جنایت علیه شارلی ابدو را محکوم میکنم اما شارلی ابدو نیستم
جنایت ضد دین و عقل و انسانیت حمله به دفتر شارلی ابدو و کشته شدن انسانهای بیگناه ، وجدان جهانی را متأثر کرده است.
آن چه تلخی این جنایت را دوچندان میکند این است که این جنایت نفرت انگیز به نام دفاع و در ایام سالروز میلاد پیامبری صورت میگیرد که خداوند او را رحمه للعالمین مینامد و به رواداری و خلق عظیم توصیف میکند. پیامبری که مهمترین توصیهاش در دعوت و تبلیغ این بود که به جای نفرت پراکنی بشارت بدهید و به جای سختگیری آسان بگیرید «یا معاذ بشر و لا تنفر, یسر و لا تعسر»(سیره ابن هشام، ۴: ۲۳۷) یا میگفت این دین متین و استوار است و نیازی به اجبار و کراه ندارد پس آن را به رفق و مدارا بیارایید که تندروی و افراط نه به مقصد میرساند و نه سودی میبخشد «یا جابر! ان هذا الدین لمتین فإوغل فیه برفق فان المنبت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى»(کافى، ۲: ۸۶ و ۸۷)
بحث در باره سازگاری آموزههای دینی با شفقت و مدارا و مخالفت آن با خشونت و افراط اگر چه مهم اما عاجلتر از آن در شرایط کنونی تحلیل واکنشها نسبت به این جنایت است. زیرا چنین تحلیلی میتواند تصویر روشنی از نسبت وضع و جایگاه جهان امروز به وضعیت مطلوب انسانی به دست دهد. آیا واکنشهای جاری نسبت به جنایت پاریس میتواند راهگشای جامعه جهانی برای برون رفت از خشونت و رادیکالیسمی باشد که امروز در افغانستان و عراق و سوریه و نیجریه رشد میکند و سایه خود را تا قلب اروپا میگستراند؟ آیا این واکنشها از جنسی هست که بتواند ما را در عبور از وضعیتی به شدت آسیب پذیر از خشم و نفرت و جنایت امروز به سوی جامعهای عاری از خشونت و یا دستکم جهانی بهتر از آن چه امروز در آن به سر میبریم، یاری برساند؟ امروز در واکنش به جنایت پاریس صدای «من شارلی ابدو هستم» در اروپا بلند است. با توجه به قدرت برتر رسانهای غرب بسیار طبیعی است اگر گفتمان «من شارلی ابدو هستم»در فضای احساسی پدید آمده طنین انداز شود، آن گونه که همدلی و همسویی روشنفکران و نخبگان دیگر کشورها را نیز برانگیزد و همگی در اعلام موضع وصدور اطلاعیه در محکومیت این فاجعه از یکدیگر پیشی بگیرند. اما آیا این مواضع و اطلاعیهها همان سروش نجات بخشی است که تقویت و گسترش آن میتواند راهنمای ما در گذار به سوی جهانی مطلوب باشد؟ اجازه بدهید در بررسی وضعیت موجود رویکردی خوشبینانه داشته باشیم و از تلاشهای تهوع آوری نظیر تحرکات فاشیستهای پگیدا و متهمان به جنایت علیه بشریت نظیر نتنیاهو برای سوء استفاده از این ماجرا به عنوان بخش دیگری از چهره کریه رادیکالیسم موجود که واقعیت جهان کنونی ما را تشکیل میدهد، سخنی نگوییم و با کارتونیست فرانسوی همراه شویم که پگیدا و امثال آن را همچون لاشخورهایی تصویر کرده است که اطراف دفتر شارلی ابدو میگردند تا از جنازههای برجای مانده تغذیه کنند. اکنون به نحوی آشکار در برابر پرسشی مشخص قرار داریم آیا شعار «من شارلی ابدو هستم» از ظرفیتها لازم برای تبدیل شدن به گفتمانی جهانی و ایجاد حرکتی مؤثر در دفاع از آزادی بیان در برابر بنیادگرایی خشن و ضد انسانی داعشیسم و طالبانیسم برخوردار است؟
بررسی راههای گذر از رادیکالیسم خشن و کور بدون توجه به زمینههای پیدایش آن ممکن نیست. میتوان به صحنههای خشونتباری همچون جنایت شارلی ابدو رویکردی حقوقی داشت و با اطمینان از منطقی بودن قضاوت خود، گفت: «انتشار کاریکاتور شخصیتهای مقدس یک دین که از نظر پیروان آن اهانت تلقی میشود دلیل موجهی برای گرفتن جان انسانهای بیگناه نیست». این سخن البته سخنی شنیدنی است اما این رویکرد حقوقی چه گرهی از مشکل واقعیت موجود و تهدید رادیکالیسم خشن میگشاید؟ آیا با چنین منطقی میتوانیم مطمئن باشیم از میان بیش از یک میلیارد و نیم مسلمان که احساس تحقیر و اهانت میکنند، گروهی اندک دست به اقدامات انتقامجویانه نخواهند زد؟ این همان سخن تأمل برانگیزی است که محمد السالم روزنامه نگار بخش عربی شبکه تلویزیونی قطری ضمن محکوم کردن جنایت شارلی ابدو، در دفاع از موضوع صلاح الدین خدر سردبیر این شبکه نوشت:«اگر شما به یک میلیارد و نیم مسلمان توهین کنید از اینکه یک یا دو نفر از میان آنها بخواهند شما را بکشند شگفتزده نشوید». صلاح الدین خدر در ایمیلی خطاب به همکاران خود کوشیده است خط مشی خبری شبکه تلویزیونی الجزیره در قبال جنایت پاریس را تبیین کند او بر «پوشش خبری هرچه بهتر» این حادثه تأکید کرده و در عین حال متذکر شده است واکنش «من شارلی هستم» را در برابر این حادثه واکنشی مبهم و مغشوش است.
آن چه در پاریس رخ داد تقابل آزادی و ضد آزادی نبود مقابله دو جریان بود که اگر چه از حیث نرم افزاری و سخت افزاری در شرایط مشابه و برابری قرار ندارند، اما ماهیتی مشابه دارند. آن ها به رغم ظاهری کاملا متفاوت هردو به نحوی تمامت خواهانه ایدئولوژیک میاندیشند و «خود» را مطلق میانگارند و «دیگری» را باطل. اروپاییان میتوانند همچنان بر اندیشه«اروپامحوری» به عنوان میراث ایدئولوژیک قرن نوزدهمی پای بفشارند و به دلیل اعتقاد به لیبرالیسم اهانت به مقدسات یک میلیارد و نیم انسان را مصداق آزادی و «حق مسلم» خود بدانند اما در پشت این «حق مسلم» که تلاش میشود با شعار آزادی آراسته شود، چهره ایدئولوژی تمامتخواهانه و انحصار طلبانهای پنهان است که فقط «خود» را صاحب «حق مسلم» میداند و هیچ «حق مسلمی» برای دیگری قائل نیست. اما این یک سوی ماجراست. در سوی دیگر نیز بنیادگرای رادیکال تکفیری ایستاده است که درست همین نگاه را دارد. او نیز میوه تلخ درخت تبعیض و بیعدالتی است، توسل به ابزار خشونت را در برابر «دیگری» حق مسلم خود میداند. تقابل این دو رویکرد مطلق گرایانه و تمامت خواهانه سیکل معیوبی را شکل میدهند که نتیجه آن خشونت و جنایت است. از این رو تحلیل حادثه شارلی ابدو در چارچوب منطق«دفاع و دشمنی با آزادی» در دستیابی به فهم صحیح از ماهیت حادثه تلخ پاریس به غایت عقیم و در نیل به راه حلی منطقی و کارآمد برای پایان بخشیدن به خشونتهایی از این دست کاملا ناتوان است.
از این رو میتوانیم باصلاحالدین خدر در این نکته موافق باشیم که: «دفاع از آزادی بیان در برابر فشار، یک چیز است؛ مطالبه حق نفرتافزایی و توهین فقط به دلیل اینکه توانایی آن را دارید، موضوع دیگری است» اروپاییان میتوانند با جزمیتی ایدئولوژیک با خود بگویند: «قاتلان حتی برای لحظهای نباید بیندیشند که استراتژیشان موفق شده است» و همچنان صفحات روی جلد شارلی ابدو و دهها نشریه دیگر را با کاریکاتورهای توهین آمیزبیارایند، اما کدام منطق سلیم میتواند مخالف این نگاه آسیب شناسانه حداقلی باشد که : «اگر روش شما در توهین به میلیونها نفر معتدل و ازادیخواهانه باشد، تحریک تندروها یک حرکت شجاعانه نیست. در فضایی که پاسخ خشونتآمیز – اگر چه نامشروع – خطر واقعی است، اتخاذ چنین موضعی درباره اصلی که در عمل کسی با آن مخالف نیست، بینتیجه است»
بنیادگرایی خشونت طلب میوه تلخ دریافتی ایدئولوژیک از دموکراسی لیبرال است که به موجب آن به خود حق میدهد هر رویکرد و نحوه زیستی غیر خود را مردود و تحملناپذیر قلمداد کند. شاید در این زمینه سخنی رساتر از سخن هوشمندانه اسلاوی ژیژک فیلسوف معاصر نیابیم که میگوید: «آنها که نمیتوانند در برابر دموکراسی لیبرال موضعی انتقادی داشته باشند نمیتوانند بنیادگرایی رادیکال مذهبی را محکوم کنند.»
آن چه در باره این تقابل مخرب گفتیم هیچگاه نمیتواند از مسؤلیت روشنفکران مسلمان در قبال این پدیده نامبارک بکاهد. بی شک انتخاب روشنفکری دینی در این عرصه نمیتواند انتخابی باشد که بنیادگرایی رادیکال و عوام انگیز از آن تغذیه میکند. در این زمینه حقیقتی که ژیژک طی سالهای اخیر همواره بر آن تأکید کرده است میتواند راهنمای روشنفکری دینی باشد: «هر ظهوری از فاشیسم نشانهای است بر یک انقلاب شکست خورده»، «اوجگرفتن فاشیسم شکست چپ است، اما درهمان حال اثباتی است بر اینکه یک پتانسیل انقلابی و نارضایتی وجود داشته، که چپ قادر به حرکت درآوردن آن نبوده است» این سخن او به نحو اعجاب انگیزی با تجربه تحولات دهههای اخیر جامعه ما سازگاری دارد. این تجربه به ما میگوید گرایشهای پوپولیستی همواره از خلاء ناشی از ناکامی تفکرات چپ بهره بردهاند.هرگاه تفکر چپ در استفاده از ظرفیتهای اجتماعی و رهبری تحولات اجتماعی ناکام مانده است، گرایشهای راست افراطی عوامانگیز با سوار شدن بر موج مطالبات اجتماعی نقش آفرینی کردهاند.
اکنون لیبرالیسم سکولار غربی و رادیکالیسم خشونتگرا و افراطی مذهبی در دو سوی میدانی از کینه و نفرت به یکدیگر چنگ و دندان نشان میدهند. تفاوت در چنگ و دندان نشان دادن نیست تفاوت در این است که دندانهای یکطرف تمیز و یکدست و لمینیت شده است و دندانهای طرف دیگر زرد و بدمنظره. یک طرف تیراژ شارلی ابدو را با کارکاتورهای تحریک آمیز بیشتری به پنج میلیون میرساند و با بسیج و آماده باش نیروهای پلیس و امنیتی کردن شهرهای اروپا میکوشد واکنشهای خشونتآمیز ناشی از این اقدام تحریک آمیز را بیاثر کند و طرف دیگر تهدید به اقدامات تلافیجویانه جدید میکند و در حمایت از کشتار دفتر شارلی ابدو به پایکوبی میپردازد. در این میانه روشنفکران مسلمان جهان اسلام باید با درک صحیح از مسؤلیت تاریخی خویش و اتخاذ موضوعی مستقل در شکستن این سیکل معیوب و مولد نفرت و خشونت بکوشند. ایفای این مسؤلیت تاریخی در گرو تحرکی مدنی و مستقل در دو سطح ملی و بین المللی علیه رادیکالیسم و خشونت از یک سو و تحقیر و نفرت پراکنی از سوی دیگر است. آنها در سطح داخلی میتوانند با درک درست از مطالبات اجتماعی و نیز توجه به اقشار محروم، و تلاش مسؤلانه و پیگیر در بسط آگاهی، عدالت و آزادی زمینههای رشد پوپولیسم و گرایشهای راست افراطی را منتفی کنند و در سطح بین المللی نیز به نقد و مخالفت با رویکردهای فکری و فرهنگی انحصار طلبانه و مطلق گرایانهای بپردازند که به پشتوانه فناوری جدید رسانهای و قدرت اقتصادی و تکنولوژیک، به چیزی کمتر از هژمونی فکری و فرهنگی «خود» و زوال فکر و فرهنگ و هویت «دیگری» رضایت نمیدهد. شعار«من شارلی ابدو هستم» که تلاش میشود در واکنش به جنایت پاریس به نماد و شعاری بین المللی در دفاع از آزادی بیان و محکومیت بنیادگرایی مذهبی خشونت طلب تبدیل شود و همه انسانها اعم از اروپایی و غیر اروپایی آن را فریاد بزنند، به نحو آشکاری از این رویکرد انحصار طلبانه حکایت دارد. این شعار به نحو زیرکانهای شارلی ابدو را به عنوان سمبل آزادی بیان معرفی میکند و مخاطباان را در برابر یک دوگانه کاذب قرار میدهد گویی که شرط اعتقاد به آزادی بیان دفاع از شارلی ابدو است و عدم دفاع از شارلی ابدو به معنای حمایت از بنیادگرایی رادیکال و ضد آزادی بیان است. مضمون این شعار تأیید غیر مشروط تعریف دموکراسی لیبرال از آزادی به عنوان تنها تعریف قابل پذیرش از آزادی بیان است. همگان باید بپذیرند اهانت به مقدسات پیروان ادیان چه مسلمان و چه مسیحی «حق مسلم» شارلی ابدو و مصداق آزادی بیان است. البته ممکن است این آزادی استنثایی هم داشته باشد اما تشخیص آن در صلاحیت طرفداران این تعریف از آزادی است. آنان هستند که حق دارند نفی هولوکاست را مصداق نفرت پراکنی علیه یهود بدانند و کاریکاتور پیامبر اسلام را که بمب به خود بسته تا جان عدهای را بگیرد، مصداق نفرت پراکنی ندانند.این همان رویکرد انحصار طلبانهای است که روشنفکران مسلمان باید در تلاش مسؤلانه خود برای محو زمینههای رشد خشونت و رادیکالیسم، در سطح بین المللی با آن به مخالفت برخیزند. میان شارلی ابدو و بنیادگرای رادیکال و خشونت طلب گزینه سومی نیز وجود دارد. میتوان شارلی ابدو نبود اما از آزادی بیان دفاع کرد. میتوان معتقد شد میان آزادی بیان تضمین کننده کرامت انسان با استبداد و اختناق از یک سو و با اهانت و تحقییر و نفرت پراکنی از سویی دیگر مرزی آشکار وجود دارد.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: جنایت علیه شارلی ابدو را محکوم میکنم اما شارلی ابدو نیستم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران