روان‌پریشی و قدرت!

چکیده : داستان"بیماری روحی سیاستمدار"به همه ما مربوط میشود. اینکه سیاست‌سازان چقدر هنگام تصمیم گیری بر سر حیات هزاران انسان بیگناه دچار ناهشیاری وشیزوفرنی و سایر بیماریهای دماغی‌اند ، یا اینکه در عین هشیاری منافع کثیف کسانی را پیش میبرند، اهمیت...


اخیرا در یک شبکه خارجی فیلمی در باره افسردگی و درمان آن پخش شدکه بر اساس تجربه بیماری طولانی مدت آلیستر کمپبل تهیه شده بود.فیلم در زمره مستندهای پزشکی است و اهمیت سیاسی ندارد ، اما خود آلیسترکمپبل آنقدر مهم هست که توجه آدمی را برانگیزد. برای همراهانی که هویت صاحب این نام را فراموش کرده‌اند یادآوری میکنیم که اودر دوران تدارک جنگ عراق مشاور تونی بلر نخست‌وزیر انگلیس بود که در شراکت با بوش به عراق حمله کردند تا رژیم مورد نظرشان را سرکار بیاورند. این آقای کمپبل نویسنده گزارشی از تهدیدهای صدام است که حمله فوری به عراق را توجیه میکرد. هنگام نوشتن، به همکارش دکتر دیویدکلی گفته بود بیا در گزارش بنویسیم صدام میتواند سلاحهای شیمیایی خود را در عرض ۴۵ دقیقه آماده و شلیک کند تا این گزارش سکسی‌ترشود (اعتبار ابداع اصطلاح سکسی کردن گزارشهای دروغ را باید به حساب این آقا گذاشت). برای دوستانی که ماجرا را اصلا به خاطر نمیآورند یادآوری میکنیم وقتی این دروغ افشا شد، تیم کمپبل، بلر و جف هون(وزیر دفاع)دست‌بکار شدند و دکتر کلی بدبخت را که پیرمرد ساده دهن‌لقی تشخیص داده شده بود غروب روزی در نزدیکی خانه‌اش خودکشی‌کردند. غیر رسمی گفتند گویا عذاب وجدان داشته خودش را کشته…

بهانه خوبی برای خودکشی بود چرا که آن دروغها مسیر کشتار هزاران زن و کودک فلکزده عراقی و رساندن عراق به بدبختی کنونی را صاف کرده بود. آسوشیتدپرس در ۲۰۰۵ به نقل از برآورد ارتش آمریکا تعداد این بخت‌برگشتگان را ۳۰هزار نفر براورد کرده است.

برگردیم به داستان فیلم بازی کردن آقای کمپبل که اجازه داده فیلمبردار مدتها با او زندگی و چگونگی بیماری و تلاشهایش برای درمان را مستند کند. خودش میگوید آنقدر حساس است که با دیدن تزریق آمپول به پسرش غش کرده و همسرش معتقد است در مدتی که در قلب سیاست لندن و کنار بلرکار میکرده خبری از افسردگی نبوده است.آدمی وقتی فیلم را تماشا میکند به این فکر می‌افتد که هدف این سیاستمدار مکار از سوژه فیلم شدن چیست؟ واقعا وقتی برای تدارک جنگ ویرانگر عراق برنامه میریخته حالش بهتر شده بوده ؟! میخواهد مسئولیت مشارکت در دروغ و جنایت را به عهده بیماری بیندازد؟مثل اکثر سیاستمداران بازیگر میخواهد دوباره روی پرده نمایش باشد؟ واقعا مریض است و باید جنایتی را که کرده حاصل روح بیمارش بدانیم؟…

ما پاسخ هیچکدام از این پرسشها را نمیدانیم اما داستان”بیماری روحی سیاستمدار”به همه ما مربوط میشود. اینکه سیاست‌سازان چقدر هنگام تصمیم گیری بر سر حیات هزاران انسان بیگناه دچار ناهشیاری وشیزوفرنی و سایر بیماریهای دماغی‌اند ، یا اینکه در عین هشیاری منافع کثیف کسانی را پیش میبرند، اهمیت دارد. همانقدرمهم است که میل و اراده به جنایت و یا توجیه عقیدتی را در آن دادستان معروف زندان اوین در ۴۰ سال پیش مهم و قابل بررسی میدانیم، همه دیگرانی راکه قدرت تصمیم گیری در باره سرنوشت و زندگی انسانهای دیگر را در چنگ میگیرند باید در معرض چنین وارسیهایی قرار دهیم. بیماری روانی هیتلر ده‌هامیلیون کشته بیگناه به جا گذاشت، بیماری کمپبل و شرکا ۳۰ هزار کشته ، و بیماری روانی دیگری میتواند هزاران نفر را به گورستان بفرستد. فرقی هم نمیکند توجیه آن احتمال شلیک بمب شیمیایی صدام باشد، یا توهم ایدئولوزیک و عقیدتی هیتلر ودیگری. جنایت توجیه‌دار نداریم!

پرسش دیگری هم هست: تصمیم به انجام جنایت ‌هایی از قبیل حمله به کشورها یا اعدام زندانیانی که مرتکب جنایت نشده‌اند و مثلاجرمشان رقابت سیاسی و مخالفت با یک حکومت است اساسا و در ذات خود حکایت از یک روح بیمار نمیکنند؟ آیا سیاستمدارانی که انتخاب میشوند تا یک جامعه را اداره کنند ممکن است این بیماریهای پنهان روحی زیانبار را داشته باشند و در اثر آنها به تبهکارانی که آدم میکشند بدل شوند ؟ وظیفه ما در برابر آنهاچیست؟

برای این پرسش آخری پاسخی داریم: نمیتوان از روان و روح نهفته در عمق وجود آدمها ، از انگیزه‌های پنهان آنها، و از پایبندی آنهابر آنچه آگاهانه و آزادانه به زبان میآورند مطمئن بود و به همین دلیل ابراز اعتماد مطلق به آنها و اطمینان به صداقتشان کار درست عقلانی نیست. این‌اصل بویژه در دنیای سیاست که برای مردمان سرنوشت‌ساز و عرصه منفعت‌جویی و نیرنگ است باید اکیدا رعایت شود. در این مسیر،جامعه بشری در حال حرکت به سوی قراردادهای اجتماعی محکمتری برای استخدام مدیران جوامع است؛ اختیارات شاهان محدود میشود، و کارگزارانی هم که با رای مسئولت میگیرند ،اختیار مطلق ندارند. دوران مطلق‌العنانی کم‌کم به پایان میرسد.

اما سیاست سازان ریاکار هم به راحتی از میدان به‌در نمیروند. دائما جامعه را دور میزنند و به دروغگویی معتادند.فرقی نمیکند کجا باشند. دردل دموکراسی بریتانیا یا دربار پادشاهی مطلقه سعودی و یا در بطن شبه دموکراسی ایران. تفاوت عملکردشان در این کشورهاکه بسیار قابل توجه است حاصل یک عامل دیگر است : سطح بالای نظارت عمومی از طریق آزادی بیان و استقلال رسانه هادر برخی کشورها، و فقدان آنها در برخی دیگر. سیاستمدار انگلیسی خود را در محاصره رسانه های آزاد می‌یابد و میداند مزد دروغ رسوایی و برکناری است(مثل کناررفتن اجباری کمپبل و بی آبرویی بلر)درکشوری که رسانه مستقل و آزاد نیست و یا هست اما سرکوب شده است، سیاست‌بازان مثل ریگ و بدون هراس دروغ میگویند؛ درباره اقتصاد، امور اجتماعی، سیاسی، و …البته درباره جنایاتی که مرتکب میشوند. هراسی هم ندارند، چرا که یکی از جنایات شایعشان به قتل رساندن رسانه‌ها و رسانه‌کارها و تعقیب و زندان آنهاست.

کشور مابه شدت دچار سیاست‌بازان بی‌دانش ‌، دروغگو، فاسد ، تبهکار، و لابد مثل آقای کمپبل دچار روان‌پریشی است. ضامن بقای سلطه انها و تداوم اشتباهات و کج‌داوریهای بیمارگون آنها سرکوب رسانه ها وآزادی بیان به صورت شبه قانونی و غیر قانونی است. جامعه‌ای ناشفاف و بسته ، که حکومتش گوش را بر نصایح خیرخواهان بسته و تبهکاران را در غارت مادی و اخلاقی‌کشور رها کرده است؛ “سنگ را بسته و سگ را گشوده “…. پر از کمپبل‌های ایرانی است!

منبع: جامعه نو

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: روان‌پریشی و قدرت!