شکنجه و اعترافگیری / تجربه یک زندانی سابق

 شکنجه و اعترافگیری / تجربه یک زندانی سابق


سعید ملک پور
متن زیر متن ناراحت کننده ای هست، اگه طاقت ندارید نخونید.
یکسری بر اساس آنچه رسانه های جمهوری اسلامی اعلام میکنند می گویند نوید افکاری قاتل بوده و میبایست اعدام میشد. میگویند که به قتل اعتراف کرده و بازسازی صحنه قتل هم کرده.

اتفاقی که برای خودم افتاد رو تا حدودی تعریف میکنم تا جوابی باشه به این آدمها تا بدونند اعترافات اجباری یعنی چه. ۱۱ سالی که زندان بودم ادمهای زیادی رو دیدم که تجربه مشترک داشتند. اعترافگیری اجباری روش مرسوم حکومت جمهوری اسلامی هست.

بعد از دستگیری من در ۱۳ مهر ۱۳۸۷، به مدت ۲ ماه، هر روز از صبح تا شب شکنجه شدم. شکنجه هایی که هم جسمی بود هم روحی و روانی، اینجا فقط از شکنجه جسمی حرف میزنم و تاکید میکنم که شکنجه جسمی در مقابل شکنجه روحی هیچی نیست و چیزی که باعث شد من بر اساس سناریو بازجوها بر علیه خودم اعتراف کنم بیشتر شکنجه روحی بود. روز دستگیری از حدود ساعت ۶ عصر یعنی ساعتی که منو با چشمبند و دستبند به دفتر فنی اطلاعات سپاه بردند تا حدود نیمه شب، که به بند دو الف اوین منتقل شدم، طی چند مرحله بدون اینکه سوال منطقی از من بپرسند، در حالی که دستانم از پشت بسته بود و چشمبند داشتم، لطف و عنایت برادران گمنام امام زمان و سگهای هار خامنه ای شاغل در اطلاعات سپاه، شامل حالم شد و با مشت و لگد به تمامی قسمتهای بدنم پذیرایی شدم. در این مرحله حتی نمیگفتن چرا میزنند، قصدشون فقط ترساندن و شکاندن بود، که ترساندند و شکاندند من قهرمان یا مبارز نبوده و نیستم. روز اول میگفتند پاسپورتی که همراهت هست جعلی هست!

بگو اسم اصلیت چیه، من موقع دستگیری پاسپورتم همراهم بود و کارت شناسایی دیگه ای همراه نداشتم. اینها طوری کتکم میزدند که انگار من بچه شون رو کشته باشم، بیشتر در حالت شوک بودم و کلا درک نمیکردم چه اتفاقی داره رخ میده، دست کم دو یا سه ساعت طی چند مرحله کتک خوردم، نیمه شب که با چشم بند من رو به اوین منتقل کردند راجع به صورتم نمیتونم چیزی بگم چون تا ۴۴۴ روز بعد که از دو الف به به انفرادی ۲۴۰ منتقل شدم و از فروشگاه اونجا آینه جیبی خریدم صورت خودم رو ندیدم، ولی دست و پاهام کبود بود، به سختی نفس میکشیدم، و با هر نفسی قفسه سینه ام درد میگرفت، همه جای بدنم درد میکرد، وقتی تو سلول انفرادی به ابعاد یک متر و هفتاد سانتیمتر در دو متری با ۳ تا پتوی کهنه بوگندو سربازی انداخته شدم حتی جون نداشتم پتو رو درست رو زمین پهن کنم و رو پتو دراز بکشم، منگ بودم و یک قسمت از مغزم بهم میگفت اینها خواب و کابوسه، نمیتونه واقعی باشه.

از فردای اون روز تا دو ماه هر روز به جز بعضی جمعه ها که بازجوها حوصله نداشتند سر کار بیان، روزی حداقل ۳ یا ۴ ساعت کتک خوردم، مشت لگد، کابل، شوک الکتریکی، چماق، همیشه چشمبند چشمم بود و حتی نمیدونستم ضربه بعدی قراره به کجام بخوره، گاهی لختم میکردند و اب یخ میپاشیدن روم و با کابل به جونم میافتادند، تهدید به تجاوز میکردند و حتی یک بار که من رو برهنه کرده بودند در حالی که چند نفری دست و پاهام رو گرفته بودند، یکی از بازجوها با اسم مستعار حاج ناصر بطری اب به پشتم فشار میداد، و کلی کارهای دیگه که واقعا شرحش خجالت اوره چه برسه به انجامش. یادم نیست روز چندم بود، یک روز که بدتر از همیشه کتک خورده بودم بعد چند لگد که به سرم خورد در اتاق بازجویی دو الف سپاه بیهوش شدم، وقتی به هوش اومدم تو سلولم افتاده بودم و نیمه راست بدنم کامل بی حس شده بود، انگار داروی بیحسی تزریق کرده باشند بهم، و از گوش سمت راستم خونریزی داشتم، بیست روز سمت راست بدنم لمس و بیحس بود و کوچکترین اقدام درمانی در موردم انجام نشد. شما که میگید نوید خودش اعتراف کرده، چند روز تو این شرایط دوام میارید؟، باور کنید این چیزهایی که نوشتم پیش شکنجه های روحی هیچه، با روح و روانت طوری بازی میکنند که حاضر میشی به هر کار نکرده ای اعتراف کنی، حتما نباید سر خودتون یا خانوادتون بیاد تا یک مسیله رو باور کنید. چطور میشه یک نفر در بازجویی اعتراف میکنه ولی بعدش تکذیب میکنه، خود همین اثبات میکنه که اعتراف در شرایط سالم نبوده و تحت شکنجه اخذ شده، شما که میگید فلانی خودش اعتراف کرد، چقدر زیر شکنجه دوام میاری؟؟؟
 
فیلمها و خبرهای بیشتر در کانال تلگرام پیک ایران

منبع خبر: پیک ایران

اخبار مرتبط: شکنجه و اعترافگیری / تجربه یک زندانی سابق