فیلسوف عقل زنده
«هگل در مبدا و منشا تمام اتفاقات عظیم یک قرن اخیر قرار دارد!» این اظهارنظر جسورانه موریس مرلوپونتی کماکان معتبر است. هگلی که نه تنها پدر فکری تجدد که همزمان فرزند فلسفی آن نیز است. تجددی که اگر چه با هگل به اطلاق و یقین میرسد اما همانا با عبور از خودآگاهی دکارتی، شک هیومی و فهم کانتی به طرح روح، روان، جان یا ذهن در اندیشه هگل میرسد. هگل در ایستگاه پایانی تاریخ فلسفه غرب، مظهر عقل متحقق و به بیان بهتر فیلسوف عقلِ زنده است. چه اینکه او فلسفه را مرحلهای از تاریخ وجود میداست که در آن روح، روان، جان یا ذهن از مراحل و مراتب مختلف میگذرد و در پایان به صورت عقل زنده متحقق میشود. «ماهیت عقل زنده در این است که عقلی خودتحقق یافته است. یعنی فرآیند تاریخی خود را در حرکت مفهومی خود مییابد.»1بدینترتیب جهان ما نه آنی است که بر ما ظاهر میشود، بلکه آنی است که به آن اندیشه میکنیم. هگل برای رسیدن به این نقطه راه پر پیچ و خمی را طی کرد. راهی که از ینا تا برلین و دانشگاه هایدلبرگ این شهر کشیده شده است.
زندگینامه فلسفی هگل: از ینا تا برلین
هگل در مدرسهٔ دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگن با فردریش شلینگ و فریدریش هولدرلین همکلاسی بود. او پس از فراغت از تحصیل در توبینگن شغلی به عنوان معلم سرخانه در شهر برن پیدا کرد و در سال ۱۷۹۷ در پاسخ به پیشنهاد کاری هولدرلین به فرانکفورت نقل مکان کرد و تا سال ۱۸۰۳ با همدیگر مجلهای را به نام نشریهٔ انتقادی فلسفه منتشر کردند. همچنین شلینگ از هگل دعوت کرد تا در دانشگاه ینا به تدریس بپردازد. هگل در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام استادی ارتقاء یافت و دو سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال میکرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. هگل پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاهها به نورنبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۶ در دبیرستانی به تدریس پرداخت. او در این مدت دومین اثر بزرگ خود را با نام علم منطق منتشر کرد. اما در سال ۱۸۱۶، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد و او نیز پذیرفت. در مدت اقامت دوساله در هایدلبرگ کتاب دائرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد. در برلین او بر همان کرسیای نشست که از سال ۱۸۱۴ و پس از مرگ فیخته خالی مانده بود و تا پایان عمر همانجا ماند. در سال ۱۸۲۱ او اثر ارزشمند دیگرش را به نام عناصر فلسفهٔ حق منتشر کرد. هگل نهایتا در سال ۱۸۳۰ به آرزوی خود رسید و رئیس دانشگاه برلین شد و یک سال بعد نیز ناباوارنه در اثر وبا درگذشت. همانطور که ذکر شد او در دوران زندگی خود تنها چهار کتاب پدیدارشناسی روح، علم منطق، دائرةالمعارف علوم فلسفی و عناصر فلسفه حق را منتشر کرد. اما دستنوشتههای زیادی بعد از مرگ از او بهجای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتابهای مختلف منتشر شد. اگر چه پدیدارشناسی روح که در زبان فارسی به پدیدارشناسی ذهن، جان و روان نیز ترجمه شده است مشهورترین اثر هگل به شمار میرود، اما پیچیدهترین و جامعترین تالیف او همانا ، دائرةالمعارف علوم فلسفی است. در همان اثر است که نظام فکری خود را تبیین میکند و آنچه واقعی است را عقلانی و آنچه عقلانی است را واقعی مینامد. در واقع «هگل قائل به اصالت وجود مطلق به معنی وجود لابشرط است. ممکن است بگوئیم همانطور که وجود در متافیزیک افلاطون و ارسطو معقول است، در فلسفه هگل نیز همینطور است. اما باید اذعان کرد که اگر هگل وجود را معقول میداند، منظورش این است که این وجود معقول میشود. یعنی در طی سیر تاریخی است که تحقق مییابد. البته در فلسفه افلاطون و ارسطو هم به یک معنی سیر به سوی دیدار و حقیقت هست و تفکر افلاطونی نیز به اعتباری با روش دیالکتیک سیر میکند و از عالم محسوس به عالم معقول میرسد. همچنین ارسطو قائل است که موجود ممکن از مرتبه بالقوه سیر میکند و به فعلیت میرسد و این سیر از قوه به فعل و از تقص به کمال تا آنجا صورت میگیرد که دیگر قوهای در کار نیست و فعلیت یا کمال محض است.»2 این نکته عصاره فلسفه هگل به شمار میرود. عصارهای که هنگامهای از موافقتها و مخالفتها در تمام طول قرن نوزدهم در آلمان برپا میکند.
زندگینامه سیاسی هگل: انقلاب فرانسه
هگل جوان همانند دوستانش شیلینگ و هولدرلین، دلباخته صدای انقلاب فرانسه بود و به شادی فتح باستیل توسط انقلابیون، نهالی در خاک آلمان کاشت و تصور داشت که «این فرمانروایی آزادی مطلق و تحقق بیواسطه اراده عام است. هگل بدینترتیب سقوط رژیم گذشته و تدوین اعلامیه حقوق بشر را نشان میدهد. جهان آزادی مطلق جایگزین دنیای سودمندی میشود.»3 این سه یار دبستانی در عین دلدادگی به امانوئل کانت، به انقلاب فرانسه توجهای ویژهای داشتند و سپیدهدمی که در آثار کانت زده بود را به فروغ جاویدانی که از پاریس سربرآورده بود میرساندند. اگر چه در سالهای بعد هم انقلاب فرانسه و هم هگل تغییر سلیقه دادند، اما صدای انقلاب فرانسه در قلب هگل جوان پایدار ماند و او بر آن شد تا با برداشتن عَلَم تفکر فلسفی از کانت، آن را در مسیر ظهور انسان جدید در طلیعه انقلاب فرانسه بیندازد تا نه تنها برای نخستین بار فلسفه تاریخی که به نحو فلسفی اندیشیده شده باشد به منصه ظهور برسد، بلکه مرتبه متعالی یگانگی شناخت خویشتن در ذهن و تاریخ دستیافتنی شود. هگل که با تاثیر گرفتن از انقلاب فرانسه راهحل را در عقل و آزادی میدید، عقل مطلق تعین یافته در تاریخ را حاکم میدانست و فلسفه خود را تحقق نهایی آزادی ارزیابی میکرد. فلسفهای که مرکز سوزان آن انقلاب فرانسه است و در بستری نمو مییابد که آلمان را تبدیل به وارثِ فرزانه انقلاب فرانسه میسازد.4 وارثی که البته وامدارِ امینی نیست و خاکش مستعد پرورش فیلسوفان شورشی است. هگل را که در گور میگذراند، نوجوانی سیزدهساله در آلمان در حال پرورش است که چندی بعد به سر و ته گردانی هگل روی میآورد.
هگل و ابتذال مارکسیسم
کارل مارکس نقیض هگل و مارکسیسم را ثمرۀ سیستم دیالکتیکی هگل و ورارونه کردن فلسفه او میدانند. اما نباید خاستگاههای مارکس در هگل را فراموش کرد.«مارکس کاشف یک قاره تماما جدید در اندیشه یعنی ماتریالیسم تاریخی، فلسفه رهایی خود را بر بنیان پراکسیس پرولتاریا و نیز دیالکتیک هگل استوار ساخت»5 مارکس در ابتدا به هگلیهای جوان نزدیک بود، اما به تدریج از آنها گسست. در واقع «او به تدریج دریافت که هگلیهای جوان که در گام نخست رسالت فیلسوفان را گسست از مباحث دینی دانسته بودند حتی در توضیح ضرورت این گسست خود در دام مباحثی افتادهاند که در دل شریعت مسیح پروده شده بودند. مارکس به تدریج بحث را بر فلسفه سیاسی هگل متمرکز کرد. در نتیجه او تفاوت نظریات خود با بحثهای هگلیهای جوان را برجسته کرد. مارکس بر این باور بود که اصلی بر سر درستی یا نادرستی دیدگاهها نیست، بلکه نکته بنیادین این است که در زندگی اجتماعی چه نقشی داشتهاند.»6 این همان نقطهای بود که معنابخش تز یازدهم مارکس در کتاب تزهایی درباره فویرباخ است که به صریحترین لحن ممکن مینویسد: «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تعبیر کردهاند. مسئله اما بر سر دگرگون کردن جهان است» با این همه نمیتوان از ریشههای هگلی مارکس درگذشت. چه اینکه صد سال پس از میلاد هگل، کودکی در روسیه به دنیا میآید که پیش از آنکه رهبری انقلاب 1917 آن کشور را در دست گیرد، کمر به بازخوانی منطق هگل میبندد و نظر مارکس را در عمل دنبال میکند و اتحاد جماهیر شوروی را تاسیس میکند.
هگل و اشتیاق فاشیسم
یکی از کسانی که با تاسیس این اتحاد، مسکو را ترک میکند، الکساندر کوژو اندیشمند روسی است که در سال 1917 به اروپای غربی مهاجرت میکند. او که پس از تحصیل فلسفه در برلین، در سال 1926 به فرانسه میرود، طی سال های 1933 تا 1939 اقدام به برگزاری سمینارهایی درباره هگل در پاریس میکند که شهرتی فراوان برایش در پی دارد. سیمینارهایی او درباره هگل آنقدر جدی است که روشنفکرانی نظیر هانری کربن و ژاک لکان و موریس مرلوپونتی و ژرژ باتای در آن شرکت میکنند و نام هگل در فرانسه بر سر زبانها میافتد. کوژو با راهاندازی یک نهضت هگلی، نسلی از اندیشمندان فرانسوی نظیر ژان هیپولیت را به سمت فیلسوف آلمانی فرامیخواند. اما درست از زمان برگزاری سمینارهای کوژو درباره هگل، هیتلر در آلمان به قدرت میرسد و با راهانداختن جنگ جهانی دوم توسط نازیها، سمینار کوژو نیز برای همیشه تعطیل میشود. اگر جنگ جهانی دوم نام هگل را در فرانسه به محاق فرو برد، این جنگ نام هگل را در آلمان بر سر زبانها انداخت. کار تا بدانجا بالا گرفت که هیتلر به مثابه میراثدار سنت هگلی و پسانیچهای مطرح شد. پس از پایان جنگ و اشغال برلین و بر ملا شدن هولوکاست، هگل و نیچه نیز به همراه هیتلر در افکار عمومی محاکمه شدند. حتی هگل را شریک جرم نازیها در قتلعام انسانها دانستند. «هگل سم است. انسانشناسیاش خامدستانه و هولناک است. هراسآورتر از آن، فلسفهاش است. در نظر بیاورید که آرای او بخشی از جهان فلسفی آلمانی در قرن نوزدهم است که برجستگانش هگل و نیچه هستند. آری! همۀ این فلاسفه بخشی از جهان مدرن هستند، اما با هم یک سنت ضدروشنگری را میسازند که به علم و فناوری بدگمان است، فردیتستیز است و ضدلیبرال. همۀ ایشان به درجات مختلف، در پیریزی بنیانهای فلسفی آن نظامهای اقتدارگرا که در قرن بیستم سر برآوردند، سهم دارند؛ از صورتهای مختلف ملیگرایی اقتدارگرا بگیرید تا سوسیالیسمِ انترناسیونال و ناسیونالسوسیالیسم و فاشیسم. این فلاسفۀ ضدروشنگری در مسئولیت قتل دهها میلیون انسان و فلاکت دهها میلیون انسان دیگر شریک جرماند!»7 اما این قضاوت از کجا نشئت میگیرد؟ هیتلر با سواد میانهای که داشت چگونه میتوانست با نظام پیچیده و دشوار فلسفه هگلی ارتباط برقرار سازد؟ برخیها معتقدند که «دیدگاه تاریخی هگل در مورد تشکیل دولت از خاستگاههای باستانی، در شکلی آشفته، موضوع محبوب هیتلر بود و در سخنرانیهایش نمود دوباره مییافت.»8 به نظر میرسد دیدگاه هگل درباره عقل مطلق و سپس اعطای اطلاق به دولت به مثابه نهاد عقل مطلق در جامعه زمینهساز چنین داوری شده است. داوری که چون و چرای زیادی درباره آن میتوان کرد. چه اینکه «هگل نه هرگز دولت را به مثابه امر الهی تعریف میکند و نه به مثابه ایده مطلق. آنچه منطبق بر تعریف او از ایده مطلق است، مراتب ساختاری مطابقت است بین اراده و دولت، به جای صرفا نهاد دولت.»9 با اینهمه به نظر میرسد هگل، خواسته یا ناخواسته، مسئول بخش اعظمی از اسطورهای است که آلمانیها درباره خودشان پرورانداند و این اسطوره در برکشیدن نازیها نقشی بیبدیل داشت.
هگل و امپراطوری ایران
هگل در فلسفه تاریخ خود اشاراتی نیز به ایرانزمین میکند. او بر آن است که ایرانیان مردمان بسیاری را به زیر فرمان خود درآوردند، ولی همه آنها را آزاد گذاشتند تا ویژگیهای خویش را نگاه دارند؛ از این رو حکومت آنان را میتوان همانند امپراتوری دانست. در حالی که چین و هند در اصل خود بی حرکت ماندند، ایرانیان [نماینده] انتقال راستین تاریخ از شرق به غربند. هگل معتقد است که با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند و ایران نخستین امپراتوری از میانرفتة تاریخ است. در حالی که چین و هند در وضعیتی ثابت ماندهاند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیستهاند، تنها ایران میدان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد… «از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومت کاملی است که از عناصری ناهمگن فراهم میآید که مردمان بسیاری را در بر میگیرد، ولی این مردمان فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی و نه همچون امپراتوری هند ، ایستا و بی جنبش و نه همچون امپراتوری مغول، زودگذر و نه همچون امپراتوری عثمانی بنیادش بر ستمگری است. برعکس در اینجا ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه میدارند، به کانون یگانگیبخشی وابستهاند که میتواند خشنودشان کند. از این رو ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذرانده و شیوه پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مفهوم راستین کشور یا دولت، بیشتر از امپراتوری های دیگر مطابقت دارد.»10 فیلسوف آلمانی اذعان دارد که از ایران است که نخستین بار آن فروغی که از پیش خود میدرخشد و پیرامونش را روشن میکند، سر بر میزند؛ زیرا روشنایی زردشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را مییابیم که هستیهای خاصی را که جزء ذات آنند، به حال خود آزاد میگذارند.
پینوشتها:
1. تاملات هگلی. رامین جهانبگلو. تهران. نشر نی. 1382. صفحه 10
2. فلسفه چیست؟ رضا داوری اردکانی. چاپ دوم. تهران. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 1374 . صفحه 215
3. هگل و سیاست مدرن. رامین جهانبگلو. چاپ دوم. تهران. نشر هرمس. 1379. صفحه 50
4. ر. ک: جشن ماتم. ربکا کامی. مراد فرهادپور. تهران. انتشارات لاهیتا. 1395
5. فلسفه و انقلاب. رایا دونایفسکایا. حسن مرتضوی و فریدا آفاری. تهران. انتشارات خجسته. 1383. صفحه 32
6. دگرگونی جهان. بابک احمدی. تهران. نشر مرکز. 1399. صفحه 52
7. هراس از هگل. استیون هیکس. محمد ماشینچیان. فرهنگ امروز. شماره پنجم. اردیبهشت 1394. صفحه 45
8. فیلسوفان هیتلر. ایوون شرات. حسین کاظمی یزدی. تهران. انتشارات رایزن. 1395 . صفحه 45
9. بین کانت و هگل. دیتر هنریش. هومن قاسمی. تهران. انتشارات رایزن. 1395 . صفحه 395
10. عقل در تاریخ. گ . و . هگل. حمید عنایت. چاپ سوم. تهران. انتشارات شفیعی. 1385. صفحه 301
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: فیلسوف عقل زنده
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران