راه‌های برون‌رفت از «استبداد شرقی»

چکیده : نباید فراموش کرد که گرایش قوی و مسلطی در غرب همواره خواسته گفتمانی ایدئولوژیک «پیرامون» شرق تخیلی و فانتزی بسازد. و در برابر شاهد استمراری در مورد دموکراسی غربی بوده‌ایم و برای نمونه با محدودپذیری قدرت توسط طبقات اشراف و سپس متوسط از شکل فئودالی تا کنون مواجه بوده ایم و در شرق چنین نبوده...


احسان شریعتی

– تا کنون درمورد تحلیل ساخت سیاسی ایران نظریات متعددی از سوی متفکرانی نظیر مارکس، ویتفوگل، وبر و متنسکیو مطرح بوده است. مطابق این نظریه‌ها، چنین است که روند مشروطه کردن قدرت در ایران به معنای مقید یا محدود کردن قدرت، به دلایلی از جمله شکل نگرفتن طبقات مستقل از قدرت یا سرزمین‌های کم‌آب و پهناور، با نوعی انسداد مواجه می‌شود. تحلیل شما از این نظریه‌ها و نتیجه‌ی حاصل از آن‌ها چیست؟

این نظریات در نقد آنچه «استبداد شرقی» می‌نامند، عناصر عینی از جمله جغرافیا، اقتصاد، و یا دلایل ساختار سیاسی و اقتصادی را بیان می‌کنند، قابل تأمل اند و باید به آن‌ها اندیشید و در تحلیل جامع‌تری به‌کار گرفت؛ اما به‌طور کلی در نقد مجموعه‌ی این دسته از نظریات می‌توان این پرسش را هم مطرح کرد یا به آن مظنون بود که این‌ متفکران غربی دچار بینش اوریانتالیستی یعنی شرق‌شناسانه- به همان معنای ادوارد سعیدی- شده‌اند که درواقع بخشی از این تحلیل‌ها برساخته‌ی تخیلی از مفهوم «شرق» است. شرقی که غرب از یونان باستان تا کنون در دوره‌های گوناگون تخیل می‌کرده است. همچنان‌که «غرب» در ادبیات و فرهنگ ما نیز یک گفتمان برساخته است. شرق و استبداد شرقی هم بیشتر یک گفتمان یا یک تصور تخیلیِ برساخته‌ای از شرق بوده است.

به خصوص وقتی مفهومی می‌شود؛ یعنی از حالت عناصر و المان‌های عینی مثل جغرافیا و ساختارهای عینی اقتصادی و سیاسی و حقوقی خارج شده و به مقولات و مفاهیم متصلب ذاتی مثل شرق و غرب تبدیل می‌شود درواقع فرهنگ‌گرایانه یا تمدنی یا دینی می‌شود و این تصور را پیش‌می‌آورد که گویی در شرق استبدادی ذاتی به‌نام استبداد «شرقی» مستمر بوده، همچنان‌که این تصور ایدئولوژیک برساخته وجود دارد که مثلا در غرب همواره دموکراسی و یا چنان که هگل می‌گوید ثبات برقرار بوده است و تمدن‌های شرقی بر شن (در بیابان) بنا شده بودند.

و در برابر، خط مستقیمی از آتن تا کنون کشیده می‌شود و «گویی» نطفه‌ی دموکراسی که با تساوی در برابر قانون (ایزونومی) در آتن به‌وجود آمده تا کنون تداوم و تکامل یافته است. حال آنکه هم در عصر باستان و هم در قرون وسطی و هم در دوران مدرن و معاصر در مقاطعی دموکراسی به محاق رفته و انواع نظام‌های سیاسی برآمده و واژگانی مانند جباریت(تیرانی)، دیکتاتوری(آمریت موقت دوران بحران)، ولایت مطلقه (قدرت تام پاپ) ، و .. تا توتالیتاریسم‌های مدرن جملگی نه یک رشته واژه بل‌که فراورده‌های واقعی «غربی» اند!

پس نباید فراموش کرد که گرایش قوی و مسلطی در غرب همواره خواسته گفتمانی ایدئولوژیک «پیرامون» شرق تخیلی و فانتزی بسازد. و در برابر شاهد استمراری در مورد دموکراسی غربی بوده‌ایم و برای نمونه با محدودپذیری قدرت توسط طبقات اشراف و سپس متوسط از شکل فئودالی تا کنون مواجه بوده ایم و در شرق چنین نبوده است.
منظورم این است که نخستین کار باید این باشد که تصورات ذات‌گرایانه را از این نظریات زدوده شود. زیرا واقعیت تاریخی اول این‌است که میان دوره‌های مختلف انقطاع‌ها یا گسست‌های تاریخی جدی وجود دارد، و دوم این که هم در غرب و هم در شرق، همواره چالش‌های درونی و روندهای متضاد و پارادوکسیکالی وجود داشته اند.

و سوم این که مفاهیم شرق و غرب نسبی اند و می‌دانیم که کره‌ی زمین گرد است و برای نمونه، ژاپن در غرب آمریکا واقع است و آمریکا در شرق ژاپن است؛ و یا «مغرب» در تمدن اسلامی از مراکش در شمال افریقا تا اندلس و اسپانیا بوده است در برابر مشرق از ایران تا هند.پس اول یکی باید خود را مرکز عالم بپندارد و دیگران را در شرق و غرب خود شناسایی و معرفی کند. و از اساس باید از خود بپرسیم چرا ما «شرق» هستیم؟ از کی ما شرق شده‌ایم؟ ما شرقِ کدام غرب ایم؟ آنها طرف غرب کدام شرق اند؟ شرق و غرب «دیگری» یکدیگر میشوند؟ اما امروز در عصر جهانی‌سازی و «گلوبالیزاسیون»، شرق و غرب بیش از پیش به هم وصل می‌شوند و در اقصی‌نقاط شرق دور غربی‌ترین کالاهای صنعتی تولید می‌شود و کشوری مانند ژاپن مظهر و نماد پیووند غربی-شرقی می‌شود. از همین-جاست که معنای جغرافیایی نیز زیر سؤال می‌رود تا می‌رسیم به درهم‌آمیختگی سپهرهای فرهنگی که به قول هانری کربن «غربی‌هایی داریم که شرقی‌اند و شرقی‌هایی داریم که غربی‌تر از غربی‌هایند!»

این مفاهیم درهم تنیده و متداخل شده‌اند. پس به‌جای شرق و غرب باید از تکامل و تحول جوامع از حالت ساده به پیچیده، از تمدن‌های باستانی و سنتی تا عصر مدرن در شرق و غرب جهان سخن گفت و حتی همین مفهوم «تکامل» هم با رشد علوم انسانی جدید نسبی شده‌اند؛ یعنی نمی‌توانیم بگوییم چون جوامع «ساده‌«تر بوده‌اند، پس در همه‌ی زمینه‌ها «بدوی» یا ابتدایی یا وحشی‌تر بودند. بل‌که به‌عکس ممکن است جوامع پیشرفته‌ی صنعتی در بخشی از حوزه‌ها، دچار انحطاط و پسرفت شده باشند و هن

وز هم از جوامع ابتدایی ابتدایی‌تر باشند! پریکلس پییشرفته‌تر بود یا ترامپ؟ این توهم و تصور که تکامل «همه‌جانبه» بوده اصولاً امروزه زیر سوال رفته است. و نمی‌توان گفت چون تکاملِ ابزار و وسایل فنی و تکنیکی غیرقابل انکار است، پس پیشرفته‌ترین ملل در حوزه‌ی انفورماتیک و کامپیوتر، پیشرفته‌ترین ملل در همه‌ی حوزه‌های فرهنگی و اخلاقی و معنوی هم هستند. چنین ادعایی دیگر مسخره شده است و می‌دانیم ممکن است بشر در خیلی زمینه‌ها عقب‌گرد کرده باشد. هنگامی که ابتدایی بودن، پیشرفته بودن، سنتی بودن، مدرن بودن، شرقی و غربی، تبدیل به مفاهیم متصلب ذات‌گرایانه و غیریت‌ساز- به خصوص در مورد دیگری- شود، باید آن‌ها را پیراست و پالود. وقتی این کار انجام شد، یعنی از حالت مطلق و متصلب درآمد، تازه می‌شود در تحلیل نوعی از استبداد در منطقه‌ی خاصی از جغرافیا یا تاریخ یا تمدن یا فرهنگ یا دینی، به این عناصر مادی توجه جدی‌تر کرد؛ مثلاً این که اقلیم صحرا، کویر، سرد، معتدل یا استوایی بوده و این‌ها باهم چه تفاوت‌هایی در ساختمان تمدن‌ها داشته‌اند. برای نمونه «تمدن‌های مدیترانه‌ای» چه خصلت‌های مشترکی دارند. و همه تمدن‌هایی که در اطراف رودخانه‌ها و آب‌ها ساخته و پرداخته شده‌اند و این که سسیستم آبیاری و توزیع آب چه تاثیری بر شکل‌گیری شهرها و قدرت‌ها داشته که در بحث «شیوه‌ی تولید آسیایی» بدان اشاره شده است. این‌ها مفاهیمی است که بمثابه‌ی عناصر و المان‌های عینی‌ در توضیح و فهم سیستم‌های سیاسی و اقتصادی قابل تأمل اند اما هنگامی که تبدیل به گفتمان‌های کلی و تصنعی و برساخته یا متصلبِ ایدئولوژیک به معنای منفی کلمه می‌شوند، زیر سوال می‌رود.

منبع: شرق

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: راه‌های برون‌رفت از «استبداد شرقی»