فرهنگ و هنر هفته؛ تحول در درون مصیبت، پشت به حکومت

فرهنگ و هنر هفته؛ تحول در درون مصیبت، پشت به حکومت
بی بی سی فارسی
فرهنگ و هنر هفته؛ تحول در درون مصیبت، پشت به حکومت
  • مسعود بهنود
  • روزنامه نگار
۴ ساعت پیش

منبع تصویر، F.Mozaffari

توضیح تصویر،

شهر آرام است، اما دخترم تو مراقب باش!

۹ ماه گذشت از نزول کرونا و افتادن جثه سنگین و منفورش بر سینه فرهنگ و هنر. سینما و تئاتر صدمه دیده‌ترین‌اند، سیمای حکومتی برخی روزها تا ۲۰ فیلم سینمایی پخش می‌کند، و جامعه شهری متصل به شبکه جهانی اینترنت، کمبودی حس نمی‌کند. تنها می‌ماند صنعت سینما و فیلمسازان. هنرنمایش با مسکن آنلاین درمان نمی‌شود، یک هفته سینماها با رعایت دستورهای احتیاطی تا ساعت هشت شب باز بودند و ۲۲ سینما دایر بود و یکی که ۵ سالن داشت تنها ۶ بلیت فروخت.

موسیقی هم از تولید جدید مانده، مردم اجراهای زنده می‌طلبند. موسیقی سنتی دارد با صدای سازهای کامیپوتری آشتی می‌کند. نوازندگان دلشکسته و رها. ورزشگاه‌ها هنوز مانند همه جهان، در غیاب تماشاگر خمیازه می‌کشند، اما کیست که نداند وقتی درهایشان به روی مشتاقان ورزش باز شد، دشوار خواهد بود جلوداری از حضور نیمی از جمعیت کشور. دشوار و پرهزینه.

از میان خبرهایی که از شبکه‌های اجتماعی سرریز می‌شود و گاه در رسانه‌های بزرگ منعکس است، می‌توان دریافت که فضای کرونایی، شهرک‌های حاشیه‌ای و خانه‌های دوم را از تنهایی به درآورده، از جمعیت انبوه شهرهای بزرگ کم کرده، و به تاکید جامعه‌شناسان از تضادها و تقابل‌های فرهنگی هم کاسته. مصیبت بزرگ، دشمنی‌های کوچک را از میان برداشته، یعنی فاصله طبقاتی را آشکارتر کرده اما تبادل فرهنگی را هم میدان داده است. فروش کتاب به ظاهر تفاوتی نکرده هرچند خواندن، گردش کتاب و بهره‌گیری از کتابخانه‌های کوچک (دور از شهرهای بزرگ) بیشتر شده است.

از همیاری لایه‌های مختلف جامعه، که بی‌اعتنا به حکومت و مزاحمت‌های مداومش، با هم می‌جوشند و در شادمانی‌های هم شریک می‌شوند، نواهایی به گوش می‌رسد. هنرمندان، نام‌آوران عرصه هنر و فرهنگ و ورزش، هر کدام به نوعی در میدان وسیع کشور، تا دورترین مناطق (به مرکز و شهرهای بزرگ) در حرکاتی دست دارند که نمی‌توان گفت در دوران پساکرونا، فراموش خواهد شد. در شبکه‌های مجازی، مردم بی‌درآمد مانده، جوانان دور افتاده از جمع، و میلیون‌ها نفر بی درآمد و گرفتار تامین معاش نومیدند و خشمگین‌اند، در سایت‌های اینترنتی که هر روز در شهرهای کوچک و روستاها روییده می‌شود، شناسامه‌های هر منطقه‌اند که حکومتی آن را مهر نزده، نوعی فرهنگ پشت به حکومت شکل می‌گیرد. این سایت‌های با گرافیک ابتدایی، دارد با هم زیستن، رواداری و از خیرحکومت گذشتن را شکل می‌دهند.

در این میان سهم زنان پرستار، روزنامه نگار، هنرمند دیدنی است. جمعی از زنان روزنامه نگار (نمی‌خواهند نامشان برده شود، هفت نفرند) هر هفته دو روز به سوی گوشه‌ای از کشور روان می‌شوند و از قبل تماس‌هایی با مقصد و آشنا شدن به پرستاران و گروه‌های درمانی، تهیه فهرست و لوازم. آن‌ها می‌روند تا دو روز مراقب و نگاه‌دار پیران خانواده پرستاران باشند تا دو روز راحت باشند. سرکرده گروه می‌گوید عنوان تقلبی است ما برای تهیه گزارش میدانی می‌رویم.

رفت و آمد شرمین نادری و جمع یاران به سیاه رودبار تا حنیفه خاله عروسک‌هایش را بفروشد، تا قصه آن عروسک‌ها را بگوید قصه‌دان و قصه‌نویس ما، در همان حال هم نگاهش به سیدبار بلوچستان است که از سال قبل با جمع آوردن پول از دوست و آشنا، کتاب گرفتن از این و آن ناشر و نویسنده، مدرسه نویی ساخته‌اند و کتابخانه‌ای که به آشیان فرشتگان نزدیک است. شرمین و یارانش نام همه شاگردها و معلم‌های خوب روستا را می‌شناسند.

در گوشه و کنار کرمان گروه‌های یار و همدل، چندان شده‌اند که گروهی از دانشجویان دانشگاه‌های کرمان آیین‌نامه‌ای نوشته‌اند که در حقیقت راهنمای کارهایی‌ست که می‌توان و باید انجام شود. نقشه راه‌هایی که باید رفت. و برای هر روستا هم کدخدایی، را بزرگتری را با تلفن و محل اقامت مشخص کرده‌اند. این در حقیقت یک سمن است که به سمن‌های دور خدمات می‌دهد. خیران محلی و جوانان داوطلب و مردمانی ضعیف مانده، با هم می‌گویند و راه می‌یابند و می‌سازند و منتظر نمی‌مانند.

فاطمه اختصاری، اول مجلاتی الکترونیکی ساخت و از هر که هنری دارد خواست بنویسد و بفرستد.

اولی را میم نام نهاد دومی را جیم، ولی نوشت: مخاطبِ بی‌حوصله ترجیح داد برای پست‌های شاخ‌های اینستاگرامی لایک بزند و درگیر حواشی و موج‌سواری‌ها باشد، نه غمگین شدم و نه ناامید. نشستم و با کمک چند نفر دیوانه‌ی دیگر مثل خودم "لاف" را ساختم. برای من محبت و استقبال از نسبت به مجله‌ی "لاف"، خستگیم را در برد.

باز راحت نماند در صفحه اینستاگرام خود "صد فیلم در صدروز" را به راه انداخت. هر روز فیلمی را معرفی کرد و نشانش را داد، تا هفته پیش که صدم شد با فیلم سینما پارادیزو.

سوی دیگر شهر پوریا عالمی با طنز موشکاف و گاهی تندی که دارد، ستون‌های ثابت روزنامه‌های معتبر شهر را رها کرده (یا رها شده) و آی قصه را آفریده که آخرین کارش دفتر خلاقیت است کتابی ۲۵۶ صفحه برای کودکان و نوجوانان با تمرین‌های عملی برای شکوفا شدن خلاقیت‌هاشان. اما اصل کارش سایت آی قصه است. قصه‌هایی برای کودکان این سرزمین. دنیای قصه‌ها چرا که خود می‌گویند ‌دنیای آدم‌ها روی یک دنیای پر از قصه و خیال بنا شده که توی کودکی‌شون ساخته شده؛ توی این دنیا هرکسی یه قصه داره... هر کسی خودش یه قصه است...

"ما توی آی‌قصه ایمان داریم که دنیای قصه‌ها، دنیای بهتریه."

در همین زمان‌های کرونایی، ریحانه طباطبایی روزنامه نگار که متهم است به "پوشیدن کسوت سبز و هواداری از میانه روی" یکی از ده‌ها روزنامه‌نگار و هنرمندی است که پادکستی ساخته است. با جمع آوردن منابع تاریخی و خانوادگی، او که نواده سیدمحمد طباطبایی مرجع اصلاح‌طلب مشروطیت است و پدربزرگش محمدصادق طباطبایی، سال‌ها رییس مجلس و مدیر روزنامه مجلس، از روزهایی شروع کرد که زادروز ستارخان بود. زمان خوبی است برای شنیدن پادکستی که از بزرگ‌ترین جنبش اصلاح‌طلبانه تاریخ ایران خبر می‌رساند.

منبع تصویر، G.Tafreshi

توضیح تصویر،

نام های تازه به کوچه باغها

از دل همدلی‌ها

جوشش در خدمات مردمی که از درون نومیدی نسل جوان به حکومت، با همدردی‌های خودجوش همراه شده، خیلی زود در شهرداری‌ها اثرگذاشته و آنان را به کارهای فرهنگی - و گاه هنری- رانده. انجمن شهرها دارند بعد از سال‌ها به نقش بایسته خود نزدیک می‌شوند، نام‌های تازه بر کوی و برزن می‌گذارند، با شعارهای جاری همساز می‌شوند، چه در عزاداری برای سلطان آواز، چه همخوانی با داغداران ترور دانشجویان افغان.

شهرهای مرکزی کشور از این جهت در ردیف اولند، روستای دور اطراف دماوند، خوش سلیقکی دارند. تفرش زادگاه دبیران و وزیران و دیوانیان بزرگ، نام بزرگان معاصر را بر کوچه‌های خود داده است.

منبع تصویر، Sayeh Eghtesadnia

توضیح تصویر،

سردهخدا و تن فروغی

مجسمه‌هایی که شبیه نیستند

دیگر گذشت زمانی که شهری که تازه داشت مجسمه‌هایش را تحمل می‌کرد، پر شد از مجسمه‌های بدنقش از مدعیان که مهم‌ترین حسن بیوگرافی‌شان نزدیکی به مقامات بود، دیگر امکان‌پذیر نیست سرمجسمه دهخدا را به بدنه فروغی چسباندن و به ملت فروختن که ما هوادار علمیم. دیگر گذشت زمانی که مجسمه‌های قیمتی ساخته نامداران، بر اساس تفسیرها یا نفرت‌های خود ویران کردند.

حالا بعد از ۴۱ سال از انقلابی که اصلا خبرش با پایین انداختن مجسمه‌های شهر به جهانیان رسید، زیر تابلو بزرگداشت از هنرمندان نامدار، سردیس‌هایی از نامداران ساختند و غرور فروختند. هفته پیش همسر داوود رشیدی به خبرنگاری گفت این مجسمه تصویر همسر من نیست. بعد از آن علی نصیریان فاش گفت که نمی‌دانم این مجسمه من است یا دیگری.

ساختن مجسمه زندگان و کسانی که خود دست در همین کار دارند مشکل به نظر می‌رسد چنان که هفته‌های قبل صدای قباد شیوا استاد گرافیک هم شنیده شد که در جواب کسانی که می‌گفتند این مجسمه خسته و پیر استاد شیوا نیست، خود وقتی دید گفت حس نکردم که من هستم. چنین بود که دوستداران علی حاتمی هم گفتند که شباهت زیادی به کارگردان بزرگ سینمای ایران ندارد، مجسمه‌ها تازه در خانه هنرمندان نصب شده بود که چند نفری نوشتند عباس کیارستمی بدون عینک آفتابی همیشگی‌اش بی‌شباهت‌تر از هر زمانی به شخصیت جهانی سینمای ایران است. شاید تندترین اظهار نظرها وقتی بود که همشهری نوشته مجسمه رضا مافی شبیه بهرام شاه‌محمدلو شده است و مجسمه‌ای که قرار بود شبیه پرویز فنی‌زاده باشد، به‌سختی می‌توان بازیگر مشق قاسم را از این مجسمه شناخت.

عـباس مجـیدی، رئیس انجمن صنفی مجسمه‌سازان که خود یکی از مجسمه هنرمندان (تندیس جمیله شیخی) را ساخته معتقدست: "اینکه ما انتظار داشته باشیم مجسمه‌ها دقیقا شبیه شخصیت‌ها باشند، لزوما انتظار درستی نیست. مجسمه تلقی مجسمه‌ساز از شخصیت است نه نمونه عین به عین شخصیت."

اما به نوشته دنیای اقتصاد معاون هنری سازمان زیباسازی شهرداری تهران میانه را گرفته و گفته: "در یکی دو روز آینده توسط جمعی از اساتید و کارشناسان بازبینی و نحوه اصلاح مجسمه‌ها تعیین و انجام خواهد شد. به این ترتیب بعضی از آنها اصلاح می‌شوند و اگر برای مورد یا مواردی نیاز به جایگزینی بود انجام خواهد شد."

همزمان سایه اقتصادنیا، پژوهشگر و نویسنده در کانال خود با اشاره به مجسمه‌ای منسوب به دهخدا در مجل انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نوشت: لابد پیش خود اندیشیده‌اید چه نیکو! عجب که ساختمانی قاجاری را حفظ کرده‌اند و فاضلی چون دهخدا را با نصب مجسمه‌اش پیش چشم عابران زنده نگاه داشته‌اند! ولی افسوس که اگر دهخدا زنده می‌شد و می‌دانست پس از انقلاب با سر مبارکش چه کرده‌اند، لابد فریاد از گلوی برنزی تندیسش‌ برمی‌خاست.

این نویسنده و پژوهشگر سپس توضیح داده که این مجسمه فروغی (کار فرامرز پیلارام ) است که پس از انقلاب سرش بریدند و به جایش سر دهخدا چسباندند. انسان نمی‌داند به حال و یاد کدام اشک بریزد: برای فروغی که خود شمع کافوری این سرا بود؟ برای دهخدا که مستبدان و دزدان و مفسدان روزگار را با قلم تند و تیزش رسوا می‌کرد و حضرات به روی خودشان نمی‌آورند که او اصلاً آزادیخواهی ملی‌گرا، و نه صرفاً علامه‌ای گوشه‌نشین و لغت‌نویس بوده است؟

منبع تصویر، Pedar

توضیح تصویر،

ریحانه پارسا در سریال پدر و بعد از مهاجرت

مردم مقصر و مهاجر

نازنین متین‌نیا روزنامه‌نگار این هفته نوشت: "زمانه، زمانه «مردم مقصرند» شده است؛ چپ می‌روی مردم اشتباه کردند، راست می‌آیی مردم مقصرند. میانه‌رو و اپوزسیون هم باشی بازهم بالاخره یک‌جای کار مردم است که می‌لنگد. انگار که این مردم توده عظیمی از اشتباهات و خسران‌هاست که ناگهان به مانند یک بلا برسر این سرزمین نائل شده و آنقدر باید درباره‌ آن حرف زد و هشدار داد تا بالاخره یک‌جورهایی رخت مهاجرت ببندد و از اینجا کوچ کند."

مهاجرت به خاطر فرار از مقصر بودن، تعبیر تازه‌ای است. در دنیای مرسوم، مردمان از جنگ، هرج و مرج، یا فقر و گرسنگی می‌گریزند، به آب و آتش می‌زنند و هزار خطر را می‌پذیرند تا به سرزمین‌های آرام و سیر و ثروتمند برسند. همچون خانواده سردشتی که در راه رسیدن به سرزمین موعود تن به کشته شدن دادند. و این تنها خطر مهاجرت نیست. در ۴۰ سال گذشته ایران از جمله کشورهای مهاجر فرست و مهاجرپذیر توآمان بوده است. و چهره‌های کشور در خطر مهاجر شدن. اعم از کشتی گیری که خوب کشتی می‌گیرد، فوتبالیست، قهرمان شطرنج، معترضان در معرض زندان یا نابغه‌های ریاضی و فیزیک دانشگاه شریف.

انتشار خبر مهاجرت هنرپیشگان سینما، با وجود این که کمتر بازیگران سینمای ایران مورد استقبال فیلمسازان جهان قرار گرفته‌اند، گوییا مزه دیگری دارد که تا مدت ها نقل مجالس و رسانه‌ها می‌شود. در هفته گذشته هم نشریات سینمایی و هنری، سیاسی و حتی اقتصادی درگیر مهاجرت ریحانه پارسا بودند. هنرپیشه جوانی که در مدتی کوتاه در سینما و سریال‌های سیمای جمهوری اسلامی خوش درخشید، ناگهان نه تنها مهاجرت کرد بلکه هنوز به مقصد نرسیده با پست‌های اینستاگرامی و حرکات خاص، بی‌رعایت اصول حجاب نشان داد که بازگشتنی نیست.

ادامه بحث‌ها درباره دخترجوانی که در فیلم‌ها با رعایت حجاب کامل نقش دختران معصوم را بازی می‌کرد، نشان داد که از میان همه ۷ میلیون نفری که از انقلاب بعد از ایران رفته‌اند، هیچ کدام رفتنشان چنین پردامنه نبوده است. هنرپیشگان وقتی از صحنه غایب می‌شوند فیلم‌هایی را که بازی کرده‌اند به خطر توقیف می‌اندازند. چنان که سریال پدر که از پرمخاطب‌ترین سریال‌های تلویزیونی را داشت و بارها از شبکه‌های مختلف پخش شد به خاطر مهاجرت ریحانه پارسا دیگر از دستور خارج شده است. و بدتر از آن فیلم جدید سعید سهیلی، رقصنده به کارگردانی بهمن گودرزی و کوسه ساخت علی عطاشانی. که فیلم آخر از بقیه فیلم‌ها بیشتر مقصرست چرا که ریحانه پارسا گفته شده در جریان بازی در صحنه‌هایی از این فیلم که در ترکیه فیلمبرداری می‌شد، به صرافت مهاجرت افتاد.

ریحانه پارسا پس از مهاجرت در کانال خود نوشت: سفر از من آینه ساخت.

منبع تصویر، Aghahi No

توضیح تصویر،

مجله نو

فرهنگ‌سازان و نیمه جانان

روزنامه‌ها بر کوشش خود افزوده‌اند اما انگار جامعه قهرست بنابراین تنها چاره در کمک دولت است تا روی پا بایستند و کسی هم اشکی برای این مسافر نمی‌ریزد از قرار. مجلات میدان بهتری دارند. مرزهای نومیدی را رد کرده‌اند. صرفه جویی در پیش گرفته، دفتر را واگذار کرده در گوشه خانه یکیشان کار می‌کنند، و بعد منتظر می‌مانند تا اندک درآمد آگهی‌ها برسد و نیز بهای تک فروشی و اشتراک‌ها و فروش غیرکاغذی، تا بدهی به چاپخانه را بپردازند و شماره تازه‌ای منتشر کنند. در این میان تبدیل مجلات به کتامج (کتاب - مجله) راهی است و مفری برای ماندن.

چنین است که ناداستان، طبل، سان، بادکوبه، مشق فردا، پرسه، حق ملت، وزن دنیا در هیات کتامج آمده‌اند.

از میان تازه‌ترین تازه‌ها ماهنامه آگاهی نو، شرحی دیگر دارد. صاحب امتیاز و مدیر و سردبیرش محمدقوچانی که برای انتشار مجله‌ای که شماره اولش ۵۴۸ صفحه دارد، اول اعلامیه‌ای داد و پیشفروش کرد تا سرمایه کار (یا بخشی از آن) را تامین کند. آن گاه شماره اول خود را به چاپ رساند و در مقدمه‌اش نوشت: پس از ۲۵ سال روزنامه‌نگاریِ استیجاری، مجله‌ای از آنِ خودم و خودتان. مجله‌ای که تاریخ تاسیس آن برایم از "همشهری ماه" در سال هشتاد شروع می‌شود، در دیدگاه سیاسی یادآور "شهروند امروز" است، در گرایش فرهنگی همچون "مهرنامه" است، در پژوهش‌های نظری وام‌دار "سیاست نامه" است و در پرداختن به هنر و ادبیات می‌خواهد به تجربه "تجربه" بازگردد.

مدیر آگاهی نو ادامه داد: در روزگار دورکاری و هراسِ کرونا، همه‌ی توش و توان خود و همکارانم را بکار گرفته‌ام. ۶۴ صفحه از پانصد‌و پنجاه صفحه‌ی مجله را فقط خودم شخصا نوشته‌ام! از خبر و نقدِ کتاب و فیلم تا سرمقاله و مقاله و لید و مصاحبه و... به اندازه‌ی یک کتاب کار کرده‌ایم.

در شناسنامه ذکر شده که عمادالدین باقی، محمد عطریانفر و سعید لیلاز مشاورانند و سرگی بارسقیان دبیرتحریری و بخش‌های مختلف تحت نظر یاران همیشگی او: اکبر منتجبی، هادی خسروشاهین، محمد طاهری، رژین حسینی، مریم باقی، حامد زارع، مهدی یزدان خرم، کاوه فیض‌الهی، کریم نیکونظر، مهدی حمیدپور، بزرگمهر حسین پور، حجت سپهوند و امید کریمی.

روی جلد شماره نخست تصویر وزیرانه‌ای از جواد ظریف است و در صفحات گفتگویی با مهدی کروبی و جواد ظریف و صدها مطلب در فصل‌های گونه گون. آگاهی نو فعلا هر فصل و بعد از زمانی ماهانه منتشر می‌شود.

منبع تصویر، A.Zohrabi

توضیح تصویر،

قرنطینه قم

عکس هفته: جمعه بازار

از: احمد ظهرآبی. ایسنا

در شرایط کرونایی، با همه تاکیدها و با وجود شرایط اقتصادی سخت در جامعه، جمعیتی برای خرید کمی ارزان‌تر ریخته‌اند به بازار هفتگی. ماسک و فاصله اجتماعی منتفی است.

منبع خبر: بی بی سی فارسی

اخبار مرتبط: فرهنگ و هنر هفته؛ تحول در درون مصیبت، پشت به حکومت