تعابیر فارسی در الفاظ طلاق و سوگند در متون فقه حنفی

تعابیر فارسی در الفاظ طلاق و سوگند در متون فقه حنفی
خبر آنلاین

در مقاله «ادبیات الفاظ کفر در فقه حنفی و میراث فارسی آن از بخارا و نواحی» بر اساس فتاوای تاتارخانیه متعلق به عالم بن علاء انصاری دهلوی هندی (م ۷۸۶) [متون ایرانی، دفتر دوم] از اهمیت این کتاب در ارائه جملات و اصطلاحات فارسی رایج در قرون ششم و هفتم هجری در نواحی ماوراءالنهر سخن گفتم. این اثر که در سال ۷۷۷ پدید آمده یک دوره فقه حنفی است که بر اساس متون فراوان موجود در آن نواحی پدید آمده است. این آثار، به طور عمده، شرح فتاوی رایج در مدارس فقهی حنفی وابسته به فقیهان قدیم و جدید مذهب حنفی است. چنان که بسیاری از آنها، مجموعه استفتاءاتی است که از عالمان و فقیهان پرسیده شده و آنان بر اساس اصول مذهب حنفی به آنها پاسخ داده‌اند.

توجه داریم که استفتاءات به طور عموم بر محور پرسش در باره مشکلاتی است که در فقه و حقوق برای عامه مردم رخ داده و آنان برای روشن شدن تکلیف خود در باره آنها از فقیهان پرسش کرده‌اند، در حالی که آثار فقهی، آثاری تئوریک ـ و نه بر پایه پرسشهاست که اگرچه اوائل برای حل معضلات و روشن کردن تکلیف مردم در صحنه عمل نوشته شده، اما به تدریج تبدیل به آثاری کلی در باره بایدها و نبایدهای فقهی تبدیل شده است. در ادامه آنها و تدریجا مسائل جدیدی برای مردم پیش می‌آید که در پی دانستن تکلیف خود در قبال آنها هستند. پاسخ به این مسائل همان آثار استفتائی است.

در میان استفتاءات، مسائل اجتماعی و آداب و عادات عرفی فراوان مطرح می‌شود و از این حیث، این قبیل آثار، ارزش مضاعف دارد، یعنی نه تنها به لحاظ علمی و فقهی و اجتهادی سودمند هستند، بلکه از نظر شناخت آنچه در جامعه آن روزگار اتفاق می‌افتد، به ویژه از حیث ادبی و زبانشناسی و لغت نیز اهمیت دارد.

طبیعی است که در فتاوای تاتارخانیه که اساس آن به عربی است، بیشتر این مسائل به همان زبان بیان شده، اما آنچه ما در این مقاله و نیز مقاله پیشین به آن توجه داشتیم، مواردی است که لفظی یا عبارتی به فارسی به کار رفته و این فایده سومی را افزون بر جنبه علمی و اجتماعی ـ تمدنی برای ما دارد و آن سودمندی آن متون از حیث ادبی است.

به هر روی، هر ضرورتی وجود داشته، سبب شده است تا شماری از تعابیر و جملات فارسی رایج در جامعه بخارا و سمرقند در قرنهای ششم و هفتم هجری با زیبایی تمام برای ما برجای بماند.

چرائی ورود عبارات فارسی در متون عربی فقه حنفی

اکنون پرسش مهم این است که چرا عبارات فارسی در میان یک کتاب عربی تا این حد بکار رفته است. این امر نیازمند توضیح مختصری است. شرح مطلب آن‌که این آثار فقهی، برای جامعه‌ای نوشته شده که زبان رایج در آن فارسی بوده است. بنابر این در حالت عادی، این طبیعی است که حتی اگر یک زبان علمی برای فقه یا دیگر علوم بکار می‌رود، تا اندازه‌ای نسبت به کاربرد عبارات محلی که به زبان فارسی بوده، تساهل نشان دهد. این مسأله از قدیم الایام که مذهب حنفی با ابوحنیفه پیوند خورد و از همان زمان زبان فارسی در فقه حنفی اهمیت یافت، مطرح بوده است.

این که به باور ابوحنیفه، می‌توان نماز را به فارسی خواند، نمونه مهمی از این رویکرد به زبان فارسی در اعمال دینی است. در همین فتاوی تاتارخانیه [۱/۳۳۶]. آمده است: و إذا قرأ فی الصلاه بالفارسی‍ۀ جازت قراءته سواء کان یحسن العربی‍ۀ أم لا. خواندن نماز به فارسی رواست، چه آن شخص، عربی را خوب بداند یا خیر. البته ابوحنیفه به رغم‌ آن‌که خواندن نماز به فارسی را روا می‌دانست، این نظر را نسبت به سایر زبانها نداشت، دلیل آن هم نزدیکی زبان فارسی به عربی بود. حنفیان، هم به این حدیث استناد می‌کردند که: لسان اهل الجن‍ۀ العربی‍ۀ ‌و الفارسی‍ۀ الدری‍ۀ، [همان، ۱/۳۳۷]. البته ابوحنیفه اصرار داشت که باید ترجمه دقیق و مطابق نظم قرآن باشد. مثل آیه‌ «جزاءهم جنهم» گفته شود: سزای وی دوزخ. یا در آیه «معیش‍ۀ ضنکا» گفته شود «معیشت تنگا». اما اگر نظم قرآن را نداشت جایز نیست! گرچه برخی دیگر از فقیهان حنفی در هر حال خواندن سوره را در نماز به فارسی جایز دانسته‌اند. برخی هم گفته‌اند ترجمه سوره ای مانند سوره اخلاص جایز است، اما سوره‌های داستانی مانند سوره یوسف و مثلا این‌که این آیت خوانده شود «اقتلوا یوسف» «بکشید یوسف را»‌ نماز را فاسد می‌کند. صاحب فتاوی تاتارخانیه می‌گوید: و الصحیح انه یجوز فی الکل، در هر حال و در همه موارد جایز است. [همان، ۱/۳۳۷] بنابرین شاهدیم که حنفیان تا چه اندازه با زبان فارسی درآمیخته‌اند.

اما منهای این مسأله، نکته مهم دیگری در ارتباط با حضور عبارات فارسی در متون فقه حنفی ماوراءالنهر وجود دارد که باید به آن توجه داشت. این مسأله به نوعی در ارتباط میان زبان فارسی و برخی از مسائل فقهی خاص بود. در بحث از الفاظ کفر، آنچه در این زمینه اهمیت داشت این بود که برخی از الفاظ رایج در میان فارسی زبان، به دلیل دلالت‌ لفظی آنها، از نظر این فقیهان، با «کفر» ارتباط می‌یافت. این‌که کلمات خاصی در فارسی عامیانه نوعی توهین به مقدسات دینی باشد، زمینه این بحث فقهی را پیش می‌آورد که گفتن این کلمات در فارسی و جاری شدن آنها بر زبان یک مسلمان، چه حکمی دارد؟ بیان چنین حکمی در گرو آن است که بدانیم این الفاظ چه معنایی را ادا می‌کنند و این لفظ و مفهوم آن در عرف این مردم معادل چه نوع معنایی است، و این‌که آیا این معنا دقیقا با آنچه در فقه حنفی به عنوان الفاظ کفر و توهین به مقدسات شناخته می‌شود، تطبیق می‌کند یا خیر.

همین بحث دست کم در دو مورد دیگر نیز جریان داشت. یکی در بحث طلاق و دیگری در بحث قسم و سوگند. در اینجا هم عینا همان بحث مطرح بود. در فقه اسلامی، در شرایط عادی، طلاق در اختیارمرد است و برای ابراز طلاق، در هر زبان و فرهنگ و عرفی، الفاظی وجود دارد. عادی ترین کلمه در عربی همین است که شخص بگوید: «طَلّقتُک» من تو را طلاق دادم. اما طبیعی است که وقتی توده مردم به فارسی صحبت می‌کردند و بر اساس میراثی که از پیش از اسلام داشتند، کلمات و تعابیر خاصی را در زبان خود ویژه طلاق داشتند. اکنون که فقه اسلامی ـ عربی به نواحی آنان آمده بود، چگونه احکام دین جدید، با الفاظ جاری در میان جامعه و عرف آن تطبیق می‌کرد؟

همین بحث در باره سوگندها نیز بود. کسی که سوگندی می‌خورد و خلاف آن عمل می کند باید کفاره این اقدام خود را بپردازد. انواع و اقسام سوگندها و گذاشتن شرط‌ها در هر زبانی وجود دارد. در این صورت باید از این تعابیر سراغ گرفت و حکم فقهی هر کدام از آنها را بیان کرد. در این میان، گاه تعابیر تازه‌ای به کار می‌رفت که حتی در عرف جاری آن مردم سابقه‌ای نداشت. طبیعی است که استفتاء، یعنی پرسیدن از حکم فقهی این قبیل سوگندها، امری عادی بود. به خصوص که برخی از این سوگندها، نتایج آشکاری در زندگی روزمره داشت. همان طور که طلاق با گفتن یک تعبیر یا لفظ خاص محقق می‌شد، در بسیاری از سوگندها نیز حنث قسم یا نقض آن‌که می‌توانست روی امر طلاق باشد، مطرح می‌شد. مانند این‌که بگوید: اگر چنین کردم، زنم مطلقه باد. مقصود این است که بکار بردن این الفاظ در زندگی عادی آثار حقوقی خاص خود را داشت و فقیه به عنوان یک حقوق دادن باید تکلیف این موارد را روشن می‌کرد.

دلالت عرفی الفاظ طلاق و سوگند در فارسی و اهمیت آنها در حکم فقهی آن

در بحث طلاق، به طور مداوم صدور حکم طلاق منوط به آن است که آیا یک تعبیر خاص، در عرف آن جامعه یا زبان آنان، معنای طلاق را می‌رساند یا خیر. نتیجه این بحث آن است که اگر مردی، لفظی را بکار برد و بعد از آن انکار کرد و گفت که مقصودش از آن لفظ طلاق نبوده است، چگونه می‌توان با شناخت دقیق کاربرد عرفی آن، حکم آن را مشخص کرد.

برای نمونه در باره فعل «بهشتم» که یکی از رایج‌ترین الفاظ و الفاظ در زبان فارسی در عراق عجم برای امر طلاق بوده این توضیح آمده است که اصل در این نوع از الفاظ فارسی که در طلاق استفاده می‌شود نه در جای دیگر، این است که هیچ تفاوتی با کلمه طلاق عربی ندارد. اما اگر کلمه ای باشد که هم در طلاق و هم در غیر طلاق به کار می رود، مانند کنایات در عربی و طبعا قابل بحث است. [همان، ص ۲۳۳] وی سپس می‌گوید: لفظ «بهَشتم» لفظی است که خراسانیان و عراقیان [عراق عجم] آن را در طلاق بکار می‌برند. قاضی ابویوسف گفته است که فعل مزبور، سبب طلاق رجعی است، حتی اگر شخص وقت گفتن نیت طلاق را نکرده باشد. [همان، ص ۲۳۳] در حالی که از ابوحنیفه نقل شده که در باره مردی که به زنش بگوید: بهشتم ترا، یا بگوید: بهشتم از زنی!‌ طلاقی در کار نخواهد بود مگر آن‌که نیت کرده باشد. [۲۳۳] از امام اوزگندی نقل شده که گفته است صریح‌ترین لفظ طلاق در دیار ما «طلقتک» یا طلاق دادم تراست. همین طور: پای گشاده کردمت. اما در بلاد عراق [عجم] بهشتم صریح‌ترین است. [۲۳۴]

در این زمینه تأکید شده است که در واقع، در طلاق یا سوگند تفاوتی میان عربی و فارسی نیست، یعنی مبنای بحث، همان دلالت عرفی است. یک نمونه بکار بردن «شرب» برای خوردن شیر است. اگر کسی در سوگند بگوید که این شیر را شرب نخواهد کرد» قسم وی با خوردن شیر، مثل این‌که نان در آن ترید کند و «اکل» کند، شکسته نخواهد شد. [ص ۳۷۸]. همین اشکال در باره فعل خوردن در فارسی هست که آیا صرفا معادل «اکل» عربی است یا «شرب» را هم شامل می‌شود. مثلا سوگند بخورد: «از خانه فلان هیچ چیز نخورم» آیا شامل مأکول و مشروب می‌شود یا تنها شامل مأکولات می‌شود؟ [ص ۳۷۹].

نمونه دیگر از دلالت عرفی در الفاظ طلاق این است که اگر مردی به زنش بگوید: طلاق تو به خوارستان تو نهاده است! پاسخش آن است که اگر نیت طلاق کرده باشد، طلاق واقع می‌شود. [ص ۲۰۱] این در حالی است که در فعل «بهشتم» چنین بود که حتی بدون نیت نیز کاربرد این کلمه به دلیل صراحتی که در طلاق دارد، سبب طلاق می‌گردد.

در هر حال معیار عرف است؛ چنان‌که اگر زنی به شویش گوید مرا طلاق ده. فقال: دانم! پاسخ این استفتاء آن است که اگر سخن در جایی که به کار می‌رود عرفا در طلاق بکار می‌رود، طلاق محقق می‌شود. [۲۰۸]

یکی از عرفهای رایج در میان برخی از فارسی‌زبانان در امر طلاق چنان بوده که اگر می‌گفت: هرچه به دست راست گیرم بر من حرام! این به معنای طلاق بائن بود. اما اگر می‌گفت: هرچه بدست چپ بگیرم، یا بگوید: گرفته‌ام! چنین سخنی به هیچ روی به معنای طلاق نخواهد بود. در همان‌جا از امام ظهیرالدین نقل شده که گفته است، اگر مرد بگوید: هرچه مرا حلال است حرام، او: حلال بر من حرام! به جز نام «خدای» یا «ایزد»؛ طلاق واقع می‌شود و نیازی به نیت هم ندارد، زیرا در عرف مردم استعمال این کلمه برای طلاق است. [۲۲۷].

کلمات کنایی که معانی مختلف دارد، نمی‌تواند صریح در طلاق باشد. برای مثال اگر مردی به زنش گوید: به هر حقی که زنان را بر شویان بود، خویشتن از من خریدی؟ و این خریدن به معنای طلاق خُلع باشد. اگر زن گفت: خریدم و مرد پاسخ گفت: رو اکنون!‌ این به چه معنا خواهد بود؟ در پاسخ استفتاء گفته شده که «رو اکنون» می‌تواند به معنای اظهار تنفر هم باشد، و بنابرین لزوما به معنای طلاق نیست. [۳۳۹]. چنان که گفتن این سخن از سوی شوی به زنش که «یکه کردم» هم سخن صریحی در امر طلاق نیست، زیرا به ندرت در این باره بکار می‌رود. البته اگر با نیت بگوید در آن صورت طلاق بائن خواهد بود. [۲۳۳].

در فقه حنفی آشکار است که اگر کسی گفت: «مرا سوگند به طلاقست که شراب نخورم» وخورد، در آن صورت زنش مطلقه خواهد بود. و اگر گفت: «مرا سوگند [به] خانه است که شراب نخورم» و خورد، در این صورت زنش مطلقه است، زیرا اذهان مردم از این سوگند «به خانه» چیزی جز سوگند به طلاق نیست. [۲۹۳ – ۲۹۴]

برخی از این الفاظ شگفت است و دقیقا نمی‌دانیم تا چه اندازه عرف رایج بوده است. اگر کسی به همسرش بگوید: مانند دانگ سنگ! یا به تعبیر عربی یا بهتر معرب: سنجه دانق، در این صورت یک طلاق محسوب می‌شود، زیرا مقصودش یک دنگ یعنی یک ششم است که مهم عدد یک آن و وقوع یک طلاق است. اگر گفت: مثل یک دنگ و نیم، این دو طلاق محسوب می‌شود. و اگر گفت: هزار سنگ، فقط یکی محسوب می شود، اما اگر گفت: چهار دانگ، این سه طلاق خواهد بود. پس در باره تفاوت در اینها، می‌نویسد: آنچه مهم است، شماره سنگ‌ها بر حسب عرف رایج میان مردم است. [۲۱۸].

صرف نظر از دلالت عرفی، معنای لغوی خاص آنها هم اهمیت دارد. اگر مردی به فارسی به زنش گفت: هزار طلاق تو را! در فقه حنفی، این سخن، زن را سه طلاقه می‌کند: یقع الثلاث، لأن «هزار» بالفارسی‍ۀ بمعنی قوله: الف تطلیق‍ۀ ذلک. [ص۱۹۴].

در بخش طلاق و أیمان یا سوگندها، مهم‌ترین تعابیر و جملات فارسی را آورده‌ام مگر آن‌که خیلی ساده و تکراری بوده است. در واقع هدف آن است که این متون به کار تقویت ادب فارسی بیاید. در بیشتر موارد، با فهم بهتر مسأله سعی کردم آنچه از عبارات عربی در اطراف جملات فارسی وجود دارد و در رساندن معانی آنها و یا حتی حکم فقهی آن عبارت مفهم معناست نقل شود.

اینها نمونه‌ای از الفاظ بکار رفته در امر طلاق است و صد البته در همین جا، خوانندگان با الفاظ دیگری هم آشنا خواهند شد. مطمئن هستیم که این متون می‌تواند مورد کنکاش پژوهشگران حوزه ادب فارسی قرار گرفته و افزون بر آن بکار برخی از مسائل علم اصول (بحث الفاظ) و نیز استدلالهای فقهی بیاید. عجالتا هدف ما تنها ارائه آنها بود.

باز هم اشاره کنم که این بخش دوم میراث فارسی در مذهب حنفی بر اساس فتاوی تاتارخانیه است و بخش اول در متون ایرانی دفتر دوم منتشر شد.

بخش اول: طلاق

و فی «الواقعات»: اذا طلق امرأته ثم قال لها: قد طلقتک، او قال بالفارسی‍ۀ: طلاق دادم ترا، دادم ترا طلاق، تقع تطلیق‍ۀ ثانی‍ۀ، و فی «الصغری» و فی قوله: دادمت طلاق، او: ترا طلاق. یصح نی‍ۀ الثلاث.

و لو قال: قد کنت طلقتک او قال بالفارسی‍ۀ: طلاق داده‌ام ترا، لایقع شیء بالکلام الثانی [۳/ ۱۹۱].

و فی «واقعات الناطفی»: رجل قال لأمراته: به یک طلاق دست باز داشت، یقع طلاق بائن. فلو قال: یک طلاق دست باز داشتمت، یقع طلاق رجعی.

اذا قال لأمراته: به یک طلاق دست باز داشتمت، أو قال: دست باز داشتمت به یک طلاق، و قال امرأته: بازگو تا مردم بشنوند. باز گفت. اگر بار دیگر چنین گفت دست باز داشته‌ام، یا گوید: دست باز داشتم. یکون واحدا.

و فی «تجنیس الناصری»: اذا قال بعد سؤال الطلاق: چنگ باز داشتم، فذلک تطلیق‍ۀ بائن‍ۀ.

سئل ابوالقاسم احمد بن محمد عن رجل أخذه أولیاء المرأه، و قالوا له: طلّق ابنتنا! فقال بالفارسی‍ۀ: چنگ باز داشتم. ما یوجب ذلک؟ قال:‌ تقطع تطلیق‍ۀ رجعی‍ۀ. [۱۹۲].

و فی الذخیره: اذا قال لها فی حال‍ۀ الغضب: ای هزار طلاق برو! یقع ثلاث تطلیقات و کذلک اذا قال: ای سه طلاقه! و کذا قال: طلاق داده.

و فی «الخانی‍ۀ»: إذا جرت الخصوم‍ۀ بینها و بین زوجها فقامت لتخرج، و قال الزوج: سه طلاق با خویشتن ببر. قال الشیخ الامام ابوبکر محمد بن الفضل: اذا نوی الایقاع یقع. و إن لم تکن له نی‍ۀ فکذلک لانها ایقاع ظاهر. و قال لامرأته: ترا سه طلاق داشته! إنه لایقع.

مؤذن دخل سُکّ‍ۀ فقال: صلات کردم! فقال له رجل: طلاق کردی؟ فقال: کردم. أو قال: آری. و ظن أنه یقول: صلات کردی؟ یکون هذا طلاقا [۱۹۳].

رجل قال لامرأته: ترا سه طلاق! یقع الثلاث. و إذا تشاجر الرجل مع امرأته، فقال لها بالفارسی‍ۀ: هزار طلاق ترا! و لم یزد علی هذا، یقع الثلاث، لأن «هزار» بالفارسی‍ۀ بمعنی قوله: الف تطلیق‍ۀ ذلک. [۱۹۴].

لو قال: هر زنی که مرا بوده باشد سه طلاق. لایقع علی التی فی نکاحه فی الحال. [۱۹۵]

لو قالت: مرا طلاق ده! فقال الزوج: هرچه به این خانه اندرست طلاقست ترا دادم! [کذا] لایقع شیء.

فی الحج‍ۀ: قالت: مرا طلاق ده هر سه! ثم قالت: دادی؟ فقال: دادم نه! إن قال مثقلا فانه یدل علی الرد، و ان قال مخففا یقع. و کذلک لو قال: ‌دادم، و لم یقل: نه.

و فی «الفتاوی الخلاص‍ۀ»: امرأه قالت لزوجها: مرا طلاق ده! فقال: دادمت! یقع. امرأه طلبت الطلاق من زوجها، فقال الزوج: دادم! ان کان هذه لغ‍ۀ بلده من البلدان لا یصدق انه لم یرد به الطلاق کما لو اجاز بالعربی‍ۀ و ان لم تکن لایکون جوابا للطلاق من زوجها. و قال: ‌چون رفتی داده شد! و قال: ما عنیت به الطلاق! یصدق. [۱۹۹].

لو قال لامرأته: أنت طالق! ثم قال للناس: زن مرا حرام است! ان عنی به الاول و لا نیه له فقد جعل الرجعی بائنا و ان عنی به الابتداء فهی طالق بائن.

لو قال لها: ترا یک طلاق و این اولین و آخرین است. تقع واحده.

امرأه قالت لزوجها: اگر سه طلاق داده مرا پس از خانه برم! فقال الزوج: شده را کجا بروی؟‌ هذا اقرار بالطلقات الثلاث.

رجل سئل عن امرأته بعد ما تشاجرا: بجایش ماندم، او: عفو کردم، او: بخدا بخشیدم، او:‌ جدا کردم! ففی هذا یقع بدون النی‍ۀ و فی البواقی بشرط النی‍ۀ. اما اذا قالت المرأه فی المشاجره: چون منت نمی‌یابم رها کن، او: عفو کن، او: پای گشاده کن، او: آزاد کن! فقال الزوج: کردم، یا: بخشیدم، یا: ماندم، یا: عفو کردم، یا: رها کردم، یا: آزادت کردم، یقع الطلاق بدون النی‍ۀ.

فی «الظهیری‍ۀ»: سئل الشیخ نجم الدین النسفی عمن قال لامرأته، و کان له امرأتان: سه طلاق زن دیگر دادم، تو این طلاق به وی ده. زن گفت: سه طلاق به وی دادم، می‌دانیم این سه طلاق شده، زن دیگر که خطاب با وی کرد، طلاق شود یا نی؟‌ فقال: نه این طلاق شود نه آن.

رجل قال لامرأته: ترا صد راه! و نوی الطلاق، یقع.

سئل شیخ الاسلام عن امرأه قالت لزوجها عند المشاجره: مرا طلاق ده! مرد چوب برداشت و می‌زد و می‌گفت: داد طلاق! قال: لاتطلق.

سئل الشیخ الفقیه احمد بن القلانسی رحمه الله عن امرأه قالت لزوجها: طلقنی! فوکزها و قال: اینک طلاق! ثم وکزها ثانیا و قال: و اینک دو طلاق! ثم وکزها ثالثا و قال: اینک سه طلاق! قال:‌ تطلق ثلاثا، قال: و لو کان قال لها: اینک یکی، اینک دو، این سه، و لم یتلفظ بالطلاق، لاتطلق. [۲۰۰]

فی «الظهیری‍ۀ»: رجل قال لامرأته ثنتین فقال: بیا تا اثنتی کنمت! فقال: میان ما دیوار آهنین می باید! لاتطلق امرأته ثلاثه.

سئل الشیخ الامام ابوجعفر رحمه الله عمن قال لامرأته: هزر طلاق به دامنت اندر کردم؟ فقال: إان کان هذا فی مذاکره الطلاق تطلق ثلاثا.

اذا قال لها: طلاق تو به چادر تو بندیده است. قومی و البسی الملحف‍ۀ! لایقع الطلاق علیها.

لو قال لها: طلاق تو به خوارستان تو نهاده است! … والاصحّ أنه یقع اذا نوی.

امرأه قالت لزوجها: لوکان الطلاق بیدی لطلقت نفسی ألف تطلیق‍ۀ! فقال الزوج: من نیز هزار دادم! و لم یقل: هزار دادم ترا! قال: یقع الطلاق، لانّ کلامه خرج جوابا.

امرأه قالت لزوجها: طلقنی ثلاثا! فقال الزوج: اینک هزار! لاتطلق من غیر نی‍ۀ.

لو قال: آن زن که مرا باین خانه اندرست بسه طلاق!

لو قال: این زن مرا باین خانه اندران بسه طلاق! و لیست امرأته فی ذلک البیت وقت هذه المقال‍ۀ، لاتطلق امرأته. [۲۰۱]

رجل طلق امرأته فقیل له فی ذلک، فقال: دادمش هزار دیگر! تطلق ثلاثا من غیر نیّ‍ۀ.

امرأه قالت لزوجها: من بر سه طلاقه‌ام؟ ‌فقال الزوج: بیشی، او قال: صد طلاق بیشی، او قال: ‌سه مگوی صد گوی! فهذا کله اقرار منه بالثلاث.

سئل أبوبکر رحمه الله عمن قال لامرأته: هزار طلاق تو یکی کردم! قال: یقع ثلاث تطلیقات. و کذلک أذا قال: هزار طلاق ترا یکی کنم! … انّه یحتمل: هزار طلاق ترا یکی کردم تا به یکبار بگفتم! فیکون هذا و هذا للایقاع فینوی لهذا.

لو قال لامرأته: أنت طالق واحده. و قالت المرأه: خواهی هزار؟ فقال الزوج: هزار! و لم ینو شیئا، قالوا: هذا الوقوع اقرب.

رجل قال لغیره: خواهی تا زن ترا طلاق کنم؟ فقال الزوج: خواهم! و قال ذلک الرجل: دادمش سه طلاق! قال بعض المشایخ: لایقع. [۲۰۲]

و فی «الذخیره»:‌ قیل لرجل: زن از تو بسه طلاق که فلان کار بکردی! فقال: به هزار طلاق! کان قوله «بهزار طلاق» جوابا حتی انه لو لم یکن فعل ذلک الفعل لم یقع الطلاق.

سئل نجم المل‍ۀ عمن قالت له امرأته: طلقنی! فقال: ترا نه طلاق مانده نه نکاح، برخیز و برو! قال: هذا اقرار بأنه طلقها ثلاثا.

سئل نجم‌الدین عمن قالت له امرأته: مرا برک [کذا] با تو باشیدن نیست مرا طلاق ده! فقال الزوج: چون تو رفتی طلاق داده شده! و قال: لم أنو الطلاق، هل یصدق؟ قال نعم.

اذا قال لها: اذهبی الی أبیک! فقالت: طلقنی حتی أذهب. فقال: تو برو من طلاق دادم فرستادم! قال: لاتطلق بهذا القدر.

و سئل عمن قال لغیره: إن لم أفعل کذا غدا، بدان که آن‌که مرا به خانه است، به طلاق است! فلم یفعل ذلک غدا، فهی طالق.

و فی «فتاوی اهل سمرقند»: اذا قال لها: تو طلاق! تقع علیها تطلیق‍ۀ رجعی‍ۀ واحده، لأن معناه: تو طلاقی!

و فی «الخانیه»: قال لامرأته: هزار طلاق تو تکرار کنم! و أراد به ایقاع الطلاق، قالوا: طلّقت ثلاثا. و لو قال: من ترا طلاق دادم! إن نوی الایقاع یقع. [۲۰۳].

اذا قالت: طلاقم ده! فقال: دو دادم! وقع ثنتان.

و فی «فتاوی شمس الاسلام الاوزجندی»: اگر ترا بکار آید ترا یکی و دو و سه! فأجاب بأنه لایقع الطلاق بدون النی‍ۀ.

عن ابی نصر الدبوسی فیمن قال: این زن که مراست به سه! لایقع.

و فی «فتاوی النسفی»: سئل عن رجل اتهمته امرأته بشیء و طلبت منه أن یحلف علی ذلک بطلاقها، فحلف بهذا اللفظ: اگر فلان کار کرده ام تو سه! أجاب: انها لاتطلق. [۲۰۴].

و فی «فتاوی اهل سمرقند»: أذا قال لها: تو طلاق! تقع علیها طلق‍ۀ. و فی «الفتاوی الخلاص‍ۀ»: لو قال: تو طلاق باش! أو: طلاق شو! تطلق من غیر نی‍ۀ.

و فی «فتاوی الشیخ الامام ابواللیث»: قالت لزوجها: کیف لاتطلقنی؟ فقال لها بالفارسی‍ۀ: تو خود را از سر تا پای طلاق کرده‌ای! یسئل الزوج عن مراده…

اذا قال لها فی حال‍ۀ الغضب: اگر تو زن منی سه طلاق! لایقع شیء.

سئل الشیخ ابونصر عن رجل سکران قال لامرأته: أتریدین أن أطلقک؟ فقالت: نعم. فقال بالفارسی‍ۀ: اگر تو زن منی یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق قومی و اخرجی من عندی، و هو یزعم أنه لم یرد به الطلاق فالقول قوله.

قالت طلقنی! فقال الزوج: یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق شده بر آن! و نوی طلاقها، یقع الطلاق.

و فی «السراجی‍ۀ»: لو قال لامرأته فی حال‍ۀ ‌ الغضب: دو رفته است و سه رفته است! و قد طلقها قبل هذا تطلیقتین و لا نی‍ۀ له، لاتقع الثالث‍ۀ. [۲۰۵].

رجل اتهم امرأته برجل، ثم رأی الرجل فی بیته، فغضب و قال: زن غیر را طلاق دادم! قیل: یقع الطلاق إذا نوی.

رجل جمع الاصدقاء و أمر امرأته أن تتخذ لهم طعاما، فلم تفعل، و ذهبت عن بیت الزوج، فقال الزوج: زنی که دوست و دشمن مرا نبود از من بسه طلاق! ذکر فی «مجموع النوازل» انه تطلق امرأته.

رجل قال لخدمه و هم یذکرون امرأته بسوء: چندان کردید که بسه طلاق کردیمش! او قال: چندان کردید که سه طلاق کردمش! یقع الطلاق علیها.

فی «الذخیره»: سألت المرأه عزوجها أن یطلقها واحده، فقال الزوج: دام یکی و دو و سه! فقالت: چه یکی و چه دو و چه سه؟ فلم یجبها بشیء، فقد قیل: أنها تطلق ثلاثا. [۲۰۶]

و فی «الفتاوی الخلاص‍ۀ»: رجل قال لآخر: زن تو هزار طلاق است! فقال له الاخر: زن تو نیز بر تو هزار طلاق است! أفتی الامام النسفی أنه تطلق امرأته

سئل الشیخ الامام نجم الدین النسفی عن رجل عادته إذا رأی صبیا أن یقول له: مادر تو سه طلاق! فسکر، فجاء ابنه، فقال له: ای مادر تو سه طلاق! و هم لم یعرفه. قال: تطلق امرأته ثلاثا. [۲۰۷].

و لو قالت امرأه لزوجها «طلقنی». فقال: دانم! ان کان ذلک فی موضع یکون ذلک عرفهم وقع الطلاق. [۲۰۸]

فی «السراجیه»: لو قال ثلاثا: چنگ باز داشتم! لا تقع الا واحده.

رجل بینه و بین امرأته مشاجره، فقالت المرأه: طلقنی ثلاثا. فقال الزوج: لا أفعل. ثم قالت بالفارسی‍ۀ: دادی دادی! فقال الزوج:‌ دادم دادم. فان کان قوله «دادم»‌ غیر متصل، وقع الطلاق و إن کان متصلا لایقع الطلاق. [۲۱۱].

و فی «الحاوی»: لو قال: ترا یک طلاق یک طلاق یک طلاق! بغیر العطف، و هی مدخول بها، تقع ثلاث تطلیقات.

و فی «فتاوی الفضلی»: اذا قال لها قبل الدخول بها: اگر تو زن منی به یک طلاق دست باز داشته! تقع ثلاث تطلیقات. و لو لم یقل: دست باز داشته! تقع واحده. [۲۱۲].

و فی «الذخیره»: إذا قال لامرأته المدخول بها: ترا یک طلاق یک طلاق! فهذا بمنزل‍ۀ‌ قوله: أنت طالق أنت طالق. و لو قال: دادمت یک طلاق! تقع ثلاث تطلیقات.

و فی «الحج‍ۀ»: بسه طلاق بیزارم از تو! طلقت ثلاثا.

اذا قال لها:‌ترا یک طلاق، اگر چیز من کسی را دهی و دو سه! … تقع واحده. [۲۱۳].

إذا قال: أنت طاق مثل سنج‍ۀ دانق، و فارسیته: دانگ سنگی ترا طلاق! تقع واحده. و لو قال: مثل سنج‍ۀ دانق، و فارسته: دانگ و نیم سنگی! تقع ثنتان. و لو قال: هزار سنگ! تقع واحده. و لو قال: چهار دانگ سنگ! تقع ثلاث تطلیقات. و الحاصل أن التعدیل علی عدد السنجات المتعارف‍ۀ فیما بین الناس. [۲۱۸].

و فی «الفتاوی الخلاص‍ۀ»:‌ رجل طلق امرأته واحده او ثنتین، فقیل له: أم تتزوجها؟ فقال: وی نشاید مرا تا روی دیگری نبیند. هذا اقرار منه بالطلقات الثلاث.

و لو قال: وی نشاید مرا همه عمر او هرگز! فتزوجت بآخر و جاءت إلیه یجوز له أن یتزوجها.

و لو قال:‌ او را شوی حلال می باید! صارت مطلق‍ۀ ثلاثه.

و لو قال لامرأته: حیله خویش بکن! لایکون اقرارا بالطلقات الثلاث إذا نوی.

اما لو قال لها: حیله زنان بکن! یکون اقرارا بالثلاث اذا نوی [۲۲۰].

و فی «الملتقط»: لو قال لمطلقته: اگر او را بزنی کنم حلال این بر من حرام! فتزوجها، لاتطلق هی.

و فی «فتاوی آهو»: صافحها فقالت: امروز فلانه را کنار گرفتی؟ فقال: اگر من امروز هیچ زنی را کنار گرفته‌ام حلال بر وی حرام. قال القاضی بدیع الدین: تطلق امرأته لانّه زاد علی حرف الجواب.

اذا قال الرجل: حلال الله علیّ حرام اگر من امشب بدین شهر اندر باشم! فتوجه من ساعته للخروج… حنث فی یمینه.

بعض مشایخ زماننا أفتو فی قوله: حلال بر من حرام هرچه حرام است مرا، بر من حرام، انه ینصرف الی الطلاق من غیر نی‍ۀ. و فی «الظهیری‍ۀ»: قال رضی الله عنه: ان فی قوله: هرچه مرا حلال است! لاینصرف الی الطلاق [۲۲۴ ـ ۲۲۵].

و فی «الکبری»: رجل قال: زن من حرامست، او: نه حرامست وی کافرست! و لم ینو شیئا. قالوا: یکون مولیا.

اذا قال: هرچه به دست راست گیرم بر من حرام! فهذا طلاق بائن بحکم العرف…. بخلاف لو قال: هرچه بدست چپ بگیرم، او: گرفته‌ام! لایکون طلاقا لعدم العرف فیه.

و لو قال: هرچه بدست گیرم! فقد قیل: یجب أن یکون طلاقا لانش «الید» اسم جنس. و قیل: لایکون طلاقا لانعدام العرف.

سئل نجم الدین عمر عمن قال: هرچه به دست راست گرفتم بر من حرام که فلان کار نکنم، و کرد! قال: تطلق امرأته.

سئل عمن قال: ان فعلت کذا فحلال واحد من حلال الله تعالی علیّ حرام. ثم قال: عنیت به لحمل الابل. و له امرأه. ثم فعل ما حلف علیه؟ فکتب: زن طلاق شده است و استوار ندارندش در لنج می‌گویند [کذا].

و عن الشیخ الامام الاجل الاستاذ ظهیرالدین رحمه الله: ان قوله: هرچه مرا حلال است حرام، او: حلال بر من حرام! غیر ذکر «خدای» او «ایزد» ینصرف الی الطلاق، و لاتشترط النی‍ۀ، لان الناس تعارف استعمال هذا فی الطلاق کما تعارفوا استعمال ذلک. [۲۲۷].

 و سئل الشیخ نجم الدین عن امرأه قالت لزوجها: حلال خدای بر من حرام! قال: آری! این زن بر وی حرام شود به یک طلاق؟ قال: شود. [۲۲۸]

و فی «الخانی‍ۀ»: رجل قال: حلال الله علیّ حرام، ثم قال: و هرچه بدست راست گیرم بر من حرام اگر فلان کار کرده‌ام؟ و قد کان فعل ذلک. قالوا: بانت منه بواحده.

لو قال لامرأته: هشته هشته حرامی! و قال: ما اردت به الطلاق، لایصدق قضاء، لان قوله «هشته» و «حرامی» طلاق، فلایصدق.

لو قال: ان فعلت کذا هرچه بدست راست گیرم بر من حرام! فقیل له: هر زنی که به زنی کنی؟‌ قال: نعم. ففعل ذلک الفعل ثم تزوج امرأه تطلق.

لو قال بالفارسی‍ۀ: مرا چنانی که همه شهر را! او قال: با من چنانی که با همه شهر! فهی طالق اذا نوی الطلاق. [۲۲۹].

اذا قال لها: چهار راه بر تو گشاده است! لایقع الطلاق. [۲۳۱].

و فی «فتاوی آهو»: اذا قال: ثلاث طرق مفتوح‍ۀ علیک: خواهی به این راه رو، خواهی به این، خواهی به این! و به هر یکی نیت طلاق کرد، تقع واحده.

اذا قالت لزوجها: طلقنی! فقال: لا افعل. فقالت: ان لم تطلقنی أذهب فأتزوّج! فقال الزوج: شوی کن، خواهی بکن، خواهی دو خواهی سه! لایقع الطلاق.

و فی «الحج‍ۀ»: قال لامرأته: دور باش از من! یقع اذا نوی.

و فی «مجموع النوازل»: دست از من بدار! فقال لها: اذهبی الی جهنم! و نوی الثلاث، تقع الثلاث.

سئل الشیخ نجم الدین عمن قال لامرأته: دادمت یک طلاق، سر خویش گیر و روزی خویش طلب کن! قال: الطلاق الاول رجعی، فإن لم ینو بقوله «سر خویش گیر» طلاقا آخر، بقی الاول رجعیا.

امرأه قالت لزوجها: مرا چنین گران خریده‌ای به عیبم باز ده! فقال الزوج: باز دادم و نوی الطلاق. قال الشیخ ابوالحسن الثعلبی: لاتطلق. و فی «الخلاص‍ۀ»: و لو قال: به عیب باز دادمت! و نوی، یقع. و لو قال: به عیب باز دادم! من غیر «التاء»، لایقع و ان نوی.

و فی «الذخیره»: قیل للشیخ ابی الحسن: اذا قالت المرأه: گران بخریده‌ای، به من باز ده! قال: دادم! و نوی الطلاق. قال: تطلق.

لو قال لها: مرا با تو کار نیست و ترا با من، افعلی ما کان لی عندک و اذهبی حیث شئت! لایقع بدون النی‍ۀ. [۲۳۲].

اذا قال الرجل لامرأته: بهشتم ترا از زنی! … یقع بدون النی‍ۀ و اذا قال: بهشتم ترا، و لم یقل «از زنی» فإن کان فی حال غضب او مذاکره الطلاق فواحده یملک الرجع‍ۀ.

قال ابوحنیفه رحمه الله فیمن قال لامرأته: بهشتم ترا، او: بهشتم از زنی!‌ إنه لایکون طلاق الاّ بالنی‍ۀ.

لو قال: سه هزار بار هشته به یک طلاق! وقع علیها ثلاث تطلیقات.

و فی النوازل:‌ سئل ابوسلیمان عن رجل قال لامرأته: هشته! قال: یحتمل «خلی‍ۀ» و یحتمل طلاقا، و أی شیء نوی فهو ذلک.

و فی «الملتقط» : و لو قال:‌ رها کردمت! مضافا الی المرأه فهو صریح یوجب الرجع‍ۀ.

لو قال: یکه کردم! لیس بصریح، لقل‍ۀ الاستعمال. و ان نوی یقع بائنا. [۲۳۳].

لو قال:‌ یکه کردم ترا! فقیه اختلاف علی نحو ما ذکرنا فی قوله: بهشتم.

و لو قال: دست باز داشتم ترا! ففیه اختلاف الشیخین.

و لو قال: پای گشاده کردم ترا! یقع الطلاق بلانی‍ۀ و یکون رجعیا باتفاق الشیخین.

و فی «جامع الجوامع»: یلعب مع ولده، فقالت: لا تعلب معه! و أخذته منه، فقال: راست شو هزار بار هشته! و لم ینو، لایقع.

هربت منه، و هو سکران، فقال: سه بار، او هزار بار هشته! و لم یقل امرأتی! لایقع الا اذ نوی.

و لو قال: چنگک باز داشتم ترا! فهو نظیر قوله: دست باز داشتم ترا!

و عن الشیخ الامام الاوزجندی انه کان یقول: صریح الطلاق فی دیارنا:‌ طلقتک، طلاق دادم ترا! پای گشاده کردمت! و فی بلاد عراق: بهشتمت.

و فی «فتاوی الفضلی»: اذا قال: به یک طلاق باز داشتمت! فهی واحده بائن‍ۀ. و لو قال:‌ به یک طلاق دست باز داشتم ترا! فهی واحده رجعی‍ۀ. لانّ قوله «دست باز داشتم» من غیر تاء المخاطب‍ۀ صف‍ۀ‌ المرأه، فکأنه قال: «خلیتک»، و اما قوله: «دست باز داشتم!» من غیر تاء المخاطب‍ۀ صف‍ۀ‌ للطلاق، فکان هذا فی الفارسی‍ۀ قوله «خلیت سبیل طلاقک» و کذا اذا قال لها:‌ رها کردمت! او: «یکه کردمت به یک طلاق!» فهی واحده بائن‍ۀ. و اذا قالت:‌مرا رها کن! فقال:‌ رها کردم، فهی بمنزل‍ۀ ‌ قوله:‌ رها کردمت.

و فی «الظهیری‍ۀ»‌:‌و لو قال لامرأته قبل الدخول بها: اگر زن منی ترا به یک طلاق و دو طلاق دست باز داشتم! تقع ثلاث. و لو لم یقل: دست باز داشتم، تقع واحده.

و فی «الخانی‍ۀ»: و لو قال: تو را یکه کردم، او: رها کردم، او: دست باز داشتم! لایقع الطلاق ما لم ینو.

و فی «الملتقط»: و لو قال: چنگک باز داشتم!‌ ثلاث مرات، لاتقع الا واحده بائن‍ۀ.

و اذا قالت: «دست بازداشتی مرا؟ فقال: داشتم! فهذا منزل‍ۀ ما لو قال: دست باز داشتم! و اذا قالت:‌ مرا در کار خدای کن! فقال الزوج: ترا در کار خدای کردم! او قالت: مرا بخدای بخش! فقال الزوج: بخشیدم! اذا نوی الطلاق یقع.

و فی «فتاوی اهل سمرقند»: اذا قال الرجل لامرأته: دست از من باز دار! فقالت المرأه: باز داشتم به سه طلاق! فقال الزوج: من نیز دست باز داشتم از تو! اذا نوی الطلاق واحده او ثلاثا. [۲۳۴].

و فی «الظهیری‍ۀ»: رجل أکل خبزا ثم شرب خمرا ثم قال: نان خوردیم زنان ما بسه! ثم قال له رجل بعد ما سکت: بسه طلاق؟ فقال الرجل: بسه طلاق! لاتطلق امرأته.

اذا قال: تو سه طلاق باشی، ان نوی ایقاع الثلاث تقع، و الاّ فلا.

رجل قال بین یدی الجماع‍ۀ: عصیر خوردیم زنان ما هشته از زن! و قال الاخر: همچنین! ان علم أنه أراد بذلک نساءهم جمیعا طلقت امرأه الاخر.

اذا قال لامرأته: مرا چیزی نباشی! کرر هذا القول و نوی به الطلاق لایقع الطلاق.

و فی «الخانی‍ۀ»: و کذا لو قال: مرا کس نه. [۲۳۵]

«الفتاوی الخلاص‍ۀ»: و لو قال: تو زن من نه! لایقع و ان نوی.

فی «النوازل»: سئل ابوبکر عن سکران قال لامرأته: بیزارم بیزارم تو مرا چیزی نباشی! فقالت المرأه: الی متی تقول، فانی أخاف أن لایبق بینی و بینک شیء! فقال الزوج: چنین خواهم! فلما صحا، قال: لم أذکر شیئا من ذلک؟ قال: أرجوا أنها لاتطلق امرأته.

امرأه قالت لزوجها: آخر زن تو ام. فقال الزوج:‌ نه! لایقع بذلک شیئ.

امرأه قالت لزوجها: مرا طلاق بده! فقال الزوج: داده گیر! او قال: داده باد! و فی «الخانی‍ۀ» او قال: کرده گیر! او قال:‌ کرده باد! إن نوی الایقاع یقع الطلاق [۲۳۶]

و فی «الملتقط»: و لو قالت: مرا طلاق ده! فقال: دادها باشی! لایقع الطلاق الا أن ینوی. و إن قال: داده است و کرده است! یقع الطلاق نو ام لم ینو. و لو قال: داده آن کار، او: کرده آن کار! و فی «الابانه»: او دست باز داشته آن کار! لایقع الطلاق و ان نوی.

لو قالت:‌ مرا طلاق ده! فقال الزوج: گفته گیر! لایقع الطلاق و ان نوی.

و لو قالت: مرا بدار! فقال الزوج: ما داشته گیر! یقع الطلاق إذا نوی و یکون بائنا.

و فی «الفتاوی الخلاص‍ۀ»: لو قال لها بعد ما طلبت الطلاق: داده گیر و برو! لایقع الطلاق الاخر إلاّ إذا نوی الاثنین.

إذا قالت: دست از من باز دار! فقال: باز داشته گیر! یقع الطلاق إذا نوی.

و لو قالت: من بر تو به طلاق‌ام! فقال الزوج: همچنان گیر! فقد ذکر فی «مجموع النوازل» أنها لاتطلق. و لو قال: همچنان گیر‍! لاتطلق، لانّه لیس بتام فی الجواب. و التام أن یقول: همچنان است، همچنانی، هم چنان گیر.

و فی «الحاوی»: قالت: با تو نمی‌باشم! فقال: ناباشیده گیر! قالت: نیکو نیکو طلاق ده تا به روز! فقال:‌ داده گیر و برو! قال:‌ تقع واحده إن نو. و قوله: «برو» مع ما قبله کلام واحد لایقع ثانیا بقوله «برو» الاّ بالنی‍ۀ.

قال لامرأته: أنت طالق. فقالت: لا أکتفی بالواحده، فقال الزوج: دو گیر! فإن نوی الزوج بقوله: «دو گیر» ایقاع الطلاق تطلق ثلاثا.

و فی «النسفیه»: سئل عن امرأه قالت لزوجها: با تو نمی‌باشم! فقال: ناباشیده گیر! فقالت: این چه سخن بود؟ آن کن که خدای تعالی و رسول خدای تعالی فرموده است. بگو مرا طلاق تا بروم! فقال: طلاق کرده گیر برو! یقع الطلاق. قیل: ‌ألیس قوله «طلاق کرده گیر» واحده و قوله «برو» واحده؟ فقال: یراد بهما الواحده الاّ أن ینوی ثنتین فیصح.

لو قالت: مرا یکه کن! أو قالت: رها کن! فقال الزوج: یکه کرده گیر! أو قال: رها کرده گیر! فهو علی ما قلنا.

لو قالت: خویشتن بخریدم از تو بفروش! فقال الزوج: فروخته گیر! فقد قیل: ینبغی أن یصح الخلع.

لو قالت: ‌سوگند خود به طلاق من که فلان کار نمی کنی! فقال: خورده گیر! حکی فتوی شیخ الاسلام الاوزجندی انّها لاتطلق.

امرأه قالت لزوجها: من به یک سو و تو به یک سو! فقال الزوج: همچنین گیر! لاتطلق.

امرأه قالت لزوجها: تو بر من چرا آمده‌ای، من زن تو نه ام! فقال: نی گیر! لاتطلق. [۲۳۷].

رجل دعا امرأته الی الفراش، فأبت، فقال لها: اخرجی من عندی. فقالت:‌ طلقنی حتی أذهب، فقال الزوج: اگر آرزوی تو چنین است چنین گیر! فلم تقل شیئا و قامت، لاتطلق.

و فی «الفتاوی الخلاصه»: رجل تزوج امرأه فقیل له: چرا کردی؟‌ فقال:‌ کرده ناکرده گیر! یقع اذا نوی.

لو قال: آن تو ترا و آن من مرا! لایقع شیء اذا نوی [۲۳۸].

و فی «النوازل»: سئل علی بن احمد عمن تشاجر مع امرأته، فقالت له: وهبت منک حقی، چنگ از من بازدار! فلم یجبها الزوج حتی طال بینهما الکلام، ثم قال الزوج:‌ چنگ باز داشتم، چنگ باز داشتم، چنگ باز داشتم! قال: خفت أن تکون طلقت ثلاثا. قال الفقیه: عندی لاتقع الاّ واحده. [۲۴۰].

اذا قال لغیره: خواهی تا زن ترا طلاق کنم؟ فقال ذلک الغیر: خواهم! فقال: دادمش سه طلاق! لاتطلق. [۲۴۳].

رجل جعل أمر امرأته بیدها، فقالت: باز داشتم! و لم تقل: خویشتن را! لاتبین… لو قالت:‌ افگندم! تسأل: ما ذا افگندی؟ إن قالت: الطلاق! تطلق و الاّ فلا، و ان قالت: طلاق افگندم! تطلق، نوت الطلاق أم لا. و کذلک إذا قالت: ‌امر افگندم! تطلق، نوت الطلاق أم لا. [۲۴۵].

[إذا] جعل أمرها بیدها علی أنه متی ضربها بغیر جنای‍ۀ فهی تطلق نفسها، ثم قال لها الزوج: لعنت بر تو باد! فقالت: لعنت خود بر تو باد! تکلموا فیه… اذا قال: ای مادر تو سیاه! فقالت المرأه: مادر تست سیاه. و العام‍ۀ تکلموا فیه…. فی «الذخیره»: أذا قالت:‌ ای خر، ای گاو! فهذا جنای‍ۀ منها، و لو قالت له: خدای تو مرگ دهاد! فهذا جنای‍ۀ منها، و کذلک أذا قالت له:‌ ای خدای ناترس کافر! فهذا جنای‍ۀ منها، و لو قالت له: ای بدخو! فهذا لیس بجنای‍ۀ. لو جعل أمرها بیدها علی أنه متی ضربها بغیر جنای‍ۀ فهی تطلق نفسها علی وجه لایکون بینهما خصوم‍ۀ زنان شوی… [۲۴۶].

إذا قالت لزوجها:‌ طلّقنی. فقال الزوج: من طلاقت بدست تو نهادم! فقالت:‌ من خود را طلاق دادم! فقال الزوج: من ترا طلاق دادم! تقع تطلیقتان.

قال لاخر: اگر سیم من ندهی الی وقت کذا، امر بدست من نهادی طلاق زنی که بخواهی! فقال: نهادم! … فلیس لصاحب المال أن یطلقها. [۲۴۷].

اذا قالت المرأه لزوجها علی وجه المزاح: وکیل تو هستم! فقال: هستی. فقالت: طلقت نفسی ثلاثا! فقال الزوج بالفارسی‍ۀ: تو بر من حرام گشتی ما را جدا باید شدن! … فإن نوی بالتوکیل الطلاق و لم ینو العدد، طلقت واحده رجعی‍ۀ [۲۵۷].

امرأه قالت لزوجها: یک سخن گویم روا داشتی؟ أو قالت: یک کار کنم روا داشتی؟‌ فقال الزوج: داشتم! فقالت: طلقت نفسی ثلاثا! لایقع شیء. و القول قول الزوج انّه لم یرد الطلاق [۲۵۸].

فی «الخانی‍ۀ»: لو قال للمختلع‍ۀ: این زن بسه طلاق! تقع الثلاث. [۲۷۲].

فی «الخانیه»: رجل قال لامرأته: أنت طالق ثلاثا أو قال، و فارسیته: «یا نی»، لایقع شیئ.

لو قال: أنت طالق إلا، و فارسیته: مگر، و کذا لو قال: انت طالق ثلاثا ان کان، و فارسیته: اگر بود، و کذا لو قال: أنت طالق ثلاثا إن، و فارسیته: اگر، و کذا لو قال: انت طالق ثلاثا و إن لم، و فارسیته: اگر نی، و کذا لو قال: أنت طالق إن لم یکن، فارسیته:‌ اگر نبودی، لم یقع الطلاق. [۳۰۷].

و فی «فتاوی آهو»: رجل له ثلاث‍ۀ نسوه و هن جالسات، فقال: هر که را از شما طلاق من برو افتد همسایه او را طلاق! و طلق التی فی وسطهن، علی کم یقع؟ قال القاضی جلال الدین: وقع علی التی طلقها. [۳۱۱].

فی «الذخیره»: أذا قال: زن مرا طلاق، و له امرأتان أو ثلاث. حکیت شمس الاسلام الاوزجندی أنه یقع علی کل واحده تطلیق‍ۀ، قال: لانّ «زن»‌ بالفارسی‍ۀ اسم جنس [۳۱۴].

و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین عمن قیل له: تو زن خویش را طلاق بده بر من هزار درهم! فطلقها؟ قال:‌ هزار درهم واجب شود علی الآمر للمأمور. و سئل القاضی برهان الدین عن هذا و لم یکن فیها «بر من»، و لکن مکتوبا: ترا هزار درهم؟ فأفتی بأنه لایجب. [‌۳۱۶].

ذکر فی «فتاوی اهل سمرقند» صورت الخلع‌ بالفارسی‍ۀ: فقال: أن تقول المرأه لزوجها: خویشان از تو بهر کابینی که مراست و به هزینه عدت که واجب شود مرا بر تو، سپس طلاق رختم به یک طلاق [کذا]. فیقول الزوج: آهیچندم ترا از خویشتن به این شرطها.

فی «نصاب الفقه»: رجل طلق امرأته تطلیقا رجعیا بعد الدخول، ثم أراد الخلع، فقال للمرأه:‌ تو خویشتن را ازین مرد بکابین و هزینه عدت به یک طلاق، آهیچندی؟‌ فقال: آهیچندم. ثم قیل للزوج:‌ تو یک طلاق دادی؟‌ فقال الزوج:‌ دادم! یقع بائنا. [۳۲۵].

اذا قال لها: خویشتن از من بخر! فقالت: خریدم! و لم یقل الزوج: فروختم. لاتطلق.

فی «الفتاوی الخلاصه»: قال: خویشتن بخر بکابین و نفقه عدت! او بمال آخر معلوم او قال بالعربی‍ۀ: اشتری نفسک بکذا! فقالت: خریدم… و لم یقل الزوج: فروختم! یتم الخلع فی روای‍ۀ. [۳۲۷]

فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین: قالت: خویشتن را خریدم بعدت و کابین و به این چندین رخت معین! فقال: بدین رختها فروختم؟‌قال: لایکون خلعا.

سئل القاضی بدیع الدین: قالت: خویشتن خریدم بعدت و کابین و به صد دینار معین بر آن‌که مرا یک سال زمانی دهی! فقال: فروختم و یک سال زمان دادم! قال: یصح التأجیل.

و سئل ایضا: قالت: خویشتن خریدم بعدت و کابین و به این جامه که هفده ذراع است! فقال: فروختم! فوجد ثلاث‍ۀ عشر ذراعا، هل یرجع بالنقصان؟ قال: لا.

قال لها: خویشتن از من بخر بمال! فقالت: اشتریت، او خریدم! لایتم الخلع.

إذا قال لها: خویشتن بخر بچیزی از من، او قال: به جامه! فقالت: خریدم علی کذا! لایتم الخلع ما لم یقل الزوج: فروختم.

و فی «الذخیره»: إذا قالت المرأه لزوجها: تن مرا فروش. او: سر مرا فروش، … فهو علی اربع‍ۀ اوجه…. [۳۲۸].

لو قالت لزوجها: هر حقی که مرا بر تو است خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایکون خلعا بذلک المال. [۳۲۹].

فی «المضمرات»: اذا قالت: خویشتن خریدم به مهر حقی که مرا بر تست! لاتقع البراءه عن نفق‍ۀ العده، و لو قال: هر حقی که مرا از تو می باید، خویشتن خریدم از تو، او قالت: مر خویشتن خریدم از تو! فقال الزوج: فروختم! یکون خلعا.

اذا قالت بالفارسی‍ۀ: خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایکون خلعا صحیحا، و لو قال‌: فروختمت! فهو خلع صحیح. [۳۳۰].

اذا قالت: خویشتن بخردیم بکابین و نفقه عدت! فقال الزوج: پذیرفتم! فقد قیل: لایقع الخلع.

رجل قال لامرأته: من خویشتن را از تو بعدت و کابین خریدم! و نوی الطلاق. فإن هناک تطلق المرأه. [۳۳۲].

فی «الفتاوی الخلاصه»: لو قال: با زن خلع کردم، او: خرید فروخت کردم! و المرأه منکره، یقع الطلاق باقراره.

لو قال بالفارسی‍ۀ: خویشتن خریدم از تو بکابین و به همه حق‌ها که مرا بر تست! لایبرأ عن المهر الاول [۳۳۲].

إذا قال لامرأته:‌ به هر حقی که زنان را بر شویان بود، خویشتن از من خریدی؟ فقالت: خریدم! فقال الزوج: رو اکنون! لایقع الطلاق، لان قوله «رو اکنون»‌ یحتمل اظهار النفره عنها، لما علم بمقالتها فلایقع الطلاق. [۳۳۹].

فی «الخانی‍ۀ» رجل قال لختنه: یک طلاق دختر من به من فروختی بدان کابین که وی را بر تو است؟ فقال الزوج: فروختم! و لم یقل الأب «قبلت». لایقع شیئ.

امرأه قالت لزوجها: خویشتن خریدم! فقال الزوج بطریق الاستهزاء و الانان‍ۀ: فروختمت! فقد قیل: الخلع صحیح.

فی «الحاوی»: سئل عمن قال لها: تو را به تو می‌فروشم، می خری؟‌ فقالت:‌ خریدم! و مراده أن یعلم رغبتها فی الخلع؟‌قال: لم یصح الخلع. [۳۴۰].

فی «تجنیس الناصری»: لو قال لها: خویشتن بخر! گفت: نمی‌خرم! ثم بعد زمان قالت: هزل خویشتن خریدم! فقال الزوج: من نیز هزل فروختم! لایکون خلعا. [۳۴۱].

فی «الفتاوی الخلاصه»: رجل أمر امرأته أن تشتری الرأس المشوی، فاشترت، فقال لها الزوج: سر خریدی؟‌ فزعمت أنه یسأل عن الرأس المشوی، فقالت: خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایصحّ الخلع.

رجل قالت لزوجها: از من سیر شدی، خویشتن خریدم! فقال الزوج: خریدم! الخلع صحیح. أما إذا قالت: اگر سیر شده خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! … فان أراد به التعلیق لایصح به الخلع ما لم یقل الزوج: آری سیر شدم.

قال الزوج: فروختم سه طلاق تو به کابین و نفقه عدت تو! فقالت:‌ فروختم، و لم تقل: خریدیم. قال الفقیه ابوبکر الاسکاف: بانت منه. امرأه قالت لزوجها: هیچ روز نیست که خویشتن نمی‌خرم!‌ فقال الزوج:‌ من نیز می‌فروشم! یصحّ الخلع. [۳۴۲].

قالت زوجها: خویشتن خریدم از تو به اندک درم و سه پاره جامه! فقال الزوج: فروختم به دانکه تا ده روز آن جامه‌ها به من بدهی! ده روز گذشت نداد، هل یصحّ الخلع؟ فقد قیل: لایصح.

رجل قال لامرأته: مرا فروختی به این زر و سرای به آن طلاق که ترا سوی من است؟ فقالت: فروختم! فقال الزوج: خریدم! طلقت ثلاثا. [۳۴۳].

<

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: تعابیر فارسی در الفاظ طلاق و سوگند در متون فقه حنفی