شعر هرچه بیزمانتر به اصالت نزدیکتر/آمدهایم که عشقبازی کنیم
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ لعیا درفشه: حافظ ایمانی جزو آن دسته از شاعرانی است که برای گفتوگو با او پیش و بیش از آنکه به حضور ذهن نیاز داشته باشی، حضور قلب میخواهی تا بتوانی با دنیای شاعرانه او همراه شوی، با زبان فردیتیافته او واژهها را از منظری دیگر به نظاره بنشینی و شعر را فارغ از سنجههای ذهنی و قراردادی، در جهان عارفانه او شهود کنی.
ایمانی گرچه علاوه بر کار شاعری تجربهای چندین ساله در دفنوازی و خوانندگی در قوالی ایرانی دارد اما چنانکه خود میگوید از سال ۸۵ به بعد کمتر به کار موسیقی پرداخته و عمده تمرکزش بر سرایش شعر بوده و حاصل خلوتنشینی او طی دوازده سال گذشته که اثری منتشر نکرده، انتشار سه مجموعه شعراز سوی نشر علم با نامهای: «الف؛ خم خسروانی»؛ «لام؛ به قصد غارت میخانه» و «میم؛ این عاشقانه شعرترینها» بوده است. این سه مجموعه شعر که مقدمه هر سه آنها به قلم حمید عجمی استاد خوشنویسی و مبدع خط معلا تقریر یافته، حاوی ۲۲۰ شعر از سرودههای این شاعر خراسانی است.
ایمانی متولد پنجم خردادماه ۱۳۶۰ در شهر مشهد است و فعالیت حرفهای خود را در حوزه ادبیات و موسیقی از سال ۱۳۷۷ آغاز کرده است. سه کتاب «مصلوب دارهای اشاره» (نشر پاندا)، «ذکر مزامیر» (نشر سوره مهر) و «سرمههای رنگی» (نشر تکا) از دیگر آثار چاپی اوست که طی سالهای ۸۴ تا ۸۷ به زیور طبع آراسته شدهاند. همچنین کسب مقام نخست شعر در مسابقات کشوری پرسش مهر، دریافت عنوان بهترین کتاب تالیفی شعر برای نگارش کتاب «مصلوب دارهای اشاره» در نخستین جشنواره آثار و تولیدات مراکز استانی حوزه هنری کشور، کسب رتبه نخست شعر در جشنواره شهر بهشت در مشهد، کسب رتبه نخست شعر در جشنواره سراسری شعر و داستان جوان کشور (فلکالافلاک)، کسب رتبه نخست شعر در فستیوال بینالمللی شعر و هنر پکن (۲۰۱۲)، اجرای قوالی و شعرخوانی در دانشگاه دهلی نو به دعوت دپارتمان زبان فارسی و بخش فرهنگی سفارتخانههای ایران، تاجیکستان و افغانستان؛ اجرای قوالی و شعرخوانی در فستیوال بینالمللی شعر عراق (نحن بابلیون) از جمله افتخاراتی است که در کارنامه هنری او ثبت شدهاند. علاوه بر این، بسیاری از سرودههای او تاکنون در قالب آثار موسیقایی منتشر شده است و با خوانندگان و آهنگسازانی همچون داوود آزاد، علیرضا عصار، هژیر مهرافروز، نبیل یوسف شریداوی، فرمان فتحعلیان، امیرحسین مدرس، فرید الهامی، محمد مهدی قوام، سروش قهرمانلو، میرفرساد ملک نیا، مهرداد ملکی و وحید معصومی همکاری هنری داشته است.
هفت کتاب «یا؛ یکصد قَرَن اویس» (شعرهای آئینی)؛ «تذکرهالجنون فی نفحاتالاولیا» (کتابی منثور و عارفانه)؛ «زبور تنهایی قلبی کهن چون بوی عشق» (کتابی منثور و عاشقانه)؛ «عشقنویسیهای مردی از ویلا تا تیراژه» (شعر آزاد)؛ «نامیانهها» (شعر نیمایی)؛ «یک شعر عاشقانه ناآرام» (نیمایی و عاشقانه) و «کوتاهیام پیش عشقت» (مفردات و شعرهای موزون بسیار کوتاه) از جمله آثاری هستند که ایمانی در حال حاضر آماده انتشار دارد.
چاپ سه مجموعه شعر جدید او «الف؛ خم خسروانی»؛ «لام؛ به قصد غارت میخانه» و «میم؛ این عاشقانه شعرترینها» بهانهای شد تا با این شاعر خراسانی به گفتوگو بنشینیم.
***
* نزدیک به دوازده سال از زمان انتشار آخرین اثرتان یعنی «سرمههای رنگی» میگذرد که آن هم گزیدهای بود از شعرهای شما، تا اینکه در شهریور امسال یعنی ۹۹ شاهد چاپ سه کتاب از شعرهای کلاسیک و موزون شما بودیم. اندکی از این سکوت طولانی و عدم انتشار کارهایتان در این سالها برایمان بگویید.
در تمام این سالها غیر از سرایش شعر و به اصطلاح شاعرانگی خودم کار دیگری انجام ندادهام و در فضای مجازی و در صفحات اجتماعی دائما کارهایم و حتی آثار منتشر نشدهام را برای مردم و دوستانم منتشرکردهام و انتشار آثار را فقط از طریق کتاب نمیدانسته و نمیدانم اما در مورد کتابهایم ترجیحام این بود به جای اینکه پیشنهاد چاپ شعرهایم از طرف من به هر ناشری باشد این پیشنهاد از طرف ناشران به من باشد تا بتوانم در مورد فرم و شکل و چیزهای دیگر کتابها پیشنهادهای خودم را مطرح کنم و تا در نهایت کتابهایم با شکلی شکلیل و فرمی زیبا به دست مخاطب آثارم برسد و این اتفاق پس از سالها خانهنشینی از طرف نشر علم مطرح شد و من هم با همکاری و همفکری دوستان خوبم در آن نشر فعلا این سه مجموعه را منتشر کردیم.
* درباره اینسه کتاب بیشتر بگویید؛ اینسه مجموعه چه تفاوتی با یکدیگر دارند؛ فقط میدانم که اینها همه شعرهای کلاسیک شما هستند و بیشتر غزلاند و چندین شعر در قالبهای دیگر.
عنوان و نام این کتابها را گذاشتم: «الف، خم خسروانی»، «لام، به قصد غارت میخانه» و «میم، این عاشقانه شعرترینها» که همگی این کتابها مزین شده است به قلم شیوا و زیبای استاد عزیزم حمید عجمی که زحمت نوشتن مقدمه کتابها را کشیدند با عنوان: در ساحت الف، در ساحت لام و در ساحت میم. غیر از این، دوست بسیار هنرمندم جواد جلالی که از عکاسان و تصویربرداران درجه یک ایران است و چندین بار سیمرغ عکس جشنواره فیلم فجر را گرفته، زحمت عکس روی جلد کتابها را کشید و همینطور زحمت فیلمهایی که به بهانه انتشار این کتابها به نام «هله» منتشر خواهد شد.
اما درباره حال و هوای این شعرها باید بگویم فضای درونی شعرهای الف، خم خسروانی و لام، به قصد غارت میخانه فضایی است که ما به اصطلاح به شعر و تغزلات عرفانی میشناسیم البته این چیزی است که دیگران باید بگویند و من خودم داعیه عارفانه سرودن و زیستن را نمیتوانم داشته باشم. اما از حیث تفاوت فرمی، کتاب الف، فضایی بینابینی دارد بین اصالتبخشی به جمله و یا اصالت داشتن کلمه در هنگام سرایش شعر و سرودههای این کتاب وزنهای معمولتری دارد که فضای شعرها و وزنها به فضای رایج و پسندیده در شعر نزدیکتر است و اساسا شعرها مکتوبترند تا ملفوظتر. اما در کتاب لام، شعرها وزنهای موسیقاییتری دارند، فضای طربناک و رقصانی که گاهی معنا سر از شطح شاعرانه در میآورد و شعرها بیشتر ملفوظند و باید به صدا درآیند یا با صوت بلند خوانده شوند که اثر خودشان را بگذارند. و در کتاب میم، شعرهایی را که بیشتر از حیث ماهوی و محتوایی در حال و هوای عشقبازی است گذاشتهام که بخشی از این کتاب یعنی شعرهای انتهایی آن مشمول شعرهای سالهای بسیار دور من میشود و از این جهت لحن و زبانی سادهتر و متفاوتتر دارند اما در مجموع هر سه کتاب من عاشقانه است و عشق را در سه ساحت تعشق با الله جل جلاله العظیم خداوند کریم و زیبا، تعشق با حقیقت هستی و تجلیاش در انسانهای کامل و تعشق زمینی میتوان به چشم دید و برخواند.
* در این سه مجموعه، تاریخ سرایش شعرها قید نشده، در حالی که اگر این تاریخ را میآوردید دید بازتری به مخاطب میداد که مثلا احوالات این شاعر چه بوده، چه مسیری را طی کرده و به کجا رسیده است.
به اینسوال از دو وجه پاسخ میدهم؛ آنچه برای من اهمیت داشته همیشه اینبوده که اولا بهترین نمونههای شعر فارسی منزه بودند و مبرا از اینکه چیزی بیرونی به شعر الحاق و الصاق شود مثل تاریخ سرایش و بسیاری از شعرها در دیوان شاعران درجه یک ما حتی نام هم ندارند و به اصطلاح «فیه ما فیه» است، یعنی در اوست آنچه در اوست، خود شعر گویای خود شعر است و گذاشتن تاریخ سرایش هیچکمکی به خواننده در فهم و تلذذ بیشتر از شعر نمیکند. واقعا بهترین نمونههای شعر فارسی و دیوان قدمای ما همیشه منزه و بری بوده از اینکه چیزی را به شعر بار کنند و بسیاری از شعرها حتی نام و عنوان و تاریخ سرایش نداشتهاند و امروز خود کسانی که مثلا حافظشناس و خاقانیشناساند و امثالهم، اینها بر اساس غنای شعر و بر اساس پختگی و جامعیت بیشتر شعر از حیث درونی و بیرونی و کیفیت شعر به این نتیجه میرسند که شعر مثلا سروده دوران جوانی حافظ بوده یا دوره پیری او.
بهترین نمونههای شعر فارسی و دیوان قدمای ما همیشه منزه و بری بوده از اینکه چیزی را به شعر بار کنند و بسیاری از شعرها حتی نام و عنوان و تاریخ سرایش نداشتهاند و امروز خود کسانی که مثلا حافظشناس و خاقانیشناساند و امثالهم، اینها بر اساس غنای شعر و بر اساس پختگی و جامعیت بیشتر شعر از حیث درونی و بیرونی و کیفیت شعر به این نتیجه میرسند که شعر مثلا سروده دوران جوانی حافظ بوده یا دوره پیری او و از وجه دیگر به خاطر بالابلندی جایگاه شعر در دیدگاه من، صدای شعر و کلمات و مکاشفات و فحوای شعرها باید به درد همه گوشها، همه قلبها در همه ادوار زمانی بخورد و شعر از این جهت گویای حرفهای ازلی و ابدی انسان باشد و هر چه اینگونهتر باشد، منسوخ ناشدنیتر و جاودانهتر است؛ از این جهت در مکاشفات و وضعیت شهودی شاعر او باید از ظرف مکان و زمان فراغت و رهیدگی بیشتری پیدا کند تا گویای کلماتی شود از جهانی فراختر و بسیط تر از آنچه ما میبینیم و میشنویم با چشم و گوش سر. بنابراین هرچه شعر وارد ساحت بیزمانتری شود و منزه و مبرا از وقایعی شود که ممکن است تاریخ مصرف داشته باشند و مثلا امروز در زبان و اذهان مردم جریان داشته باشد و پنجاه سال بعد همه آنها به فراموشی سپرده شود و هرقدر از مفاهیمی بگوید که مبتلابه همه انسانهاست هم به جاودانگی خودش کمک میکند و هم به اصالت و جوهر خود نزدیکتر میشود.
اگر بخواهم مثالی برای شما بزنم، میبینید در دوره مشروطه و دوره پس از بازگشت با ورود صنعت چاپ، ذوق و قریحه بسیاری از شاعران درجه یک ایران صرف رویدادها و پیشامدهای آن تاریخ در حمایت از فلان گروه و حزب و یا فلان شخص و فلان رویداد میشود و به شعرهایی به اصطلاح ژورنالیستی تقلیل مییابد و شما میبینید بسیاری از آن شعرها امروز که صد سال از آن رویدادها گذشته به ورطه فراموشی و به آرشیوهای خاص سپرده شدهاند و اگر شاعران ما همیشه از این آگاهی بهرهای داشته باشند که از شعر و کلمه به شکل ابزاری در تموجهای سیاسی و اجتماعی، له یا علیه کسی یا کسانی و... استفاده نکنند؛ همین لطف بسیار بزرگی است به شعر که دچار معضل تاریخ مصرفدار شدن نشود؛ مگر سرودههای موضوعی در نعت انسانهای همیشه زنده تاریخ و پرداختن به موضوعاتی که مبتلابه همه انسانهاست در هر زمانی و در هر مکانی.
* شما به عنوان شاعری شهودی شناخته شدهاید، این شهودی بودن برای خود شما به چه معناست و قبل از آن اول بفرمایید اصلا شعر برای شما چه تعریفی دارد؟
در نگاه من شعر، خلق جهانی است دیگرگون که انسان را زیباتر میکند، هوش و حواس انسان را، قلب انسان را، آمال و آرزوهای انسان را؛ یعنی شعر حرکت از واقعیت زندگی به سوی حقیقت وجود انسان است. برای من شعر، برساختن همان مدینه فاضله است با کلمات که در آن چیزی جز شادی و شادخواری، شکران و تسبیح و شوق و سماع وجود ندارد. شعر برای من هم به مثابه شادی است که تو زیباترین کلمات را فراخوان میدهی و آنها را به رقص و مغازله دعوت میکنی، هم آزادی است که تو بیهیچ محدودیت و قیدی جهانی سرشار و سرمست از پاکی و عشق بازی را خلق میکنی با کلمات و هر چیزی که در جهان ما امکان تحققاش تا به امروز ممکن نبوده و تو با کلمات وجودت آن را ظاهر و حاضر میسازی و پیش چشم و دل مخاطب مینهی و در نهایت شعر برای من بالاترین حد سخن است چرا که محملی است برای نیل انسان به جاودانگی و لاحدی؛ بستری است برای بیان لطیفترین حقایق وجود و هستی؛ زمینهای برای اینکه انسان از زمین پرواز کند و به ملکوت جان و جهانش پربگشاید و گنجینهای است از اسرارآمیزترین حرفها، حکمتها، مکاشفات و گویایی زیبایی بیانتهای هستی در هستی انسان زیبا.
و اما شعر شهودی برای من یعنی نمود فضا و یا حالی که در دل ایجاد شده است به صورت کلمه، یا گفتن و سرودن از مناظر قلبی و معاینات درونی یا جوشیدن کلمات از سینه آدمی یا مشاهداتی با چشمهای بسته و در مجموع آنکه گفتند: آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند گویا و گواه کلماتی است که زبان دل جاری میکند و به سرایش درمیآید نه زبان سر و نه زبان سنجیده و اندیشیده. شعر شهودی شاید حاصل بیتحصیلی باشد از ناخودآگاه ناگاهانت از چشمههای معالمی که آدم را آموختند از جامع اسماء و کلمات و ما فرزندان همچنان مهجور آدمیم و بسیاری از حالاتی که در من منجر به خلقی میشود یادآوری پردیسی است در وجود که به قدر دست یازیدن به آن خیال لاقید بیحد ترقصی از تجرد کلمات در من به صورت شعر در میآید.
* شما در شعرهایتان به وفور از آرایه تلمیح استفاده کردهاید؛ تلمیحاتی که در برخی ابیات آوردهاید مثل این بیت: «من بسط بایزید، رقص ابوسعید، اندوه بوالحسن، خوف غزالیام/ قدر بدون حد، الف لیالیام، در چشم مولوی شمسالموالیام»؛ مخاطب شما برای درک این بیت باید هم مشرب عرفانی سکر و فنای بایزید را بشناسد، هم عرفان شادخوارانه ابوسعید را، هم عرفان قبضی خرقانی را و هم عرفان شریعتمدار و زاهدانه و خائفانه غزالی را؛ فکر نمیکنید درک اینها برای هاضمه مخاطب امروزی که سلیقه شعریاش غالبا دارد در فضای مجازی شکل میگیرد قدری سنگین است؟
بر این باورم به اندازهای که نامهای خداوند، اسماءالحسنی کام و جان ما را شیرین میکند نام دوستان خداوند هم عطر و نورانیتی دارد که حال انسان را خوب میکند. اصلا اینطور نیست که مثلا من بخواهم بر گرده اینها سوار شوم و شعرم را پیش ببرم، صحبت، صحبت نسبتهایی است که ما در این عالم برقرار میکنیم با این دلدادگان عشقدر جهان و جهانبینی شعرهای من همه اولیا و انبیا و دوستان و عاشقان خداوند از یک تجلیاند و در یک صفاند و گویای هماند و در یک سلسله و حلقهاند، همینطور تمام مکانهای خاصی که در جغرافیای فکری و عرفانی ما عارفی از آن برآمده یا مزار ولیّ و پیری در آنجاست همه برایم یکمکان محسوب میشود جایی که در آن بوی یار میآید. در مورد مخاطب هم باید گفت شعر تر و خوش شعری است که خواص بفهمند و بپسندند و عوام هم از آن لذت ببرند و یکی از علتهای موسیقاییتربودن شعر من برای تلذذ بیشتر مخاطب است از شعر؛ اما به هر حال همه شعرهای من که یکطور نیستند. اتفاقا من ملاحظه مخاطبان معمول شعر را هم داشتهام وگرنه، اگر میخواستم با آن سختگیریهایی که دارم کارهایم را منتشر کنم، بسیاری از شعرها را حذف میکردم مخصوصا در کتاب «میم، این عاشقانه شعرترینها».
ضمن اینکه اگر ابیاتی نظیر اینبیتی که مثال زدید باعث شود که جرقهای در ذهن مخاطب ایجاد شود و فکر کند که اصلا ابوسعید و ابوالحسن خرقانی و بایزید که بودند و چه میکردند، خود این میتواند اتفاق خوبی برای مخاطب محسوب شود و در مسیر حیات معنویاش تاثیر بهسزایی بگذارد. من بر این باورم به اندازهای که نامهای خداوند، اسماءالحسنی کام و جان ما را شیرین میکند نام دوستان خداوند هم عطر و نورانیتی دارد که حال انسان را خوب میکند. اصلا اینطور نیست که مثلا من بخواهم بر گرده اینها سوار شوم و شعرم را پیش ببرم، صحبت، صحبت نسبتهایی است که ما در این عالم برقرار میکنیم با این دلدادگان عشق.
* آیا میتوانیم شما را در زمره شاعران سبک خراسانی به شمار آوریم؟
پس از شروع شاعرانگی در من، به مرور چیزهایی بر شعر من افزوده میشد و الان که بر میگردم و نگاه میکنم به کلیت سرودههایم و نه بهصورت جزء به جزء یا مثلا در یک غزل؛ میبینم که تقریبا در شعرهایم از سبک خراسانی، زبانی فخیم و مردانه و آن فضای موسیقایی و مطنطناش را گرفتهام و از سبک عراقی، مغازلتی که بین کلمات ساری و جاری است و اساسا بیشتر کلمات شعرهای من مخصوصا در مغازلاتم کلماتی است که در سبک عراقی کلمات رایجتری است و اینکه چیزهایی مثل ارتباط درونی کلمات با هم و چیزهایی از این دست از سبک عراقی در شعر من به وجود آمده و از هندی هم همین که شعر سهلالوصول وبه اصطلاح راحتالحلقوم نباشد و مخاطب را وادار به تأمل و اندیشیدن کند و اگرچه کشفهای شعر من مثل کشفهای شعر هندی مضمونی و معنایی نیست، اما کشفهایی معنوی است و یا مکاشفهای در فضای کلمات و در ترکیب و همنشینیشان با یکدیگر؛ مثلا در این بیت: «زنبق به شهد آمد از تو/ زنار زیباییات کو/ بورانی از زندگی شو/ زنبور و زنبور و زنبور» ارتباط صوری و معنوی بین زنبق و زنار و زیبایی و زندگی و زنبور و اینها یک ارتباط درونپوستی با هم دارند که در حقیقت شما میتوانید اینها را کشف کنید؛ اینکه بورانی از زندگی و زنبور چه کشفی را به شما میدهد یعنی در اکثر شعرهای من اینطور نیست که مثلا آن کلمهای که من میگویم صرفا محدود به همان کلمه باشد و کاملا جا دارد که مخاطب درونش غور کند و چیزهای دیگری از آن کشف کند.
و یا مثلا آخرین شعری که در کتاب «الف؛ خم خسروانی» گذاشتم و قالب نیمایی دارد میگوید «باری اگر که بود و وجود ما/ هان بارگاه قدس تو را شاید/ از ما یکی چنان که محمد باد/ از تو همان که حمد تو بیحد باد» یعنی اگر حد را از کلمه حمد حذف کنید، میم میماند که مقام انسان کامل است و همان میمی است که «فیالسماء مسمی باحمد و فیالارضین بمحمد». در نحلههای دیگر هم مثلا مکتب بازگشت برای من لطایف بسیار زیادی دارد. علاوه بر این، شعر من خواسته و ناخواسته از شعر حجم و از شعر فرم ساغرهایی نوشیده و من نمیتوانم منکر این در آثار کلاسیکم باشم و این را شاعرانی که اهل شعر فرم یا شعر حجم هستند بارها به من گفتهاند، گرچه من خیلی در این آثار غور نکردهام و شاید این تاثیرپذیری خیلی خودآگاهانه نبوده.
* خلاف آنچه در شعر شاعران دیگر بسیار میبینیم که مضمون اشعارشان پر از اندوه و یاس و ناامیدی است، شعرهای شما فضایی طربانگیز و امیدبخش دارد، این خصلت شعر شما از کجا میآید؟ آیا ریشه در جهانبینی شما دارد؟
اصلا ناامیدی را نمیفهمم مخصوصا در سرزمینی پر از غنا و عشق و مهربانی همچون ایران، درست که بسیاری از ما در تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی میکنیم اما اینها باز هم آیت و دلیلی کافی برای ناامیدی ما از رحمت بیکران خداوند و چشم بستن بر اینهمه زیبایی عالم و زیبایهای درونی انسان نیستما به این جهان آمدهایم که عشقبازی کنیم، در شکران و شادی باشیم و هر انسان موحدی که راست و پاکبازانه زندگی کند برخوردار است از این سرور و ابتهاج درونی و شوقی که برای دیدار و همنیشنی و مصاحبت با لیلیان عالم و حضرات عشق پیدا میکند. من اصلا ناامیدی را نمیفهمم مخصوصا در سرزمینی پر از غنا و عشق و مهربانی همچون ایران، درست که بسیاری از ما در تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی میکنیم اما اینها باز هم آیت و دلیلی کافی برای ناامیدی ما از رحمت بیکران خداوند و چشم بستن بر اینهمه زیبایی عالم و زیبایهای درونی انسان نیست.
نکتهای که همیشه در زمینه سینما به دوستان سینماگرم گفتهام این است که یکی از خصایص سینمای هالیوود و حتی بالیوود برای جهانگیرشدن همین پمپاژ امید است، که دیدن آن فیلمها حالت را خراب نمیکند. به هر حال آنها این را دریافتهاند که انسان امروز را با اینوسیله میتوانند جذب کنند اما ما چه میکنیم؛ ما روز به روز از آثار گرانبها و گنجینههای هنری و ادبی سرزمینمان بیشتر فاصله میگیریم؛ واقعا قابل احصا نیست لذت و روشنایی و امیدی که شاهنامه و مثنوی و خمسه نظامی و آثار عطار و حافظ و سعدی و دیگران به ما میبخشند، آن روح زیبا و شاکرانهای که منجر به ساختهای زیبایی ایرانی میشده است در ما چه شده و کجا رفتهاند، شعرهای ما چرا اینقدر نازیبا شدهاند و بسیاری از چیزهای دیگر زندگیمان، بخش عمدهاش به خاطر فاصله گرفتن ما از زیست و نگرش اصیل ایرانی ماست؛ هنگامی که تو لیوان آبت را خالی میکنی و میگذاری معلوم است که هوا آن را پر میکند و هوا همین رسانهها و پمپاژ و تبلیغ سبک زندگی مغرب زمین است در سرتاسر جهان امروز.
من در شعرهایم تمام جهد و تلاشم را کردهام که از این زیباییهای سرزمینی و از این غنای معرفتی و امیدوارکننده در حالتی طربناک و شادخوارانه سخن بگویم و حتی اگر حالم بد باشد و در قبض باشم مثل کسی که حالش بد است و نیایش میکند و دعا میخواند همان کار را با شعر میکنم و باز وجود خودم را دعوت میکنم به زیباترین معانی و به زیباترین کلمات و هر چیز زیبای دیگری که در این عالم هست و اول خود من را منقلب میکند و به شور میآورد و بعد مخاطب را.
* شاعران ما از مشروطه به بعد تقریبا همگی درگیر دغدغهای به نام مواجهه با مدرنیته بودهاند و این در شعر شاعران نسل بعد از انقلاب هم همواره بازتاب داشته، آیا شما هرگز درگیر چنین دغدغهای بودید؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید برگردیم به سنت و اینکه اصلا سنت چیست؛ اگر شما سنت را امری منسوخ و مربوط به گذشته بدانید، این حرفها نهتنها در شعر بلکه در هر هنری از جمله معماری درست است اما اگر سنت را یک امر پویا بدانیم که با توجه به ظرف مکان و زمان خودش را دچار نوزایی و بازسازی میکند آن وقت به نتیجه متفاوتی میرسیم. به باور من سنت یک امر جذبنده است چیزی است که طی زمان کامل میشود. من سنت را یک امر لایتغیر نمیدانم، سنت یک امر همواره پویا و زنده است برای مثال در همین معماری خانههایمان ببینید در هر دوره ما از کجا متوجه میشویم که آن معماری مال چه دورهای است؟ از تزئیناتی که در آن دوره به آن اضافه شده؛ مثلا در دوره قاجار نقاشی دیواری و آینهکاری به معماری اضافه شده و در آن ترکیبی که انسان هنرمند ایرانی میکرده دائما دست به این نوآوریها در همان امر سنتی زده. با تعریفی که من از سنت دارم شما شعر من را شعری کاملا سنتی بدانید. شعر در من حرفی نیست که بیاید و خودش را موزون کند و به شعر دربیاید، شعر برای من حالی است، فضایی است، رشحهای است، نفحهای است که تبدیل به شعر میشود.
من معتقدم همیشه از دل سنتهای ما، از دل پاکبازیهای ما و از دل آنچه که خداوند از سنتهای ازلی و ابدی مقرر داشته هزار چیز نو میشکوفد و هزار چیز نو خلق میشود. شما اصلا فرض کنید که شعر مکتب بازگشت نبود، شعر مکتب دوره مشروطه و حتی نیما و شعر نیمایی و امثالهم نبودند؛ اگر شعر سنتی ایران به شکل طبیعی میخواست از همان خراسانی وارد عراقی شود و بعد وارد هندی شود و بعد یک سیر طبیعی را طی کند بدون اینکه نهضت ترجمه در آن دخلی داشته باشد، بدون اینکه صنعت چاپ در آن دخلی داشته باشد، بدون اینکه اتفاقات سیاسی اجتماعی در شعر یا اساسا فرهنگ غربی به این معنای امروزی بیاید و بخواهد این قدر در اندیشه ما و سنتهای ما دستاندازی کند و همهچیز را یکباره دچار تغییر و رفرم کند و همه داد مدرنیته و پسا مدرن سر بدهند و فکر کنند اینها ارزشند و اصلا ندانند آنچه ما داشتیم در چه ساحت و مرتبتی بوده؛ من گمان میکنم شعرهای من و شعرهای برخی از شاعران دیگری که امروزه چنین نگاهی دارند، یک روند طبیعی از حاصل تجربیات شاعرانمان از رودکی تا به امروز بوده است؛ نه اینکه شعر من به تنهایی بلکه بسیاری از شعرهای دیگر که به نحوی به آن فردانیت رسیدهاند یا امضای شخصی شاعر در جان و جهانبینی و در زبان و اندیشه شعر هویداست.
اگر یک عده آمدند و اندیشه محیالدین ابنعربی را تبیین کردند یا به شعر کشیدند مثل گلشن راز، سعی من هم این بوده یک نمونه عملی آن را در یک فضای متفاوت در شعر پیاده کنم، حتی در وحدت ضمایر و حالات صفاتی که از منشاء و منبع همان چشمهسار تجلی اوست و انعکاسهای آن نور در عوالم و مراتب بیرون و درون آدمی و این حقیقت که: آنچه هست اوست و اینجا به جای من و تو و او و غیره بنویس: همه از خداییم و به سوی او بازمیگردیم. من در بسیاری از شعرهایم جای مخاطب را عوض میکنم اینها چیزهایی است که از قرآن یاد گرفتهام، از سوره حمد یاد گرفتهام که: الرحمن الرحیم ایاک نعبد و ایاک نستعین؛ ببینید چهطور سوم شخص را برمیگرداند به دوم شخص و بعد این آیات از زبان کیست که میخواند اهدنا الصراط المستقیم: ما را هدایت کن به راه راست و صراط مستقیم؛ ببینید این سه ضمیر من یا مای گوینده و آن تو و آن او چطور انگار همه یکی است در سوره فاتحةالکتاب.
* شما درشعرتان واژهها، ترکیبها و عبارتهای جدیدی ساختهاید مثل «دارالشرابات»، «مفاتیحالجنون»، «غایةالمستی» و نمونههایی از این دست؛ این کار را باید نوعی آشناییزدایی شاعرانه بدانیم؟
آنچه میتوانم بگویم این است که روح این شعرها کهن است و بخش عمده برخورد من با کلمه - نمیگویم مدرن- بلکه بدیع است. کلمات مجردترین چیزهای این عالماند. در همین فضای نقاشی در غرب، آنها چهطور از فضای رئال به سورئال رسیدند، چهطور از عینیت صرف حرکت کردند به سوی ذهنیت بیشتر؛ اما ما متاسفانه تلاش معکوسی داریم و مثلا میآییم شاهکارهای ادبیمان را تبدیل به تصویر میکنیم! ما رستم دستان را نشان میدهیم و هنوز نمیفهمیم نباید رستم را به تصویر بکشیم چراکه فردوسی به عالیترین نحوی همه چیز را با جزئیات به ما نشان میدهد.
در همین فضای نقاشی در غرب، آنها چهطور از فضای رئال به سورئال رسیدند، چهطور از عینیت صرف حرکت کردند به سوی ذهنیت بیشتر؛ اما ما متاسفانه تلاش معکوسی داریم و مثلا میآییم شاهکارهای ادبیمان را تبدیل به تصویر میکنیم! ما رستم دستان را نشان میدهیم و هنوز نمیفهمیم نباید رستم را به تصویر بکشیمبه نظر من آنچه اکنون در کشور ما به نام شعر کلاسیک شناخته میشود و خلق میشود بسیار میتواند با حفظ همه ظرایف و زیباییهای شعر وارد ساحات بدیعی از تجرد و انتزاع بیشتر شود. میتوان با کلمات فضاهایی را خلق کرد و نشان داد که حتی با هیچتصویری نمیتوان آن را به وجود آورد و یکی از بالابلندیهای شعر نسبت به هنرهای دیگر برای من در همینجاست، شما اگر دیوان کبیر مولانا جلالالدین را از این منظر بنگرید میبینید مولوی شاعر بسیار پیشروی است یعنی برخی از مولفههایی که امروزه در جهان به معیارهای شعر مدرن و پست مدرن اطلاق میشود، شما میتوانید در دیوان کبیری که در قرن پنجم و شش هجری سروده شده ببینید و این همان شهود شاعرانهای است که ظرف زمان را در مینوردد و همیشه نو و تر و تازه است. شعر شما اگر ناسوتی باشد بالطبع از اقتضائات خاص خودش تبعیت میکند ولی اگر قرار باشد که شما وارد ملکوت جانتان شوید و وارد فضایی شوید که از آن ارواحی که در عالم برزخ یا فرشتگانی که بین زمین و آسمان در ترددند چیزی به شما القا یا الهام شود اصلا بعید نیست که به معانی دیگری برسید و ببینید معنا در عالم ملکوت با معنا در عالم ما میتواند متفاوت باشد.
اینکه امروز چیزی به نام صنعت جناس داریم و آن را صرفا تشابه ظاهری بین کلمات تعریف میکنیم به این سادگیها نیست؛ شما ببینید شیخ محیالدین در فتوحات مکیه در باره حروف چه میگوید و در باره خاستگاه و جایگاه کلمات و اینکه آنجا چه ارتباطی با هم دارند و ممکن است دو کلمه برای ما به ظاهر بیربط به نظر برسند ولی در اصلشان خیلی هم مرتبط باشند. از این فرصت استفاده کنم و بگویم خیلیها درباره شعر من میگویند این شعرها فقط موسیقی دارد و از خصوصیات و مولفههای دیگر شعر بیبهره است و تحت تاثیر دفنوازی من چنین شکلی پیدا کردهاند و خوب البته اشکالی ندارد؛ به هر حال انسانهایی پیدا میشوند در گوشه و کنار که این شعرها برایشان قابل ادراک باشد و برای من شاید یک نفر مثل استاد عجمی کافی باشد که خوانش متفاوت و منصفانهای از سرودههایم داشته باشند.
* نوشتن مقدمههای این سه مجموعه به قلم حمید عجمی چهطور اتفاق افتاد و چهطور به این تصمیم رسیدید؟
برای من اساسا حرفزدن کار دشواری است و معتقدم حرفهایی را که داشتم در شعرهایم زدهام. نام کتابها را ابتدا قرار بود فقط بر اساس حروف بگذارم یعنی «الف»، «لام»، «میم» یعنی میخواستم نام کتابها را بر اساس حروف مقطعه قرآن بگذارم و بعد که جستجو کردم، دیدم کتابهای مشابه بسیاری با این نامها وجود دارد و تصمیمم را عوض کردم و گفتم نامشان را مثلا میگذارم «به قصد غارت میخانه» اما وقتی با استاد عجمی صحبت کردم، ایشان گفتند بگذار «الف، خم خسروانی» و به همین ترتیب نام کتاب با آنچه پیشتر تصمیم داشتم ترکیب شد و بعد به استاد گفتم پس شما لطف کنید و در باره الف و لام و میم این مقدمهها را بنویسید که بهطور خلاصه اگر بخواهم بگویم و البته در کتاب هم اشارهای شده، شما الف را حضرت حق بدانید که تجلی آن هم در انسان است که به شکل الف است و لام حقیقت هستی است و آنچه که بین حضرت حق و تجلی عشق در انسان کامل است و برای همین فضای لام اینقدر طربانگیز است چون من حقیقت هستی را همین میبینم. البته من میخواستم «میم، این عاشقانه شعرترینها» را که بیشتر در سطح تعشق زمینی است صاد بگذارم و میم را برای کتاب شعرهایی که برای حضرات اهل بیت سرودهام بگذارم اما چون میخواستم این سه تا را با هم در بیاورم استاد گفتند اشکالی ندارد و قرار شد آن کتاب شعرهای آئینی را بگذارم «یا، یکصد قرن اویس» چون «یا»، هم یکی از اسامی خداوند است و هم اینکه ما همه حضرات معصومین را با «یا» میخوانیم.
* در اینسه مجموعه ظاهرا هیچ شعر آئینی ندارید، همینطور است؟
من شعرهای آیینیام را که مخصوصا در نعت و منقبت حضرات عشق سرودهام در کتاب «یا؛ یکصد قَرَن اویس» به زودی منتشر خواهم کرد اما در این سه مجموعه بدون موضوعیت خاصی از همه جهان درونم کلماتی نوشتم و این شامل ابیاتی هم میشود که بینابین بیتهای دیگر اشاره مستقیم یا غیر مستقیمی به ذوات مقدسه (ع) دارد مثلا در کتاب الف: «لباسم قرمز براق چون خون در وضوی عشق/ نگارم کشته در صحراست، چون یحیی ست، قربانی ست». «که معراج تو از بام فلک بال ملک را سوخت/ چه جانی تو که پیشت عاشقان جان در کف افشانند». «و صلّیالله مستان را و بیسرها و دستان را/ و صلّیالله از خود رسته هستان را سلامالله». «با عشق پا به مسند قدرت گذاشتی/ حسنت حکومت همه را سرنگون کند». «دلدل سوار ای حیدر این تو این در خیبر و ...».
از مجموعه لام اگر بخواهم چند مصرعی این چنین بخوانم: «جان در سماع تو آمد ای اسم اعظم نگاهت/ هنگام رقص است و بسمل، ای کشته ظهر عاشور». «من و دف در کف و ذکر علی شاهِ ولی حیدر/ علی شیر خدامظهر علی مولای مولاناست». «تو از آنِ کاملانی، کلمات حاملانی/ تو رسول سائلانی تو فقیر تاجداری». «یا ایهاالهمیشه مدثر اقرإ بهنام سرّ اناالسر/ مبعوث شو شراب بگردان یا ایهاالحبیب فذکر». «سرت ای بریده یحیی و سیاوشِ در آتش/ تو حسین زندگانی تو شهید عید قربان». « دف کفّ من طرب شد که تو شمس والضحایی/ من ونینوای جانم تو و ساقیان عطشان» و ابیات فراوان دیگری در هر سه کتاب.
* و سخن آخر؟
دوست دارم آخرین حرفهایم را پیرامون کارگاه شعرم بگویم در کارگاهی که البته عنوانش شعر است و من از جان و جهانم برای خواهندگان این راه حرفهایی میزنم، برای یافتن راههایی برای جوشیدن چشمههای درونی شعر و رسیدن به شهود شاعرانه و خدای را هزاران بار سپاس رابطه بسیار صمیمانه و خالصانه بین ما و شرکتکنندگان در اینکارگاه وجود دارد و ما تماما حرفهای دلانه میزنیم و طوری با هم در این مسیر همقدم میشویم که هر کس با هر میزان سواد و تجربهای که دارد بتواند کلمات قلبش را بر زبانش بیاورد و روزبهروز در شادی و شکران بیشتری از وجود زیبای خودش و از زیباییهای لایتناهی وجود باشد.
امیدوارم هر کسی که در او میلی هست برای رهسپاری در این راه متفاوت و اعجابانگیز، من توفیق خدمتگزاری و همراهی با او را پیدا کنم و تا هستم قدمی بیشتر در نکویی بیشتر جانها و جهانهای شاعرانه و حقیقتپرست برداشته باشم، یعنی در سلوک شعر که حضرت لسانالغیب شمسالدین محمد حافظ شیرازی اینگونه سرود:
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر/ کاین طفل یک شبه ره صد ساله میرود
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: شعر هرچه بیزمانتر به اصالت نزدیکتر/آمدهایم که عشقبازی کنیم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران