شعر معاصر نام­‌ناپذیر است/ کثرت سبک در ادبیات سه‌دهه اخیر

شعر معاصر نام­‌ناپذیر است/ کثرت سبک در ادبیات سه‌دهه اخیر
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ لعیا درفشه: کتاب «گزارش دیگری، جستاری برای درک شعر معاصر» نوشته علیرضا بهنام که چند ماهی است توسط انتشارات سیب سرخ روی پیشخوان کتابفروشی‌ها قرار گرفته، به گفته نگارنده کتاب، گزارشی است در باره جریان‌ها و پدیده‌های ادبی دو سه دهه اخیر و بر آن است تا ضمن مروری بر آثار برخی شاعران معاصر، ادبیات را فارغ از دوقطبی خوب و بد گزارش کند و روابط منطقی میان پاره‌های گسسته ادبیات و فرهنگ ادبی معاصر را نمایان سازد.

جایگاه فرم در موفقیت شعر حافظ؛ شعر نیما: موقعیت تغییر نگاه؛ مفهوم اقتدار در متن ادبی؛ شاعر و اجتماع در شرایط پسامدرن؛ در آویختن با مفاهیم جاودانه؛ محمد علی سپانلو، راوی اسطوره‌های دگرگون؛ رضا براهنی، شعر الهام‌بخش، شعر انقلابی؛ علی باباچاهی، شاعر استعاره و تغزل … برخی از عناوین این کتاب است که بهنام مباحث هر یک از آن‌ها را به شکلی موجز در کتابی ۱۰۴ صفحه‌ای به رشته تحریر در آورده است.

علیرضا بهنام روزنامه‌نگار، نویسنده و کارگردان سینما و تئاتر، شاعر و مترجم، متولد ۱۳۵۲ در تهران است. او فعالیت ادبی خود را از اوایل دهه ۷۰ و از طریق همکاری با نشریات ادبی آن‌دوره نظیر کلک، شباب و معیار آغاز کرد و در ادامه به شکل حرف‌ه‌ای به‌عنوان خبرنگار و دبیر سرویس فرهنگی نشریات مختلفی نظیر مناطق آزاد، مدیر و ایران جمعه به فعالیت پرداخت.

مجموعه شعرهای: «عقربه‌ها دور گردباد» (نشر خورشید سواران ۱۳۸۰)؛ «نیمه من است که می‌سوزد» (نشر معیار ۱۳۸۲)؛ «ماه شایعه می‌سازد» (متن دوزبانه آلمانی فارسی، نشر حکیم، ۲۰۰۶، کلن)؛ «وقتی شبیه عجیب» (نشر ثالث ۱۳۸۶)؛ «صدایم کن خضرا» (نشر ناکجا ۲۰۱۲)؛ «چشمی عجیب مورب و منقوش سر می‌خورد روی شامگاه» (گزیده شعرها همراه با مقدمه و برگردان دانمارکی، سیمون بیورکمن، دانمارک، نشر افترهند ۲۰۱۲)؛ «چه» (نشر افراز، ۱۳۹۲)؛ «دانه‌های برف در کسوف تابستان» (گزیده شعرها، نشر نصیرا، ۱۳۹۲)؛ «طرحی از فضای خصوصی» (مجموعه شعر، نشر بوتیمار، ۱۳۹۶)؛ «نشانه‌شناسی و شعر» (انتشارات سیب سرخ، ۱۳۹۷) از جمله آثار قلمی بهنام‌اند.

او علاوه بر این‌ها بیش از ۱۰ مجموعه شعر از شاعران خارجی نظیر براتیگان، تاگور، امی لاول، هیوز، بوکوفسکی و… را به فارسی برگردانده است. کارگردانی مستندهای آقای خاطره و سفر به ماضی بعید، کارگردانی نمایش بامبی‌لند، داوری در جوایز شعر والس، منتقدان مطبوعات، صلح و دوستی، احمد شاملو و… از دیگر فعالیت‌های بهنام هستند.

گفتگویی که در ادامه می‌آید، به بهانه چاپ کتاب «گزارش دیگری، جستارهایی برای درک شعر معاصر» با بهنام انجام شده است:

* آقای بهنام کتاب شما در دو بخش سامان یافته با عنوان «شعر و نظریه» و «چهره‌های شعر امروز»؛ در پیشگفتار کتاب هم اشاره کرده‌اید بخش اول کتاب به کندوکاوهای نگارنده در مقولات عام ادبی اختصاص دارد؛ این مقولات عام ادبی مشخصاً چه مولفه‌هایی را شامل می‌شود؟ این عبارت خیلی کلی است و در وهله اول شاید چیزی دستگیر خواننده نشود.

ببینید در واقع منظور این است که مقاله‌های آن‌بخش، بیشتر متمرکز بر نظریه است تا آثار افراد؛ البته مقاله اول به حافظ اختصاص پیدا کرده که فرد است ولی بقیه‌اش در باره شخص خاصی نیست؛ در باره اتفاق‌هایی است که در طول دو سه دهه اخیر در شعر فارسی روی داده و به نظر من جای تأمل داشت که در باره‌اش صحبت شود. مقاله اول هم که مسئله حافظ است، خوب به هر حال به حافظ از زاویه دید نقد جدید و زاویه دید ساختارگرایی کمتر پرداخته شده و بیشتر با همان نگاه سنتی آکادمیکی که در آکادمی‌های ما جریان دارد سراغ حافظ رفته‌اند.

من در آن مقاله سعی می‌کنم این را نشان دهم که چگونه می‌شود با یک نگاه امروزی سراغ حافظ رفت و این را ثابت کرد که خلاف تصور عمومی، این‌مضامین شعر حافظ نیست که حافظ را جاودانه می‌کند بلکه چگونگی استفاده حافظ از این‌مضامین و چگونگی شکل و شمایل‌دادن به یک ساختار برای در بر گرفتن مضامین است که باعث می‌شود حافظ همچنان برای ما تازه باشد و قابل بررسی و کشف علوم و فنونی باشد که شعر حافظ همچنان دارد به ما پیشنهاد می‌دهد. کاری که در مقالات دیگر این‌بخش کرده‌ام این است که آمده‌ام پیشنهادهایی در باره چگونگی مواجهه با ادبیات که به زعم خودم مواجهه‌ای درست با ادبیات دو سه دهه اخیر است، داده‌ام و یکی از آن پیشنهادها این است که از منظر قدرت و از نظر کثرت سبکی به آن نگاه کنیم و این‌که یک سبک به‌خصوص برای نامیدن اتفاق‌هایی که اخیراً افتاده کفایت نمی‌کند و ما دچار وضعیت کثرت سبکی هستیم.

* به نظر می‌رسد مطالب کتاب بیش از حد اختصاری است و انگار برخی مباحث صرفاً در حد ارائه کدهایی به مخاطب است؛ فکر نمی‌کنید جا داشت مباحث را با مصادیق بیشتر بسط بدهید؟

البته قبلاً هم یکی دو مورد بازخوردهایی از این دست گرفته‌ام و قطعاً امکان بسط مباحث بوده اما به نظر خودم برای این‌که به دام زیاده‌گویی نیفتم، در واقع جایی که بحث به نظر خودم کفایت می‌کرده، دیگر ادامه‌اش نداده‌ام. چون یکی از مسائلی که خودم در مورد برخی از آثار موجود با آن دست به گریبانم این است که اصولاً در سنت مقاله‌نویسی ایرانی این طول و تفصیل دادن و مثال‌های زیاد زدن و در مواردی حاشیه‌روی به نظر خودم همیشه آفت قضیه بوده؛ شما در یک جستارنویسی خارجی هیچ‌وقت چنین چیزی را نمی‌بینید؛ در یک جستارنویسی خارجی مستقیم می‌روند سر اصل مطلب، حرف‌شان را می‌زنند و تمام می‌شود و می‌رود. حالا هر چقدر که می‌خواهد طول بکشد، دویست صفحه یا سه صفحه؛ مطلب که تمام شد نقطه پایان را می‌گذارند، اما در ایران این سنت تفصیل‌نویسی وجود داشته و شاید من برای پرهیز از آن افراط به دام این تفریط افتاده باشم و این نقد را وقتی شما و برخی مخاطبان دیگر مطرح می‌کنید باید بپذیرم.

* در پیشگفتار کتاب اشاره کرده‌اید نقد ادبی در گذشته معیارهای روشن و متعارفی داشته اما در روزگار فعلی کنار گذاشتن آن منطق استعلایی در برخورد با پدیده‌ها، نقد به شیوه گذشته را ناممکن کرده است. منظورتان از منطق استعلایی دقیقاً ناظر به چه وجهی از آثار ادبی و مشخصاً شعر است؟

از نیمه دوم قرن بیستم در دنیا این نگرش کم‌کم کنار می‌رود و ما وارد اندیشه پست‌مدرن می‌شویم که به کانتکست، به زمینه و تأثیرات متقابل و همزمان عوامل مختلف ساختاری و البته معنایی بر متن تاکید می‌کنند و اندیشه پست مدرن هم چیزی جز این نیست؛ به همین دلیل هم هست که شما در اندیشه پست مدرن شاهد شکل‌گیری سبک و دوران کاری نیستید چون همه عوامل همزمان بررسی می‌شوند ببینید، در واقع این مشخصه نقد در جهان مدرن است و البته قبل از دوره مدرن که به آن معنا نقد نداشتیم و نقد مختص جهان مدرن است، مشخصه نقد در آثار مدرن است که می‌آیند و یک مشخصه‌ای را در هر دوره‌ای بارز می‌کنند و تأثیر عوامل دیگر بر اثر را نادیده می‌انگارند برای این‌که بتوانند به یک نتیجه مشخص برسند. مشخصه تمام سبک‌های مدرن از سبک کلاسیک تا آخرین‌شان که می‌شود مثلاً سورئالیسم و سبک‌های متاخر قرن بیستمی، این بوده که مشخصه‌ای را بارز می‌کردند و مشخصات دیگر را کنار می‌گذاشتند و تاثیرشان را نادیده می‌گرفتند.

من در واقع اینجا به این موضوع اشاره می‌کنم که از نیمه دوم قرن بیستم در دنیا این نگرش کم‌کم کنار می‌رود و ما وارد اندیشه پست‌مدرن می‌شویم که به کانتکست، به زمینه و تأثیرات متقابل و همزمان عوامل مختلف ساختاری و البته معنایی بر متن تاکید می‌کنند و اندیشه پست مدرن هم چیزی جز این نیست؛ به همین دلیل هم هست که شما در اندیشه پست مدرن شاهد شکل‌گیری سبک و دوران کاری نیستید چون همه عوامل همزمان بررسی می‌شوند و این جمله‌ای که گفتید اشاره به چنین چیزی است که در واقع ما در این کتاب سعی می‌کنیم - به‌جز مقاله اول که از منظر فرمالیزم است که لزوماً یک نگاه مدرنیستی است - در بقیه مقالات سعی می‌کنیم از این ویژگی دوران امروز تبعیت کنیم.

* در جای دیگری از پیشگفتار هم اشاره کرده‌اید که نقد ادبی در روزگار ما می‌خواهد دوقطبی تشخیص سره از ناسره را پشت سر بگذارد و به کارگزارش روابطی مشغول شود که در کنار هم لذت بردن از یک متن ادبی را تسهیل می‌کند؛ آیا خود این نگاه، به نحوی کارکردگرایانه نیست؟

شاید این‌طور باشد اما به نوعی دیگر هم می‌شود گفت که نگاه پساساختارگرایانه است. نگاه پساساختارگرا به این معناست که تأثیر همزمان ساختارهای مختلف را که می‌شود در یک متن کشف‌اش کرد، در اثر نهایی که بر خواننده گذاشته می‌شود بررسی می‌کند پس بنابراین نمی‌آید یک ساختار مشخص را برجسته کند و بقیه ساختارها را نادیده بگیرد. این دقیقاً اشاره به همان نگاهی است که پیش‌تر به آن اشاره کردم.

* در دومین مقاله کتاب با عنوان «شعر نیما؛ موقعیت تغییر نگاه» بین شعر نیما با شعر متقدمین مقایسه‌ای کرده‌اید و گفته‌اید «نیما شعر را از مضمون‌پردازی و از قرار گرفتن در جایگاه یک رسانه و از قرار گرفتن در جایگاه کالایی برای فروش و مداحی بیرون می‌کشد» در کتاب هیچ‌اشاره‌ای نکرده‌اید که شعر نیما را با کدام طیف شاعران مقایسه می‌کنید؛ آیا منظورتان به طور کلی شعر کلاسیک است؟ بهتر نبود دقیقاً مشخص کنید این‌مقایسه با چه‌نوع شعری دارد صورت می‌گیرد؟

آنچه گفته‌ام، ویژگی‌هایی است که هر کدامشان در بخشی از شعر کلاسیک ما نمود دارد. مثلاً فرض کنید در اشعار شخصی مثل ناصر خسرو این را می‌بینیم که می‌آید و یک موضوع به‌خصوصی را مد نظر قرار می‌دهد و شعری بر مبنای آن موضوع به‌خصوص و آن دریافت به‌خصوص می‌سازد که به این کار می‌گوئیم مضمون‌پردازی؛ یا مثلاً قضیه اشعاری که در باره شخص به‌خصوصی بوده و مدح شخص به‌خصوصی بوده، شهره خاص و عام است و در تاریخ شعر فارسی نمونه‌های بسیاری وجود دارد و امثال این‌ها. برخی نمونه‌هایی که در شعر کهن ما به تواتر استفاده می‌شد و شعرای درجه دو و سه با آن شعر می‌ساختند و در واقع نیما این عادتی را که به وجود آمده بود که به چنین چیزی شعر بگوییم در هم می‌شکند و منظور من هم چنین‌چیزی بود.

با توجه به این‌که آن مقاله را در باره شعر حافظ در کتاب آورده‌ام، تصور می‌کنم وقتی با هم خوانده شود مشخص می‌شود که من با همه شعر کهن‌مان مشکلی ندارم و این‌ها هم اصطلاح‌هایی هستند که خیلی در کتاب‌های نقد کلاسیک‌مان استفاده شده یعنی قاعدتاً باید برای خواننده آشنا باشد که کدام وجوه شعر کهن را می‌گویم که نیما منتقد آن بود.

اما نیما اولین کسی است که این موقعیت را تغییر می‌دهد حتی همزمان با او وقتی میرزاده عشقی مضمونی را مطرح می‌کند یک «ما» ی جمع در روایتش حضور دارد در آن منظومه‌های معروفی که سروده؛ ولی نیما وقتی می‌گوید «من» آن «من» فردی است و تجربه، یک تجربه شخصی است و حتی ابایی از این ندارد که ویژگی‌های منطقه‌ای را که این تجربه در آن واقع شده در شعر بیاورد * در همین بخش در مورد نیما اشاره‌ای دارید به این‌که توجه نیما به فردیت شاعر و جایگاه عمل شاعری است، که از بیرون به درون معطوف می‌شود. در صورتی که اگر نیما را رهبر جریان مدرن در شعر بدانیم، مگر نه این است که اتفاقاً نگاه مدرن توجه‌اش بیشتر معطوف به بیرون است و آن نگاه انتزاعی و درونی بیشتر در شعر کلاسیک و اشعار قدمای ما دیده می‌شود؟

ببینید مسئله، عمل شاعری است و عمل شاعری با این‌که شعر به چه چیزی دلالت می‌کند دوتاست. در نیما شما یک منِ راوی دارید که از تجربیات شخصی خودش صحبت می‌کند و این یکی از بدایع نیماست. در شعر کهن‌مان حتی اگر شاعری داشت از تجربه شخصی صحبت می‌کرد جوری این را مطرح می‌کرد که انگار تجربه جمعی است انگار که دارد از جانب یک گروه یا یک قوم یا یک ملت صحبت می‌کند، همیشه می‌گفتند ما؛ اما نیما اولین کسی است که این موقعیت را تغییر می‌دهد حتی همزمان با او وقتی میرزاده عشقی مضمونی را مطرح می‌کند یک «ما» ی جمع در روایتش حضور دارد در آن منظومه‌های معروفی که سروده؛ ولی نیما وقتی می‌گوید «من» آن «من» فردی است و تجربه، یک تجربه شخصی است و حتی ابایی از این ندارد که ویژگی‌های منطقه‌ای را که این تجربه در آن واقع شده در شعر بیاورد. حتی از زبان منطقه خودش استفاده می‌کند به جای زبانی که در آن موقع زبان معیار بوده و کاملاً منظری را ارئه می‌دهد که از تجربه یک فرد بیرون می‌آید و این اهمیت دارد، چرا؟ به این‌دلیل که این فردیت را در اینجا در شعر به منصه ظهور می‌رساند و بعد از او هر چه ما داریم در واقع تاسی شاعران بر این وجه شعر نیماست و همین می‌شود که بعداً نصرت رحمانی حتی برخی تجربیات ناخوشایند زندگی‌اش را هم در شعرش اعلام عمومی می‌کند؛ بنابراین منظور من در عمل شاعری است نه در ارجاع بیرونی.

* منظورتان این است که تجلی این فردیت در زبان اوست و نه در جهان‌بینی‌اش؟

بله؛ دقیقاً.

* شما در کتاب، مبحثی با عنوان «نام ناپذیر» دارید که از شاعرانی مثل شاملو، اخوان و رویایی به‌عنوان کسانی نام برده‌اید که مرزهای ادبیات مدرن را شکل دادند و بعد اشاره‌ای دارید به روند تحولاتی که از دهه ۶۰ به بعد با شاعرانی مثل براهنی و شمس لنگرودی آغاز شد تا شکل‌گیری نوعی از شعر که به قول خودتان نام‌ناپذیر بود. این نام‌ناپذیر بودن دقیقاً به چه معناست؟ آیا صرفاً ناظر بر مسئله فرم در شعر است؟

این نام‌ناپذیری در واقع مربوط می‌شود به تجربه‌ای در دهه ۷۰ که شما می‌بینید تعداد بسیار زیادی تجربه در شعر همزمان دارد اتفاق می‌افتد و هر کدام از این تجربه‌ها دارند سعی می‌کنند با بخشی از میراث نیما روبه‌رو شوند و آن را گسترش دهند اما این در واقع تعمیم پیدا نمی‌کند و به یک جریان یا سبک تبدیل نمی‌شود؛ چرا نمی‌شود؟ به این دلیل که همه این‌ها هم‌زمان با هم شعر زمانه خودشان را می‌سازند و دیگر مثل دهه‌های پیشین نیست که یک‌باره ببینید که یک گرایش، عمده شده و مثلاً شده موج نو و همه دارند آن شکلی می‌نویسند. این بار این اتفاق نمی‌افتد و آدم‌های مختلف در کنار هم یک چیز را دارند تجربه می‌کنند و آن هم گذر از وضعیت ایستای شعر آن روز ایران است و هر کدام به شیوه خودشان گذر می‌کنند و هیچ‌چیزی به صدای غالب تبدیل نمی‌شود که ما بخواهیم اسم آن دوره دهه هفتاد را بگذاریم مثلاً شعر فلان؛ و اصلاً امکان این‌که ما اسمی روی این دوران بگذاریم نیست به این جهت که همه تجربه‌ها هم‌عرض است و تجربه‌هایی فردی است و در کنار هم و به موازات هم دارد پیش می‌رود و به این دلیل ما ناگزیریم که نام این دوران را به باور من شعر دهه هفتاد بگذاریم و هیچ اسم دیگری نمی‌توانیم روی آن بگذاریم.

* آیا این تجربه را در تاریخ شعرمان باید یک تجربه جدید رو به جلو تلقی کنیم یا این‌که آن را یک وضعیت خنثی و ایستا بدانیم که راه به جایی نمی‌برد؟

من فکر می‌کنم یک تجربه جدید رو به جلوست از این‌رو که در واقع یک راه جدیدی باز شده برای این‌که ما بتوانیم بی‌نهایت رویکرد داشته باشیم برای عبور از وضعیت ایستای قبلی و نیاییم برخی از این راه‌ها را حذف کنیم به نفع راه‌های دیگر. واقعیت این است که در همان دهه تمایل‌هایی بود برای این‌که این را نامگذاری کنند و جریان‌سازی کنند ولی خب همه آن جریان‌سازی‌ها با شکست مواجه شد؛ برای مثال ما سال‌هاست دیگر چیزی به اسم شعر گفتار نداریم و حتی آن کسی که برای اولین بار آن را مطرح کرد اسمش را هم به میان نمی‌آورد؛ تلاش‌ها برای مکتب‌سازی در آن دهه شکست خورد به خاطر این‌که واقعیتی که داشت اتفاق می‌افتاد یک فراروی همه‌جانبه و چندجانبه‌گرایانه از وضعیت ایستای پیشین بود.

حالا آن زمان کسی نمی‌آمده این را به صورت نقد ادبی بنویسد که دیگران هم بخواهند به آن استناد کنند ولی خود شعر حافظ نشان‌دهنده این است که شاعر درگیر فرم است و البته این مسئله فرم بیشتر مسئله منتقدان و کسانی است که می‌خواهند چگونگی موفقیت یک شعر را توضیح دهند و ربطی به مخاطب ندارد و مخاطب حتی اگر این را هم نداند قاعدتاً وقتی با یک شعر خوب برخورد کند از آن لذت می‌برد حتی اگر نداند چرا لذت برده * فکر نمی‌کنید دلیل این شکست این بوده که شاعران ما در این دهه بیش از حد درگیر فرم شده‌اند؟

ما شاعران محتواگرا هم داشتیم و اتفاقاً شعر گفتار بیشتر درگیر محتوا بود ولی مسئله‌ای که وجود دارد این است که ما گریزی از فرم نداریم. من همان‌طور که در مقاله اول نشان داده‌ام شعر حافظ هم درگیر فرم است، حالا آن زمان کسی نمی‌آمده این را به صورت نقد ادبی بنویسد که دیگران هم بخواهند به آن استناد کنند ولی خود شعر حافظ نشان‌دهنده این است که شاعر درگیر فرم است و البته این مسئله فرم بیشتر مسئله منتقدان و کسانی است که می‌خواهند چگونگی موفقیت یک شعر را توضیح دهند و ربطی به مخاطب ندارد و مخاطب حتی اگر این را هم نداند قاعدتاً وقتی با یک شعر خوب برخورد کند از آن لذت می‌برد حتی اگر نداند چرا لذت برده و این منتقدان هستند که می‌دانند چرا یک شعر خوب حتماً باید دارای فرم و ساختار قابل قبولی باشد.

* در بخش دوم کتاب با عنوان «چهره‌های شعر امروز» از شانزده شاعر نام برده‌اید و خیلی کوتاه درباره هرکدام مباحثی را مطرح کرده‌اید، این‌شاعران را بر چه اساسی انتخاب کردید؟

این‌یک مقدار به درک شخصی خود من از شعر دوران خودم برمی‌گردد و در مقدمه هم اشاره کرده‌ام که حتماً شاعران دیگری هم هستند که بشود در کنار این شاعران مطرح کرد ولی به نظر من این افرادی که اینجا مطرح شده‌اند کسانی بودند که در این دو دهه کاری کردند که بشود آن را قابل ذکر دانست. و به درد من می‌خورده برای این‌که ویژگی‌های مختلف یک دوران را نشان بدهم حالا ممکن است که مثلاً در کنار آن، نماینده‌ای که من از این ویژگی بخصوص گذاشته‌ام، دو نفر دیگر هم باشند و حتماً هستند و کار آن‌ها هم ارزشمند است اما خوب من فکر می‌کردم وقتی یکی را گفتم به کار آن‌ها هم تعمیم پیدا می‌کند.

* در مبحث مربوط به سهراب سپهری گفته‌اید سهراب صاحب لحن شخصی بوده نه صاحب سبک شخصی؛ درباره تفاوت این دو قدری بیشتر بگویید.

ببینید، شما نمی‌توانید در شعر سهراب سپهری هیچ‌مولفه‌ای پیدا کنید که در شعر شخص نیما نبوده باشد و اتفاقاً برخی از فراروی‌هایی را که نیما سعی می‌کرد در سبک خودش داشته باشد، سهراب حتی آن را ندارد و دارد کاملاً در جاده صاف‌شده نیما جلو می‌رود. وزن نیمایی را کاملاً رعایت می‌کند. قافیه‌پردازی نیمایی را کامل رعایت می‌کند. پس بنابراین نمی‌توانیم بگوییم سهراب سپهری سبک جدیدی به وجود آورده؛ یعنی ویژگی‌های سبکی‌اش کاملاً متعلق به شخص نیماست و در بسیاری از شاعران هم‌نسل خودش هم می‌شود آن‌ها را دید؛ مثلاً از اخوان گرفته تا نصرت رحمانی یا خیلی از نیمایی‌سرایان دیگر می‌توانید این ویژگی‌های سبکی را ببینید اما چه‌چیزی سهراب سپهری را از بقیه نیمایی‌سرایان متمایز می‌کند؟ به نظر من دایره واژگان و لحنی است که این‌شاعر در مواجهه با جهان پیرامون گرفته و این‌لحن تا حدودی هم به جهان‌بینی‌اش برمی‌گردد که من این را توضیح داده‌ام؛ در واقع طبیعت‌گرایی که از آئین‌های عرفانی شرق دور می‌آید و اهمیتش هم در این است که زمانی سهراب به این‌شرق دور نگاه می‌کند که تقریباً همزمان است با تجربه‌های این‌چنینی در ادبیات جاهای دیگر دنیا؛ مثلاً شما شعرهایی را که چهل‌سال بعد از آمریکای آن دوره یا اروپای آن دوره نگاه می‌کنید می‌بینید عین همین رویکرد سهراب سپهری را دارند و فقط فرقش این است که سپهری همزمان با آن‌ها این کار را کرده و ما الان بعد از چهل سال می‌فهمیم که آن‌ها هم داشتند همین‌کار را می‌کردند.

* مخاطبان این کتاب به‌طور مشخص چه کسانی هستند؟

طبعاً برای خواننده پیگیر شعر معاصر؛ یعنی کسی که به‌صورت پی‌گیر و سیستماتیک شعر معاصر را مطالعه می‌کند و دغدغه‌اش این است که کلیدی داشته باشد برای ورود به دنیای این شاعرانی که در باره‌شان در کتاب صحبت شده و در غیر این‌صورت، برای کسی که این شعرها را نخوانده باشد و درگیر شاعرانی که در این‌کتاب از آن‌ها صحبت شده نباشد قاعدتاً کتاب ملال‌آوری خواهد بود.

* مقالات این کتاب قبلاً جایی چاپ شده؟

بله برخی مقالات در گذشته چاپ شده‌اند و برای چاپ‌شان در این کتاب مختصر تغییراتی در آن‌ها دادم. زمانی در کشور ما روزنامه‌ها آمدند مقالات بلند و جدی منتشر کردند و ما هم جزو آن نسلی بودیم که در این‌جریان قرار گرفتیم و مقالاتمان را به جای مجله به روزنامه‌ها می‌دادیم و خب طبعاً الان دسترسی به آن روزنامه‌ها کار چندان ساده ای نیست. به همین‌دلیل بود که فکر کردم با به‌روز کردنش و با مربوط کردن این مقالات به هم می‌شود دوباره امکان مواجهه مخاطب را با آن‌ها فراهم کرد.

* این احتمال وجود دارد مباحث این کتاب را به طور مفصل‌تری ادامه دهید؟

همیشه این‌احتمال هست اما قاعدتاً نه به این شکل و شمایل؛ و احتمالاً اگر بخواهد کتاب دیگری شکل بگیرد، یک ایده مرکزی دیگری خواهد داشت. من در کتاب دیگری هم که با همین انتشارات منتشر کرده‌ام، یعنی «نشانه‌شناسی و شعر»، در واقع به بخشی از این مقولات با رویکرد دیگری اشاره کرده‌ام. اگر ایده مرکزی دیگری شکل بگیرد، احتمالاً من باز هم به این دوره شعری برخواهم گشت و در باره‌اش صحبت خواهم کرد.

* در حال حاضر کتاب دیگری در حوزه نقد ادبی در دست نگارش یا زیر چاپ دارید؟

خیر، اما دارم روی یک پروژه‌ای کار می‌کنم که یک مقدار مضمونی‌تر و در واقع دنبال‌کردن رد پای تجدد در شعر فارسی است.

* این کتاب چه زمانی به چاپ سپرده شود؟

هنوز در حال نگارش است و البته این‌اوضاع و احوال بهداشتی، قدری کار من را به تعویق انداخت چون باید برای برخی از منابع به کتابخانه‌ها می‌رفتم و این‌، امکان‌پذیر نبود.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: شعر معاصر نام­‌ناپذیر است/ کثرت سبک در ادبیات سه‌دهه اخیر