بانگ آزادی خاوران؛ به پاسداشت مقام بلند استاد محمدرضا شجریان

چکیده :هنگامی که گسترش فرهنگ اسلامی پس از سقوط امپراتوری ساسانی می‌رفت که تمدن ایرانی را به محاق برد، روایت‌های زبانی فردوسی بود که میراث را زنده نگاه داشت و نقالی موسیقیایی آن در کوچه و بازار، مخیله شکننده ایرانی در آن زمان را روزآمد و قوی ساخت تا به مدد آن، فرهنگ ایرانی با وجود برتری سیاسی و اقتصادی اعراب همچنان پایدار باقی...


کلمه – امید بی‌نیاز

جوهره هر فرهنگ از واژگان و گزاره‌ها و روایت‌هایی شکل می‌گیرد که خاطره جمعی را صورت‌بندی کرده و برای تکرار و تداوم در اختیار همگان قرار می‌دهد. این خاطره که در پویایی خود، صورتی تخیلی پیدا می‌کند و مخیله اجتماعی را برمی‌سازد، بیش از هر چیز با زبان و واژگان در پیوند است و بدین شکل می‌تواند در فرایند زایش، بالندگی و نوزایی تمدنی، امکان پذیرش و انتقال میراث فرهنگی را فراهم آورد. در واقع، تار و پود هر فرهنگی را نوایی می‌سازد که می‌تواند زبان را به صورتی همگانی به روایتی مشترک در میان عامه مبدل کند. بر همین مبناست که در طول تاریخ و با وجود تحولات فراوانی که جوامع به خود دیده‌اند، روایت‌های داستانی و اسطوره‌ای و نواهای موسیقیایی، در مجموع صورت بنیادین خود را حفظ کرده‌اند و سینه به سینه در طول تاریخ از نسلی به نسل دیگر سپرده شدند و همچنان باقی ماندند. این امر به خصوص در پرداختن به خرده‌فرهنگ‌ها بیش از پیش نمودار می‌شود. فرهنگ‌های کوچکی که در چارچوب یک اجتماع یا تمدن بزرگ باقی می‌مانند، در مهم‌ترین مولفه‌شان، یعنی زبان و موسیقی است که نقطه ممیزه خود را حفظ می‌کنند.

با این حال، کارکرد زبان و موسیقی صرفا حفظ میراث نیست. تحول و انقلاب هم از معبر فهم‌های نوین از این وجه وجودی انسانی پدیدار می‌شوند: واژگان معنایی جدید می‌یابند، واژگان نوینی خلق می‌شوند، روایت‌ها به‌روز می‌شوند و موسیقی در قالب روایی بدان حیات می‌بخشد و در میان مردمان منتشرش می‌کند. انسان‌ها تغییر می‌کنند و هنجارهای اجتماعی نو می‌شوند؛ در حالی‌که کسی نمی‌تواند فرایند تحول را نقطه به نقطه متعین کند. تنها به مدد روایت‌های جدید است که تحول نمودار می‌شود و موسیقی است که بار این نموداری را بر دوش دارد.

فرهنگ ایرانی نیز از این قاعده مستثنا نیست. هنگامی که گسترش فرهنگ اسلامی پس از سقوط امپراتوری ساسانی می‌رفت که تمدن ایرانی را به محاق برد، روایت‌های زبانی فردوسی بود که میراث را زنده نگاه داشت و نقالی موسیقیایی آن در کوچه و بازار، مخیله شکننده ایرانی در آن زمان را روزآمد و قوی ساخت تا به مدد آن، فرهنگ ایرانی با وجود برتری سیاسی و اقتصادی اعراب همچنان پایدار باقی بماند. در کوچه و بازار، داستان‌های اسطوره‌ای و تاریخی فرهنگ ایران نقل می‌شد و خاطره همگانی را از فراموشی و گزند در امان نگاه می‌داشت تا بدانجا که با وجود گذر قرن‌ها، همچنان ایرانیان با وجود پذیرش اسلام، «ایرانی» باقی ماندند و مانند بسیاری از ملت‌های مشابه، «عرب» نشدند.

این امر در دوران معاصر نیز که ایران به واسطه تحولات سترگ سیاسی و اجتماعی، همواره در گیر و دار گذار از گذشته و رسیدن به آینده‌ای نامعلوم بودند، مصداق دارد. در پس انقلاب بزرگ مشروطه که نظام دیرپای استبداد سیاسی را هدف قرار گرفته بود، اگر نبود موسیقی و نوای عارف قزوینی و شعر فرخی یزدی و میرزاده عشقی، شاید دیکتاتوری رضاخانی می‌توانست چنان هجمه‌ای بر خاطره جمعی آزادی‌خواهی ایرانیان برد که از آن جز یادبودی تکه‌پاره برجای نماند. اما خواندن از «خون جوانان وطن» که در پای درخت آزادی «لاله» رویانده بود، ایرانیان را همچنان با خیال دستیابی به آزادی و رهایی از استبداد زنده نگاه داشت تا به محض دستیابی به فرصتی برای فرار از ظلم، باز هم نغمه عدالت و آزادی سر دهند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز که با قدرت یافتن برخی متحجرین ایدئولوژیک، تلاش‌ها برای زدودن خاطره تمدنی جمعی آغاز شد و نشانه‌های آن نیز از همان آغاز با هدف گرفتن هنر (و به ویژه موسیقی و سینما) نمودار گشت، معدود هنرمندان و موسیقی‌دانانی بودند که حاضر شدند با وجود سختی‌ها و مرارت‌ها، در روشن نگاه داشتن شعله امید و حفظ مخیله جمعی تلاش کنند و علی‌رغم کارشکنی‌ها و آزارها، ماندن در خانه را بر جلای وطن ترجیح دهند و نوایی را سر دهند که «ایرانی» بودن را برای ایرانیان همچنان حفظ کند. محمدرضا شجریان که در سال‌های پیش از انقلاب، جوانی بود که در سایه بزرگان موسیقی در آغاز نمو هنری خویش بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هوشمندانه تلاش کرد در فضای انفعال و بی‌رمقی هنری موسیقی‌دانان، راهی را برای حفظ این چراغ دیرپای جستجو کند. این هوشمندی چیزی بود که بعدها هنر شجریان را همواره برتر و بالاتر از دیگران قرار داد و او را در مرور زمان به «استاد بی‌بدیل» هنر ایرانی مبدل ساخت. بیهوده نیست که نخستین نوایی که روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از رادیوی ایران انقلابی پخش شد، صدای «ایران ای سرای امید» او بود. این هوشمندی و دغدغه و تعهد ملی در تمامی سال‌های بعد نیز در شجریان باقی ماند و این استاد در موقعیت‌های مهم اجتماعی، نوای خود را به صدایی برای فهم مخیله جمعی و بیان اجتماعی آن مبدل ساخت: در پاسداشت مقام شهیدن راه آزادی، «چاووش» خواند و از «برادر» گفت که «غرق خونه» و پس از زلزله رودبار و منجیل از «سرو چمانی» گفت که «میل چمن نمی‌کند» و پس از زلزله بم نیز کنسرت بزرگ و ماندگار خود را با نام «همنوا با بم» برگزار کرد تا مرکزی باشد برای گردهم‌آوری عزم و خواست ملی برای بازسازی شهری که نماد تاریخ و تمدنی ایران است و ویران‌شدن‌اش را کسی تاب نمی‌آورد.

با این حال، رخدادهای سال ۱۳۸۸ و تقلب عظیم انتخاباتی که به انفجار خشم مردم منتهی شد، نقطه تابناک کارنامه فرهنگی، هنری و اجتماعی شجریان است. آن روزها مردم با حیرت می‌دیدند که تنها سی سال پس از انقلاب بزرگ‌شان در راه آزادی، چگونه شعبده‌بازان با به سخره گرفتن رای و نظرشان، سیرک بزرگی را به راه انداخته‌اند تا «خس و خاشاک» را از پیش راه خود کنار زنند و مطلق‌العنان آن کنند که در تمامی سال‌های بعد تا کنون کرده‌اند! در آن تحیر که خیال عمومی نیز دچار تشویش بود، این محمدرضا شجریان بود که از همان آغاز، بی‌هیچ تردیدی صدای مردم شد و همراه آنان در خیابان «مرگ بر دیکتاتور» گفت تا نشان دهد که هنر متعهد این سرزمین، تا چه اندازه برای بیان دردها و دغدغه‌های عمومی، بی‌آلایش و صریح است. او که پیشتر در سوگ ویرانی نمادهای تمدنی «همنوا با بم» شده بود، اینک در تلاش برای دفاع از کیان انسانی و حق شهروندی «همنوا با مردم»ی بود که بانگ آزادی سر می‌دادند و این شد راز ماندگاری شجریان در دل‌های مردمی که اگرچه در تمایل به هنر و موسیقی، سلیقه‌های متنوعی دارند، در پاسداشت آنچه مخیله جمعی‌شان را شکل می‌بخشد و حفظ می‌کند، با یکدیگر هم‌نظر و همراهند.

شاید دلیل نفرت هم‌ولایتی مطلق‌العنان استاد از –حتی- قرآن‌خوانی او را نیز در همین نقطه باید جستجو کرد: دو بانگی که از خاوران ایران زمین برخاست و یکی مطلوب دل مردم شد و دیگری حتی با داغ و درفش هم نتوانست جایی در فرهنگ ایرانی باز کند؛ او که یحتمل بیشتر هم قرآن خوانده است؛ اما «گر تو قرآن بدین نمط خوانی….»

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: بانگ آزادی خاوران؛ به پاسداشت مقام بلند استاد محمدرضا شجریان