روایت معشوقه‌های قربانیان جنگ افغانستان؛ 'ترکشهای انتحاری درست قلبش را نشانه گرفته بود'

روایت معشوقه‌های قربانیان جنگ افغانستان؛ 'ترکشهای انتحاری درست قلبش را نشانه گرفته بود'
بی بی سی فارسی
روایت معشوق‌های قربانیان جنگ افغانستان؛ 'چره انتحاری درست قلبش را نشانه گرفته بود'
  • سحر رحیمی
  • بی‌بی‌سی
۶ ساعت پیش

منبع تصویر، AFP

توضیح تصویر،

تصویر از حمله سه سال قبل به هتلی اینترکنتیننتال کابل که در آن دستکم ۱۸ نفر کشته شدند

"خبر مرگش را آوردن. نفسم بند آمد، دست و پایم می‌لرزید، چشم‌هایم تار شد و گوش‌هایم چیزی نمی‌شنوید ولی نمی‌توانستم گریه کنم. با آن قد و قامت بلند تکه تکه شده بود، می‌بردن دفنش کنند ولی من آنجا نبودم."

جملات بالا روایت فریحه از روز مرگ معشوق او (۱۰ خرداد/جوزا ۱۳۹۶) است. مرگ مصطفی حدود چهار سال قبل در رویدادی خونین در چهارراه زنبق کابل رقم خورد.

فریحه از تحمل فراق عشق در خفا می‌گوید. از نداشتن فرصتی برای وداع، از قورت دادن بغض برای خفه کردن قطره‌های اشک و از مجال ندادن روزگار برای آخرین بار بوییدن کسی که برای اولین بار عطر عشق را به او بویاند. از مصطفی می‌‌گوید.

عرف حاکم در جوامع به شدت سنتی مانند افغانستان رابطه دو دل‌باخته را خارج از چارچوب ازدواج نمی‌پذیرد؛ از این رو در اغلب اوقات روابط رمانتیک تا رسیدن به مرحله ازدواج از عموم پنهان می‌ماند.

و اما سرنوشت تاری در انتظار دل‌باختگانی‌ست که در جغرافیای جنگ معشوق‌شان را از دست می‌دهند. آنانی که حتا نمی‌توانند به سادگی در سوگ معشوق نشسته و اشک بریزند.

پای صحبت با چند معشوق سیاه‌پوش نشستم و از آنان پرسیدم چه بر دل‌شان گذشته؟

منبع تصویر، Getty Images

توضیح تصویر،

افغانستان از سال‌ها به اینسو از مرگبارترین کشورها برای غیرنظامیان به حساب می‌آید

چهار سال شد قرص خواب‌آور می‌خورم

"روانی شدم. روزها دوای خواب/ قرص خواب‌آور می‌خوردم و می‌خوابیدم. شب‌ها تا صبح گریه می‌کردم. هیچ کسی از رابطه من و مصطفی در خانه خبر نداشت. فقط یکی دو دوست مشترک‌مان خبر داشتند. همان روزها تصمیم داشتم به مادرم بگویم و رابطه‌مان را رسمی بسازیم، هرچند می‌دانستم راضی ساختن خانواده‌ام بسیار مشکل است. آن‌ها به فکر داماد پولدار بودن ولی مصطفی تازه به کار شروع کرده بود."

درد از دست دادن معشوق خود به تنهایی قادر است هر قامت بلندی را خم کند، چه بسا این درد با رنج خود سانسوری و سوگ در خفا نیز همراه شود.

آثار رنج از دست دادن مصطفی در چهره فریحه پیدا است. "در یک پوهنتون/دانشگاه درس خوانده بودیم و دو سال می‌شد که در یک اداره کار می‌کردیم. سه سال از رابطه‌مان می‌گذشت. مودب‌ترین و مهربان‌ترین پسری بود که دیده بودم."

یک هفته پس از آن رویداد، فریحه مسیر قبرستانی که مصطفی آنجا زیر خروارها خاک خفته بود را پیش گرفت. "با دوستم رفتم. بعد از مرگش اولین بار بود که بلند بلند گریه می‌کردم. دوستم می‌گفت آهسته که کدام شناخته/آشنا اینجا نباشه... کاش مرا هم خاک می‌کردن."

با صدای لرزان ادامه داد: "چند روز که گذشت و وضعیت من بدتر شده رفت، مادرم هم کم کم متوجه شد و می‌گفت شرم کن، مردم را سر خود نفهمان. در خانه دوست‌هایم گریه می‌کردم، در کافه‌ها گریه می‌کردم. وظیفه را هم ترک کردم."

فریحه مدتی بعد با اصرار خانواده نامزد مرد دیگری شد. قلب او اما هنوز هم برای مصطفی می‌تپد. این را از فوران اشک‌هایش در تمام طول مصاحبه فهمیدم.

فریحه و مصطفی نام‌های مستعار هستند.

قشر سنت‌زده افغانستان با سختگیری و تلاش برای سرکوب کردن رابطه میان دو دل‌باخته تا جایی موفق به سانسور گوشه‌هایی از این پدیده شده‌اند؛ دهان عشق را بسته‌اند.

البته واکنش‌ها در برابر این پدیده نرم زمانی سختگیرانه‌تر است که دختری دچار آن شود. به همین دلیل دختران دل‌باخته معمولا سکوت می‌کنند.

توضیح تصویر،

عکس از جریان به خاکسپاری قربانیان یکی از حملات مرگبار در کابل

ماه‌ها به روانشناس مراجعه کردم

نوروز ۱۳۹۷؛ حوالی ساعت ده صبح، چره‌های (ترکش) حمله انتحاری قلب رامین ۲۴ ساله را در غرب کابل نشانه گرفت.

"آخرین‌بار رامین را وقتی دفن می‌کردند، دیدم. تازه برادرم را خاک کرده بودیم و از رامین خبر نداشتم. یکی از فامیل‌ها آمد و گفت یک خبر دیگر هم برایت دارم اما خودت را از دست نده، بخیز بریم با رامین خداحافظی کن..."

جملات بالا روایت زهرا از مراسم نوروز سه سال قبل است که برای او به ماتمی مادام‌العمر مبدل شد.

چند گام به عقب؛ بهار ۱۳۹۳، زهرا و رامین در دانشگاه آمریکایی افغانستان با هم آشنا شدند، تابستان همان سال دوست شدند، یک سال بعد عاشق شدند و شش ماه قبل از مرگ رامین در پاییز ۱۳۹۶ نامزد کردند.

زهرا شاید نیک‌اقبال‌تر از دیگر معشوقه‌های عزادار بود. همین برچسب نامزد بودن با رامین، مجوز آخرین دیدار او با جسد بی‌جان قربانی را صادر کرد.

"صبح نوروز رامین زنگ زد و گفت که با برادرم به مراسم جهنده بالای زیارت سخی می‌روند و بعد از آنجا با خانواده‌اش به خانه ما می‌آیند. ساعت ۹ صبح برادرم هم به سمت رامین حرکت کرد."

زهرا از دلشوره آن روز می‌گوید، از اینکه طعم مرگ عزیزانش پیشاپیش کام او را تلخ ساخته بود.

"هیچ حس خوبی نداشتم همان روزهایی بود که هر روز پی‌در‌پی انفجار می‌شد. با خودم گفتم خدای نکرده اتفاقی نیفته. دفعتا به رامین پیام فرستادم "کاش نمی‌رفتین" رامین نوشت "زود برمی‌گردیم." رامین دیگر هرگز برنگشت.

ده دقیقه بعد طاقت نمی‌آورد و دوباره شماره رامین را می‌گیرد. کسی که گوشی را برمی‌دارد رامین نیست.

"تلفن را کس دیگری برداشت. خیلی سر و صدا بود. صدا زدم، رامین! رامین! کسی که گوشی را برداشته بود گفت اینجا انتحاری شده... دست و پایم بی‌حس شد، اصلا نفهمیدم دیگه چه گفت... فقط پرسیدم صاحب تلفن کجاست؟ خوب است یا نه؟ گفت بیایین شفاخانه علی آباد..."

خانواده زهرا ساکن هلمند هستند. او در آن زمان با برادر و خواهر کوچک‌ترش برای ادامه تحصیل در کابل زندگی می‌کرد.

با دست و پایی لرزان در شهری غریب به جاده می‌زند. خیابان‌های پر ترافیک شهر، بوق ماشین‌ها و لباس‌های رنگارنگ نوروزی بر چشم و گوش او مثل خار می‌خلند.

"بیروبار بود و موترران‌ها/راننده‌ها به گپم گوش نمی‌دادند. شفاخانه را هم ندیده بودم. با سختی سوار تاکسی شدم."

بیمارستان علی‌آّباد کابل؛ زهرا در جستجوی رامین و ولی، برادرش، ساختمان چند طبقه‌ای بیمارستان را زیر و رو می‌کند؛ در میان زخمی‌ها اثری از آن دو نیست.

و اما گام بعدی؛ سردخانه و گشتن میان اجساد برای یافتن دو عزیز. زهرا در مواجهه با اولین جسد از حال می‌رود؛ جسد برادرش بود.

"به هوش که آمدم در خانه بودم. یکی از فامیل‌ها آمد و گفت یک خبر دیگر هم برایت دارم اما خودت را از دست نده، بخیز بریم با رامین خداحافظی کن..."

همه خاطرات چند سال گذشته در لحظه‌ای از ثانیه در ذهن زهرا مرور می‌شود. صورت رنگ‌پریده رامین در کفن؛ آخرین تصویری است که زهرا از او به یاد می‌آورد.‌

"دفنش می‌کردن. صورتش را لمس کردم. صورت رامین من کاملا صاف بود. هیچ آسیبی ندیده بود. پرسیدم کجایش آسیب دیده؟ گفتن چره به قلبش خورده."

"بعد از مرگ رامین خیلی سنگ‌دل شدم. در بیرون بقیه را با رامین اشتباه می‌گرفتم. از هر چه جوان بود بدم می‌آمد. می‌گفتم وقتی رامین من زیر خاک خوابیده این‌ها چرا باید زنده بمانند؟ ماه‌ها به روانشناس مراجعه کردم. دیگه هیچ وقت به جاهایی که با رامین رفته بودم، جاهایی که با هم قدم زده بودیم نرفتم. یادها و خاطرات رامین هیچ وقت فراموش من نمی‌شود."

زهرا و رامین نام‌های مستعار هستند.

منبع تصویر، AFP

توضیح تصویر،

در جامعه سنتی افغانستان واکنش‌ها در برابر روابط رمانتیک خارج از چارچوب ازدواج خشن و سختگیرانه است

با مرگ او بر معشوقه‌اش چه گذشته؟

از دوستان یکی از قربانیان رویداد حمله بر دانشگاه کابل شنیدم در یکی از کلاس‌هایی که یک هفته قبل (دوشنبه ۱۲ عقرب/آبان) مورد حمله قرار گرفت، قلب پسری دانشجو که برای همکلاسی‌اش می‌تپید از تپش ایستاد.

در هر یک از رویدادهای مرگبار احتمالا ده‌ها قلب عاشق از تپش می‌ماند و ده‌ها معشوق را به عزا می‌نشاند.

محمد راهد، از دیگر قربانیان حمله بر دانشگاه کابل که با لبخند جذاب و ویدئوهای انگیزشی‌اش، پس از مرگ مورد توجه بسیاری‌ها قرار گرفت، نیز بخشی از پروفایل فیسبوکش را با گزینه (In a Relationship) پر کرده که خبر از رابطه‌ای عاشقانه می‌دهد. مرگ جوانی پر از انگیزه برای زندگی، اهالی فیسبوک را هم شوکه ساخته. شماری با این سوال کلنجار می‌روند که با مرگ او بر معشوقه‌اش چه گذشته؟

وحیده شیرزاد، مادر راهد ۲۲ ساله می‌گوید او از ۵ سال به اینسو عاشق و معشوق دختری بود.

او گفت: "همیشه می‌گفت مادر جان درسم تمام شود برایت عروس میارم. بسیار آرزو داشتم، دامادی بچه‌ام را ببینم."

و اما پنج سال معشوقه او بودن و در عرض پنج ثانیه از دست دادن او چه بر سر این دختر آورده؟ چه کشیده او؟ کسی چه می‌داند! مادر راهد هم او را نمی‌شناسد.

منبع تصویر، MOhammad Rahid Facebook

توضیح تصویر،

محمد راهد ۲۲ ساله یک هفته قبل در حمله مهاجمان بر دانشگاه کابل جان باخت

کسی حتا درد مرا به رسمیت نمی‌شناسد

این تنها دختران نیستند که در جوامع سنتی چوب باورهای رادیکال را می‌خورند. در مواردی این سختگیری‌ها شامل حال مردان نیز می‌شود.

"دست چپ نجیبه بود که از بدنش جدا شده بود. از حلقه‌ای که خودم برایش تحفه/هدیه داده بودم شناختم. دستش را به مرکز طب عدلی/پزشکی قانونی انتقال داده بودند و جسدش را که بسیار زیاد آسیب دیده بود در بیمارستان پلیس از تکه‌ای از لباسش که باقی مانده بود، شناسایی کردیم."

روایت حسین رضایی از آخرین دیدار با محبوبش نجیبه. دختری که کارمند وزارت معدن بود و به تازگی از ژاپن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته فن‌آوری معلوماتی گرفته بود.

تابستان ۱۳۹۶؛ یک خودرو بمب گذاری شده به مینی‌بس حامل کارمندان وزارت معدن در منطقه دهبوری شهر کابل کوبید؛ نجیبه در این رویداد جان باخت.

آشنایی و رشد رابطه میان حسین ۳۰ ساله و نجیبه ۲۷ ساله داستان قشنگ و بلندی دارد، با پایانی تراژیک.

ساعت هفت صبح، دوم مرداد ۱۳۹۶؛ گوشی حسین زنگ می‌خورد. یکی از آشناها با شنیدن صدای انفجار جویای حال او شده است. حسین هنوز خانه را به مقصد اداره ترک نکرده اما نجیبه؟

"نجیبه معمولا هر روز همان حوالی به طرف وظیفه می‌رفت. به شماره‌اش تماس گرفتم، هر سه شماره‌ای که داشت خاموش بودند. در واتساپ و فیسبوک پیام گذاشتم، دریافت نکرد."

به جستجوی نجیبه از خانه بیرون می‌زند. از هفت صبح تا ۱۲:۳۰ ظهر به دنبال او بیمارستان‌های شهر را یک به یک می‌گردد. اثری از نجیبه پیدا نیست.

ساعت یک بعد از ظهر به وقت کابل؛ یکی از همکاران نجیبه در میان عکس‌هایی که از قربانیان در شبکه‌های اجتماعی به نشر رسیده، عکس دستی را می‌بیند که حتم می‌دهد دست نجیبه باشد.

"عکس را برایم فرستاد. دست نجیبه بود."

حسین و نجیبه پس از ماه‌ها تلاش برای کسب رضایت خانواده نجیبه قرار بود یکی از همان روزهای تابستان را ازدواج کنند اما تا آن زمان مراسمی برگزار نکرده بودند.

در شور و شعف برگزاری مراسم عروسی اما نجیبه در گور خفت و حسین را در عزای خودش سیاه‌پوش کرد.

"خیلی از دوست‌هایم می‌گفتن؛ تو که هنوز محفلی هم برگزار نکردی و از این رابطه هم هیچ کسی خبر نیست، ضرور نیست که این موضوع را افشا کنی چون روی روابط بعدیت تاثیر منفی می‌گذاره. بگذار همچنان مکتوم و پنهان باقی بمانه."

با بغض ادامه داد: یک طرف درد از دست دادن نجیبه و از طرفی اینکه کسی درد مرا به رسمیت نمی‌شناخت، غمم را مضاعف ساخت."

حسین به یادبود از عشق در گور خفته‌اش کتابخانه‌ای را به نام او در زادگاهش دایکندی ایجاد کرد.

"برای من بسیار تکان‌دهنده و آزاردهنده بود که خیلی‌ها می‌گفتن چطور هنوز وارد رابطه رسمی نشدی و محفل نگرفته بودین ولی برای یک دختر کتابخانه می‌سازی. مردم مادر اولادهایش شهید می‌شه هیچ اعتنایی نداره تو موضوع را بسیار جدی گرفتی."

به نظر می‌رسد تنها برگزار نشدن مراسم رسمی کافیست تا واکنش‌ها به رنج یک عاشق از فراق معشوق با کنایه و تعجب به همراه شود.

این تنها گوشه‌ای از رنج هزاران معشوق به غم نشسته در سایه شنیع جنگ است. جنگی که روزنه امیدی برای پایان آن وجود ندارد.

و این روایات همچنان ادامه دارد...

منبع تصویر، Hussain Rezai Facebook

توضیح تصویر،

حسین به یادبود از عشق در گور خفته‌اش کتابخانه‌ای را به نام او در زادگاهش دایکندی ایجاد کرد

منبع خبر: بی بی سی فارسی

اخبار مرتبط: روایت معشوقه‌های قربانیان جنگ افغانستان؛ 'ترکشهای انتحاری درست قلبش را نشانه گرفته بود'