«قطار ایدئولوژی»
مهدی تدینی
در کشورش انقلاب شده بود و خودش در نقطهای دور گیر کرده بود. سخت مضطرب بود که مبادا این انقلاب به مسیری غیر از آنچه او آرزو داشت برود. باید خود را به خانه میرساند، از هر مسیر، از هر طریق، با کمک گرفتن از هر کسی، حتی اگر شده با کمک گرفتن از کشوری که با میهنش در جنگ بود. این حال و روز مردی بود که به زودی به نماد انقلاب و انقلابیگری در قرن بیستم تبدیل شد: «لنین».
در روسیه انقلاب شده بود (انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷) و او در سوییس بود. ده سال بود که از وطن دور بود. چهارمین سالی بود که جنگی جهانی گوشت و استخوان اروپا را میدرید. میخواست به وطن باز گردد، اما همۀ راهها بسته بود. برای رفتن به خانه باید از خاک کشورهایی رد میشد که با کشورش در جنگ بودند: آلمان و اتریشـمجارستان. انگار محال بود… اما دو ماه بعد، او و یارانش چمدانها را بستند و با قلبی سرشار از امید سوار قطار شدند؛ قطاری که آلمانیها ــ همان دشمنان روسیه ــ برای این روسهای انقلابی تدارک دیده بودند. قطار پملپشده بود و بیمشکل از خاک آلمان گذشت. دولت آلمان (در واقع ادارۀ عالی ارتش آلمان) ترتیبی داده بود تا لنین و یارانش به سوئد برسند و با دولت سوئد هم هماهنگ کرده بود تا اجازه دهد این انقلابیهای دوآتشه از خاک سوئد به روسیه رسند.
همۀ اینها رخ داد. لنین و یاران انقلابیاش با مساعدت نظامیان و سیاستمداران آلمانی از خاک آلمان گذشتند و به روسیه رسیدند. همین هم باعث شد ضدانقلاب روسیه و حتی برخی انقلابیها لنین را مهرۀ آلمانیها میپنداشتند. پس از انقلاب فوریه دولتی موقت در روسیه سر کار بود. اما لنین و یارانش با این دولت سر سازگاری نداشتند، اتفاقاً یکی از دلایل دشمنی آنها با دولت موقت این بود که این دولت قصد داشت جنگ را با آلمانیها ادامه دهد. حتماً هم میدانید که لنین و یارانش به زودی این دولت موقت را سرنگون کردند و در «انقلاب دوم» (انقلاب اکتبر) حکومتی شورایی (شوروی) ایجاد کردند. چیزی هم نگذشت که آلمانیها توانستند با کمی چانهزنی و کمی هم زور بازو معاهدهای ننگین (معاهدۀ بِرِستـلیتوفسک) به دولت لنین تحمیل کنند؛ صلحی که عملاً روسیه را مثله میکرد و پیروزی بزرگی برای آلمان در جبهۀ شرقی رقم میزد. بنابراین، پازل برای سُرایش یک تئوری توطئۀ پرطرفدار فراهم شد: لنین اصلاً مهرۀ آلمانیها بود و آمده بود سر روسیه را ببرد!
اما این تئوری توطئه نیز یاوهای چونان بقیۀ این دست تئوریهاست و نتیجۀ بیاطلاعی از دنیای نظریهها و ایدئولوژیهاست. ماجرای «قطار لنین» را بهانهای گرفتم تا به اندیشۀ پشت این قطار بروم؛ اندیشهای که در این قطار به سوی تاریخ میتاخت؛ اندیشهای که میگوید: «انقلاب بر هر چیز اولویت دارد»؛ میگوید: «جنگ داخلی بر جنگ خارجی اولویت دارد»؛ میگوید: «اول باید دشمن داخلی را نابود کرد و بعد دشمن خارجی را». اندیشهای که میگوید: «مرزهای ملی را باید برداشت و جنگهای ملی را باید به جنگهای طبقاتی تبدیل کرد.» این گزارههای ایدئولوژیک مبنای عمل لنین و همۀ جریانهای «مارکسیستـلنینیست» در طول هفتاد سال بعدی بود.
لنین و یارانش سوار قطاری شدند که اثبات اولویت جنگ داخلی (یعنی سرنگونی دشمن داخلی) بر جنگ خارجی بود. در اندیشۀ او همۀ ملتها یک دشمن ــ فقط یک دشمن! ــ داشتند و آن «طبقۀ حاکمه» بود. از نظر آنها طبقۀ زحمتکش یا پرولتاریا (با گشادترین و زمختترین تعریف ممکن!) میهنی ملی ندارد، بلکه میهنش طبقهاش است و همۀ طبقات پرولتاریا در همۀ کشورها در واقع با هم هموطنند. بنابراین در این نگرش، ناگهان و به رادیکالترین شکل ممکن، «جنگ ملی» به «جنگی بینالمللی» تبدیل میشود. جنگ میان روسیه و آلمان بیمعناست! بلکه انقلابیهای روس باید انقلاب کنند، تا دشمن مشترک مردم روسیه و آلمان را که فعلاً طبقۀ حاکم روسیه است، سرنگون کنند. فردا، یعنی پس از این پیروزی، نوبت به سرنگونی حاکمان بورژوای آلمان میرسد.
این اندیشه در سوت آن قطار طنینانداز بود؛ اندیشهای که همۀ جبههها را در جهان به هم ریخت و البته واکنشی همین اندازه تند و رادیکال را نیز برانگیخت. حالا گروه دیگری نیز سر برآورد که آنها هم فکر میکردند اول باید دشمنی داخلی، یعنی همین انقلابیهای کمونیست را نابود کرد، زیرا اینها «ملت» را از درون متلاشی میکنند! این جریان جدید چه نام داشت؟ «فاشیسم». به این ترتیب دو جریان بزرگ در اروپا به قدرت رسیدند که هر دو «دشمن داخلی را دشمنتر از دشمن خارجی میانگاشتند». سرنوشت جهان را همین انگاره رقم زد…
اگر علاقهمندید در این باره بیشتر بدانید، ماجرای قطار لنین را در نوشتاری مفصلتر در پیوست شرح دادهام.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: «قطار ایدئولوژی»
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران