سنگرهای بتونی آلبانی، توالتهای عمومی بخارست و کلاهبرداریهای پراگ
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: اسلاونکا دراکولیچ یکی از نویسندگانی است که با آثاری درباره اروپای شرقی کمونیستی شناخته میشود. او متولد سال ۱۹۴۹ در یوگسلاوی است. بهطور دقیقتر او اهل کرواسی است که روزگاری بخشی از یوگسلاوی محسوب میشد. دراکولیچ به گفته خود متعلق به نسلی از مردمان یوگسلاوی است که در سنین جوانیشان، یوگسلاوی داشت بهمرور به غرب متمایل میشد. یکسال پیش از تولد ایننویسنده مارشال تیتو تصمیم گرفت یوگسلاوی را از اردوگاه شوروی جدا و مستقل کند. که اینحرکت در نوع خود متهورانه و انقلابی بود و در آندوران باعث شد شوروی، یوگسلاوی را که روزگاری برای نجاتش از چنگ نازیها تلاش کرده بود، یکشبه به چشم دشمن ببیند.
دراکولیچ قلمی انتقادی دارد و مانند ایوان کلیما نویسنده یا دیگر نویسندگان اروپای شرقی، نوشتههای زیادی در مذمت کمونیسم و تلقی آن بهعنوان عامل عقبماندگی کشورهای اروپای شرقی در کارنامه دارد. بههرحال جوانی فردی مثل اسلاونکا دراکولیچ در دهههایی مثل ۱۹۶۰ در حالی طی شد که مردم یوگسلاوی، خلاف دیگر کشورهای بلوک شرق، میتوانستند به انگلستان، آلمان یا فرانسه و ... سفر کنند. به قول خود دراکولیچ، در آنزمان داشتن پاسپورت یوگسلاویایی، به این معنی بوده که هم میتوانستی به غرب سفر کنی هم به شرق.
یکی از کتابهای مهم دراکولیچ درباره تاریخ و تحلیل دوران کمونیسم در اروپای شرقی، «کافه اروپا» است که ترجمه فارسیاش سال ۱۳۹۳ بهقلم نازنین دیهیمی توسط نشر گمان منتشر شد. عنوان کامل کتاب هم، چنین بود: «کافه اروپا (زندگی در اروپای شرقی پس از کمونیسم)». دراکولیچ در اینکتاب که یکمجموعه مقاله درباره حکومت کمونیسم و تبعاتش در کشورهای اروپای شرقی و بالکان است، نقدهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زیادی دارد که قصد داریم آنها را در ۲ محور اصلی بررسی کنیم. محور اول، مفهوم اروپا و تقسیمش به شرقی و غربی است و محور دوم، تصویری است که ایننویسنده از کشورهای کمونیستی و زندگیشان در سالهای پس از کمونیسم ارائه و سپس همینتصویر را نقد کرده است. دراکولیچ مطالب و مقالات کتاب موردنظر را با استفاده از تجربیات و مشاهدات خود در سفر به شهرهایی چون صوفیه، بخارست، وین، استکهلم، زاگرب، نیویورک، تیرانا، بلگراد و ... نوشته است.
در ضمن، در مطالب کتاب، دو گونه نگاه وجود دارد، یکنگاه غربی به شرقی، که از بالا به پایین است و مربوط به کشورهای اروپای غربی و آمریکا نسبت به اروپای شرقی است. نگاه دوم هم نگاه شرق به غرب است که موضعی از پایین به بالا دارد و مربوط به کشورهای کمونیستزده اروپای شرقی است که به غرب اروپا و آمریکا نگاه میکردند و شاید هنوز هم چنین نگاهی داشته باشند. بنابراین با توجه به مطالب بیانشده ایننوشتار را به ۲ فصل کلی ۱- «پدیدهای به اسم اروپا و شرقی و غربیاش» و ۲- «کالبدشکافی کشورهای کمونیستزده اروپای شرقی» تقسیم میکنیم.
اما پیش از شروع بحث، به ایننکته هم اشاره میکنیم که دراکولیچ برای تشریح بحث خود، از ۳ ابزار، طرح سوال، تشکیک و کنایه استفاده کرده که اینابزارها را هم در بررسی خود، مورد توجه قرار میدهیم. «خریدن جاروبرقی» هم تنها مقالهای از کتاب است که با توجه به تکراریبودن مطالب مربوط به آن، اشارهای به آن نکردیم.
*۱-پدیدهای به اسم اروپا و شرقی و غربیاش
شاید ما امروز قاره اروپا را مفهوم واحدی از شبهجزیرهها و قارهای سبز با ایننام بدانیم اما سال ۱۹۹۵ که اسلاونکا دراکولیچ مشغول نوشتن بیشتر مطالب کتاب «کافه اروپا» بود و کشورهای اروپای شرقی تازه از زیر سایه کمونیسم بیرون آمده بودند، آوردن نام اروپا، بهتنهایی، به معنی بخش غربی اینقاره میشد و برای اشاره به کشورهای کمونیستزده آنباید از عبارت اروپای شرقی استفاده میشد. اینمساله را دراکولیچ هم در نوشتههایش متذکر شده است؛ جایی که میگوید اروپا دیگر نام یکقاره کامل نیست بلکه تنها وصف بخشی از آن، یعنی بخش غربی در مفهوم جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی آن است.
غرب یا همان اروپای غربی، در دهههای پایانی قرن بیستم، همان آینهدار دموکراسی است که در جای خود نشسته و منتظر است دیگران یا شرقیها بهسویش بیایند. دراکولیچ هم درباره اینگونه از اروپا نوشته «غرب نیازی احساس نمیکند که تعلقش را به جایی اثبات کند» و میگوید «غرب منتظر مینشیند و آن کشورهای خوشاقبالی را برمیگزیند که خودشان را با معیارهایش تطبیق میدهند»از نظر نگارنده مطلب، مفهوم غرب گویی همیشه در طول تاریخ با نوعی خودبرترپنداری و تکبر و تبختر همراه بوده و در برهه فروپاشی کمونیسم هم اینویژگی در قاره اروپا خود را نشان داد که ساکنان غرب آن، خود را برتر و مدرنتر از ساکنان شرقی اینقاره میپنداشتهاند. البته ایندید متاسفانه از طرف شرقیهای اروپا هم به رسمیت شناخته میشده و به قول دراکولیچ، نسلی که او متعلق به آن بوده، آرزومندانه به غرب چشم دوخته بوده است. البته سهم زیادی از چرایی ایندید و وضعیت را میتوان در شرایطی دانست که شوروی بر مردم شرق اروپا تحمیل کرده بود و با جلوگیری از ورود جریان اطلاعات و بازار اقتصادی، برای دهههای متمادی آنها را عقب نگه داشت. تصویری هم که دراکولیچِ یوگسلاویایی از اتحاد شوروی در ذهن خود داشته، اینگونه بوده است: نمایی از یک برهوت سترون که لایه نازکی از یخ سیبریایی سراسرش را پوشانده است.
غرب یا همان اروپای غربی، در دهههای پایانی قرن بیستم، همان آینهدار دموکراسی است که در جای خود نشسته و منتظر است دیگران یا شرقیها بهسویش بیایند. دراکولیچ هم درباره اینگونه از اروپا نوشته «غرب نیازی احساس نمیکند که تعلقش را به جایی اثبات کند» و در صفحه ۳۰ کتاب خود میگوید «غرب منتظر مینشیند و آن کشورهای خوشاقبالی را برمیگزیند که خودشان را با معیارهایش تطبیق میدهند.» بنابراین میتوان از اینسطر و جمله دراکولیچ، به همانبرداشتی از اندیشه برخی متفکران رسید که غرب را یکجغرافیا نمیدانند بلکه غرب، یکمرام و یکفرهنگ است که در برخی نقاط دنیا نمود دارد و سعی در غلبه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارد. در زمینه اروپای شرقی و غربی که چنینبرداشتی کاملا صادق است. با اینزاویه دید، دراکولیچ، هم حرفهای ضدغربی دارد هم ضد شرقی (شرقی به معنای کمونیستی). بین حرفهای ضدغربی ایننویسنده، او معتقد است اروپا را میشود از تلویزیون خانه، با رنگ و لعاب خیرهکنندهای دید و بیشتر به رویا میماند تا واقعیت.
۱-۱ افادههای روشنفکری و تلاش برای غربیبهنظر رسیدن
در فرهنگ عامیانه ایران هم عباراتی مثل قیافه روشنفکری یا تیپ روشنفکری به کرّات مورد استفاده قرار میگیرند. مثلا زمانی بود (شاید هنوز هم هست) که اگر کسی تیپ و ظاهر افرادی را داشت که فاصله زیادی با ظاهر دینداران و چهرههای مذهبی داشتند، بهعنوان یکفرد روشنفکر و مترقی تلقی میشد. چنیننظرگاهی که میتوان تولدش را به اواخر دوران قاجار و شروع حکومت پهلوی اول نسبت داد، هنوز هم خود را در شکل و قوارههای دیگر نشان میدهد. اما دغدغه روشنفکربهنظر رسیدن یا اروپاییبودن و غربیتلقیشدن، فقط آسیبی نیست که جامعه ایران با آن روبرو بوده باشد. و کشورهای اروپای شرقی هم که سالها تحت سیطره کمونیسم بودند، با اینمساله روبرو بودهاند. ما فقط به ابزارهایی چون تیپ و قیافه اشاره کردیم اما اسلاونکا دراکولیچ در بحثی که در اینزمینه دارد و آن را در مقاله «کافه اروپا» مطرح کرده، نامهای غربی و اروپایی و افاده ناشی از آنها را هم مورد توجه قرار داده است. مثلا اینکه کافههایی در صوفیه پایتخت بلغارستان، برای مدرنتر به نظر رسیدن، از نامهای خارجی و اروپایی بر سر درشان استفاده میکردند. او ضمن بیان اینکنایه که پذیرایی شیک و مجلل در شهر صوفیه، تاثیری مانند فاصلهگذاری برشتی ایجاد میکند، کنایه دیگری را هم بهکار میبرد که از اینقرار است؛ شهر وین پایتخت اتریش، ظاهرا علاقهمندان زیادی در صوفیه دارد چون حداقل دو کافهقنادی به نام «وین» در صوفیه وجود دارد.
نام زیباترین سینمای شهر زاگرب یعنی «سینما بالکان» را به «سینما اروپا» تغییر دادند. و بلافاصله آننام قدیمی تبدیل به نماد گذشته، بدویت، جنگ و چیزهای بد و غیر اروپایی شد. نام «سینما اروپا» به گفته دراکولیچ بنا بود دربردارنده اینپیام باشد که کرواسی همیشه متعلق به بخش پیشرفتهتر اروپاست و مذهب مردمش هم در تقابل با همسایههای ارتدوکساش، مذهب بهتر یعنی کاتولیک بوده استدراکولیچ با تذکر اینمساله که نام سردر مغازهها و کافههای کشورهای اروپای شرقی، بهوضوح خبر از غربیشدنشان میدهند، دوباره شمشیر کنایه را میکشد و مینویسد: «حتی اگر مغازه، به کوچکی شکافی در دیوار باشد، نامش چیزی ست در مایههای وستپوینت.» (صفحه ۲۵) یا مثلا از کافهنشینهای شهر تیرانا در آلبانی و تاثیر خارجیها بر آنها میگوید و به پوشششان اشاره میکند: «آنجا نشستن با شلوار جین سنگشور و موهای افشان، باید برای آنها یکی از مهمترین و آشکارترین نشانههای آزادی نویافتهشان باشد.» (صفحه ۲۵) ایننویسنده با گرداندن سر خود به سمت میهنش کرواسی، میگوید هیچ ایدئولوژی ناسیونالیستی نمیتواند بر شوق و ذوق ملتش برای اینکه زاگربیها و کرواسی هم جزو غرب محسوب میشود، مهر بطلان بزند. او در مثالی از شهر زاگرب، میگوید سال ۱۹۹۰ که کرواسی تازه مستقل شده و از زیر سایه کمونیسم بیرون آمده بود، تلاش میکرد تا میتواند از بخش غیر اروپایی یوگسلاوی سابق که قلمرو صربها بود(یعنی دشمنانش)، فاصله بگیرد. بههمیندلیل هم نام زیباترین سینمای شهر زاگرب یعنی «سینما بالکان» را به «سینما اروپا» تغییر دادند. و بلافاصله آننام قدیمی تبدیل به نماد گذشته، بدویت، جنگ و چیزهای بد و غیر اروپایی شد. نام «سینما اروپا» به گفته دراکولیچ بنا بود دربردارنده اینپیام باشد که کرواسی همیشه متعلق به بخش پیشرفتهتر اروپاست و مذهب مردمش هم در تقابل با همسایههای ارتدوکساش، مذهب بهتر یعنی کاتولیک بوده است.
۱-۲ تصویر مردم اروپای شرقی از خودشان و غرب
بخشی از مقاله «کافه اروپا» دربردارنده تصویری است که مردم اروپای شرقی از خودشان دارند و البته اینتصویر، یکتصویر مطلق نیست بلکه در مقایسه با اروپای غربی ارائه میشود. دراکولیچ پس از بحثی که درباره نمادهایی مثل اسم اماکن اروپایی یا لباسهای جین و غربی مطرح کرده، در پی یک موضوع و معنای عمیقتر است؛ یعنی همان تصویری که مردم اروپای شرقی از خودشان دارند. یا به قول خودش، اینکه دلشان میخواهد چهشکلی باشند یا چهطور به نظر برسند. او در مقطعی که مقالهاش را نوشته، یعنی سال ۱۹۹۵ معتقد بوده در سرتاسر اروپای شرقی، انقلاب دیگر بهمعنی ترویج دموکراسی یا دستیابی به اقتصاد بازار آزاد نیست. بلکه در آندوران یا همانامروزی که او مقالهاش را نوشته، میتوان انقلاب را در چیزهای کوچک روزمره پیدا کرد؛ «در صداها، قیافهها و تصاویر» (صفحه ۲۷)
دراکولیچ در تحلیل اینرفتار مردمان اروپای شرقی که مرتب سعی میکنند خود را به غرب نزدیکتر کنند، اینکارها را تلاشی برای انکار آن اروپای شرقی کمونیستی و قدیمی عنوان میکند و با چاشنیکردن کنایه در قلمش، مینویسد انگار اگر چیزی را به نام دیگری بخوانی، کافی است که آن چیز بدل به همانچیزی شود که میخواهی. سوال مهمی که ایننویسنده در مطلب «کافه اروپا»ی خود مطرح میکند این است: «پس اروپا، برای اروپای شرقی چه معنایی دارد؟» و در پاسخ میگوید برای اینکشورها، اروپا، چیزی دور از دسترس است.
برخی از جملاتی که دراکولیچ در تعریف اروپای غربی از دید ساکنان شرقی اینقاره بیان میکند، اینچنین هستند: «اروپا یعنی فراوانی» و «اروپا یعنی حق انتخاب» و «اروپا یعنی آزادی بیان». دراکولیچ با کنایه اینمطلب را هم اضافه میکند که «اروپا سرزمین موعود است، یک اوتوپیای تازه. یک آبنبات چوبی خوشرنگ.» (صفحه ۳۱) پس با یک موزانه ساده، میتوان دریافت که مردم اروپای شرقی در آنبرههای که کمونیسم تازه برچیده شده بود، تشنه همان آبنباتچوبی خوشرنگی بودند که غرب به آنها نشان میداد. ابزار نشاندادن این آبنبات خوشآبورنگ هم همانطور که در ادامه مطلب خواهیم دید، وسایلی چون تلویزیون و شبکههای ماهوارهای بودند که سبک زندگی اروپایی (هماناروپای غربی) را تبلیغ میکردند.
۱-۳ دیدن روی زشت اروپا _ پردهها کنار میروند
اما بهجز همه سوالات و تشکیکهایی که دراکولیچ در اینبحث دارد، سوال کنایی مهمی را هم مقابل مخاطب خود میگذارد و آنسوال، این است که در چنینشرایط نابرابری، اروپای شرقی، چهچیز یا آوردهای برای اروپای غربی دارد؟ بد نیست جملاتی را که اینبحث را در خود دارند، بهطور کامل نقل کنیم: سوال اینگونه است: «شاید چیزی مثبت و باارزش هم باشد که ما ملتهای اروپای شرقی باید به اروپای امروز عرضه کنیم. و پاسخش به اینشرح: «آیا آنچیز، هنر است؟ چندفرهنگی و تنوع، در کلیت آن است؟ آیا الگوی سیاستمدار اخلاقی ست که در چهره واسلاو هاول تجلی یافته؟ و یا آن مهمترین مهارتی است که انسانها میتوانند کسب کنند: توانایی زنده ماندن در شرایطی که زنده ماندن را غیرممکن میکند؟» (صفحه ۳۲) در همینزمینه بد نیست سرکی هم به آخرین مقاله کتاب «کافه اروپا» بکشیم؛ مقالهای با عنوان «بوسنی؛ یا اروپا برای ما چه معنایی دارد». دراکولیچ در اینمقاله میگوید خیلی از اهالی بوسنی، هر دو روی اروپا را دیدهاند. اما اینجا دیگر بحث غربی و شرقی مطرح نیست بلکه بحث روی زشت و روی زیبای اروپا مطرح است. پس اروپایی که مشغول بررسیاش هستیم، یکمفهوم دو رو است و زشت و زیبا دارد. اشاره اصلی و بیتعارف اسلاونکا در اینمطلب، ویترین و ظاهر زیبای اروپا و زندگی غربی؛ و باطن اسفناک آن است.
«بوسنی؛ یا اروپا برای ما چه معنایی دارد». دراکولیچ در اینمقاله میگوید خیلی از اهالی بوسنی، هر دو روی اروپا را دیدهاند. اما اینجا دیگر بحث غربی و شرقی مطرح نیست بلکه بحث روی زشت و روی زیبای اروپا مطرح است. پس اروپایی که مشغول بررسیاش هستیم، یکمفهوم دو رو است و زشت و زیبا دارد. اشاره اصلی و بیتعارف اسلاونکا در اینمطلب، ویترین و ظاهر زیبای اروپا و زندگی غربی؛ و باطن اسفناک آن است.«سالها طول کشید تا بوسنیاییها فهمیدند که اروپا آن چیزی نیست که آنها فکر میکردند، و تازه پس از آنکه اروپاییها آستینی بالا نزدند و کمکی به آنها نکردند و گذاشتند که بوسنی به شرمآورترین شکل ممکن ویران شود به این مساله پی بردند، اروپا فقط یک بسته یا بقچه از کشورهایی با منافع گوناگون است، و بوسنیاییها با دیدن درنگ، تردید، بیاعتنایی و تلخاندیشی اروپاییها توانستند به اینواقعیت پی ببرند. عجیب و جالب است که صدها هزار بوسنیایی در نهایت به شکل پناهنده سر از کشورهای اروپایی درآوردند، و تازه آنوقت بود که اروپاییها کمکی به آنها کردند.» (صفحه ۲۹۵) اینبخشی از جملات دراکولیچ در مقاله مورد اشاره است. او با اشاره به جنگ بوسنی و مساله قومیتها در بالکان، مینویسد دولتهای اروپایی (غربیها) با اینکه مساله بالکان (اروپای شرقی) را جزئی از اروپا بدانند، مشکل داشتند و در آغاز جنگ بوسنی، برای طولانیمدت، طوری رفتار کردند که گویی اینجنگ صرفا یکچالش معناشناختی است. در ادامه بحث هم، اینواقعیت تاریخی را گوشزد میکند که دولتهای اروپایی هیچکمکی به مسلمانان بوسنی نکردند و کشورهایی مثل ایران بودند که به کمک بوسنیاییها شتافتند.
اما سوال مهم این است که چه اتفاقی برای بوسنیاییها افتاد که به قول دراکولیچ، فهمیدند اروپا آنچیزی نبوده که فکرش را میکردهاند؟ ایننویسنده در پاسخ به مساله کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم کنایه میزند و میگوید هیچکس نباید بهخاطر دلبستگیهای ملی اشتباهش یا رنگ عوضی چشمهایش کشته شود اما تراژدی بزرگتر آنجاست که آدمها صرفا بهخاطر چیزی که نیستند قتل عام شوند و اینبلایی بود که سر بوسنیاییها آمد و در آغاز جنگ، به اینبهانه که مسلمان و بنیادگرا هستند، پاکسازی قومی شدند. و اروپاییها هم بیرون گود ایستاده و تماشا کردند. دراکولیچ میگوید مسلمان افراطی و بنیادگرا بودن، اتهامی غیرواقعی برای بوسنیاییها و صرفا توجیهی بود برای آنچه صربها و کرواتها قصد انجامش را داشتند؛ یعنی فراریدادن بوسنیاییها از سرزمین خودشان. نکته شگفت از نظر دراکولیچ این است که اینمیان دولتهای دموکرات و آزادیطلب اروپایی که دغدغه حقوق بشر دارند، طوری رفتار کردند که گویی مسلمانان بوسنی، واقعا بنیادگرا و متعصب هستند. در حالیکه اینگونه نبودند و ملیت اسلامی اواسط دهه ۱۹۷۰ توسط مارشال تیتو به آنها اعطا شد تا موازنه صربها و کرواتها در بوسنی حفظ شود.
دراکولیچ میگوید اکثر بوسنیاییها مسلمان متعصب و مقید به آداب دینی نیستند و وقتی اروپاییهای دموکرات کاری برایشان نکردند، و آنها علیرغم اینکه اروپایی، اسلاو و مسلمان بودند، بهعنوان بنیادگرا کشته شدند، اروپا معنیاش را برای اینمردم از دست داد؛ همانطور که مدتها پیش، بوسنی معنایش را برای اروپا از دست داده بود.
۱-۴ جعل اروپا توسط اهالی اروپای شرقی
نتیجهگیری دراکولیچ از بحث مورد درباره بوسنی و تصویر اروپای غربی نزد مردمان شرق اینقاره، این است که «ما» (اروپای شرقیها)، اروپا را جعل کرده و از آن، اسطوره ساخته است. او میگوید «اروپا را ما ساکنان حاشیه اینقاره ساختیم، چون فقط در اینحاشیه میتوانستی نیاز به چیزی چون اروپا را به تصور در آوری که تو را از عقدههایت، از ناامنیات، و از ترسهایت نجات دهد...» (صفحه ۲۹۸ به ۲۹۹)
۱-۵ تمایز «ما» و «من» در اروپایهای شرقی و غربی
گفتیم دراکولیچ در نوشتههایش میگوید ما (مردمان اروپای شرقی) اروپا را جعل کردیم. اینمفهوم «ما» در مقالات او، جایگاه مهمی دارد و معرّف مردمان اروپای شرقی و کمونیستزده است. او برای کتاب «کافه اروپا» مقدمهای با عنوان «مقدمه: اولشخص مفرد» دارد که در آن، از استفاده از ضمیر اولشخص جمع یعنی همین «ما» اعلام انزجار میکند چون مقصود از آن، مردم کشورهای کمونیستی سابق و مفهومی اتوماتیک و عروسکوار جامعه اشتراکی است.
ایننویسنده کروات، ضمن اینکه میگوید با این «ما» بزرگ شده، به ایننکته اشاره دارد که آنهایی که کشورهای کمونیستی را ترک کردند، در گفتارشان به جای «ما»، از «من» استفاده میکردند. اینافراد در بیان دراکولیچ، آنهایی هستند که چارهای جز فرار نداشتهاند. او در حالیکه «من» را بهعکسِ «ما»، دادن فرصت به فردیت و دموکراسی میداند، از «نه»گفتن سخن میگوید. به اینترتیب که بودن در هیئت یکموجود را میستاید و دوباره یکسوال مهم طرح میکند: «فردی که از یکجامعه توتالیتر بیرون میآید، چگونه میتواند مسئولیتپذیری، فردیت و ابتکار عمل را بیاموزد؟» پاسخ خلاصه دراکولیچ این است: «با نه گفتن.» اما مخاطب ایننویسنده پاسخ مشروح را در ادامه و بخش دیگری از ایننوشتار که مربوط به اتفاق قطع درختان یکی از میدانهای زاگرب توسط شهرداری است، خواهد خواند.
بههرحال چیزی که از نوشتههای دراکولیچ و صحبتهایش استنباط میشود، این است که مردم اروپای شرقی، سالها آری گفتند چون میترسیدند و این «ما»ی آنها به معنی تسلیم و سر فرودآوردن است. جالب است که نائومی کلاین نویسنده زن دیگری که البته غربی و آمریکایی است؛ هم طی چندسال اخیر و در واکنش به سیاستهای کاپیتالیستی آمریکا و دونالد ترامپ از «نه» گفتن، حرف میزند. بله جالب است که اسلاونکا دراکولیچ در سال ۱۹۹۵ در واکنش به کمونیسم از نه گفتن حرف میزند و نااومی کلاین هم سال ۲۰۱۷ (یکسال پس از روی کار آمدن ترامپ) در واکنش به سرمایهداری آمریکایی از اینمفهوم دم میزند.
۱-۶ مقایسه آلمان با کشورهای اروپای شرقی
در ادامه بحث خوشبختدانستن غربیها، دراکولیچ در مطلب دیگری میگوید فقط ۲۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، وضعیت بهگونهای شده بود یا به قول ما ورق طوری برگشته بود که مردم اروپای شرقی فکر میکردند آنهایی که در آلمان، آشنا یا قوم و خویشی دارند، خوشبخت هستند. او میگوید خصومت شدید نسبت به مردم آلمان تا اواسط دهه ۱۹۶۰ ادامه داشته با اینحال در سال ۱۹۵۹ (۱۴ سال پس از پایان جنگ) هم کسی از مردم نبوده که، از روسها دل خوشی داشته است. بههرحال، از ۱۹۶۰ به بعد، آلمان برای مردم یوگسلاو و کمونیستزده، تصویر بهشت روی زمین را پیدا کرد.
با وجود تصویر بهشتی که از آلمانِ آندوره نزد مردم اروپای شرقی وجود داشته، اینواقعیت تلخ که کارگران یوگسلاو در آنکشور تحت شرایط بسیار بد و دشوار زندگی میکردند، مخفی نگه داشته میشده است. دراکولیچ مطلبی با عنوان «سرخوردگی من از آلمان» دارد که در آن میگوید آلمانها برای مردمانی مثل او، نماد اروپا، جهان، پول، جهان مصرفی، آزادی، سفر، خوشگذرانی و تمام آنچیزهایی بودهاند که دستیافتن به آنها دشوار بوده است. مطلب نامبرده، بیشتر حاوی تحسین مردم آلمان توسط دراکولیچ است و او در ایننوشته، فارغ از سرخوردگیهایش از آلمان و آلمانیها، یا فارغ از دوست و دشمنبودن با آنها، اعتراف میکند که آلمانیها همیشه بزرگ و قدرتمند هستند.
پایانبندی اینمطلب حاوی افسوس و اندوه است یا شاید بهتر باشد از لفظ غبطه استفاده کنیم چون دراکولیچ در اینفراز از نوشتههایش، به اعتماد به نفس مردم آلمان غبطه میخورد و البته اینچنین با نیش و کنایه حسرتش را بیان میکند: «یک ملت باید چقدر توانا و قدرتمند باشد که سعی نکند گذشته فاشیستیاش را از بین ببرد.»
اسلاونکا دراکولیچ نویسنده «کافه اروپا»
*۲- کالبدشکافی کشورهای کمونیستزده اروپای شرقی
۲-۱ دیوار نامرئی و شهروند درجه دو بودن
اسلاونکا دراکولیچ خود را از اولیننسل مردم یوگسلاوی معرفی میکند که اجازه پیدا کردند آزادانه به خارج از کشور سفر کنند. اما همانطور که دیگر نویسندگان اهل اروپای شرقی چون ایوان کلیما از تجربیات خود از سفر به ممالک دیگر نوشتهاند، ایناتفاق یعنی سفر به کشورهای غربی باعث روبرو شدن با اختلاف و تضادی چشمگیر شده که روایان بهطور مشترک آن را دیده و حس کردهاند. دراکولیچ هم در برخی فرازهای کتاب خود ازجمله مقاله «دیوارهای نامرئی میان ما» به اینمساله اشاره کرده است. بخشی از تفاوت مورد اشاره، مربوط به خفت و خواریدادن به مردم اروپایی شرقی میشود.
او در اینمقاله از صحنههای خفتباری نوشته که پلیسهای کشورهای غربی برای مسافران اروپای شرقی به کشورشان خلق میکردند و البته هنوز هم گاهیاوقات چنینکارهایی را در حق مردمان برخی کشورها (از جمله کشور خودمان ایران) انجام میدهند. دراکولیچ میگوید ماموران جوان متکبر در فرودگاه کشورهای اروپای غربی، شهروندان سنوسالدار شرقی را بهعنوان مهاجری احتمالی که شاید دیگر به کشورش برنگردد، تحقیر و آنها را خطری برای کشور خود تلقی میکردندنویسنده مورد اشارهمان میگوید بهرغم همه دشواریهایی که سفر کردن برای مردم یوگسلاوی داشته، انجام اینکار برایشان مهم بوده چون باقی مردم اروپا اجازهاش را نداشتهاند و بهعلاوه اینکار، شکلی از سرکشی مقابل دولت کمونیستی هم بوده است. زمان نوشتن اینمقاله، سال ۱۹۹۵ است که در آن، بهقول خود دراکولیچ، دیگر نه در یوگسلاوی کمونیستی بلکه در کرواسی دموکراتیک (کرواسی جداشده از یوگسلاوی و به استقلال رسیده از کمونیسم) زندگی میکند؛ که همانطور که میدانیم منظور دوران پس از فروپاشی کمونیسم و آزادی کشورهای بلوک شرق از سیطره شوروی است. اما نکته مهم وجود ترس و اضطرابی است که هنوز در روایت نویسنده باقی مانده و ریشه در هماندوران کمونیستی دارد. دراکولیچ ابتدای مطلب میگوید هنوز با نگاه به گذرنامه خود دچار هول و اضطراب میشود. ایندرحالی است که در آنسال یعنی ۱۹۹۵ میشد با ویزای مالتیپل یکساله آمریکا، به همه کشورهای اروپایی سفر کرد. خودش هم سوال مهمی را درباره ترساش از مرز و مرزکشی که از دوران کمونیستها در درونش تهنشین شده مطرح میکند: «پس چرا ترس من از مرزها هنوز نریخته است؟»
نکته مهمی که در نوشتههای دراکولیچ و یا نویسندههایی چون ایوان کلیما میتوان سراغش را گرفت، نوعی نگرانی بهخاطر این است که فرد شهروند یکی از کشورهای اروپای شرقی بوده است. دراکولیچ در مطلب «دیوارهای نامرئی میان ما» از تفاوت واقعی شهروند اروپاهای غربی و شرقی حرف زده و اینتفاوت را در آن میداند که یکشهروند اروپای غربی، در آندوره، لازم نبوده هنگام سفر، ذهن خود را مشغول نگرانیهایی کند که شهروند اروپای شرقی داشتند. در همینساحت، او ضمن اشاره به تفاوت گذرنامه غربی شوهرش (اهل سوئد) و گذرنامه شرقی خودش از دیوار نامرئی موجود بین شهروندان اروپای غربی و اروپای شرقی نوشته است. بهاینترتیب شوهر اسلاونکا دراکولیچ، هنگام عبور از اتاقک کنترل گذرنامه فرودگاه، فقط یکلحظه گذرنامه را تکان میداده و عبور میکرده است اما او نمیتوانسته مانند شوهرش راحت و بیدغدغه باشد. او در اینمقاله از صحنههای خفتباری نوشته که پلیسهای کشورهای غربی برای مسافران اروپای شرقی به کشورشان خلق میکردند و البته هنوز هم گاهیاوقات چنینکارهایی را در حق مردمان برخی کشورها (از جمله کشور خودمان ایران) انجام میدهند. دراکولیچ میگوید ماموران جوان متکبر در فرودگاه کشورهای اروپای غربی، شهروندان سنوسالدار شرقی را بهعنوان مهاجری احتمالی که شاید دیگر به کشورش برنگردد، تحقیر و آنها را خطری برای کشور خود تلقی میکردند. ایننویسنده کروات، در همینزمینه جمله مهمی در صفحه ۳۷ کتاب «کافه اروپا» دارد: «هر شهروندی که اهل یککشور کمونیستی بود، علیالقاعده، یکمظنون به حساب میآمد.» و در صفحه بعد هم میگوید «انگار باورش سخت باشد که من یکخلافکار خردهپای فراری از کشور نیستم.»
در نوشتههای دراکولیچ، میتوان عدم اعتماد به نفس مردمان اروپای شرقی و توسریخورده از کمونیسم را هم دید. او از افرادی نوشته که برای سفر به یک کشور غربی، لباسهای پلوخوری خود را میپوشیدند و سعی میکردند سر و وضع مرتب و شیکی داشته باشند اما دقیقا بههمیندلیل با وسواس بیشتری مورد بازرسی غربیها قرار میگرفتند. بههرحال، صف شهروندان اتحادیه اروپا، یعنی ساکنان اروپای غربی تا سالها از صف ساکنان اروپای شرقی جدا شده و از سایه کمونیسم بیرون بوده است؛ کما اینکه صف غربیها امروز هم از صف مردمان برخی کشورهای دیگر جداست و ظاهرا غربیها باید همیشه خود را تافته جدا بافته بدانند. در هر حال، دراکولیچ ضمن اشاره به جدایی صف مسافران اروپای شرقی از صف شهروندان اروپای غربی، به دیوار نامرئیای اشاره میکند که در ابتدا اشاره کردیم و میگوید ایندیوار از همینجا یعنی فرودگاههای غربیها شروع میشود. ایننویسنده با نیش و کنایه درباره پرسوجوهایی که ماموران کنترل غربی در فرودگاه میپرسیدند، نوشته است: «هرچه باشد بالاخره من در مملکت نوبر او یک مدعو هستم نه یک متجاوز.» (صفحه ۴۳) اگر توجه کنیم در کُنه و حاشیه مطلب میتوان بحث اروپاییشدن یا همانغربیشدن را دید؛ یعنی اینخواهش و تمنای مردمان کشورهای اروپای شرقی که آیا روزی میرسد آنها هم مثل اروپای غربی بشوند!؟ مساله آزاردهنده هم اینمیان، موضع بالا به پایین یک سرباز یا افسر وظیفه در فرودگاههای اروپای غربی است که میتواند با تحقیر و تهمت به شهروندان اروپای شرقی نگاه کند. شهروندان کشورهای اروپای شرقی که سالها زیر سایه کمونیسم زندگی کردند، یعنی افرادی مثل اسلاونکار دراکولیچ در روزگار پساکمونیسم باید برای سفر به یککشور غربی، آشنا یا اقوامی در آنکشور میداشتند تا ضمانت میکرد فرد مسافر بنا نیست در کشور غربی ماندگار شود و به کشور خود باز خواهد گشت. چنینرویکردی هنوز هم در کشورهای اتحادیه اروپا وجود دارد.
یکنکته جالب در نوشتههای دراکولیچ، تشابه رفتاری شهروندان کمونیستزده با برخی شهروندان ایرانی است که بهکشورهای اروپایی سفر میکنند و متاسفانه رفتارشان بیانگر نبود هرگونه اعتمادبهنفس است. اشاره نگارنده، به جایی از نوشتههای دراکولیچ است که صحبت از خرید کردن مسافران در کشورهای غربی است: «آنها به قصد پول خرجکردن از کشور خارج میشدند.» و در اینزمینه به بازار سیاه اشاره میکند (که یکی از وجوه اجتماعی حکومت کمونیستهاست و البته زمان نازیها هم وجود داشت). با توجه به مساله بازار سیاه، ماموران گمرک و پلیسهای مرزی کشورهای غربی، باعث وحشت شهروندان اروپای شرقی میشدند. علت اینوحشت در کلام دراکولیچ اینگونه بیان میشود: «آنها میدانستند که ما قاعدتا پولی بسیار بیشتر از آنچه مجازیم همراه داریم.» (صفحه ۳۷)
شهروند درجه دو، یکی از اساسیترین کلیدواژههایی است که دراکولیچ در ایننوشته خود ارائه کرده است. او در حالیکه به پناهندگان کولی، آلبانیایی یا بوسنیایی و خواروخفیفکردنشان توسط غربیها اشاره دارد، میگوید شهروند اروپای شرقی با وجود اینکه کمونیسم سقوط کرده، هنوز هم شهروند درجه دو محسوب میشود. او مینویسد: «شهروندان اروپای شرقی، با وجود سقوط کمونیسم و آخرین بیانیههای سیاسی، حالاحالا شهروند درجه دو محسوب میشوند. بین ما و آنها دیواری نامرئی قرار دارد.» (صفحه ۴۴) کنایهای هم که در اینزمینه در پایانبندی مقالهاش قرار داده، این است که اگر چنینتبعیضهایی ادامه پیدا کنند، به دشواری میتواند شوهر سوئدی خود را متقاعد کند که بهخاطر عشق با او ازدواج کرده نه چیز دیگر!
۲-۲ جنگیدن با یککلیشه و شکستخوردن
بحث شهروند درجه دو یا همان شهروند اروپای شرقیبودن را میتوان در مقاله دیگرِ دراکولیچ با عنوان «چرا هرگز به مسکو نرفتم» شاهد بود. همانطور که اشاره شد، بین کشورهای کمونیستی اروپا، تنها یوگسلاوها (مردمان صربستان، کرواسی و دیگر کشورهای یوگسلاوی) میتوانستند به کشورهای غربی سفر کنند. دراکولیچ هم ضمن اشاره به اینامتیاز، از حس برتری ناشی از آن گفته است.
زمانی که نویسندگانی چون دراکولیچ بهعنوان نویسندگان اروپای شرقی و صدای وجدان مردم استبدادزدهشان معرفی شدند، همانزمانی است که شلوار جین آمریکایی یکی از نمادهای اساسی برای تعیین موقعیت اجتماعی در اروپای شرقی به حساب میآمد و اگر کسی اینشلوارها را به پا داشت، فردی احتمالا مترقی و امروزی تلقی میشد. دراکولیچ، ضمن اشاره به آزادی نسبی مردمان یوگسلاوی (که بهخاطر جداشدن مارشال تیتو از اردوگاه شوروی رخ داد) از حس برتری یوگسلاوها نسبت به دیگر مردمان کمونیستزده اروپای شرقی گفته است. یکی از دلایل داشتن ایناحساس برتری، توانایی قاچاقفروشی و محرومیت دیگران از آن عنوان شده است. او مینویسد: «ما یوگسلاوها به این شکل از آزادی نسبیمان سود میجستیم. حس برتری ما برآمده از جایگاه والا و شکوهمندی نبود، از قاچاق جنس و فروختن لباس زیر میآمد. محرومیت آدمهای دیگر غرورما را ارضا میکرد. بهویژه در شوروی، چون مردم آنجا از همه محرومتر و محدودتر بودند. شاید اینرفتار ما به شکلی جبران رفتاری بود که در غرب با خود ما میشد.» (صفحه ۵۶) بنابراین از دید اسلاونکا دراکولیچ، بهجز آزادی سفر به کشورهای دیگر، مردم یوگسلاوی امتیاز برجسته دیگری نسبت به مردم شوروی نداشتهاند بلکه کمترْ بدبختبودنشان بوده که باعث حس برتری و غرورشان نسبت به آنها میشده است. بنابراین با زاویه دید دراکولیچ، مردم یوگسلاوی در یک مقایسه، خود را بدبختتر از مردمان اروپای غربی و خوشبختتر از دیگر همکیشان کمونیست در اروپای شرقی میدیدهاند. نکته ریزی هم که نباید به راحتی از کنارش بگذریم، انتقام یا جبران حس تحقیری است که از جانب اروپای غربی جریان داشته است.
بهانه او برای نگارش مقاله «چرا هرگز به مسکو نرفتم» ماجرای دعوت نویسندگان اروپای شرقی به نمایشگاههای خارجی کتاب است. او ضمن اینکه همزمان با آنرویدادها با یککلیشه سمج مبارزه میکرده، در اینمقالهاش هم با سرسختی با کلیشه مورد اشاره مبارزه کرده است: «نویسنده اروپای شرقی در مقام وجدان مردمش»! البته اعترافی هم دارد مبنی بر اینکه تلاشش برای مبارزه با اینکلیشه به جایی نرسیده است. او هرگز به مسکو نرفته چون نمیخواسته بخشی از کلیشه رایجی باشد که با آن جنگید ولی در مبارزه با آن موفق نشد.
۲-۳ وضعیت توالتهای عمومی بخارست و ناکارآمدی کمونیستها
نشاندادن بیسلیقگی دیکتاتورها و نزدیکانشان، یکی از اهدافی است که دراکولیچ در مطلبی بهنام «در دستشویی خانه زویی» داشته است. او اینمقاله را بهبهانه بازدیدش از اتاق زویی، دختر نیکلا چائوشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی در ویلای او نوشته است. و در حالیکه بهقول خودش در سراسر شهر بخارست پایتخت رومانی، یک توالت عمومی هم نیست که در آن دستمال توالت پیدا شود، سعی در تشریح و کالبدشکافی پدیده اجتماعی-سیاسیِ توالتهای بدبوی بخارست دارد.
دراکولیچ وضعیت توالتهای عمومی رومانی را، میراثی میداند که از کمونیستها به جا مانده و در عینحال، آن را هشداری برای آینده دموکراسی هم میخوانددراکولیچ، ریشه بدبویی و تهوعآور بودن توالتهای عمومی بخارستِ زمان کمونیستها را در 3 دلیل میداند؛ اول ناکارآمدی و اختلال نظام کمونیستی، و دوم تفکر مالکیت جمعی. او در صفحه ۶۴ کتاب در توضیح عامل دوم، میگوید مالکیت جمعی یعنی یکی از شاخههای تفکر کمونیستی باعث شده هیچکس مسئول شناخته نشود و از طرفی، برای تعویض زنجیر سیفون یکتوالت عمومی، باید «کسی آنبالاها» تصمیم بگیرد. سومین دلیلی هم که دراکولیچ برمیشمارد، دستمزدهای ناچیز و خلقوخویی است که با خود میآورد و در همانصفحه ۶۴، اینعامل را اینگونه از زبان کارکنان شهرداری یا مسئولان نظافت توالتها تشریح میکند: «وقتی اینقدر کم به من پول میدهند، من هم در کمترین حد ممکن کار میکنم.»
یکی از تحلیلهای مهم دراکولیچ در مطلب «در دستشویی خانه زویی»، درباره ملیت و زندگی اجتماعی مردم رومانی است. مردم رومانی هم مانند بیشتر کشورهای کمونیستی سابق (البته نه کشورهایی مثل چکسلواکی) ساختاری دهقانی داشته و جهش اجتماعیِ فئودالیسم به کمونیسم در آنها، پدیدهای است که از نظر دراکولیچ درباره آنها مغفول مانده است. چون: «روند فشرده و پرشتاب کمونیستیِ کوچیدن به شهر، به تازهواردان کمک نکرد که عاداتشان را تغییر دهند.» (صفحه ۶۶) او وضعیت توالتهای عمومی رومانی را، میراثی میداند که از کمونیستها به جا مانده و در عینحال، آن را هشداری برای آینده دموکراسی هم میخواند. ایننویسنده در مقام تقابل با بحث مالکیت جمعیِکمونیستی، مفهوم «مسئولیت فردی» را پیش میکشد و معتقد است مردم برای تغییر عادات و درک خود و به مرحله عمل رساندن اندیشهها و ارزشهای جدید، به زمان نیاز دارند. درس مسئولیت فردی هم که باید در اینزمینه به کار گرفته شود، یکی از دشوارترین درسهاست.
دراکولیچ مطلبی هم با عنوان «هنوز پای در گل ماندهایم...» دارد که در آن خواسته بگوید مردمان اروپای شرقی و حوزه بالکان، با آمدن و رفتن کمونیسم، هرگز خود را از ریشههای دهقانی خود جدا نکردهاند. او ضمن مقایسه زندگی شهری در اروپای شرقی و شهری مثل استکهلم در اروپای غربی، ایندو را بسیار متفاوت از هم توصیف میکند و میگوید در مقایسه با استکهلم، زندگی شهری اهالی اروپای شرقی، شبیه به زندگی در شهرستان است. ایننویسنده ضمن اینکه میگوید پیش از جنگ جهانی دوم، یوگسلاوی یککشور دهقانی بوده، به جمعیت روستاییان اینکشور اشاره میکند که بیش از ۸۰ درصد بوده است. همچنین در بیان ناکارآمدی و بیهودگی سیاستهای کمونیستی، از سیاستمداران محلی چاقوچله هم یاد میکند که در دهه ۱۹۶۰ پس از کشیدهشدن اولین کیلومترهای جاده آسفالت، به روستاها سر میزدند تا با بریدن یکروبان و سپس فرودادن یک بره کبابی در شکمشان، ایندستاوردها را افتتاح کنند. کنایهاش هم به آندوره اینگونه نوشته شده است: «آنزمان پیشرفت را با عدد کلیومتر راههای آسفالته و تعداد لامپهای رشتهای اندازه میگرفتند.» (صفحه ۲۸۴)
در کل دراکولیچ، آنزمان که مقالات «کافه اروپا» را مینوشته _ یعنی سالهای پس از رفتن کمونیسم و پیش از آمدن هزاره جدید میلادی _معتقد بوده شهرهای اروپای شرقی، بهویژه منطقه بالکان، هنوز کمی از چاشنی روستا را چه در ظاهر و چه عادات ساکنان خود حفظ کردهاند. او مینویسد: «حومه شهرهای ما معمولا از همهطرف بهشکلی غریب پیشروی میکنند. مثل یک ارگانیسم بیمار؛ یک بافت منفعل قطعشده.» (صفحه ۲۷۸)
اما بد نیست اشارهای به مساله دستشویی زویی هم داشته باشیم که مقاله «در دستشویی خانه زویی»، به بهانه بازدیدِ آن نوشته شده است. دراکولیچ بهترین نمود کجسلیقگی در دستشویی زویی را اینگونه توصیف میکند: «همه وسایل و اسباب صورتیاند درحالیکه روی تمام شیرها، دستگیرهها و جاحولهایها آب طلا دادهاند.» (صفحه ۶۱) و میگوید دستشویی زویی بههیچ وجه تجملی نیست بلکه تلاشی مذبوحانه برای نمایش تجمل است.
بخشی از بخارستِ کمونیستی
۲-۴ کنایه به گرانی پوشک برای تاختن به رهبران بورژوازی سرخ
اسلاونکا دراکولیچ یکی از مقالات «کافه اروپا» را با بهانه گرانی قیمت پوشک در زاگرب و مقایسهاش با وین شروع کرده است؛ با اینجمله: «پوشک در زاگرب خیلی گرانتر از وین است.» یکی از حرفهای اصلیاش هم که خواسته در اینمطلب مطرحش کند این است که باوری ریشهدار در ذهن مردمان اقلیم کمونیستی شکل گرفته و آنها هم بدون هیچمقاومتی آن را میپذیرند؛ اینکه کسانی که ساکن خارجاند، نسبت به آنهایی که در کشورهای کمونیستی مثل کرواسی هستند، وضع معیشتی بهتری دارند. دلیلش هم صرفا این است که «خارج از کشورند.»
نویسنده کتاب، حرف اصلی را اینگونه مطرح میکند که پس از انقلاب کمونیستی، تفاوتهای طبقاتی (دراکولیچ میگوید «بلافاصله») تثبیت شدند و پرچمداران اینرویه هم همانهایی بودند که خود سنگ اندیشه جامعه بیطبقه را به سینه میزدنداینداستان یا مقاله دراکولیچ، «داشتن یا نداشتن» نام دارد و در جایی از آن به باور سادهلوحانه قدیمی خود اشاره کرده که زندگی در غرب خودبهخود ضامن سطحی از رفاه است و هیچکس با انتخابهای رنجآوری در زندگی روبرو نیست. او میگوید در آندوران، حتی به ذهنش خطور نمیکرده که میشود در غرب هم زندگی کرد و بیپول بود؛ که تنگدستی و عدم امنیت مالی همهجای دنیا هست. اما جدا از حرف اصلی و هدفی که نویسنده از نگارش اینمطلب داشته، باید به کنایه مهمی هم که در آن وجود دارد، اشاره کرد؛ کنایه به برابری در جامعه کمونیستی. دراکولیچ با اشاره به برابریطلبی کمونیستها در جهانِ حرف و تئوری که در جهان واقعیت باعث بهوجود آمدن دو طبقه دارا و ندار شد، شمشیر نیش و کنایه را اینگونه تیز میکند: «در آخر آن برابریطلبی میرسد به توزیع برابرِ فقر میان مردم. حداقل روی کاغذ اینطور است _ در عمل این تئوری خیلی هم درست در آب درنیامد.» (صفحه ۷۵)
نگارنده داستان «داشتن یا نداشتن» در روایت خود به اینمساله اشاره دارد که وقتی میخواهد از وین به کرواسی برگردد، مولتیویتامین میخرد و خودروی خود را تا خرخره از اجناسی پر میکند که بیشترشان هدیه هستند. او با روایت همیناتفاقات ریز و درشت و لحظاتی که بیانگر تشنگی مردمان بلوک شرق نسبت به مصرفگرایی بلوک غرب بوده، حرف اصلی را اینگونه مطرح میکند که پس از انقلاب کمونیستی، تفاوتهای طبقاتی (دراکولیچ میگوید «بلافاصله») تثبیت شدند و پرچمداران اینرویه هم همانهایی بودند که خود سنگ اندیشه جامعه بیطبقه را به سینه میزدند. او برای اشاره به اینپرچمداران از میلوان جیلاس نقل قول میآورد و آنها را «رهبران بورژوازی سرخ» میخوانَد.
۲-۵ تفاوت معنی لبخند نزد کمونیستها و کاپیتالیستها
تفاوت فرهنگ اجتماعی در کشورهای کمونیستی و کشورهای بازار آزاد، موضوع دیگری است که دراکولیچ به آن پرداخته است. بهانهاش هم برای اینپرداخت، موضوعِ لبخند است. او پدیده یا واکنش لبخندزدن را در کشورهای بلوک شرق و غرب مقایسه کرده و در اینراه، بهطور دقیقتر صوفیه پایتخت بلغارستان را نماینده بلوک کمونیستی و نیویورک پایتخت آمریکا را نماینده بلوک غرب قرار داده است.
نویسنده «کافه اروپا» تضادِ معنی لبخند در صوفیه و نیویورک را نشانهای از یک تضاد و ناسازگاری فرهنگی میداند و معتقد است برای غلبه بر باور نادرستی که درباره لبخند در کشورهای بلوک شرق وجود دارد، نمیتوان به تقلید صرف از کشورهای غربی دست زد. او معتقد است ترویج اقتصاد بازار آزاد، خلاقیت فردی یا حتی دموکراسی هم برای اینمساله کافی نیستدراکولیچ، صوفیه را جای خوبی برای مشاهده تصادم جهانهای کاپیتالیستی و کمونیستی میداند و میگوید «لبخند در صوفیه کمیاب است.» (صفحه ۸۵) او در صفحه بعد میگوید: «اینجا یکلبخند نه نشانه مبادی آداب بودن، بلکه نشانه فرودستی و احساس حقارت کسیست که لبخند میزند. کاپیتالیسم ممکن است به اینجا رسیده باشد، اما اصول و قواعدش هنوز درک نشده.» دراکولیچ با اشاره به اینواقعیت که طبقه کارگر کمونیست، غروری دارد و اساس مفهوم خدمتگزاری و سرویسدادن به یکنفر، با ایدئولوژی و اصول برابریخواهانهاش همخوانی ندارد، بحث لبخندزدن در کشورهای کمونیستی را پیش میکشد و میگوید هنوز خیلی از زمانی که یکلبخند میتوانست سوءظن برانگیز باشد، نگذشته است.
نکته مهم درباره مطلبی که دراکولیچ با عنوان «لبخندی در صوفیه» نوشته، این است که قلمش غربزده نیست و تلاش شده واقعگرایانه باشد. او در اینواقعگرایی، یک پدیده اجتماعی را تحلیل و تاویل کرده است. اما درباره شهر غربی اینمقایسه یعنی نیویورک، نویسنده، مدینه فاضله خود را نمیبیند. یعنی بهطور اغراقگرایانه بهسمت نیویورک و لبخندهای مصنوعیاش غش نکرده است. در صوفیه لبخند وجود ندارد اما در نیویورک هم که وجود دارد، با قصد و غرض وجود دارد. به اینمعنی که وقتی در فروشگاهها یا رستورانهای اینشهر دخترِ جوان دورگهای با لبخند مسحورکنندهای میگوید «خب امروز حالتون چهطوره؟» باید ایناحوالپرسی مهربانانه را یکامر فرمالیته و روزمره تلقی کرد. دراکولیچ با ذکر خاطرهای در اینباره میگوید میخواسته پاسخ واقعی فروشنده را بدهد اما «قبل از آنکه جمله من تمام شود، دخترک عینا همین سوال را از مشتری بعدی که وارد شد، پرسیده بود. روشن بود که او بههیچوجه علاقهای به شنیدن جواب سوالش نداشت.» (صفحه ۸۴)
نویسنده «کافه اروپا» تضادِ معنی لبخند در صوفیه و نیویورک را نشانهای از یک تض
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: سنگرهای بتونی آلبانی، توالتهای عمومی بخارست و کلاهبرداریهای پراگ
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران