چنگیز جلیلوند؛ شوق سیریناپذیر خلق صدا و نقش که ناگاه متوقف شد
با مرگ چنگیز جلیلوند، صاحب صدا و نفس گرمی که جلوۀ «قهرمان» را در ذهن بسیاری ایرانیان جا انداخت، در خاک شد و خاطرههایش باقی ماند و بیتکرار خواهد ماند.
در حالی که کمتر از یک ماه از ۸۰ ساله شدن او میگذشت، ابتلا به بیماری ناشی از ویروس کرونا بنا به گزارشهای پزشکان، بیش از ۸۰ درصد ریۀ این دوبلور بزرگ و باسابقه را درگیر کرد و جان او را گرفت؛ جان و وجودی که سرشار از شوق سیریناپذیر کار و زندگی و سرزندگی بود و هرگز به کمکاری کهنسالانه نرسید.
از قضا همین ویژگی او با نوعی باور به خود درمیآمیخت و جلیلوند را به بسیاری قهرمانان سینمایی سرکش همانند میکرد که صدای آنها را خود او ساخته بود؛ از پل نیومن و مارلون براندو که عصیان بسیاری نقشهایشان عمیق بود تا سیلوستر استالون و بروس ویلیس که ادعاهایشان با قدرت بدنی همراه میشد.
جلیلوند در این که از گران خواندن صدای خودش ابایی نداشت و در مصاحبهها با تأکید میگفت در سالهای قبل از انقلاب بیشترین دستمزد ممکن را میگرفته، مثل همان قهرمانان مغرور بود. یا از این جهت که هرگز نمیپذیرفت مثلاً مسعود کیمیایی «نخواسته» دوبلۀ بهروز وثوقی و ناصر ملکمطیعی فیلم«قیصر» را به او بسپارد و بهترتیب از صدای قرای منوچهر اسماعیلی و ایرج ناظریان بهره برده است، به همان لجاجت براندو در «تعقیب» و «در بارانداز» و «وحشی» شباهت مییافت.
این گردنفرازی جلیلوند هرگز به این معنا نبود که فروتن نباشد. او که متولد ۱۹۱۹ شیراز بود و از سال ۱۳۳۶ همزمان با مرد بزرگ و دانای دوبلاژ ابوالحسن تهامی کار دوبله را آغاز کرد، بعد از وقوع انقلاب اسلامی با نگرانی بابت این که دوبلور ثابت ستارههای پیش از انقلاب بوده، از ایران رفت.
نگرانی او با توجه به ممنوعالکاری تکتک بازیگرانی که مردم با صدای جلیلوند میشناختند -ملکمطیعی، وثوقی و محمدعلی فردین- کاملاً قابلدرک به نظر میرسید. اما وقتی در جریان دگرگونیهای دورۀ اصلاحات، برخی از سفرکردههای فضای فرهنگی به امید امکان کار دوباره بازگشتند، جلیلوند نیز در سال ۷۷ از آمریکا به تهران برگشت و دریغ خود در طول سالهای دوری از دوبله را در چندین گفتوگو بازگو کرد.
اینجاست که میتوانیم به فروتنی او بازگردیم و ببینیم با آن خودباوری همیشگی، تضادی نداشت: در مقطع اخیر فعالیت او طی بیست و دو سال اخیر، بارها در جلسات سخنرانی یا گفتوگوهای تصویری، یاد نقشهای مشهورش در سالهای پیش از انقلاب را با ادای
دیالوگهای آنان زنده میکرد. لحنهای هر کدام، با تیپسازی همراه بود و معمولاً دیالوگهایی را دوباره میگفت که طنز و شوخی در دل خود داشت. بنابراین هدفش شادمانی مخاطب بود و همان گونه که در «نامبر وان» دانستن خودش تعارف نمیکرد، در این که مثلاً صدای خودش در هر دو نقش وثوقی و ملکمطیعی در «طوقی» را بازآفرینی کند، هیچ رواداری و تعارفی نداشت
شاید نگرش جدیتزده و رایج در ایران معتقد باشد از مردی با سن و سال و سابقۀ او انتظار نمی رود جلوی جمعیت مخاطب، ادای شخصیتهای لوطی را با آن کج کردن دهان و کلمات جویده و زیرلبی حرف زدن دربیارود؛ اما جلیلوند در کنار قصد ایجاد سرخوشی در مخاطب، عملاً کار پنهان دیگری نیز صورت میداد: در صدا و سیمای جمهوری اسلامی که نهتنها از تصویر، بلکه حتی از ذکر نام بازیگران مشهور پیش از انقلاب میگریزد، جلیلوند با این دیالوگها نقشهای آنان را در ذهنها زنده میداشت.
شاید ابتدا تصور کنیم این فقط از همان شیطنت او برمیآمد و تعمدی در آن نبود. اما وقتی ببینیم در برابر فرد عبوس و بیطنزی چون محمود گبرلو در برنامۀ «هفت» دورۀ او، جلیلوند بخشی از اشعار موزیکال «بابا شمل» علی حاتمی را بازمیخواند که چند بار کلمۀ «شراب» در آن تکرار میشود و احتمالاً روی آنتن زندۀ تلویزیون، ناظران پخش در گوش گبرلو هشدارها می دهند و جمیعاً به مرز سکته نزدیک میشوند، از هوش جلیلوند نیز در کنار فروتنی او، ممنون خواهیم شد.
اما کاش همین هوش و آن شناخت درخشانی که از تفاوت نقشهای جدی و باوقار ریچارد برتون با شوخطبعی و حتی لودگی استالون داشت، بر سر فیلمها و سریالهای پِرت و پَرتی که این یکی دو دهه به بازی در آنها تن داد، مانع او میشد.
منهای سرافکندگی هنرمندی که خاطرات آن همه قهرمانسازیها را با حضور در فیلمی به کراهت و دروغزنی «قلادههای طلا» تخریب میکند، این نکته هم قابل ذکر است که هیچ کدام از تجربههای بازیگری جلیلوند به کاریزمای او سرسوزنی نیافزود. آن شور تصویردوستی که به گونهای طبیعی در بسیاری دوبلورها وجود دارد، در این تجربهها به بار ننشست.
شاید تجربۀ بازیگری بزرگمردی چون منوچهر اسماعیلی در فیلم «شبهای زایندهرود» محسن مخملباف نیز آن شور حضور جلوی دوربین را به بیراهه برده باشد؛ اما دستکم بهلحاظ ایدئولوژیک، شأن استاد دوبلاژ را پایین نیاورده است. بلایی که نقشهایی چون آدم-بَدۀ فرنگیمآب بس کلیشهای «قلادههای طلا» یا پرداخت مضحک شخصیت ژنرال هایزر در سریال «معمای شاه»، بر سر کارنامۀ وزین جلیلوند آورد.
در سالهای بعد از انقلاب، آن شوق جلیلوند برای کار و باز هم کار، به این انجامید که بسیاری از نقشهای اصلی شاید بیتناسب با صدای خود را گفت و این موجب شد که برخلاف پیشتازی و پرکاری در این سالها، آن چه در دهههای اخیر از او به جا ماند با هنری که از هر
ارتعاش حنجرهاش در سالهای پیش از انقلاب به یادگار میماند، قابلقیاس نباشد. کوین کاستنرهایی که گفت، هرگز تناسب صدای خسرو خسروشاهی با صورت این بازیگر را نداشت و رابرت دنیرو با صدای بهرام زند، ماندگاری بیشتری داشت تا صدای جلیلوند. شاید بتوان گفت در کارنامۀ متأخر او، فقط بروس ویلیس بهویژه در دوبلۀ «پالپ فیکشن» برای مؤسسۀ قرن ۲۱، دوبلههای تاریخ ساز قدیمی او را تداعی میکرد.
اما شرح درخشش او را با متوقف ماندن در این تنها بخشهای ناخوشایند کارنامۀ پربارش خراب نخواهیم کرد. جایی از فیلم «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» ساختۀ مایک نیکولز، وقتی مارتا (الیزابت تیلور) از حنجرۀ زنده یاد ژاله کاظمی، جرج (ریچارد برتن) را با نعره صدا میکند و به او تشر می زند، مرد به مسخره در توصیف پرخاش بلند او میگوید: «صداش ملکوتی نیست؟».
اگر این فیلم را با دوبلۀ درخشانش به مدیریت ابوالحسن تهامی دیده باشید، میتوانید این لحن صدای مقتدر جلیلوند در طنین ریچارد برتونیاش را به یاد آورید و بپذیرید وقتی آدم آن را می شنود، حس میکند همزمان با ستایش جلیلوند نسبت به صدای کاظمی، میتواند در وصف صدای خود جلیلوند نیز به کار رود. صدایی ملکوتی که با آن همه شور زیستن، نمیبایست چنین ناگاه خاموش می شد.
منبع خبر: رادیو فردا
اخبار مرتبط: چنگیز جلیلوند؛ شوق سیریناپذیر خلق صدا و نقش که ناگاه متوقف شد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران