قند محاوره در شعر شهریار

قند محاوره در شعر شهریار
آفتاب
آفتاب‌‌نیوز :

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار متولد دی ماه ۱۲۸۵ تبریز و متوفی به ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ شاعر و ادیب پرآوازه معاصر ایران، اشعار فاخر و بسیار ارزشمندی به زبان های فارسی و ترکی از خود به یادگار گذاشته و آرامگاه او در مقبره الشعرای تبریز زیارتگاه ادب دوستان است و با توجه به آوازه و جایگاه والای او در عرصه شعر و ادب، ۲۷ شهریور روز خاموشی چراغ زندگانی اش، به نام روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده است و این مناسبت ملی، همه ساله از سوی ادب دوستان و علاقه مندان به شعر و فضل و فرهنگ گرامی داشته می شود.

روز شعر و ادب فارسی بهانه ای شد تا با تامل در ظرائف و دقایق ادبیات محاوره در شعر فارسی استاد شهریار، به پیوند زبان صمیمی این شاعر بزرگ با ادب عامه توجه داشته باشیم زیرا او با اندیشه ای دورپرواز و قدرت بالای استخدام کلمات، ذخایری از اصطلاحات، عبارت ها و گویش های محلی ترکی و فارسی را در شعرهای فارسی خود پراکنده و برای خواننده و شنونده آنها لذتی مضاعف ایجاد کرده است. سبک شعری و ویژه گی بیانی او، استفاده از ادبیات عامه را در قالب های مختلف حتی غزل، توجیه پذیر کرده و عناصر کلام عادی کوچه و بازار را همچون تکه های الماس در سلسه جواهر سخن نصب کرده است. زبان او با جسارت کامل و بدون هراس از انحراف شعر، مصطلحات محاوره را به خدمت گرفته و نه تنها هرگز از ارتفاع شعر کاسته نشده، بلکه پیوندی بین کلام فاخر و زبان کوچه و بازار برقرار کرده است.

تعاریف محاوره و شعر؛ محاوره در کتب لغت به معنای گفت و گو معنی شده است و به عبارت ها، جملات و کلماتی اطلاق می شود که در میان مردم و برای نقل و قول مباحث روزمره کاربرد دارد و به عبارت دیگر، آنچه در کوچه و بازار برای بیان مقاصد، احساسات و هدف ها بین مردم استفاده می شود، همان زبان محاوره و گفت و شنود عادی است.

"منظور از «واژگان عامیانه» واژگانی است که در تداول عامیانه کاربرد دارد و در فارسی معیار معادلی دیگر دارد مانند: دمِ دست، درهم، کیپ، شنگیدن. میان لغات عامیانه و معیار در ادب فارسی مرز دقیقی وجود ندارد تا بر اساس آن بتوان مصداقهای هر یک را به طور دقیق بازشناخت" (انزابی نژاد، ۶:۱۳۶۶)

شعر در مقابل محاوره تعریف دیگری دارد و از آنجائی که از آمیختگی عاطفه و تخیل بر می خیزد و محصول شکست حصر زبان عادی و گریز از هنجارهای لفظی، معنوی و نحوی است، با زبان کوچه و بازار فرسنگ ها فاصله دارد و در مقام مقایسه، شعر شعرای بزرگ و جهانگیر در مقابل سخن عادی و عامیانه به شهریاری بالانشین می ماند که تاج بر سر نهاده و بر سریر قدرت و فضیلت تکیه داده است.

ضمیر ناخودآگاه شاعر از کلمات محاوره نیز بی بهره نمی ماند و گاه در استخدام اصطلاحات، از صف محاورات نیز طنازانی را برمی گزیند و نزدیکی و فاصله گرفتن شعر به زبان عامه مردم در طول تاریخ ادبیات، دوره های مختلفی دارد و دلایل متعددی سبب آن بوده است. "با پیدایش مشروطه و تضعیف دربار قاجار به عنوان تکیه گاه شعرای مدیحه سرا بار دیگر شعر به میان عامه بازگشت". (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۰: ۷۵ و ۷۶)

نمونه هایی از ادب عامه و محاوره در شعر فارسی شهریار

در مثنوی بلند "شعر و حکمت" کلام با تفاخر به مردم هنردوست ایران زمین و با ابیات زیر آغاز می شود.

زین هنردوست مردم شیدا / شهریارا نمی شود پیدا / اهل دردی که حال ما پرسد / مرد باشد به درد ما برسد

سپس زبان شاعر به سرعت صمیمیت محاوره یافته است و ضرب المثل ها و واژگان عامیانه که شاید در نگاه نخست برای شعر مناسب نباشد، به زیبایی و بدون اینکه شنونده را بجنباند، به کار رفته است.

خر ما را ز جوی بجهاند / ادب از انحطاط برهاند
من خود از بخت خفته آگاهم / تختخواب فنر نمی خواهم
من نباید برای چندر غاز / کنم از ناکسان تحمل ناز
شعر هم بی خطا نخواهد بود / دو دو تا چار تا نخواهد بود
چکنم شاعری ورافتاده / موهن و آبرو بر افتاده
نیست این رخنه ، سازگار رفو / ای تفو بر تو روزگار تفو

شهریار آنچنان صمیمی و راحت به کاربرد محاوره پرداخته که از استعمال (تف) یا آب دهان ، البته بر وزن رفو برای قافیه خودداری نکرده است و از منظر بی قیدی و رهایی از تنگناهای معمول در سرایش شعر، قابل تامل و توجه است.

** اکرم ای مرآت لطف و مکرمه / نو عروس خانه دار عالمه/ بی تو کام تلخ من دیگر نداد / چائی شیرین تمیز از دیشلمه

دیشلمه . [ ل َ م َ / م ِ ] (ترکی ، مرکب ) (از: دیش ترکی ، بمعنی دندان + لمه که آن نیز ترکی و نوعی علامت مصدری است) چای دیشلمه ؛ چای قند پهلو. دشلمه . چای که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند در دهن گذارند و چای تلخ را به شیرینی آن نوشند. (لغتنامه دهخدا)

نامه ات وقتی زیارت شد که بود / بچه ها همراه من در محکمه
محشری بر پا شد از مامور پست / گفتی افتاد است گرگی در رمه
شور و غوغایی بدانسان شد بلند / که من بیچاره (لاپ قویدوم نمه)
این یکی (بردن آتلدی بوینما) وآن دگر (آز قالدی چخسون کلمه)

سه جمله ترکی در این ابیات به چشم می خورد و در بیت شاهد آخر، دو جمله ترکی را به شکلی مرصع گونه در شعر جای داده است. این یکی (بردن آتلدی بوینما) یعنی این یکی ناگهان روی گردنم پرید. وآن دگر (آز قالدی چخسون کلمه) یعنی و آن دیگری کم مونده بود برود روی سرم.

** یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ... غزلی دلنشین و مشهور از لسان الغیب است که شهریار برای آن نظیره ای با این مطلع سروده است:

اسم اعظم باز گردد با سلیمان غم مخور / بشکند اهریمن از تعویذ یزدان غم مخور
چرخ گردون را هم از دور و دوار نابکار / باز گرداند خدای چرخگردان غم مخور
گر بظلمات اندری دامان خضر از کف منه / می لمی آخر کنار آب حیوان غم مخور

لمیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) یکبری بر بالش یا مخده تکیه کردن برای تمدّد اعصاب. لم دادن. والمیدن واکشیدن. آرمیدن . به یک جانب بدن به راحت دراز کشیدن . نیمه دراز بر جای نرمی تکیه کردن. ( لغتنامه دهخدا)

فعل عامیانه می لمی با ارتفاع شعری سایر کلمات و واژگان بکار رفته در این شعر تناسب ندارد و اگر این غزل برای آواز به یک خواننده موسیقی اصیل و سنتی پیشنهاد شود، خواننده به احتمال قوی در انتخاب ابیات، از بیت اخیر به دلیل این عبارت عامیانه صرف نظر خواهد کرد.

** رسیدم در تو و دستت ز دامن بر نمی دارم / توئی حافظ؟ من این از بخت خود باور نمی دارم...

شهریار به زیارت معشوق ادبی اش حافظ رفته و مشعوف از حضور در حافظیه شیراز، به طرزی محاوره ای و با بیانی پرسشی، ناباوری خود از دستیابی به این فرصت را بیان می کند و می گوید: واقعا حافظ خودت هستی؟ واقعا من به دیدار تو نائل آمده ام؟ اینگونه سخن گفتن حاکی از بی قیدی او در استخدام واژگان و عبارات محاوره ای است.

** پا شو ای مست که دنیا همه دیوانه ی توست / همه آفاق پر از نعره ی مستانه ی توست

غزل "همت ای پیر" را شهریار با این مطلع، خطاب به حافظ سروده است و عبارت "پا شو" در آغاز این شعر که به معنی "بلند شو یا برخیز " است، از صمیمیت و پیوند زبان شاعر با ادبیات عامه حکایت دارد.

** جان منی چه بهره که در بر نه بینمت / تاج منی چه سود که بر سر نه بینمت
از سرو ناز گرچه تمنای سایه نیست / لیکن دریغ اگر سر و سرور نبینمت
اینقدر پا به پا مکن از دست می روم / ترسم که چشم بندم و دیگر نبینمت

این عزل عاشقانه (سرو کمسایه) نام دارد و بسیار شیرین و خاطره انگیز است و در یکی از ابیات آن که در بالا ذکر شده است، شاعر اصطلاح پا به پا کردن یا به عبارتی به تاخیر و تعویق انداختن را از زبان محاوره وام گرفته و در کنار کلماتی نظیر چشم و دست، به شیوه مراعات نظیر بکار برده است.

** نمی کنی تو ستمگر خودی به ما نزدیک / که نیست خاطر خودخواه با خدا نزدیک

ملاحظه بفرمائید زبان ادبی شهریار تا چه مقدار با زبان و ادبیات محاوره نزدیک است که کلمه عامینه (خودی) را به زیبایی و توام با واج آرایی به کار می برد و چه بسا اینگونه صمیمی و راحت سرودن نیز یکی از دلایل دلنشین و صادق بودن شعر اوست.

** شمع مسکین نه که سوزنده و سرکش باشد / قسمت این بود که پروانه در آتش باشد
شمع را با همه رقص و شعف و شکرخند / اشک غم در شکن دامن زرکش باشد
مرغ دل کز سر دنیا نتواند برخاست / بال همت بحرامش که تنی لش باشد

غزل پروانه و آتش در استقبال غزلی از حافظ با مطلع "نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد" سروده شده و کلمه عامیانه (لّش) در بیتی از آن به عنوان قافیه جای گرفته است و این برجستگی زبان محاوره از آن رو به چشم می آید که به طور معمول انتظار داریم شاعر با انحراف از زبان روزمره و شکستن هنجارهای آن، هنرنمایی ادبی بکند.

** تا که ز مردی مرا نه زر و نه سیم است / شمع مرادم به رهگذار نسیم است
یار نشد طالب قصیده که یارو / کودک قرن طلا و طالب سیم است
عاقبت یار مرا از رو برد / خود نکردم بروم یارو برد
طبع من گر همه سرچشمه مینو باشد / بر سرش سایه ی سروی است که دلجو باشد
گل که شد یار تو خار است به چشمم چه کنم / نکند میل دل یار به یارو باشد

"یارو" با وجود داشتن تجانس با کلمه "یار" همیشه بار معنایی منفی ندارد و به طور معمول با بار معنایی منفی استفاده می شود.

یارو؛ در تداول عامه ، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته است به سببی ، خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آنکه دیگران نشناسندش گفته شود. شخص معهود. فلان . بهمان .شخص معهود میان گوینده و مخاطب . تعبیری آمیخته به استخفاف چون از کسی نام بردن نخواهند.(لغتنامه دهخدا)

در هر صورت این کلمه از ادبیات عامه گرفته شده است و نشان محاوره دارد و جمله " از رو برد" نیز که در یکی از ابیات مثال بالا آمده، حالتی عامه دارد.

** گفتمش هاله ی ماه است غبار خط یار / گفت این هم به کسی گوی که هالو باشد

هالو. در تداول لران ، خالو. و به تحقیر کسی را در خواندن و آواز کردن هالو خطاب کنند و در تداول عامه به معنای ساده دل است. (لغتنامه دهخدا)

هالو در این شعر به عنوان قافیه بکار رفته و با تبعیت از موسیقی سایر قوافی، هنگام خوانش شعر چندان ناخوش آیند نمی آید. به علاوه اینکه با کلمه "هاله" نیز موانست و تجانس دارد اما خاستگاه "هالو" ادبیات معمول عامه است.

** غزل دیگری با نام خودپرستی و خداپرستی، در استقبال از حافظ سروده است و می فرماید:
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است / طالع مگو که چشمه خورشید خاور است
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است / آن را که شور عشق به سر نیست کافر است
راه دیار مشرق و مغرب ز هم جداست / عاشق از اینوری و منافق از آنور است

اصطلاحات اینور و آنور به معنای مشخص این طرف و آن طرف، به طور کامل برخاسته از گویش عادی و زبان محاوره است و اگرچه کلمه آنور به عنوان قافیه از موسیقی سایر قوافی تبعیت می کند و با کلمات همنوعش هماهنگ و همنواست؛ اما کلمه اینوری جز از نظر تجانس با کلمه آنور و همچنین به واسطه صنعت تقسیم یا لف و نشر نامرتب، موانست خاصی با سایر کلمات بیت ندارد و محاوره ای بودن آن برجسته است.

** اصطلاحات و گویش های عامه در همه نوع سروده های شهریار مشاهده می شود و اختصاص به قالب یا مضمون خاص ندارد و در ترکیب بند بلند "هذیان دل" نیز جملات ترکی را برای تداعی معنی و بازسازی صحنه و تصویر یک خاطره در شعر جای داده است.

شب تیره و تازیانه ی برف / پیچیده به ابرهای انبوه
رگبار گرفت و سیل غرید / باران بلا و سیل اندوه

لرزان در و دشت و صخره غلطان / با گُمب و گُرمب از بر کوه (گمب و گرمب به ترکی یعنی سر و صدای مهیب و بلند و شاید هیچ واژه ای نتواند صدای صخره غلطان را به این زیبایی تداعی کند)

** در شعر آزاد "مومیایی" نیز کلمات عامه و عامیانه مشاهده می شود.

چشم می مالم هنوز / گویی از خواب قرون برخاستم / زنده کی گم کرده دنیای قدیم .../ در میان چهره های مشمئز / گیج و گول و آج و واج / ها همانجاهاست کز من چیزها جا مانده است / گیج گیجی می خورم / آدمک هایی که تند و فرز غایب می شوند / سرصداها بیخ گوش، پچ پچ و گیج و گنگ / آن یکی پهلو قلمبیده چه خوب / ها بگو / باز هالو را مترجم لازم است / یکه خوردم راستی / ها ، صدایش درنیار، این هم بله

** دلی به زخمه ی او دادم و ندانستم / که آش و لاش کند قلب زخم زیلی را

آش و لاش شدن. [ ش ُ ش ُ دَ ] (مصدر مرکب ) متلاشی شدن. از هم پاشیدن، چنانکه مردار و جیفه ای (لغت نامه دهخدا)
ترکیب عطفی (آش و لاش) که به طور کامل از زبان محاوره وام گرفته شده است، به مدد خودنمایی و موسیقی برخاسته از (الف) ها و تکرار حروف دیگر، بر زبان خوش می نشیند و عامیانه و عادی بودن آن به ذوق نمی زند.

** از فراق تو دگر حوصله ی من سر رفت / زیر بار غم هجرت نتوان دیگر رفت

نتوانست برد از پسر ذوق تو دل / دختر فکرت من هرچه که با خود ور رفت
تف به آن روت بیاید که ... تر کردی / باید آخر به لبی خشک و به چشمی تر رفت

(ور رفتن) به معنی عامیانه به معنی با خود کلنجار رفتن است و شاید شنیدن آن در این شعر، زیاد نامانوس نباشد اما وقتی کلمه (تف) یعنی آب دهان در آغاز بیت بعد خودنمایی می کند، جسارت و رهایی زبان و ذهن شاعر در گزینش و استخدام کلمات، بیشتر نمایان می شود و شهریار هر واژه دور و نزدیک به مفهوم ذهنی خود را بدون واهمه فرامی خواند و در سریر شعر می نشاند.

نتیجه گیری

بهره مندی از زبان و ادب عامه، ویژگی سبکی و از خصائص شعر شهریار است و هم نشانگر برخاستن این شاعر از بطن و متن جامعه است و هم تداوم ارتباط و پیوند ادبی و عاطفی او با عوام را می رساند. فراوانی کلمات و مصطلحات عامه و حتی عبارات ترکی در شعر فارسی شهریار نه تنها از بار و ارزش ادبی آن نکاسته بلکه بر شیرینی و شیوایی کلام وی افزوده است. این در واقع قدرت بالای استخدام و انتخاب کلمات در شهریار است که بی پروا دست هر کلمه دم دست و پیش پا افتاده را می گیرد و به صف شعر و غزل می کشاند و زبان شیرین و بیان هنرمندانه وی، لایه ای از شهد و شیرینی را بر روی کلمات عامه و معیار می کشد، به نحوی که خواننده و شنونده به جای تعجب یا اعتراض به قرارگیری واژه ای عامیانه در دل شعر کلاسیک، حتی از تکرار آن لذت می برد و این سطح از قدرت سرایش و شاعرانگی، تصنعی و خودآگاه نیست بلکه ریشه در خاستگاه شاعر و پیوندهای ادبی و عاطفی وی با مردم دارد و شاید اگر شاعری به عمد، در صدد استفاده از محاورات در ادبیات کلاسیک باشد، به اندازه استاد شهریار از عهده این کار برنیاید و به واسطه تصنعی و ساختگی بودن، مقبول طبع مردم صاحب نظر نیفتد.

پژوهش و نگارش از عیسی پاشاپور

منابع و ماخذ

دیوان شهریار، (۱۳۷۰). تهران. انتشارات زرین

لغتنامه دهخدا

فرهنگ معاصر. انزابی نژاد، رضا و منصور ثروت (۱۳۶۶) تهران: امیرکبیر

موسیقی شعر. شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۷۰). تهران: آگاه.چاپ سوم

درباره ادبیات و نقد ادبی. فرشیدورد، خسرو (۱۳۸۲). ، تهران: امیرکبیر.چاپ چهارم

منبع خبر: آفتاب

اخبار مرتبط: قند محاوره در شعر شهریار