تصویری ازمحله حاشیهنشین «خط چهار حصار کرج»؛ قلمرو تهیدستان شهری/مهرنوش نوعدوست
ماهنامه خط صلح – حاشیهی شهر کجاست؟ پاسخ سر راست است؛ هر جایی که بشود سرپناهی علم کرد. شاید سی سال پیش حاشیهی کلانشهرهای ایران نظیر کرج جایی خارج از شهر بنا میشد اما حالا با بزرگ شدن شهر، حاشیهها در دل آن قرار گرفتهاند. کلانشهری مانند کرج بنا به آمار رسمی حکومت ۷۶ محله یا سکونتگاه غیررسمی دارد که میان شهر و در مجاورت با محلههای اعیاننشین بنا شده و جایی مانند «خط چهار حصار» با حدود ۶ هزار خانوار تا میدان اصلی کرج فقط ۵کیلومتر فاصله دارد. حاشیهی شهر امروز جایی زیرگوش و در قلب آن است که روز به روز گستردهتر میشود.
یک نمایش تراژیک اختصاصی
پیرزن به عصایش تکیه داده و ماسک زده. تصویر پسزمینهی او ترکیبی از آبادی و ویرانی است؛ خانهای خراب، کوچهای تنگ و پلهدار و دری که برگهای درخت مو سایهبانش شده. میپرسد: «چه میخواهید؟» خط چهار حصار کرج گذرگاه معمولی نیست که رهگذر ناشناس داشته باشد و کسی به قصد گردش یا حتی رد شدن گذرش به این سو بیفتد. برای همین است که بیگانه در دم شناسایی میشود و اهالی با کلام یا با چشم علت حضورش را جویا میشوند. اینجا یکی از آن آکواریمهای خوشسر و سیمای شهری نیست که محض تماشا بیایی. اگر هم به هدف به نمایش گذاشتن این جلوهی تباه و تاریک شهر آمده باشی، کسی تو را خوشامد نمیگوید. کسی از تو نمیخواهد به فریادشان برسی. اصلا کسی اینجا از بیگانهها چیزی نمیخواهد جز این که دست از سرشان برداری و بروی رد کارت. این یک نمایش تراژیک اختصاصی است که فقط بازیگرانش اجازهی تماشا مییابند. پیرزن میگوید: «-چه میخواهید؟». «-آمدهایم دنبال خانه.» پس میخواهی بازیگر شوی. هر چقدر هم ساده پوشیده باشی یک نگاه به سر و لباست، شامهی تیز بازیگران کهنهکار را به کار میاندازد. پیرزن اصرار میکند: «اینجا به درد نمیخورد.» که جمله سرراستترش میشود: اینجا به درد شما نمیخورد. هر وجب زمین کوچکی اینجا «به درد» میخورد، به شرطی که مهر شهروند غیررسمی روی پیشانیت خورده باشد و بتوانی بیهیچ گفتوگویی آن را به سکنه نشان دهی و دیگر جایی آن بیرون نداشته باشی.
زن جوانی با پیراهن بلند گلدار به دیوار راهروی باریک منتهی به پلهها تکیه داده و هر جلمهاش را با اشاره سر و دستانش نفی میکند، میگوید: «همین تازگی خانه را اجاره دادم؛ ۵ میلیون ماهی ۳۰۰ تومان. زیرزمین ۶۰ متری همین اتاق پشت سر من است.» مردی از اتاق پشت سرش سرک میکشد و زن همانطور که ابرو بالا میاندازد، ادامه میدهد: «خانه ما آب و برق و گاز دارد، آنطور که میگویند اینجا بد هم نیست. تازگیها مشتری اینجا زیاد شده مردمی که از پس اجاره برنمیآیند به خاطر قیمتهای پایین به اینجا میآیند. هر چه باشد میشود زندگی کرد.» بعد دستانش را طوری که انگار میخواهد خطری را هشدار دهد تکان میدهد. انگار حضور هر چه بیشتر یک بیگانه روی پلههای خانهاش امنیت شکنندهاش را تهدید میکند. زن جایی برای دلسوزی و بازنمایی رنج زیستن نمیگذارد او فقط میخواهد هشدار دهد اهالی اینجا ترحم بیگانگان را نمیپذیرند. آمدهای دنبال خانه اما این طلب ملحق شدن به آنها هم خوشبینشان نمیکند. نه تنها زمینی برای شریک شدن وجود ندارد که هویت جمعی آنها هم به اشتراک گذاردنی نیست. گویی یا باید از ازل با آنها باشی یا اگر بر آنها نباشی، لااقل بیگانگیات روشن است. شاید بتوانی مستاجر همین زن شوی و نانی برسانی. آنها برای تقسیم نانشان آمادهاند اما برای فروختن آبرویشان نه.
مفهوم «ضرورت بقا و زندگی آبرومندانه»[۱] برای شخصی که در بطن شهر ساکن است، شغل رسمی دارد، مالیات میپردازد و در چرخه اقتصادی حاکمیت و جامعه حرکت میکند با تجربه کسی که در حاشیه شهر زندگی میکند، متفاوت است. تهدید برای شهروند رسمی به حاشیه رانده شدن است و برای حاشیهنشین از کف دادن همه چیز. شهروند رسمی ساکن شهر حتی اگر به حاشیه رانده شود میتواند شغل رسمی خود را حفظ کند و همچنان با فرهنگ پیشین شهری خود_هرچند بدون امکانات عمومی_به زیست خود ادامه دهد اما مسئله برای حاشیهنشین سرپناه و نان غیررسمی است که مدام در معرض تهدید است. شهرنشین رسمی به اقتضای شغل و جایگاه اجتماعیاش میتواند آیندهای برای خودش متصور شود در صورتی که مسئله حاشیهنشینان به واسطه شغل و درآمد غیررسمی و روزمزد، گذراندن همین امروز است. [۲] سیاست روزمره این شهروندان غیررسمی که در اعمال عادی و پیش پا افتادهی متن زندگیشان جاری است آنها را به خودکنشگران عرصه عمومی بدل کرده. بنابراین شکل و محتوای زیست آنها در برابر بیگانههای شهری یا حاکمیت نه یک مبارزه یا «مقاومت» بلکه بخشی عادی از زندگی، شخصیت، فرهنگ و سنتشان است. پس با توجه به نظر آصف بیات میتوان مبنا و محرک پیشروی آرام محرومشدگان را نه یک استراتژی آگاهانه با هدف تضعیف اقتدار سیاسی دولت، بلکه «ضرورت بقا و زندگی آبرومندانه» تلقی کرد.
پیشروی آرام حاشیه
نشستهاند روی پله و خنده و شوخیشان به راه است. میگویند: «اینجا پاسگاه ندارد، فقط یک دکه کوچک پلیس سر خیابان اصلی چالوس است.» هر کدامشان میخواهد گوی را از دیگری بگیرد و پیشبرندهی صحبت شود. نوجواناند و انگار هنوز تهدید بیگانه برایشان مسجل نشده. کودکی از صورتشان رخت نبسته و همانقدر ساده با غربیهها همکلام میشوند. پسری که جثه کوچکتری دارد، میگوید: «من بچه این محل نیستم. خانه ما خط دو حصار است؛ آنجا خانههای بهتری دارد.» حرفش هنوز تمام نشده که دوستش با سقلمهای درمیآید که: «اینجا هم خوب است. آب، برق، گاز و تلفن داریم. چه جور خانهای میخواهید؟ هرطوری بخواهید، پیدا میشود.» و همانطور با خنده_طوری که معلوم نیست شوخی میکند یا نه_ ادامه میدهد: «امنیت هم داریم.» کدام امنیت؟ هیچ نهاد، ارگان و سازمان انتظامی یا حتی دولتی در خط چهار حصار وجود ندارد. امنیت هم اینجا مثل هر چیز دیگری، مثل خانه و خوراک و پوشاک توسط خود اهالی تامین و توزیع میشود. گویی مفهوم امنیت هم برای آنها طوری دیگری معنا شده که اتفاقا حضور هر نهاد و سازمانی را عین ناامنی تلقی میکند.
اینجا تا دلت بخواهد پله دارد و بچه. بچهها همهجا هستند. پلهها و بچهها خانهها، گذرگاهها و کوچههای تنگ را به هم وصل میکنند. جوی گندآب فاضلاب از میان کوچهها و ورودی خانهها سرازیر است و بوی زنندهاش با صدای بازی بچهها آمیخته میشود. خانههای اینجا سازههای هولهولکیاند که بنا به فرصت و توانایی صاحبنشان ساخته شدهاند. هرکسی هر طور توانسته سرپناهی علم کرده و این سرپناهها از پشتسر و پسِهم کوه را بالا رفته. میان هر دو سه خانه یک خرابه است؛ بقایای یک منزل ویران شده یا زمینی که میتوان دوباره چیزی درش ساخت. هر سازهای میتواند اینجا خانه باشد. حتی چاردیواری با بَرِ یکمتری و طول ۶متری حکم خانه را دارد و جای خواب یکی دو نفر را تامین میکند. اما چیزی پیوسته اقامتگاههای خط چهار را حفظ کرده و آن ساخت و ساز دوباره است. مردهای اینجا همچنان خانههای در حال ویرانی را تعمیر میکنند و دوباره هر ویرانهای را میسازند. مردی جلوی خانهاش سیمان درست میکند یا کسی با کمک همسایهاش در حال ساخت یک طبقه دوم است. گویی این تنها راه مقابله با ویرانی باشد که دولت مدام خراب کند و حاشیهنشین مدام بسازد و در نهایت معلوم نیست کدامیک توانسته بر دیگری غلبه کند.
کسی که روابط تجاری، مالکیت و حتی خانوادگیاش توسط اوراق حقوقی ثبت و از طرف دولت یا حکومت یک کشور به رسمیت شناخته شده است؛ شهروند رسمی یک جامعه محسوب میشود. یعنی این حاکمیت است که باید شخصی را برای زندگی در یک محیط جغرافیایی مشخص به عنوان یک عضو از جامعه به رسمیت بشناسد. بنابراین هرکسی به هر دلیلی میتواند مُهر غیررسمی بر پیشانیاش بخورد. ساکنین خط چهار حصار هم برای نامشخص بودن وضعیت مالکیتشان بر خانه و زمینهایشان جزء شهروندان غیررسمی یا نیمهرسمی کرج محسوب میشوند. برخی از آنها بیشتر از سی سال است که در این منطقه ساکناند. برخی سند دارند و بعضی دیگر همچنان بلاتکلیف ماندهاند. اما همین سکونتهای غیررسمی هم کمک خرجشان شده. حالا که قیمت اجارهها بالا رفته و مسکن در رده کالاهای لوکس قرار گرفته همین خانههای در حال ویرانی بخشی از اقتصاد حاشیهنشینان را میچرخاند. مردی زیرپله خانهاش را بقالی کرده و زنی زیرزمیناش را اجاره میدهد. کسی هم در یکی از اتاقهایش لباس زیر زنانه میفروشد. دولت فقط توانسته آب و برق و گازشان را تامین کند؛ آنهم بعد از سیسال. آنها چیز دیگری ندارند. مرکز درمانی، داروخانه یا مدرسهای در آنجا وجود ندارد. هرچه هست از بقالی تا بوتیک همه را خود اهالی ساختهاند و همین اهالی هستند که با زندگی «روزمره» اقتصاد و خودشان را اداره میکنند. آنها میتوانند هر شغلی داشته باشند؛ یک روز کارگر روزمزداند یک روز «موتور سوار معیشتی» و همین زندگی «روزمره» چرخ اقتصاد «خودگردانشان» را میچرخاند.
در حال حاضر وضعیت معیشتی مردم رو به وخامت میرود و خیل گستردهای از شهرنشینان رسمی هم به حاشیهها پناه بردهاند و از طرفی حاکمیت و دولت[۳] هم از وظایف اجتماعی و اقتصادی کناره گرفتهاند؛ «بازار خودمانی» به تهیدستان کمک کرده تا مایحتاج ضروریشان را با دشواری کمتری تامین کنند. «تکوین و بازتولید قلمروهای غیررسمی یا حاشیهای تابع فرایندی دیالکتیکی است. جمعیت انبوهی از تودهها به ناگزیر برای سکونت، کارکردن و تامین معاش به حاشیهها پیشروی میکند و از سوی دیگر دستاوردهایش با ساز و کارهای «سلب مالکیت» تهدید یا تصاحب میشود.» اما «تقلاهای روزمره گروههای فاقد امتیاز در قلمروهای حاشیهای راه را برای کنار آمدن با سختیها و بهبودبخشیدن زندگی باز کرده و به تغییرات چشمگیری در ساختار، نظم و حکمرانی شهری منجر شده است.» این شهروندان غیررسمی که روز به روز به تعدادشان افزوده میشود با کنش و زیست «روزمرهشان» به شکلی عملگرایانه و بدون اینکه بر فعلیت خود آگاه باشند در عرصهی عمومی رسمی شهر آرام آرام پیشروی میکنند.
خانه چیزی مانده در گذشته
روی لبه پنجره از طرف خیابان گلدانهای کوچکی چیده شده. نمای خانهای را موزاییک کردهاند. بیشتر خانهها تراسهای کوچکی با شاخههای آویزان برگ مو دارند. هرکس بنا به توان و خلاقیتش سرپناهی کاربردی ساخته. اینجا شاید بیشتر تصویر فقر و زندگی فلاکتبار به چشم بیاید اما میان اینهمه، هر خانه نشانی از خلاقیت و زیبایی دارد که هویت صاحبش را عیان میکند. اینجا به قول آدورنو[۴] «لوح خالی» یا قفسی برای زندگی نیست که متخصصان برای افراد بیسلیقه ساخته باشند و بتوان همچون قوطیهای کنسرو خالی به دورشان انداخت. حس زیباییشناسی صاحبان این سکونتگاههای غیررسمی آجر به آجر نمایان است و شاید این همان عنصر زیبایی باشد که از ساختمانها و بناهای مدرن شهری گرفته شده. زیبایی خانهی مدرن شهر_هرچقدر هم مجلل باشد_ خلاصه شده در تزئین و تکنولوژی و مصرف. خانه امروزی فاقد معناست و این «بخشی از اخلاق جامعه مدرن است که خانه همچون خانه دیده نشود.» امروز «خانه چیزی مانده در گذشته است.» در حالی که حاشیه همچنان گذشتهاش را در خانه بازتولید میکند.
پانوشتها:
۱- بیات، آصف، «سیاستهای خیابانی(جنبش تهیدستان در ایران)»، نبوی، اسدالله، شیرازه، ۱۳۷۹
۲- صادقی، علیرضا، «زندگی روزمرهی تهیدستان شهری»، آگاه، ۱۳۹۷
۳- صادقی، علیرضا، «زندگی روزمرهی تهیدستان شهری»، آگاه، ۱۳۹۷
۴- آدورنو، تئودرو، «اخلاق صغیر» فرازنده، حمید، نقش خورشید، ۱۳۸۴
منبع خبر: هرانا
اخبار مرتبط: تصویری ازمحله حاشیهنشین «خط چهار حصار کرج»؛ قلمرو تهیدستان شهری/مهرنوش نوعدوست
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران