پیش از خیابان!

چکیده :اما مساله اعتماد در امکان گفتگو با احزاب و فعالان جایی ندارد: حکومت و سیاسیون مخالفش به هم اعتماد ندارند، یکدیگر را بی اعتبار میدانند ولی وارد گفتگو میشوند. واضح است بخش اعظم سیاسیون اصلاح‌طلبان ایران در آن روز واقعه از ورود به گفتگو با حکومت روی برنخواهند برگرداند، اما چه سود وقتی آنها هم نمیتوانند آب رفته به جوی...


اگر بخواهیم ورودیه این الف را از تجربه های ملی خودمان شروع کنیم، باید به پاییز سال ۵۷ برگردیم: در آن ماهها، محمدرضاشاه با دو مخاطب صحبت کرد: مردم، و نیروهای سیاسی. صحبت اول معروف است و همه از آن خبر دارند. همانکه خطاب به مردم گفت صدای انقلاب شما را شنیدم و … . امااخبار گفتگو با مخاطب دوم چندان مورد توجه واقع نمیشد. اگر هم اعلام میشد جای کوچکی در روزنامه ها به خود اختصاص میداد. با احزاب ملی‌گرای درسایه مانده و محذوف، اشخاص دارای سابقه سیاسی در احزاب و جنبشهای دهه‌سی و اوایل دهه چهل ، و هرکس که میشد او را اپوزیسون ربع قرن حکومت مطلقه دانست حرف میزد و کمک میخواست تا طوفان انقلاب را از سر بگذراند. عده ای تحویلش نمیگرفتند، کسانی به ملاقاتش رفتنداما نخست وزیری را نپذیرفتند، و یکی هم مشروط به خروج موقتش پذیرفت نخست وزیر شود .اما هیچکدام مشکل را حل نکرد. شاپوربختیارحتی از دوستانش جدا شد تا بتواند به کمک‌شاه برودکه او هم از همان روز اول ناکام بود: از یک نقطه به بعد، رفتن حکومت‌هابه سمت اپوزیسیون‌شان نمیتواند جلوی سقوطشان را بگیرد. علت روشنی دارد: به وقت فرا رسیدن روز قیامت ،حکومتی که نتوانسته با مردم گفتگو کند، از گفتگو با هیچ سیاستمدار خوشنام دود اپوزیسیون خورده‌ای هم منفعت برگشت ثبات نمیبرد و نمیتواند برقرار بماند. لااقل تجربه ایرانیها این را میگوید.

نباید آن تجربه دوباره‌تکرار شود ، اما به نظر میرسد به سرعت به سمت تجربه دوباره‌اش پیش میرویم. نه حکومت از ان تجربه درس گرفته و نه اپوزیسیون داخلی تصویر دقیقی از آنچه در پیش است دارد. البته سید محمدخاتمی این مشکل را حس و سالی پیش بود که یادآوری کرد با این مضمون که خوف دارد مردم به‌جایی رسیده‌اند که ممکن است به دعوت او هم پاسخ‌ندهند. حکومت باید به این موضوع اندیشه کند. راه گفتگو همیشه باز نیست و حرف زدن با جامعه و فعالان سیاسی و احزاب تفاوت ماهوی دارد. امکان حرف زدن با یک جامعه ملتهب و به مسیر نافرمانی افتاده وجود ندارد وقتی اعتماد جامعه به حکومت از بین رفته و حساب اعتباری‌اش خالی شده است .

اما مساله اعتماد در امکان گفتگو با احزاب و فعالان جایی ندارد: حکومت و سیاسیون مخالفش به هم اعتماد ندارند، یکدیگر را بی اعتبار میدانند ولی وارد گفتگو میشوند. واضح است بخش اعظم سیاسیون اصلاح‌طلبان ایران در آن روز واقعه از ورود به گفتگو با حکومت روی برنخواهند برگرداند، اما چه سود وقتی آنها هم نمیتوانند آب رفته به جوی برگردانند.

با این حساب، نه اینکه مثلاتاجزاده و زاکانی برای گفتگو کنار هم بنشینند اهمیت راهبردی دارد و نه اصرارحکومت به نشان دادن بی‌احترامی و بی‌اعتنایی‌اش به نصایح و هشدارهای خاتمی او را تحریک میکند شب پیش از روزقیامت دست کمک به حکومت را پس بزند. این قاعده فعالیت سیاسی اخلاقی و اصلاح‌طلبانه است. ‌برخلاف تصور آنهایی که دوسال پیش فکر کردند”دیگه تمامه ماجرا” ، آنروز است که ماجرا تمام میشود: روزی که هیچکس نتواند جماعت خشمگین سودازده را از خیابان به خانه‌ها برگرداند.

علت رسیدن به آن نقطه گسست، این است که برخلاف نیروهای سیاسی که وسط جنگ هم میتوان به مذاکره دعوتشان کرد، با مردم در وسط خیابان نمیتوان گفتگو کرد. زبان خیابان ، نفی بی قید وشرط از یک‌سو ولاجرم گاز اشک‌آور وگلوله از سوی دیگر است. بی‌صبری و موقعیت روانی متزلزل مشخصه چنین وضعیتی است که کشور ما در دوران این جمهوری هم چند بار تا آستانه آن پیش رفته است: موقعیتی که حکومت امکان کشاندن مردم به زیر سقف و گفتگو با آنها را نمی‌یابد.مسئول رسیدن حکومتها به این نقطه، هسته تندروی آن هستند که افق دید محدود و تجربه تاریخی نازل دارند.آنها پرورده این جمهوری اند که در ابتدای حیاتش میشد با یک راهپیمایی رئیس‌جمهوری برکنار کرد. اما نمیدانندشرایط تغییر کرده است و قوه عاقله اکنون اعتقاد دارد حل کردن مسائل در کف خیابان درست نیست. البته میدانیم که آینده را نیات ما رقم نمیزند و جابجایی تعادلهای کلان و خرده تعادلهای عرصه قدرت فیصله نهایی را میزاید؛ حکومت، از معتقدان به معجزه بازو در بطن خود بسیار دارد. انها احتمالاحکومت را به جایی میکشند که ماهیتش فیصله خونباردر خیابان است.

اما شرط و عرصه و قاعده اجتناب از این فیصله جهنمی بدعاقبت چیست؟ شرط اول اینکه حکومت‌ها مجبور به شنیدن یکطرفه صدای انقلاب مردم نشوند خالی نشدن حساب اعتباری آنها نزد جامعه است. موجودی اصلی این حساب اعتماد است. براساس خلق و خوی ایرانیان، نخستین سکه این اعتماد ، اعتقاد به سلامت اخلاقی و عقلی رئوس حکومت است که در قالب باور به پاک‌دستی و تدبیرامور تجلی مییابد. دستور زبان حرف زدن حکومت با مردم همین است و نه اریکه گویی‌های یکطرفه یا سخنرانی‌های خررنگ‌کن آقای روحانی در اخبار که به ظاهر برای هیات دولت انجام میشود. کلام حکومت با مردم، عمل‌شریف است. عمل‌شریف هم فقط نمایش مبارزه با فساد یا حکمرانی واقعا پاکدستانه و تدبیر صحیح‌امور نیست، امکان دادن حکومت به جامعه برای ابراز خود هم هست: در نقدآزادانه شیوه‌حکمرانی، در شکایت از موقعیت خود به عنوان حکم‌پذیر، و در آزادی انتخاب سبک‌زندگی.

به این ترتیب حکومت و جامعه میتوانند بدون انکه روبروی یکدیگر بنشینند ، بدون گفتگوی مستقیم، در حال تعاملی مثبت باشند. اما وقتی فرصت در طول زمان از دست میرود، در شرایطی که قدرت درک متقابل در گردبادی از اعمال اشتباه نابود میشود(موقعیت پیش روی ما)، حرف‌زدن مستقیم با مردم‌میتواند کابوس خیابان را به هشیاری‌ در زیر سقف آنها بدل کند. مرحوم مهندس بازرگان در دوران سخت و آشفته نخست وزیری خود روبروی مردم مینشست و درحالیکه حاکمیت دوگانه کمرشکنی در حال ویران کردن کشور بود، تلاش میکرداز طریق توضیح موقعیت و کسب همراهی جامعه، گذرگاهی برای پشت سر گذاشتن مشکلات با ویرانی کمتر پیدا کند. آن خط‌مشی ارتباطی به دلایلی که ریشه موقعیت کنونی هستند ادامه نیافت، اما اگر حکومت هنوز فرصتی برای خود قائل باشد این تنها راه تغییر مسیر سیلابی است که ذهن مردمان را درمینوردد. البته مخالفان کینه توز حکومت و مدعیان سر وجان دادن در راه آن معتقدند دیگر کاری نمیشود کرد و عرصه تحقق سرنوشت محتوم و رویارویی‌فیصله بخش این حکومت و جامعه خیابان است ، اما این میتواند تعیین کننده نباشد. مهم ، این است که احساس و انتخاب حکمران این سرزمین الان کجاست و به کدام مسیر میرسد. و البته ، فرصت برای همه محدود است!

منبع: جامعه نو

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: پیش از خیابان!