حمله به دانشگاه کابل؛ تماسهای بیپاسخ و گوشیهای بجامانده، 'چرا برای آخرین بار نبوسیدمش؟'
- سحر رحیمی
- بیبیسی
"همین که از حادثه خبر شدیم شروع کردیم به زنگ زدن؛ جواب نداد. روز حادثه خودم دخترم را تا در دانشگاه رساندم ولی نمیدانستم دخترم شهید میشود که یک بار دیگر رویش را بوسه بزنم. چرا برای آخرین بار دخترم را نبوسیدم؟ بسیار حسرتش در دلم ماند. آخرین بار جسدش را بوسیدم."
جملات بالا را سید اسحاق، پدر مرضیه با حسرت و هقهق به من گفت. مرضیه ۲۱ ساله دانشجوی سال چهارم دانشکده پالیسی و اداره عامه بود و در حمله به دانشگاه کابل جان باخت.
بعد از هر رویداد مرگبار صدها تماس و پیامک در گوشی هر قربانی برای همیشه بیپاسخ میماند.
در این مطلب با خانواده چند دانشجویی که در حمله ده روز قبل 'گروه داعش' به دانشگاه کابل کشته شدند صحبت کردم و در مورد تکاپویی که در آن لحظات برای تماس برقرار کردن با عزیزانشان داشتند پرسیدم. ممکن است محتوای این گزارش برای برخی ناراحت کننده باشد.
- حمله دانشگاه کابل؛ از دختری که خودش را به مردن زد تا پسری که هفت ساعت در دستشویی قایم شد
۱۴۵ تماس بیپاسخ؛ مرضیه چهار گلوله خورده بود
ساعت ۱۱ قبل از ظهر به وقت کابل؛ نزدیکان سیداسحاق، پدر مرضیه تماس میگیرند و خبر از حمله مهاجمان به دانشگاه کابل میدهند.
"از همان لحظه شروع کردم به زنگ زدن به دخترم؛ تلفن را برنداشت. هر ثانیه زنگ میزدم. مادرش زنگ میزد، خواهرهایش زنگ میزدند. دخترم جواب نداد." پدر با اشک جگرسوزی از مرگ دخترش میگوید. از مرضیه که چهار گلوله دست چپ و بطنش را از هم درید.
ساعت ۱۲:۳۰ به وقت کابل؛ "یک دوست مرضیه زنگ زد و گفت که دخترتان زخمی شده بیایید هرچه زودتر به شفاخانه/بیمارستان انتقال بدهیدش که از بین میرود."
لحظاتی بعد چشمهای پریشان پدر پشت چهار در دانشگاه کابل مرضیه را میپالد. منطقه تحت محاصره نیروهای امنیتی قرار دارد.
ساعت سه بعد از ظهر به وقت کابل؛ نیروهای امنیتی میگویند زخمیها به بیمارستانهای شهر منتقل شدهاند. پدر به دنبال مرضیه همه بیمارستانهای محل را میگردد اما نشانی از مرضیه نمییابد.
در این جریان همچنان زنگ میزدند بلکه از سر معجزه هم که شده مرضیه گوشی را بردارد؛ گوشی زنگ میخورد اما پاسخی در کار نبود.
ساعت پنج عصر؛ میگویند تمامی اجساد به طب عدلی/پزشکی قانونی منتقل شدهاند. پدر مرضیه را میان اجساد پیدا نمیکند.
حوالی ۸:۳۰ شب؛ جسد مرضیه در بیمارستان ۴۰۰ بستر کابل پیدا میشود.
اینجای مصاحبه پدر به فغان میآید: "چهار مرمی/گلوله خورده بود. به دستک چپش و بطنش."
با حسرت میگوید: هیچ قهر نمیشد، همیشه خنده به لب داشت. دختری مودب و درسخوان بود و آرزوهای بزرگی داشت. میگفت پدر دانشگاه را تمام کردم برایم اجازه بده که هم کار کنم هم ماستریام را بخوانم. ساعت دو شب هم که از خواب بلند میشدم، دخترم در حال درس خواندن بود."
حدود یک هفته پس از رویداد حمله به دانشگاه کابل، خانواده مرضیه گوشی و کیفش را از اداره دانشگاه تحویل گرفتند؛ ۱۴۵ تماس بیپاسخ. تماسها و پیامهای خانواده و دوستان که برای همیشه بیپاسخ ماندند.
- 'جان پدر کجاستی'؛ ابراز همدردی ایرانیان با قربانیان حمله به دانشگاه کابل
- حمله به دانشگاه کابل؛ ۱۳مسئول امنیتی به دلیل 'غفلت' بازداشت شدند
- حمله به دانشگاه کابل؛ داعش مسئولیت را به عهده گرفته، پس چرا دولت طالبان را متهم میکند؟
منبع تصویر، SOCIAL MEDIA
توضیح تصویر،مرضیه
۱۵۵ تماس بیپاسخ؛ پنج گلوله لبخند راهد را از مادرش دریغ کرد
"به گوشی بچهام زنگ میزدم، رخ میشد ولی جواب نمیداد. جواب که نمیداد، گریه میکردم، به مردم عذر و زاری میکردم که بچهام کجاست؟ حتی شمارهاش را به نیروهای امنیتی دادم که شما زنگ بزنید شاید زنگ شما را جواب بدهد. میگفتم زنگ بزنید که توته جیگر من در دانشگاه است، میگفتند از اینجا بروید که ما مسئولیت شما را گرفته نمیتوانیم. با گریه میگفتم من از اینجا نمیروم، نمیروم چونکه قلب من، توته جیگر من در داخل پوهنتون است. چطور از اینجا بروم؟"
وحیده شیرزاد، مادر راهد ۲۲ ساله، تلخترین روز زندگیاش را روایت میکند. راهد همان پسر خوشخنده و زیبارو که مرگش بسیاری را شوکه کرد.
خانم شیرزاد روز حادثه خود نیز در دانشگاه کابل حضور داشت. در آن روز یک نمایشگاه کتاب در دانشگاه در حال برگزاری بود که در حاشیه آن صنایع دستی و محصولات خانگی زنان نیز به نمایش گذاشته میشدند. دو غرفه در نمایشگاه آن روز به مادر راهد اختصاص یافته بود.
خانم شیرزاد ۹ صبح به دانشگاه میرسد، حوالی ۱۰ صبح صدای تیراندازی به گوشش میرسد، تا ۱۱:۳۰ در حیاط دانشگاه بیقرار شماره پسرش را میگیرد، همان حوالی نیروهای امنیتی او را از دانشگاه بیرون میکنند، مادر راهد تا ۷:۳۰ شب پشت در دانشگاه منتظر میماند و همه این مدت شماره راهد را میگیرد.
"جایی که نمایشگاه برگزار شده بود ایستاده بودم که تیراندازی شروع شد و مهاجمان وارد دانشگاه شدند. یکونیم ساعت در دانشگاه بودم و عذر و زاری میکردم که خدایا اولادم را برایم خیرات بده. بعد از آن نیروهای امنیتی مرا از دانشگاه بیرون کردند."
مادر با چشمهایی حیران و دلی پریشان دست رهگذران را میفشارد و میگوید "راهدم را ندیدهاید؟"
"بعد از آنکه از دانشگاه مرا بیرون کردند هر محصلی/دانشجویی که میآمد چه دختر چه پسر دستش را میگرفتم و میپرسیدم بچه من که در صنف/کلاس پالیسی و اداره عامه است برآمده از دانشگاه یا هنوزم در صنف است؟ آنها میگفتند نه خاله جان محصلین/دانشجوها همه برآمدن."
مادر میگوید هر لحظه در انتظار این بود که پسرش با آن قامت رعنا از یکی از درهای دانشگاه کابل بیرون شده و به آغوش او بشتابد.
پس از پایان درگیری مادر جسد بیجان راهد رعنایش را تسلیم میشود. شانه، کمر و پاهای راهد شکار پنج تیر مهاجمان شده بود.
لحظه حمله مهاجمان به دانشگاه کابل؛ "میخواستم محصولات را سر میز بچینم و در غرفه جابهجا کنم که تیراندازی شروع شد. دخترکم زنگ زد که مادر جان در دانشگاه انتحاری داخل شده، من از دانشگاه بیرون شدم، به برادرم زنگ بزن، من زنگ میزنم جواب نمیدهد. از همان ثانیه شروع کردم به زنگ زدن تا ۷:۳۰ شب."
ساعاتی قبل از رویداد؛ راهد از خواب بلند میشود. نماز میخواند. صبحانه میخورد و راهی کار میشود. او برای تامین مخارج خانواده قبل از دانشگاه در یکی از مراکز آموزشی چند کلاس زبان انگلیسی درس میداد.
"صبحانه برایش آماده کردم، دسترخوان/سفره را هموار کردم. یک قاشق عسل، یک توته نان و یک گیلاس چای نوش جان کرد، بعد گفت مادر جان من رفتم خداحافظ.. گفتم برو جان مادر، به خدا میسپارمت من هم پسانتر میایم طرف دانشگاه. گفت بیا مادر جان، من رفتم." آخرین جملات رد و بدل شده میان مادر و پسر.
مادر برای تسلای دل داغ دیدهاش هر صبح بر مزار او میرود و طبق روزهای معمول برای او صبحانه آماده میکند.
"هر روز سر خاکش میروم. برای شستن دست و روی بچهام آّب میبرم. صبحانه میبرم برایش. میبرم چون هر صبح ملاآذان برای بچهام صبحانه آماده میکردم."
بر مزار راهد ۲۲ سالهاش آب میریزد و میگوید عطر گلهای بهاری بلند میشود از آرامگاه آن پسر خوشخنده. "صبحانه نان گرم برش میگیرم، عسل، قیماق، مربا، کیک و کلوچه و دیگر چیزهایی را که دوست داشت. بعد به کسانی که آنجا هستند میدهم بخورند تا دلم تسلا شود... بخاطر تسلای دل خود این کار را میکنم."
قلب راهد آن لحظه که گلوله خورد و جان داد برای عشق میتپید. او از پنج سال به این سو دلباخته دختری بود که مادرش هم نمیداند کیست.
"با آرمانهای زیادی بچهام به گور رفت. میگفت مادر جان یک سال درسم مانده، تمام شود و دیپلوم بگیرم عروسی میکنم. برایت عروس میآورم... دوست داشتم عروس بیاورد، نواسه و یک نشانی از راهد جان را با خود داشته باشم ولی امروز جز لباسها، کتابها، قلم، تقدیرنامهها، یادها و خاطراتش چیز دیگری باقی نمانده..."
مادر میگوید بعدا که گوشی راهد را از اداره دانشگاه تحویل گرفتند صفحه آن خبر از ۱۵۵ تماس بیپاسخ میداد و دهها پیامک. در آن میان به حتم تماسهایی از سوی معشوقه دلآشوب او نیز بوده است. تماسهایی که زندگی مجال پاسخ آن را به راهد نداد.
منبع تصویر، MOHAMMAD RAHID FACEBOOK
توضیح تصویر،محمد راهد
۱۵۰ تماس بیپاسخ؛ زیبا با پنج گلوله در گور خفت
"یک کراچی آب میوه دارم طرف پل سوخته، همانجا نشسته بودم که خواهرم آمد گفت از زیبا خبر داری؟ در پوهنتون انتحاریها داخل شدن. زود گوشیم را گرفتم و برش زنگ زدم، زنگ میخورد ولی جواب نمیداد. یک بار، دوبار، سه بار.. جواب نداد."
روایت رجب، پدر زیبای در گور خفته. زیبا همان دختری است که عکس او در شبکههای اجتماعی دست به دست شد؛ در حالی که نیم تنه بیجانش آن سوی پنجره و نیمه دیگر بدنش این سو، داخل کلاس خشک و بیحرکت مانده بود.
زیبا ۲۱ سال داشت و دوم نمره سال سوم دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل بود.
پدرش از اضطراب آن روز خونین میگوید: "جواب که نداد به خانمم زنگ زدم. گفتم زیبا خانه آمده؟ گفت نه خیریتی است؟ برای اینکه ناراحت نشود، گفتم هیچی کارش دارم، هر وقت آمد بگو برم زنگ بزند."
در این موقع برادر زیبا هم از حمله مهاجمان به دانشگاه مطلع میشود و مادرش را در جریان قرار میدهد. مادر زیبا سمت دانشگاه راه میافتد.
ساعت ۲ بعد از ظهر؛ "خانه رفتم، دیدم خانمم نیست، برایش زنگ زدم، فکر میکردم خبر ندارد ولی پسرم برایش گفته بود. گفت من آمدم پوهنتون پشت زیبا، تو از من پت/پنهان کردی."
پدر هم راهی دانشگاه میشود. میگویند زخمیهای رویداد به بیمارستانها منتقل شدهاند. پدر سوار بایسکل/دوچرخه فرسودهاش شده و به دنبال دختر زیبایش بیمارستانهای شهر و لیست زخمیها و قربانیان رویداد را زیر و رو میکند، اثری از زیبا نیست. شام هنگام ناامید و نگران سمت دانشگاه برمیگردد.
"بیروبار بود، جنگ تمام شده بود باز هم کسی را اجازه نمیدادند داخل دانشگاه. همانجا منتظر بودم که گفتند آمبولانسها را دنبال کنید، زخمیها و شهیدها را انتقال میدهند."
سوار دوچرخه، رکاب زنان آمبولانسی را تعقیب میکند و به بیمارستان چهارصد بستر شهر کابل میرسد. باز هم میان اجساد اثری از زیبا نیست.
در این لحظه گوشیاش زنگ میخورد. عموی زیبا است: "بیا طرف طب عدلی/پزشکی قانونی. من یکی را دیدم مثل زیبا است اما درست تشخیص داده نتوانستم، تو بیا ببین..."
پدر زیبا در پی دخترش به پزشکی قانونی میرسد: "رفتم دیدم، دخترک را آنجا پیچیده بودند در یک پارچه."
پنج گلوله به بدن نحیف زیبا اصابت کرده و شانه باریکش از بدن جدا افتاده بود.
پدر با حسرت از زیبای در گور خفتهاش میگوید: "هر صبح برایم آب گرم میکرد و میگفت پدر جان بخیز وضو بگیر. همان روز خواب مانده بود، من برایش آب آماده کردم و بیدارش کردم که بلند شو وضو بگیر."
آخرین جمله زیبا به پدر: " خداحافظ پدر؛ من رفتم."
قرار بود امروز در همین ساعتی که این گزارش را میخوانید خانواده مراسم نامزدی زیبا را جشن بگیرند، اما در ماتمی مادامالعمر نشستند.
پدر زیبا میگوید او از کلاس اول تا ۱۲ اول نمره و همه فکر و ذکرش درس بود.
زیبا کوچکترین فرزند خانواده و به گفته پدرش "نازدانه و دُردانه"، ۱۵۰ تماس را بیپاسخ گذاشته و رفت...
توضیح تصویر،زیبا اصغری
۱۰۰ تماس بیپاسخ؛ زنگ زدیم تا زمانی که موبایلش خاموش شد
حوالی ۱۱:۳۰ خانواده داوود ۲۳ ساله از حمله مهاجمان بر دانشگاه کابل مطلع میشوند. داوود دانشجوی سال چهارم دانشکده پالیسی و اداره عامه دانشگاه کابل بود.
"همین که خبر شدیم شروع کردیم به زنگ زدن تا ساعت ۷ شب. تنها من نه؛ تقریبا همه قوم و خویش... تا زمانی که شارژ موبایلش تمام و تلفنش خاموش شد، زنگ زدیم."
رضا برادر داوود با بغضی نفسگیر آن روز را روایت میکند: "جواب که نداد رفتیم طرف پوهنتون، فکر کردیم حتما گیر مانده. نیروهای امنیتی اجازه نمیدادند به ساحه نزدیک شویم. پیش یکی از دروازههای پوهنتون نشستم و زنگ زده میرفتم، با خودم فکر کردم حتما گروگان گرفته شده به همین خاطر نمیتواند تلفنش را جواب بدهد."
ساعاتی بعد رضا حتم میدهد برادرش زخمی شده و نیروهای امنیتی نیز میگویند زخمیها به بیمارستان منتقل شدهاند.
او تا ۶ شام بیمارستانهای شهر را به جستجوی داوود میگردد. لحظاتی بعد اما عکسهای قربانیان رویداد منتشر میشود.
"۶ عصر عکس برادرم را بین قربانیان دیدم. ۷:۳۰ بود که در شفاخانه چهارصد بستر جنازهاش را یافتم."
۱۰۰ تماس بیپاسخ روی گوشی او جام انده بود.
منبع تصویر، Dawood Jafari Facebook
توضیح تصویر،داوود
۱۰۰ تماس بیپاسخ؛ یک گلوله و سهیلا از نفس ماند
"نبضش را چک کردم؛ در گردنش، در بند دستش... گفتم شاید هنوز هم زنده باشد و متوجه نشده باشند. رنگ ناخن/لاک سرخش هنوز روی ناخنهایش بود ولی نبضش نمیزد."
جمله بالا روایت رضا یاری از لحظهای است که خواهر ۲۲ سالهاش سهیلا را در گوشه آمبولانس دید.
میگوید به دنبال سهیلا پشت در دانشگاه ساعتها ایستاد، بیمارستانهای شهر را گشت اما در نهایت عکس جسد بیجان او را در فیسبوک دید.
"پیش از اینکه خانواده خبر شود عکسهای جسد سهیلا در شبکههای اجتماعی پخش شده بود."
خانواده سهیلا ساکن ولسوالی جاغوری ولایت جاغوری هستند. او چهار سال آخر زندگیاش را در خوابگاه دانشگاه کابل گذراند.
با حسرت میگوید: "نباید عکسش در آن حالت بد در شبکههای اجتماعی پخش میشد. هرچند هیچ وقت سهیلا و لبخندش از خاطر ما فراموش نمیشود ولی تا زنده هستیم با این عکسها بربخوریم، رنج میکشیم."
برادر سهیلا به دنبال او به بیمارستان چهارصد بستر کابل میرسد: "داخل رفتم که تازه یک آمبولانس اردوی ملی/ارتش وارد شد، میرفت طرف سردخانه... نام و مشخصات سهیلا را گفتم، نگفت سهیلا داخل آمبولانس است ولی فکر کنم شناسایی شده بود چون کارت هویتش در بیکش/کیفش بود و بیک هم همرایش بود. دیدم سهیلا بود، گفتند مرده است."
توضیح تصویر،کیف و وسایل سهیلا در روز رویداد
ساعت یک بعد ازظهر، روز قبل از حادثه؛ نادره ناصری مادر سهیلا میگوید: "برای خرید بیرون شده بود، برایش زنگ زدم و گفتم که زودتر برگرد خوابگاه که انتحاری نشود، اوضاع امنیتی خراب است، گفت زود برمیگردم." آخرین گفتگوی سهیلا با مادر.
آقای یاری میگوید: "پدرم فیسبوک ندارد ولی قوم و خویش که عکسهای سهیلا را در فیسبوک دیده بودند به خانه ما در جاغوری رفته بودند. پدرم تماس گرفت و جویای حال سهیلا شد. جرات نداشتم برایش بگویم دیگر زنده نیست، گفتم دنبالش میگردم تاحالا پیدا نکردمش، شاید در شفاخانه زخمی باشد."
سهیلا با اصابت یک گلوله به زانو جان باخت.
مرگ سهیلا قامت خانواده را خم کرده. رضا با بغض میگوید: "باوجودی که تلفنش را شستیم اما هنوز در کنج و کنارش، خون سهیلا جان دیده میشود." روی صفحه گوشی هم نوشته ۱۰۰ تماس بیپاسخ.
توضیح تصویر،سهیلا
#جان_پدر_کجاستی؟
شب همان روز حمله بر دانشگاه کابل؛ امید مهریار، رئیس اتحادیه دانشجویان روایت مختصری از وضعیت دانشگاهِ پس از حمله را در صفحه فیسبوکش نوشت.
آقای مهریار پس از پایان درگیری موظف شده بود تا گوشیها و دیگر وسایل قربانیان را تحویل بگیرد و به خانوادههایشان تسلیم کند.
خریطهای مملو از دهها موبایل که همزمان در حال زنگ خوردناند؛ او در کنار اینکه مسئولیت تسلیمدهی وسایل دانشجویان به خانوادههایشان را بر عهده داشت موظف بود تا به گوشیهایی که زنگ میخورد نیز پاسخ دهد:
"باید به خانواده و اقارب شهدا میگفتم که دیگر نور چشمتان در این دنیا نیست. آه چقدر دردناک!"
آقای مهریار در قسمتی از آن روایت نوشته بود: "متوجه تلفنی شدم که ۱۴۲ بار تماس گرفته و نهایتا یک مسج دریافت کرده بود؛ جان پدر کجا استی؟"
پس از آن #جان_پدر_کجاستی در میان کاربران شبکههای اجتماعی افغان و ایران تبدیل به ترند شد.
به جستجوی این پدر و دانستن اینکه آیا "جان" او زنده است یا نه؛ با دهها دانشجوی حاضر در روز حمله صحبت کردم اما در نهایت مشخص نشد آن تلفن مربوط به کدام دانشجو بود.
از آقای مهریار پرسیدم آیا او میداند؟ گفت: "متاسفانه تا موقع رسیدن خانوادهها تلفنها شارژ تمام کرده بودند. برای گرفتن اجناس هم دیگر اعضای خانوادهها آمده بودند و والدین نبودند."
این فقط محدود به رویداد خونین دانشگاه کابل نیست، در همه رویدادهای مرگبار صدها گوشی از قربانیان به جا میمانند و هزاران تماس برای همیشه بیپاسخ.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: حمله به دانشگاه کابل؛ تماسهای بیپاسخ و گوشیهای بجامانده، 'چرا برای آخرین بار نبوسیدمش؟'
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران