نقش عقل و وحی در اجتماع از دیدگاه علامه طباطبایی

نقش عقل و وحی در اجتماع از دیدگاه علامه طباطبایی
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه - جواد عبدل زاده *: علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی، متولد سال ۱۳۲۱ و متوفی سال ۱۴۰۲ قمری مصادف با ۲۴ آبان سال ۱۳۶۰ شمسی، بی شک یکی از مفاخر معاصر دنیای اسلام و عالم تشیع می‌باشند. بزرگواری که درس آموز مکتب حوزه نجف بود و مدرس حوزه قم و ۸۱ سال از عمر خویش را در راه بندگی الهی صرف نمودند. چه آن زمانی که محصل علوم دینی بود و به دقت به درک و فهم علوم مشغول و چه آن دورانی که به دسترنج خویش اکتفا و عامل به آموزه‌های مکتبی گشته و کرسی تدریس را فدای کسب روزی حلال از زمین سخت نموده بود و چه آن روزگاری که دنیای خویش را فدای آخرت نموده و در اوج سخت گیری دنیا بر خود و خانواده اش، بر تربیت شاگردان و تدریس علوم دینی و فلسفی همت و از عمر خویش و داشته‌های علمی اش، باب انفاق گشوده بود، سیر زندگی و حیاتش بر مدار بندگی بود و بس. رحمت و غفران الهی نصیب آن دردانه روزگار باد.

شناخت علامه طباطبایی به عناوین کتب فلسفی اش و یا مجلدات تفسیر المیزانش و یا قرآن شیعه در اسلامش، تا وقتی که محدود به اسامی کتب و یا تزئین کتابخانه ها به کتاب‌هایش باشد، نه تنها تقدیر و سپاسگزاری از ایشان به حساب نمی‌آید، بلکه جفایی است به آن شیرمرد علم و سلوک و عمل، که هدفش پل شدن برای نجات امت، از دره ضلالت و گمراهی و جهل بود. علامه را باید به اندیشه‌هایش و تأمل و نظر در آثارش شناخت. باید از نام‌ها گذشت و به همایش‌ها دلخوش نداشته و آثارش را گرد زینتی بودن زدود و به تورق شأن پرداخت که درس‌های علامه در لابه لای آثارش، همچنان محصل می‌طلبد.

این نوشتار درصدد است که یکی از مهمترین مفاهیم اعتقادی و اجتماعی را از دیدگاه علامه طباطبایی در آثارش مورد بررسی و کنکاش قرار دهد. تفسیر المیزان جلد ۲۰ ذیل تفسیر سوره هود، و کتاب قرآن در اسلام به عنوان منابع این نوشتار مورد استفاده قرار گرفته اند.

حرکت تمامی انواع مخلوقات الهی به سوی هدف وجودی و کمال خویشتن، یکی از تکوینی‌ترین سیرها در عالم هستی است. تمامی مخلوقات بر پایه قوانین نظام تکوین به سوی سعادت و کمال که همانا هدف از خلقت شأن نیز تحقق همین اصل بوده است، در حرکت بوده و از سوی خدای بی همتا مورد عنایت ویژه در این باب قرار گرفته اند.

انسان به عنوان یکی از انواع مخلوقات، با توجه به زندگی جمعی، نهایت تلاش را برای حرکت در مسیر کمال از خود بروز داده و اصل همزیستی را جهت نیل به این هدف والا در جامعه انتخاب کرده است. بدین معنا که زندگی اجتماعی برای انسان یک ضرورت به حساب آمده و زیست فردی جزو محالات می‌باشد، فلذا انسان برای تداوم حیات و تداوم حرکت در مسیر کمال سعی می‌کند از زندگی جمعی به عنوان یک امتیاز برای رشد بهره برداری کرده و رقیب و دشمن تراشی برای خویش را رها، رفاقت و همدلی را جایگزین آن نماید.

این تصمیم برای بهره برداری از زندگی اجتماعی، توسط عقل آدمی اتخاذ می‌گردد.عقل به این حکم می‌دهد که به علت تعدد نیازها و نیازمندی انسان به رفع این احتیاجات با تلاش بسیار و طاقت فرسا و اکثراً خارج از وسع، شایسته آن است که از وجود دیگران نیز بهره برداری نموده و از کار آنها بهره لازم را ببرد.

علامه در کتاب" قرآن در اسلام" می‌نویسد: «امتیازی که گروه جاندار موجودات جهانی از گروه بیجان دارند این است که فعالیت جانداران فعالیت علمی است و کارهای خود را از راه درک و شعور انجام می‌دهند و انسان در عین حال که با سایر جانداران در فعالیت علمی شریک است، امتیازی نسبت به دیگران دارد و آن این است که انسان با عقل و خرد مجهز است، یعنی در کارهایی که برایش امکان فعالیت هست به مجرد امکان فعالیت، به انجام عمل نمی‌پردازد، بلکه خیر و شر و نفع و ضرر کار را می‌سنجد.درصورتیکه نفعش غالب آید به کار می‌پردازد و اگر ضررش بیشتر بود خودداری می‌کند و در هر کاری که انجام می‌دهد به حسب تشخیصی که داده از حکم عقل خود پیروی می‌کند و عقل نیز در جایی که نفع بی مزاحم دید، حکم به لزوم فعل خواهد نمود و در جایی که ضرر خالص یا ضرر مزاحم دید، حکم به لزوم ترک صادر خواهد کرد.»

در نظر علامه عقل هدف خاصی را در این مسیر طی می‌کند. ایشان در تفسیر سوره هود می‌نویسند: «عقل عملی که آدمی را بر می‌انگیزاند که هر چیزی که می‌توان از آن استفاده کرد، استفاده کند و در راه منافع خود جمادات و اقسام مختلف نباتات و حیوانات را استخدام نماید، او را وامی دارد که از کارهای بنی نوع دیگرش نیز بهره مند گردد.» ایشان ادامه می‌دهند که: «عقل عملی که در هر شخص وجود دارد او را وامی دارد که مثل دیگران درصدد نفع خویش باشد و این جریان افراد را ناچار می‌سازد که اجتماع تعاونی تشکیل دهند. یعنی همه برای همه کار کنند و هر فردی به همان اندازه از کار دیگران بهره مند شود که دیگران از کار او بهره مند می‌گردند و هرکس به همان اندازه که دیگران را تسخیر می‌کند، به تسخیر آنان درآید.»

در کتاب «قرآن در اسلام» نظر علامه را چنین می‌خوانیم که: «انسان از یک طرف نیازمندی‌های بی شمار خود را که هرگز به تنهایی از عهده برآوردن همه آنها نخواهد درآمد، حس می‌کند و امکان رفع بخشی از آن نیازمندی‌ها به دست همنوعان دیگر خود درک می‌نماید و از طرف دیگر مشاهده می‌کند که نیرویی که وی دارد آرزوها و خواسته‌هایی که در درون وی نهفته است، دیگران نیز که مانند وی انسان هستند، دارند و چنانکه از منافع خود دفاع می‌کند و چشم نمی پوشد، دیگران نیز همین حال را دارند. اینجاست که اضطراراً به تعاون اجتماعی تن می‌دهد و مقداری از منافع کار خود را برای رفع نیازمندی دیگران می‌دهد و در مقابل آن مقداری که برای رفع نیازمندی‌های خود لازم دارد از منافع کار دیگران دریافت می‌کند.و در حقیقت وارد یک بازار داد و ستد عمومی می‌شود.»

نوع نگاه علامه به عقل در این بحث شایان تأمل و توجه است. ایشان عقل را به عنوان ابزاری برای نفع طلبی و تأمین منفعت از بین خیر و شر، برای آدمی تعریف می‌کند. ابزاری که برای رسیدن به هدف، که همان تأمین منفعت است، دست به هر کاری می‌زند.از جمله :۱) بهره برداری از انواع مخلوقات اعم از نبات و حیوان و انسان‌های هم نوع ۲) کسب نیرو و تجاوز به دیگران و برده داری و استثمار همنوعان ضعیف خود ۳) کسب بی نیازی از غیر و طغیان

این عقل را علامه دارای اثری روشن می‌داند به نام استخدام افراد برای منافع خویش و اختلاف افکنی برای تداوم بهره جویی های خویشتن. ایشان در"المیزان"می‌نویسند: «کار عقل این است که انسان را به چیزی دعوت کند که مصلحت شخص او در آن است و اگر هم به مصلحت نوعی دعوت کند، تنها از آن روست که مصلحت شخصی در آن نهفته است.»

حال با این جامعه‌ای که متشکل از افراد کثیر بوده و همگی دارای عقل منفعت طلب، هستند چگونه باید به حالت اجتماع پایدار رسید تا زندگی برای حرکت در مسیر کمال جویی میسر باشد؟ جامعه‌ای که به قول علامه، مجرمان و مفسدین آن نیز صاحب عقل و به کار گیرنده آن هستند و با افزایش نیرو و توان، استثمارها افزایش و طبق آیه ۸ سوره علق، طغیان‌ها شکل گرفته و آیه ۳۲ سوره زخرف تحقق می‌یابد که: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا.»

علامه می‌نویسند: «آیه کریمه اشاره می‌کند به حقیقت اجتماع تعاونی انسان که در آن هریک از افراد در بخشی از مایه زندگی به دیگران فائق می‌باشند و در نتیجه افراد با درجات مختلفی متفاوتند و هریک از ایشان در آنچه فائق است، دیگران را مسخر خود ساخته و اعمالشان را به نفع خود بر می‌گرداند.»

اجتماع تعاونی که از روی ناچاری تشکیل شده است برای قوام و استمرار خویش نیازمند قوه‌ای محدود کننده و قهریه در مقابل این عقل منفعت طلب است. عقلی که کاملاً منافع شخص را در نظر گرفته و حاضر است برای کسب این منفعت دست به هرگونه عملی زده و بهره خویش از دیگران را افزایش دهد. این روحیه غیر از اختلاف و برتری طلبی و تسلط اقویا بر ضعفا، نتیجه‌ای به بار نخواهد آورد. علامه به همین موضوع در" قرآن در اسلام" اشاره کرده ومی نویسند: «اگرچه انسان اضطراراً در مقام برخورد با همنوعان خود اجتماع تعاونی را پذیرفته و بدین وسیله در حقیقت برخی از آزادی عمل خود را برای نگهداری برخی دیگر فدا نموده است، ولی مجرد بناگذاری به اجتماع تعاونی با وجود عدم تعادل و تفاوت فاحش که در مقام موازنه در نیروی روحی و جسمی افراد است، دردی را دوا نمی‌کند و در اثر برخورد منافع افراد همین اجتماع که برای اصلاح و رفع اختلاف به وجود آمده بود، اولین سبب بروز فساد و اختلاف می‌شود.»

علامه نسخه این درد و مانع این طغیان افراد بشر را در اجتماع تعاونی تعریفی، قوانینی می‌داند که بین افراد، حاکم شده و فاصل بین کمال و نقص آدمی و واسطه‌ای بین انسان ابتدایی و انسانی که زندگی اش تکامل یافته و در اجتماع زندگی می‌کند، باشد. ایشان رسوم و سنن و قوانین را مواد و قضایایی فکری می‌دانند که کارهای مردم به طور کلی یا اکثراً بر آنها منطبق است و به سعادت قطعی یا احتمالی منتج می‌شود.

سوال اساسی و محوری این بحث این است که منبع این قوانین اجتماع تعاونی چه چیزی است؟ آیا عقل منفعت طلب که همیشه عامل حاکمیت اغنیاء بر ضعفاست، منبع قوانین می‌تواند باشد یا نه؟ آیا قرار است انسان با تجربه و آزمایش قوانین، پیش برود تا برسد به قانونی که بازهم ناقص و قابل نقد و جایگزینی است؟ جواب این سوال چنین از طرف علامه مطرح می‌شود که: «هدایت بسوی قانونی که رافع اختلاف باشد کار عقل نیست. زیرا همین عقل است که به سوی اختلاف دعوت می‌کند، همین عقل است که در انسان غریزه استخدام و حفظ منافع به طور اطلاق و آزادی کامل عمل به وجود می‌آورد و اجتماع تعادلی را نظر به وجود مزاحم از راه اضطرار و ناچاری می‌پذیرد و بدیهی است که در آفرینش یک نیروی عامل، دو اثر متناقض (القا اختلاف و رفع اختلاف) از خود بروز نمی دهد… پس عقل به سوی قانون اجتماعی که منافع جامعه را تأمین و تضمین کند و در ضمن آن منافع فرد را به طور عادلانه حفظ نماید، هدایت نمی‌تواند نماید. زیرا تنها در صورتی به رعایت قانون در اجتماع تعادلی حکم می‌کند که مزاحمی وجود داشته باشد و اما در جایی که در برابر خود مزاحمی مانع از آزادی مطلق نبیند، هرگز حکمی ندارد یا حکم برخلاف می‌کند.»

این جملات از زبان کسی صادر می‌شود که به عنوان نماد فلسفه در قرن اخیر مطرح و به معنایی مدافع سرسخت حیطه عقل و تعقل می‌باشد، اما حریت اندیشه علامه طباطبایی فراتر از حیطه تعصب کورکورانه از مفاهیم تعریفی بشر بوده و تقلید در عقاید برای ایشان بی معنی است.

ایشان راه حل رفع این مشکل اساسی و تنظیم قوانین مورد نیاز اجتماع تعاونی و تعادلی بر اساس منبع مورد اعتماد را، رجوع به وحی برمی شمارند. ایشان معتقد است لازمه عنایت الهی این است که آدمی را به سعادت حیات و کمال وجودی اش رهبری کند همان گونه که سایر انواع را به کمال لایق خودشان هدایت می‌کند.ایشان در" المیزان" می‌نویسند: «خدا با عنایت ضروری خود بشر را به یک سلسله اصول اعتقادی و قوانین عملی هدایت می‌کند تا با تطبیق شئون زندگی خود بر این اصول و قوانین کمال و سعادت خود را به اتمام رساند. طریق این هدایت، وحی است.» و وحی در نظر علامه عبارت است از یکنوع سخن الهی که به انسان چیزهایی می‌آموزد که با اعتقاد و به کار بستن آن در زندگی دنیا و آخرت به کامیابی می‌رسد.

علامه با اشاره به آیه ۱۶۵ سوره نساء که می‌فرماید: «رسلا مبشرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل» لزوم وجود دلیل و حجت را یادآور شده و اشاره دارند که این اتمام حجت از طریق راه نبوت و وحی حاصل خواهد گردید و عقل نمی‌تواند در این بخش نقش اتمام حجت را ایفا نماید. ایشان می‌نویسند: «در این آیه وحی و نبوت را دلیل منحصر به فرد اتمام حجت معرفی می‌نماید و لازمه اش این است که عقل برای نشان دادن راه و اتمام حجت کافی نباشد. یعنی اگر پیامبران مبعوث نبودند و احکام الهی تبلیغ نمی‌شد و مردم ظلم و فساد نمی‌کردند به مجرد اینکه عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را می‌فهمیدند، در پیشگاه الهی قابل مواخذه نبودند.»

بیان واضح و استدلال‌های روشن علامه طباطبایی در حقیقت، نمایان سازی جایگاه عقل و وحی در زندگی اجتماعی انسان است. انسانی که اکثراً غره بر عقل و داشته‌های علمی خود کرده و با عقلانی جلوه دادن یافته‌های خویش و قوانین موضوعه خودش، سعی در اقناع جامعه دارد و جامعه با جهل یا غفلت به پیشواز چنین ادعاهایی رفته و پله رشد و ارتقای دنیوی قانونگذاران و مدعیان عقل مداری می‌گردند و عاملی برای سقوط و تسخیر خویش و همچنان حیران در رسیدن به مدینه فاضله. علامه به صراحت بیان می‌دارند که قانون گذاری جامعه بشری، کار عقل منفعت طلب انسانی نبوده و بلکه باید جامعه در پیشگاه وحی و نبوت سر فرود آورده و هدایت و برنامه رسیدن به کمال و سعادت خویش را از خدای بی همتا خواهان باشد. عقلی که فردی یا جمعی در هر دو صورت به فکر منفعت جویی های شخصی بوده و فقط عامل اختلاف خواهد گردید، شایسته تبعیت در برنامه ریزی برای نیل به سعادت و کمال نیست.

استدلال نهایی علامه به آیه ۲۱۳ سوره بقره می‌باشد که در آن نیز خدای تبارک و تعالی می‌فرمایند: «کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه.» ایشان در ذیل این آیه می‌نویسند: «مردم در اولین مراحل پیدایش و افزایش، دارای فطرت ساده ای بودند که هیچ اثری از اختلافات و منازعات زندگانی در بین آنان ظاهر نبود و بعداً میانشان اختلافات پدید آمد. آنگاه خدا پیامبران را با شریعت و کتاب فرستاد تا در مواردی که بایکدیگر اختلاف دارند میان آنان حکم کند و ماده دشمنی و نزاع را برکند.»

سوال در باب این آیه شاید این باشد که عامل آن اختلاف چه بوده است؟ آیا عقل منفعت طلب بشری عامل این اختلاف می‌تواند قلمداد شود؟ شریعت انبیا به عنوان برکننده این اختلاف، در مقابل کدام نیروی تفرقه افکن پرچم افراشته و به اصلاح جامعه پرداخته است؟

جواب این سوال در آثار علامه مورد اشاره قرارگرفته است که عقل عامل اختلاف بوده و وحی عامل رفع آن. عقل نشانه و دلیلی بر اتمام حجت بندگان نبود و حضور فرستادگان الهی، عامل رفع اختلاف و حاکمیت قانون وحی باعث برقراری جامعه تعادلی شده است.

در نسبت بین عقل و وحی نظریات متعدد و متفاوتی در طول تاریخ وجود دارد که از درجه بندی مرتبتی بین آن دو گرفته تا تضاد و تخالف آنها و یا ادعای مکمل هم بودنشان از مشهورترین این نظریات است. گاهی ترس متهم شدن به بی عقلی و عقل ستیز قلمداد شدن باعث غلو در مقام و منزلت عقل شده و آن را تا عرش به اعلا کشانیده و برخی اوقات نیز اتهام به اخباری گری و جمود، جایگاه وحی را چنان به فرش کشانیده که کشف ناشی از خواب شخصی بی مقدار، بر وحی نازل شده از طرف باری تعالی ترجیح داده شده است. در این کارزار غلوآمیز و عدم رعایت حدود، علامه طباطبایی به عنوان سمبل تفلسف و نماد عقل‌گرایی، با حریت بالای علمی و دوری از هرگونه عصبیت چه زیبا جایگاه عقل و وحی را در قوانین اجتماعی بشری ترسیم می‌نماید. آنجا که خلاصه وار بر این عقیده است که عقل به تنهایی به هیچ وجه نمی‌تواند عامل حفظ نظام و قوام جامعه شده و بلکه برعکس آن عقل در صدد فردگرایی و جلب منفعت شخصی حتی به قیمت اختلاف افکنی بین افراد در جوامع است. ایشان حجیت عقل را برای تمام و کمال بودن سوال و جواب از انسان کافی ندانسته و هدایت به عقل به سوی سعادت واقعی و حتی اجتماع تعاونی را غیر ممکن شمرده و هادی آدمیان به سوی نجات و سعادت حقیقی را عامل وحی می‌دانند که هم خاصیت حق‌جویی و حق طلبی داشته و مخالف ظلم و استثمار شخصی بر اشخاص دیگر جامعه است و هم رافع اختلافات بوده و بی نقص‌ترین و عملیاتی‌ترین قانون برای بشر را که کاملاً با وسع و قابلیت جامعه همخوانی دارد را به ارمغان آورده است. فاعتبروا یا اولی الابصار.

*کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: نقش عقل و وحی در اجتماع از دیدگاه علامه طباطبایی