم چشمانداز آینده، خیلی مؤثر خواهد بود؛ و اصلاً معرفت و شناخت جریانها جز با این کار ممکن نیست. بنابراین، نگاهی بکنیم و ببینیم چه اتفاقی در مشروطیت افتاد. البته با دوستان در دو سال قبل هم که جلسه داشتیم، صحبتهایی در این زمینهها شد و من، فیالجمله، در جریان تفکرات و اقدامات آقایان هستم، که جهتگیریهایشان کاملاً درست است؛ منتها حالا آنچه که به ذهنم میرسد، عرض کنم: در مشروطیت، نقش علما نقشی نیست که قابل مقایسه با نقش دیگران باشد. در سالهای پیش از مشروطیت - یعنی سالهای سلطنت مظفرالدین شاه - انجمنهای پنهانی تشکیل میشد و نشستهای گوناگونی بود که هم علما، هم غیرعلما بودند و آثار آنها در مشروطیت منعکس بود؛ منتها آن چیزی که مشروطیت را به ثمر رساند، این انجمنها نبود؛ آن حضورِ مردمیای بود که جز با فعالیت و تأثیر علما امکانپذیر نبود؛ یعنی اگر فتوای آخوند نبود، فتوای آشیخ عبدالله مازندرانی و امثال اینها نبود، اصلاً امکان نداشت این حرکت در خارج تحقق پیدا کند. علاوه بر اینکه در همان کارهای دستهجمعىِ خواصی - نه عوامی - هم باز علما نقش غالب را داشتهاند. شما نگاه کنید ببینید در همان وقتی که انجمنهای مشروطیت - یعنی انجمنهای بعد از فرمان - تشکیل شد، مؤثرترین آدمها در مهمترین مراکز کشور، علمایند. انجمن تبریز را ببینید، انجمن مشهد را ببینید، انجمن رشت را ببینید؛ اینها جاهای حساسند که عناصر اصلی و مؤثرشان، علما هستند. بنابراین، نقش روحانیت در مشروطیت، اولاً نقشی نیست که قابل انکار باشد، ثانیاً قابل مقایسه باشد با نقش دیگرانی که بودند؛ روشنفکرها، و در مرحلهی بعد، بعضی از صاحبان قدرت و متنفذان دولتی. وقتی به علما نگاه میکنیم، میبینیم سابقهی فعالیت علما خیلی بیش از دورهی مشروطیت است. شاخصهی آن فعالیتهای قبلی، «ضد بیگانه بودن» بود. اصلاً وجه ضد استبدادی در فعالیتهای علما، یک وجه منطوی در جنبهی ضد بیگانه و ضد استعماری بود. مثلاً فتوای مرحوم میرزای شیرازی، اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیهی رویتر و از این قبیل، قبل از آنها در قضایای مبارزهی با روسها، اصلِ حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روسها برای اشغال ایران و بقیهی این کارهایی که شما میبینید، وجه غالب و اصلی بوده است و البته در مسئلهی مشروطیت هم وجه ضد استبدادی در حرکت علما واضح و روشن شد، که حالا عرض میکنم که چگونه این مسئله شکل گرفت. ما از این مقدمه چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه این است که اگر کسی وجه ضد سلطهای بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته. خودِ این، میتواند برای ما تفسیر و تحلیل کند دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشتهاند؛ در درجهی اول مرحوم شیخ فضلالله و کسانی از قبیل ایشان؛ در درجهی بعد، مرحوم سید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیهی کسانی که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. در نتیجه، مسئلهی ضدسلطهی بیگانه را باید حتماً در نظر گرفت. من حالا یک نگاهی میکنم به حرکت مشروطیت؛ یعنی از سال ۱۲۸۵ شمسی تا ۱۲۹۹؛ چهارده سال است. آقای حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی که آن را اصلاً به حساب نیاورید. حکومت رضاشاه از سلطنتش که شروع نشد، از کودتای ۱۲۹۹ شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود که توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را - سردار سپه بود - مثل یک میوهی رسیدهای در دامن او بگذارد؛ والّا امکان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال ۱۲۹۹ بگذارید. این حرکت انگلیسی که فعال مایشاء در قضیهی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دورهای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع میشود؟ از وقتی که غربیها و اروپاییها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسیاند؛ یعنی یک حرکت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همهی دنیا دارند، که شما ببینید دوران استعمار در اینجا به اوج رسیده؛ یعنی همهجا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یکی از جاهایی که باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقهی نفتخیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه بهمرور داشت برای غربیها واضح میشد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسئلهی ایجاد یک حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیسها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند که نگذارند روستزاری به هندوستان دست پیدا کند. بنابراین، ایران یکی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسها بود. در آن چهارده سال اینها چه کار کردند؟ اول، فرصتطلبی کردند و تا این حرکت عدالتخواهی مشروطیت را در ایران بهوسیلهی عواملشان از نزدیک حس کردند، خیلی ماهرانه روی این حرکت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین کارهایی هم که کردند، این بود که ارکان اصلىِ جنبهی دیگرِ این حرکت را که جنبهی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف کردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی که در ایران به وجود آمد - میتوان احتمال داد که خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی کشور و مسئلهی ارومیه) با تحریک خود اینها بوده، که قرائنی هم دارد. اتفاقاً «کسروی» حوادث شمال غربی کشور را خیلی خوب تشریح میکند و انسان میبیند چه اتفاقی آنجا افتاده - زمینه را برای یک حکومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی که مشروطه ضد او آمده بود، فراهم کردند و بعد هم در ۱۲۹۹ این مستبد را آوردند سر کار؛ یعنی چهارده سال طول میکشد تا جامعهی استبدادیای را که بهوسیلهی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل میشد، با مقدماتی که خودشان انجام دادند، به یک جامعهی استبدادىِ غیر قابل اضمحلال تبدیل کنند. در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق میافتد که با پیروزىِ جبههای که انگلیسها در آن هستند، به انگلیسها یک قدرت جدیدی میدهد و اینها میتوانند آزادانه هر کاری بکنند. میدانید که اینها در همین سالها عراق را هم فتح کردند؛ یعنی مابین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۲۰؛ در واقع ۱۳۳۳ قمری تا ۱۳۳۸ قمری. اینها دربارهی عراق یک سلسله اقداماتی را شروع کردند که انسان میفهمد که این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در ۱۹۲۰ توانستند عراق را قبضه کنند که «ثورةالعشرینِ» - انقلاب ۱۹۲۰ - عراقیها کاملاً سرکوب شد و اینها حکومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یک سال؛ حالا شاید از لحاظ ماههای میلادی یک مقداری اینور و آنور باشد - رضاخان سر کار آمده؛ در ۱۲۹۹ و در ۱۹۲۰ یا ۲۱، ملک فیصل اول در عراق سرکار آمده است و پادشاهی، کاملاً در مشت انگلیسها بود و به وسیلهی خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ یعنی یک حرکت کاملاً حسابشدهی دقیقِ خوبی را انگلیسها انجام دادند. من البته نمیخواهم از اهمیت مشروطه - که آقایان فرمودید - در تاریخ کشورمان، که درست است، صرفنظر کنم؛ این چیز خیلی مهمی است و قابل انکار نیست؛ مثل خیلی از کارهایی که دشمنان یک ملتی کردهاند، اما آن کار بهمرور تبدیل شده به چیزی که به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را که خود ملت ما شروع کرد، او استفاده کرد! اما مثلاً فرض کنید که حزب کنگرهی هند را انگلیسها به وجود آوردند، ولی استقلال هند بهوسیلهی حزب کنگره انجام گرفت! یعنی خود این بهمرور زمان تبدیل شد به پایگاهی علیه انگلیسها. این، ممکن است و ایرادی ندارد. شما به مشروطه افتخار بکنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است. حالا ما ببینیم نهضت علما چه بود. به نظر من روی آن خیلی کار نشده و یکی از نقاطی که حتماً باید رویش تکیه بشود، این است؛ اینکه نهضت علما چه بود؟ نکتهی اول این است که شعار علما، «عدالتخواهی» بود. به طور مشخص آنچه که میخواستند، «عدالتخانه» بود. درست است؟ این، یک توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود که این همه سر و صدا بخواهد. اگر یک درخواست و توصیهی اخلاقی بود، این چیزی است که همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حکام را به عدالت تشویق میکردند؛ اما این جنجالی که به وجود آمد و آن تحصنها، آن ایستادگیها و بعد مقابلههایی که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که انجام گرفت، فقط یک درخواست اخلاقی محض نبود، بلکه آنها چیز دیگری را که فراتر از یک درخواست اخلاقی بود، میخواستند. نکتهی دوم اینکه آن عدالتی که اینها میخواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینهی مسائل حکومتی بود؛ چون مخاطب اینها حکومت بود. میدانید قضایا از عملکرد حاکم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزالله و مسجد جامع ظاهراً. البته همهی اینها زمینههای تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده اینجا بود که سر باز کرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالتخواهی، حکومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیهی کسانی که ظلم میکنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلکه محور و مرکز اصلی، حکومت بود. نکتهی سوم این است که آنچه اینها میخواستند، یک بنیاد تأمینکنندهی عدالت بود، که اسمش را میگذاشتند «عدالتخانه». حالا این عدالتخانه چهجور تفسیر میشد، ممکن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمیکنیم که آنها مثل نسخهی مشروطیت که در نظر اروپاییها و غربیها یک نسخهی عملشدهی واضحی بود، روشن بود که چه میخواهند؛ ما نمیگوییم که در نظر علما و متدینین، نسخهی عدالتخانه به همین وضوح بود؛ نه، لیکن فیالجمله این بود که میخواستند یک دستگاه قانونیای وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و همهی سلسله مراتب حکومتی را تحت کنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نکنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یک دستگاه اینجوری میخواستند. حالا این میتوانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ میتوانست تفسیر شود به یک چیز دیگر. آنچه آنها میخواستند یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی بود که قدرت این را داشته باشد که جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت که اگر میخواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فکر کرد، که اگر میخواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فکر این را هم میکردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار میگرفت، تا بتواند اجرای عدالت کند و عدالت را بر حکومت و بر شخص شاه تحمیل کند. نکتهی آخر هم اینکه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی میخواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه که مورد درخواست مردم بود این بود، که متنش هم مواد اسلامی و احکام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیسها همانطور که شما فرمول واقع شدهی خارجیاش را بهروشنی میدانید، آمدند بر این موج فرصتطلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش کردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهامدهندگان معلوم بود که معنایش چیست! کسانی که تحت تأثیر اینها بودند، در درجهی اول روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرتطلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی اینطور نبود که ما فرض کنیم روشنفکرهای آن زمان از قبیل همین افرادی که اسم آوردید که تاریخها را نوشتهاند و در انجمنها حضور داشتهاند، صرفاً میخواستهاند نسخهی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند؛ ولو خودِ آنها کنار بمانند؛ نه، بههیچوجه این را نمیخواستند. آنها میخواستند در حکومت باشند؛ کما اینکه برای این کار تلاش هم کردند و کسانی که به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقیزاده و غیر او، میخواستند در حکومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفکر این طور بودند. علاوه بر این، عدهای از قدرتمندان و رجال حکومتی هم بهتدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه که در صحنه اتفاق افتاد، این است. نکتهای که در کنار این مسئله، مورد توجهم هست، این است که چه شد که غربیها، مشخصاً انگلیسیها، در این مسئله کامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند. در حالی که مردم که جمعیت اصلی هستند، میتوانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود که شیخ فضلالله جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود؛ قاعدهی قضیه این بود. به نظر من مشکل کار از اینجا پیش آمد که اینها توانستند یک عدهای از اعضای جبههی عدالتخواهی - یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما - را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتی به اظهاراتی که مرحوم آسید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابلهی با حرفهای شیخ فضلالله و جناح ایشان داشتهاند، نگاه میکند، این مسئله را درمییابد که عمدهی حرفها به همین است که اینطور میگفتهاند. این حرفها به نجف هم منعکس میشده و شما نگاه میکنید که همین اظهارات - انسان در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن کتاب و در مذاکراتی که در نجف در جریان بوده، اینها را میبیند - و حرفهایی را که از سوی روشنفکرها و بهوسیلهی عمال حکومت گفته میشد و وعدههایی را که داده میشد، حمل بر صحت میکردند. اینطور میگفتند که: شما دارید عجله میکنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدفشان دین است! این مسائل در مکاتبات، نامههای صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان میبیند که حساسیت آنها را در مقابل انحراف کم کردهاند؛ اما حساسیت بعضیها مثل مرحوم آشیخ فضلالله باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار کردند و در متمم، آن مسئلهی پنج مجتهد جامعالشرایط را گنجاندند و مقابله کردند. یک جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوشباوری و حُسنظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس میزند که بعضی از ضعف شخصیتیها و ضعفهای اخلاقی و هوای نفس بیتأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبدالله یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشک بیتأثیر نبوده که نمونهی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانیست. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلکردهی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از اینجا شروع شد. من به انقلاب خودمان که نگاه میکنم، میبینم هنر بزرگ امام این بود که دچار این غفلت نشد؛ اساس کار امام این است. امام اشتباه نکرد که حرفی را که گفته بود و هدفی را که اتخاذ کرده بود، در سایهی تنبیه و ظاهرسازیهای شعارهای دیگران گم کند و فراموش کند. این، اساس کار موفقیت امام بود که مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوی چشمش قرار داد و به طرف آن حرکت کرد. متأسفانه این کار را زعمای روحانی و مشروطه نکردند و برایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف که به وجود آمد، آنها تسلط پیدا کردند. وقتی قدرت دست آنها آمد، دیگر کاری نمیشد کرد. عین همین قضیه را من در قضایای عراق دیدم. در قضایای عراق هم اول علما به طور جدی وارد شدند، بعد تعبیر و توجیه شروع شد: حالا شاید اینها راست بگویند! شاید هدف بدی نداشته باشند! انگلیسها در آنجا بین مردم عراق شعارهایی را پخش کردند: «جئنا محررین لا مستعمرین!»؛ ما نیامدهایم برای استعمار شما، ما آمدهایم شما را از دست عثمانیها آزاد کنیم! همین حرفی که حالا آمریکاییها در این برههی اخیر به عراقیها میگفتند: ما آمدهایم شما را از دست صدام آزاد کنیم، نیامدهایم برای اینکه بر شما تسلط پیدا کنیم! آن وقت آنها در آنجا از ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۸ ظاهراً یا ۵۷، سیوهشت سال عراق را آنچنان فشردند که وقتی انسان این سالهای طولانی را نگاه میکند و میخواند، گریهاش میگیرد که اینها در عراق و البته غالباً هم بهوسیلهی خودِ همین عناصر عراقی چه کردهاند: از کشتار مردم، از نهب مردم، از غارت کشور، عقب نگه داشتن کشور و ذلتهایی که بر ملت عراق تحمیل کردند.
بسم الله الرّحمن الرّحیم اولاً از آقایان خیلی متشکریم. هر دو مقوله، حقاً و انصافاً در خور توجه فکرهای نقادِ محققان و صاحبنظران هست. من در مقولهی خودِ مسئلهی مشروطیت چند نکته در ذهنم هست، که آنها را عرض میکنم. آقای نجفی درست گفتند که اگر ما چشمانداز گذشته را درست تشخیص بدهیم، برای ترسیم چشمانداز آینده، خیلی مؤثر خواهد بود؛ و اصلاً معرفت و شناخت جریانها جز با این کار ممکن نیست. بنابراین، نگاهی بکنیم و ببینیم چه اتفاقی در مشروطیت افتاد. البته با دوستان در دو سال قبل هم که جلسه داشتیم، صحبتهایی در این زمینهها شد و من، فیالجمله، در جریان تفکرات و اقدامات آقایان هستم، که جهتگیریهایشان کاملاً درست است؛ منتها حالا آنچه که به ذهنم میرسد، عرض کنم: در مشروطیت، نقش علما نقشی نیست که قابل مقایسه با نقش دیگران باشد. در سالهای پیش از مشروطیت - یعنی سالهای سلطنت مظفرالدین شاه - انجمنهای پنهانی تشکیل میشد و نشستهای گوناگونی بود که هم علما، هم غیرعلما بودند و آثار آنها در مشروطیت منعکس بود؛ منتها آن چیزی که مشروطیت را به ثمر رساند، این انجمنها نبود؛ آن حضورِ مردمیای بود که جز با فعالیت و تأثیر علما امکانپذیر نبود؛ یعنی اگر فتوای آخوند نبود، فتوای آشیخ عبدالله مازندرانی و امثال اینها نبود، اصلاً امکان نداشت این حرکت در خارج تحقق پیدا کند. علاوه بر اینکه در همان کارهای دستهجمعىِ خواصی - نه عوامی - هم باز علما نقش غالب را داشتهاند. شما نگاه کنید ببینید در همان وقتی که انجمنهای مشروطیت - یعنی انجمنهای بعد از فرمان - تشکیل شد، مؤثرترین آدمها در مهمترین مراکز کشور، علمایند. انجمن تبریز را ببینید، انجمن مشهد را ببینید، انجمن رشت را ببینید؛ اینها جاهای حساسند که عناصر اصلی و مؤثرشان، علما هستند. بنابراین، نقش روحانیت در مشروطیت، اولاً نقشی نیست که قابل انکار باشد، ثانیاً قابل مقایسه باشد با نقش دیگرانی که بودند؛ روشنفکرها، و در مرحلهی بعد، بعضی از صاحبان قدرت و متنفذان دولتی. وقتی به علما نگاه میکنیم، میبینیم سابقهی فعالیت علما خیلی بیش از دورهی مشروطیت است. شاخصهی آن فعالیتهای قبلی، «ضد بیگانه بودن» بود. اصلاً وجه ضد استبدادی در فعالیتهای علما، یک وجه منطوی در جنبهی ضد بیگانه و ضد استعماری بود. مثلاً فتوای مرحوم میرزای شیرازی، اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیهی رویتر و از این قبیل، قبل از آنها در قضایای مبارزهی با روسها، اصلِ حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روسها برای اشغال ایران و بقیهی این کارهایی که شما میبینید، وجه غالب و اصلی بوده است و البته در مسئلهی مشروطیت هم وجه ضد استبدادی در حرکت علما واضح و روشن شد، که حالا عرض میکنم که چگونه این مسئله شکل گرفت. ما از این مقدمه چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه این است که اگر کسی وجه ضد سلطهای بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته. خودِ این، میتواند برای ما تفسیر و تحلیل کند دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشتهاند؛ در درجهی اول مرحوم شیخ فضلالله و کسانی از قبیل ایشان؛ در درجهی بعد، مرحوم سید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیهی کسانی که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. در نتیجه، مسئلهی ضدسلطهی بیگانه را باید حتماً در نظر گرفت. من حالا یک نگاهی میکنم به حرکت مشروطیت؛ یعنی از سال ۱۲۸۵ شمسی تا ۱۲۹۹؛ چهارده سال است. آقای حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی که آن را اصلاً به حساب نیاورید. حکومت رضاشاه از سلطنتش که شروع نشد، از کودتای ۱۲۹۹ شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود که توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را - سردار سپه بود - مثل یک میوهی رسیدهای در دامن او بگذارد؛ والّا امکان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال ۱۲۹۹ بگذارید. این حرکت انگلیسی که فعال مایشاء در قضیهی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دورهای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع میشود؟ از وقتی که غربیها و اروپاییها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسیاند؛ یعنی یک حرکت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همهی دنیا دارند، که شما ببینید دوران استعمار در اینجا به اوج رسیده؛ یعنی همهجا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یکی از جاهایی که باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقهی نفتخیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه بهمرور داشت برای غربیها واضح میشد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسئلهی ایجاد یک حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیسها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند که نگذارند روستزاری به هندوستان دست پیدا کند. بنابراین، ایران یکی از آماجها و اهداف حتمی انگلیسها بود. در آن چهارده سال اینها چه کار کردند؟ اول، فرصتطلبی کردند و تا این حرکت عدالتخواهی مشروطیت را در ایران بهوسیلهی عواملشان از نزدیک حس کردند، خیلی ماهرانه روی این حرکت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین کارهایی هم که کردند، این بود که ارکان اصلىِ جنبهی دیگرِ این حرکت را که جنبهی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف کردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی که در ایران به وجود آمد - میتوان احتمال داد که خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی کشور و مسئلهی ارومیه) با تحریک خود اینها بوده، که قرائنی هم دارد. اتفاقاً «کسروی» حوادث شمال غربی کشور را خیلی خوب تشریح میکند و انسان میبیند چه اتفاقی آنجا افتاده - زمینه را برای یک حکومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی که مشروطه ضد او آمده بود، فراهم کردند و بعد هم در ۱۲۹۹ این مستبد را آوردند سر کار؛ یعنی چهارده سال طول میکشد تا جامعهی استبدادیای را که بهوسیلهی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل میشد، با مقدماتی که خودشان انجام دادند، به یک جامعهی استبدادىِ غیر قابل اضمحلال تبدیل کنند. در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق میافتد که با پیروزىِ جبههای که انگلیسها در آن هستند، به انگلیسها یک قدرت جدیدی میدهد و اینها میتوانند آزادانه هر کاری بکنند. میدانید که اینها در همین سالها عراق را هم فتح کردند؛ یعنی مابین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۲۰؛ در واقع ۱۳۳۳ قمری تا ۱۳۳۸ قمری. اینها دربارهی عراق یک سلسله اقداماتی را شروع کردند که انسان میفهمد که این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در ۱۹۲۰ توانستند عراق را قبضه کنند که «ثورةالعشرینِ» - انقلاب ۱۹۲۰ - عراقیها کاملاً سرکوب شد و اینها حکومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یک سال؛ حالا شاید از لحاظ ماههای میلادی یک مقداری اینور و آنور باشد - رضاخان سر کار آمده؛ در ۱۲۹۹ و در ۱۹۲۰ یا ۲۱، ملک فیصل اول در عراق سرکار آمده است و پادشاهی، کاملاً در مشت انگلیسها بود و به وسیلهی خودِ آنها در آنجا به وجود آمده؛ یعنی یک حرکت کاملاً حسابشدهی دقیقِ خوبی را انگلیسها انجام دادند. من البته نمیخواهم از اهمیت مشروطه - که آقایان فرمودید - در تاریخ کشورمان، که درست است، صرفنظر کنم؛ این چیز خیلی مهمی است و قابل انکار نیست؛ مثل خیلی از کارهایی که دشمنان یک ملتی کردهاند، اما آن کار بهمرور تبدیل شده به چیزی که به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را که خود ملت ما شروع کرد، او استفاده کرد! اما مثلاً فرض کنید که حزب کنگرهی هند را انگلیسها به وجود آوردند، ولی استقلال هند بهوسیلهی حزب کنگره انجام گرفت! یعنی خود این بهمرور زمان تبدیل شد به پایگاهی علیه انگلیسها. این، ممکن است و ایرادی ندارد. شما به مشروطه افتخار بکنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است. حالا ما ببینیم نهضت علما چه بود. به نظر من روی آن خیلی کار نشده و یکی از نقاطی که حتماً باید رویش تکیه بشود، این است؛ اینکه نهضت علما چه بود؟ نکتهی اول این است که شعار علما، «عدالتخواهی» بود. به طور مشخص آنچه که میخواستند، «عدالتخانه» بود. درست است؟ این، یک توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود که این همه سر و صدا بخواهد. اگر یک درخواست و توصیهی اخلاقی بود، این چیزی است که همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حکام را به عدالت تشویق میکردند؛ اما این جنجالی که به وجود آمد و آن تحصنها، آن ایستادگیها و بعد مقابلههایی که با دستگاه استبداد شد و فداکاریهایی که انجام گرفت، فقط یک درخواست اخلاقی محض نبود، بلکه آنها چیز دیگری را که فراتر از یک درخواست اخلاقی بود، میخواستند. نکتهی دوم اینکه آن عدالتی که اینها میخواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینهی مسائل حکومتی بود؛ چون مخاطب اینها حکومت بود. میدانید قضایا از عملکرد حاکم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزالله و مسجد جامع ظاهراً. البته همهی اینها زمینههای تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده اینجا بود که سر باز کرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالتخواهی، حکومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیهی کسانی که ظلم میکنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلکه محور و مرکز اصلی، حکومت بود. نکتهی سوم این است که آنچه اینها میخواستند، یک بنیاد تأمینکنندهی عدالت بود، که اسمش را میگذاشتند «عدالتخانه». حالا این عدالتخانه چهجور تفسیر میشد، ممکن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمیکنیم که آنها مثل نسخهی مشروطیت که در نظر اروپاییها و غربیها یک نسخهی عملشدهی واضحی بود، روشن بود که چه میخواهند؛ ما نمیگوییم که در نظر علما و متدینین، نسخهی عدالتخانه به همین وضوح بود؛ نه، لیکن فیالجمله این بود که میخواستند یک دستگاه قانونیای وجود داشته باشد که بتواند پادشاه و همهی سلسله مراتب حکومتی را تحت کنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نکنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یک دستگاه اینجوری میخواستند. حالا این میتوانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ میتوانست تفسیر شود به یک چیز دیگر. آنچه آنها میخواستند یک نهاد عملی و یک واقعیت قانونی بود که قدرت این را داشته باشد که جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت که اگر میخواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فکر کرد، که اگر میخواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فکر این را هم میکردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار میگرفت، تا بتواند اجرای عدالت کند و عدالت را بر حکومت و بر شخص شاه تحمیل کند. نکتهی آخر هم اینکه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی میخواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه که مورد درخواست مردم بود این بود، که متنش هم مواد اسلامی و احکام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیسها همانطور که شما فرمول واقع شدهی خارجیاش را بهروشنی میدانید، آمدند بر این موج فرصتطلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش کردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهامدهندگان معلوم بود که معنایش چیست! کسانی که تحت تأثیر اینها بودند، در درجهی اول روشنفکرهای غربزده بودند که البته قدرتطلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی اینطور نبود که ما فرض کنیم روشنفکرهای آن زمان از قبیل همین افرادی که اسم آوردید که تاریخها را نوشتهاند و در انجمنها حضور داشتهاند، صرفاً میخواستهاند نسخهی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند؛ ولو خودِ آنها کنار بمانند؛ نه، بههیچوجه این را نمیخواستند. آنها میخواستند در حکومت باشند؛ کما اینکه برای این کار تلاش هم کردند و کسانی که به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقیزاده و غیر او، میخواستند در حکومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفکر این طور بودند. علاوه بر این، عدهای از قدرتمندان و رجال حکومتی هم بهتدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه که در صحنه اتفاق افتاد، این است. نکتهای که در کنار این مسئله، مورد توجهم هست، این است که چه شد که غربیها، مشخصاً انگلیسیها، در این مسئله کامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند. در حالی که مردم که جمعیت اصلی هستند، میتوانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود که شیخ فضلالله جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود؛ قاعدهی قضیه این بود. به نظر من مشکل کار از اینجا پیش آمد که اینها توانستند یک عدهای از اعضای جبههی عدالتخواهی - یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما - را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتی به اظهاراتی که مرحوم آسید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابلهی با حرفهای شیخ فضلالله و جناح ایشان داشتهاند، نگاه میکند، این مسئله را درمییابد که عمدهی حرفها به همین است که اینطور میگفتهاند. این حرفها به نجف هم منعکس میشده و شما نگاه میکنید که همین اظهارات - انسان در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن کتاب و در مذاکراتی که در نجف در جریان بوده، اینها را میبیند - و حرفهایی را که از سوی روشنفکرها و بهوسیلهی عمال حکومت گفته میشد و وعدههایی را که داده میشد، حمل بر صحت میکردند. اینطور میگفتند که: شما دارید عجله میکنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدفشان دین است! این مسائل در مکاتبات، نامههای صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان میبیند که حساسیت آنها را در مقابل انحراف کم کردهاند؛ اما حساسیت بعضیها مثل مرحوم آشیخ فضلالله باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار کردند و در متمم، آن مسئلهی پنج مجتهد جامعالشرایط را گنجاندند و مقابله کردند. یک جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوشباوری و حُسنظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس میزند که بعضی از ضعف شخصیتیها و ضعفهای اخلاقی و هوای نفس بیتأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبدالله یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشک بیتأثیر نبوده که نمونهی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانیست. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلکردهی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از اینجا شروع شد. من به انقلاب خودمان که نگاه میکنم، میبینم هنر بزرگ امام این بود که دچار این غفلت نشد؛ اساس کار امام این است. امام اشتباه نکرد که حرفی را که گفته بود و هدفی را که اتخاذ کرده بود، در سایهی تنبیه و ظاهرسازیهای شعارهای دیگران گم کند و فراموش کند. این، اساس کار موفقیت امام بود که مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوی چشمش قرار داد و به طرف آن حرکت کرد. متأسفانه این کار را زعمای روحانی و مشروطه نکردند و برایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف که به وجود آمد، آنها تسلط پیدا کردند. وقتی قدرت دست آنها آمد، دیگر کاری نمیشد کرد. عین همین قضیه را من در قضایای عراق دیدم. در قضایای عراق هم اول علما به طور جدی وارد شدند، بعد تعبیر و توجیه شروع شد: حالا شاید اینها راست بگویند! شاید هدف بدی نداشته باشند! انگلیسها در آنجا بین مردم عراق شعارهایی را پخش کردند: «جئنا محررین لا مستعمرین!»؛ ما نیامدهایم برای استعمار شما، ما آمدهایم شما را از دست عثمانیها آزاد کنیم! همین حرفی که حالا آمریکاییها در این برههی اخیر به عراقیها میگفتند: ما آمدهایم شما را از دست صدام آزاد کنیم، نیامدهایم برای اینکه بر شما تسلط پیدا کنیم! آن وقت آنها در آنجا از ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۸ ظاهراً یا ۵۷، سیوهشت سال عراق را آنچنان فشردند که وقتی انسان این سالهای طولانی را نگاه میکند و میخواند، گریهاش میگیرد که اینها در عراق و البته غالباً هم بهوسیلهی خودِ همین عناصر عراقی چه کردهاند: از کشتار مردم، از نهب مردم، از غارت کشور، عقب نگه داشتن کشور و ذلتهایی که بر ملت عراق تحمیل کردند.
- بیشتر بخوانید:
- فرهنگ هویت یک ملت است اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل بر فرهنگند؛ به این باید توجه کرد
منبع خبر: خبرگزاری میزان
اخبار مرتبط: ما واقعاً احتیاج داریم به یک تاریخ مستندِ قوىِ روشنی از مشروطیت/ مشروطیت را باید درست تبیین کنیم
موضوعات مرتبط: سید عبدالله بهبهانی پایگاه اطلاع رسانی عبدالله مازندرانی سید محمد طباطبایی مسجد سید عزیزالله شیخ فضل الله نوری رهبر معظم انقلاب مشروطیت در ایران حکومت استبدادی مجلس شورای ملی اقتصاد و سیاست شاه عبدالعظیم مظفرالدین شاه انقلاب اسلامی جنگ جهانی اول ملک فیصل اول سلسله مراتب استقلال هند شیخ ابراهیم اشغال ایران
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران