جلال ملکشا، ققنوس شعر کرُدی که در موطنش غریبانه زیست
من قهقنسم (من ققنوسم)
له ئهفسانه و له میژودا ناوم ههیه (در افسانهها و تاریخ نام من است)
گهر بم کوژن ههزاران جار (اگر هزار بار مرا بکشید)
من خولهمیش ئهکهم به هیلانه هاوار (من خاکسترم را به خانهای برای فریادهایم تبدیل خواهم کرد)
جلال ملکشا شاعر نوپرداز، آزادیخواه و چپگرای کُرد روز گذشته در ۶۹ سالگی در فقر و انزوا درگذشت. خبر کوتاه بود، اما در چشم بههمزدنی سالیان دراز مظلومیت و انزوای شاعری انقلابی در مقابل چشمان همه آنها که او را میشناختند، میگذرد. شاعری که شعرش بازتاب صدای تمام رنجدیدگان و فرودستانی بود که سالها در پس پرده تبعیض، فقر، ظلم و ستم ملی نادیده انگاشته شدند و برای اندکی آزادی رنجها بر جان خریدند.
جلال ملکشاجلال ملکشا سال ۱۳۳۰ در روستای «ملکشان» از توابع سنندج متولد شد. او شامگاه ۱۰ آبان ۹۹ یک ماه بعد از فوت مادرش «دایه آمنه گویلیکیلانه» زندگی را وداع گفت و صبح امروز یکشنبه ۱۱ آبان در زادگاهش ملکشان به خاک سپرده شد.
ملکشا بخش عظیمی از زندگیش را در رنج و اسارت بود و همین رنجهای مضاعفی که به او روا داشته شد، اکسیر جادویی کلام، واژه و احساس را به او بخشیده بود. فعالیتهای چشمگیر جلال ملکشا پیش از انقلاب و توانایی کمنظیرش در شعر و داستان به زبانهای کُردی و فارسی سبب شد با آنکه تا آن زمان هیچ کتابی از او منتشر نشده بود، به عضویت «کانون نویسندگان ایران» درآید.
مراسم خاکسپاری جلال ملکشا در میان انبوهی از مردم:
جلال ملکشا شعر را قربانی نام و نشان نکرد و با وجود تهدید، شکنجه، زندان و انزوا، زبان بر اعتراض نبست. قلمش را برای هیچ قدرتی نفروخت و تا توانست از محرومیت و مردمی نوشت که خودش بخشی از آنها بود. کلام و اندیشهاش وامدار سنت و روزمرگی نشد. معشوق خیالیاش آزادی، انسانیت و سرزمین گمشدهای بود که در گرو رهایی از جور و استبداد بهدست میآمد. از اینروست که از پیشروان شعر نو کُردی شناخته میشود.
او چنین میسراید:
کە بەهار دێ، (بهار که میآید)
لێم مەپهرسە بۆ ناشادی (از من مپرس چرا غمگینی)
دەیان ساڵە چاوە ڕوانم (دهها سال است چشمانتظارم)
کە نیشتمانم (که سرزمینم)
ههڵمژێ شنەی شهماڵی ئازادی (خنکای نسیم آزادی را نفس بکشد)
در شعر ملکشا جلوههایی از شکیبایی در برابر نواختهای رنج و بیثمری عمر و زمان و نوعی نیهیلیسم را میشود به آسانی دریافت، اما کبریای واژگانش خواننده را از پا نمیاندازد. او گرچه عزلت گزیده بود، اما اشعارش ورد زبان همتبارانش بود که او را تا واپسین لحظههای مرگ تنها نگذاشتند و در حلقههای کوچک و دوستانه پای اشعار و صحبتهای دلنشیناش مینشستند.
جلال ملکشا و مادرشاشعار بیتلکف اما پرمغزش از سویی بیانگر رنجهای انسانی، ضعفهای موجود در جامعه و تبعیضهای اجتماعی بود که خودش با آن دست به گریبان بود، و از سوی دیگر حالات شخصی، آلام روحی، فشارهای زندگیاش را به تصویر میکشید. ملکشا هنگامی که خودش را در آیینه شعرش به تصویر میکشید، تهنشستی از تمام محنتی بود که در تمام عمر به دوش کشیده بود، رنجور و خسته از نامرادیها.
چشماندازهای فلسفی شعر ملکشا و آشناییاش با اساطیر جهانی او را بیش از دیگران، در میان شاعران متمایز ساخته بود. اما دریغ و درد که در جهان چنین گنجینهای نهتنها مراعات نشد، بلکه تمام حیات و زیستش در رنج زندانها دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی گذشت.
او که شاعر، نویسنده و مترجمی چپگرا بود، از ابتدای دهه چهل شمسی تا سالهای پایانی عمرش بارها به دلایل فعالیتهای سیاسی، ادبی و نوشتههای اعتراضی و منتقدانهاش در بیدادگاههای قبل و بعد از انقلاب ایران زندانی و شکنجه شد. در سالهای ابتدایی فعالیتهای ادبیاش به زبان فارسی بود و بعد از انقلاب تصمیم گرفت به زبان مادریاش، کُردی اشعار و نوشتههایش را بنویسد.
در همان دوره با «ماموستا هیمن» (محمدامین شیخالاسلامی مُکری) آشنا و به «انتشارات صلاحالدین ایوبی» دعوت میشود و مسئولیت بخش ادبی «نشریه سروه» را بهعهده میگیرد. ملکشا همچنین برای تهیه و انتشار تنها ۵ شماره از «نشریه پرشنگ» در شهر اربیل عراق، سردبیر این نشریه شد و سپس از آنجا به ارومیه رفت و در «موسسه فرهنگی اندیشه احمد خانی» به کار نوشتن و پرورش شاعران جوان پرداخت. ملکشاه بیش از ۱۴ سال به عنوان نویسنده و روزنامهنگار در بخش کُردی مطبوعات مختلف فعالیت داشت.
پس از حملات داعش به شهر کوبانی در سال ۲۰۱۴ او شعری را برای «مقاومت کوبانی» سرود که سبب آن به اداره اطلاعات سنندج احضار شد و علاوه بر تهدید از او خواسته بودند که نباید هیچ سرودهای را در مورد کوبانی و داعش منتشر کند. او که زیر بار تعهد نرفت، در گفتوگویی در این باره چنین گفت:
«من هیچ تعهدی را امضا نکردهام و به آنها گفتهام من شاعرم و احساسات خود را به صورت شعر میسرایم و شما هم هر کاری که میخواهید انجام دهید.»
اشعار ملکشا بهصورت پراکنده در نشریات مختلف منتشر شده است، اما سه کتاب ««زڕهی زنجیری وشه دیلهکان/ نالهی زنجیر واژگان اسیر»، «کارهسات» و «مجموعه اشعار کُردی و فارسی» بعد از سالها فعالیت جدی با پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان در ایران منتشر و از او به جای ماند. آثار ملکشا به زبانهای دیگری چون انگلیسی، روسی، فرانسوی و عربی نیز ترجمه شده است.
شعرهای تاسه (دلتنگی)، تاوانبار (گناهکار) و کاوه کورم (پسرم کاوه)، پیرهدار (درخت پیر)، کاروان و عقاب و کلاغ از مشهورترین آثار جلال ملکشا به شمار میآیند. شاهکارادبی «درخت پیر» که به زیبایی، توصیفی تراژیک از شرایط کردستان را ارائه داده، به چند زبان ترجمه شده است.
شعر تاسه (دلتنگی) با صدای جلال ملکشا:
شیرکوه بیکس، دیگر شاعر نامدار کُرد شعر ملکشا را «سبب توسعه و پیشرفت زبان و ادبیات کُردی» دانسته بود:
«زبان او، زبان رسا و دقیق در صفحه ادبیات ما است. شعر او از دل برمیخیزد و بر دل مینشیند.»
احمد شاملو نیز گفته بود اگر کسی در آینده در شعر فارسی حرفی برای گفتن داشته باشد، بیشک جلال ملکشا است.
اما بالاخره آثار تمام صعوبتهایی که در جسم و روحش ریشه دوانده بود و او را از پای درآورد. اکنون ققنوس شعر کُردی که در موطن خود غریبانه زیست و هنوز حرفهای زیادی برای گفتن داشت تا بر دلها بنشیند، از میان ما رفته، اما صدایش همچنان در کوچه پس کوچههای دلهای مردم میپیچد:
من قهقنسم (من ققنوسم)
له ئهفسانه و له میژودا ناوم ههیه (در افسانهها و تاریخ نام من است)
گهر بم کوژن ههزاران جار (اگر هزار بار مرا بکشید)
من خولهمیش ئهکهم به هیلانه هاوار (من خاکسترم را به خانهای برای فریادهایم تبدیل خواهم کرد)
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: جلال ملکشا، ققنوس شعر کرُدی که در موطنش غریبانه زیست
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران