هفته هنر و فرهنگ؛ نسیم امید، وداع با خالق گلنار، غوغای پادکستها
- مسعود بهنود
- روزنامه نگار
منبع تصویر، FiroozehMozafari
توضیح تصویر،روز جهانی آزار زنان
در آذر ماه آخر پاییز، چیزی نمانده به زادروز عفریته کرونا، خبرهایی میرسد انگار که کوزه نومیدی ترک برداشته است. مردم کمتری در تعطیل اول هفته راهی شمال شدند، مردم بیشتری برای خلوت تنهایی خود چاره یافتند. در دنیای فرهنگ و هنر، خبر از به راه افتادن صدها پادکست شنیدنی از زندگی، تاریخ و ادبیات رسیده، آمار گفته مردمی ۳ میلیارد تومان در ماه پیش کتاب خریدهاند. انتشار چند مجله تازه، روشن شدن چراغ کتابداران در شهرستانها، حمیت نامداران هنر و فرهنگ در تشکیل گروههای مردمی تا بیچشمداشتنی به حمایت مالی دولت، تئاتر و حتی فیلمسازی را از خمود نجات دهند.
برخی فکرهایی که دارد به ثمر میرسد از دنیای خارج آمده است. چنان که محمدرضا جلاییپور اشاره کرده به پروژهای در آمریکا که هنرمندان داوطلب برای دانش آموزان محلات محروم کلاسهای هنری رایگان میگذارند. و در نهایت نوشته مشابهش در ایران هم میتواند استعدادهای هنری دانش آموزان محروم از آموزش هنری را شکوفا کند.
گوشه دیگر کار تاسیس دورههای مالی و سرمایهگذاری در بورس، سرمایهگذاری در صندوقهای سرمایهگذاری برای زنان است. مثال دیگر دورهایست به عنوان عروسک در فرهنگ ایران، که بازیهای عروسکی و نمایشهای عروسکی را هم شامل میشود. دورههایی که از راه دور ادامه مییابد و امیرسهرابی پژوهشگر عروسک و هنرهای اجرایی فولکلور آن را اداره میکند. وی مدیر موزه عروسک و اسباببازی است.
اما به نظر میرسد هیچ زمینهای به اندازه پادکستها گسترش نیافته است. پادکستهایی که کمکم جای رادیوها را میگیرند. در همین ماه گذشته "خاطرات آبان پارسال" گزارش روشنی بود از اعتراضهای وسیع آبان ۹۸، شیرین و شنیدنی است پادکست خاطرات مدرسههای جنگ، یا "سفرنامه" مهسا حکمت روزنامهنگار. سفرهایش به گوشههایی از ایران، صدای زنده و گاه نفس زنده طبیعت. پادکستهای آرته - هفته پیش مربوط به کامبوزیا پرتوی بود. پادکستهایی که آموزشی هستند اما به زبان گیرای روایت، مانند چکش که به اتفاقهایی که درعرصه هنر دنیا افتاده. آنهایی که به شکلی یا به دادگاه کشیده شده، یا قانونگذاری خاصی رو رقم زده، یا سیاسیون رو درگیر کرده. یا مجموعه "آی قصه" که با اپلیکشین خود میهمان تلفنهای همراه است. میهمان شبهای کودکان و نوجوانان.
یک محاسبه سردستی نشان داده که بیش از ۵۰۰ پادکست به زبان فارسی در کارست، با داشتن شنوندههای دایمی، هر کدام در زمینهای تخصصی و جذاب.
اما شاید جذابترین بخش حکایت، موجی است که تقریبا در تمامی شهرهای بزرگ و کوچک و برخی از روستاهای کشور به راه افتاده. ابتدا با وبسایتهای کوچکی که عکسهای محل را دارد معمولا کار را آغاز کردند و کم کم از قول پیرها یا کتابهای قدیمی شناسنامه شهر یا روستا را نشان میدادند. کوتاه مدتی وبسایت چون مزاحم ادارات محل میشد که مثلا مردم را سر میدواندند، گرفتاریهایی پیش آمد و کار به تعطیل سایتها هم کشید اما در پنج سال گذشته پیداست که دستور رسیده برای تسهیل کار آنها. خبرهای روزمره محل را منتشر میکنند. همین باعث شده تا هر کدام کسانی از قدیمیها و متولیان محل را به عنوان حامی جذب کنند. و حالا پادکستهایشان فراوان شده. قصههای مادربزرگها و پدربزرگها - با لهجه محلی- چه جانبخش است برای کسانی که از شهر یا روستای زادگاه خود دور شدهاند و گاهی از دورترین نقاط موفق میشوند که صدای همسایهها و بستگان خود را بشنوند. یکی از این پادکستها، متعلق به روستایی نزدیک بابل، شنیدم که آگهی پخش میکرد. پیدا بود که چقدر میدان گرفتهاند که تولیدکنندگان هوس تبلیغ از طریق آنها کردهاند.
در این میان نزدیک ۵۰ پادکست طنز شکل گرفته که بخشی از آنها به صورت کانالهای تلگرام عرضه میشوند که امکان پخش فیلم هم داشته باشند و این درست همان "دم خروس" است که گروه شهرونگ به دبیری هادی حیدری آغاز کردند و گفتگوهایی هم با نام آشنایان انجام میدهند و بعد مونولوگهایی به طنز و شیرین با احمد عربانی، بیتا پورحسینی و مونا زارع.
شاید بتوان گفت که با وضعیت نه چندان خوش مطبوعات که همچنان با بیمهری مردم روبه رویند، تحریریههایی که نه فقط از شور بلکه نفس هم افتادهاند. خلوتند. میزهایی خالی و کامپیوترهای خمیازهکش. همین جاست پادکستها میدانی یافتهاند. آنها که بدهکاری زندان به قوه قضاییه دارند، آنهایی که در تعدیل نیروی موسسات مطبوعاتی، خانهنشین شدند. یا صدها نفری که دست از کارشان کشیدند و برای معیشت کار دیگری برگزیدند. اینها همه گویی نوستالژی حرفهای دانسته خود را در ایجاد یک پادکست میبینند. ارتباطات دارد گریبان خود را از دست تحکمهای حکومتی باز میکند. و این دوران تازهای است در تاریخ مطبوعات ایران.
اما در هفته روزی هم روز جهانی مبارزه با آزار زنان بود، جز دو سه مقالهای که ترکیبی از نوشتههای خارجی بود که تکرار میشد، گزارش و مقاله چندانی درباره آن منتشر نشد. شاید کرونا نفس نگذاشت یا آخرین افشاگریها درباره آزار زنان، و جرقهای که زد و ادامه نیافت، راه یادآوری را بست. شاید کرونا یا حوادث مهم منطقه، عوارض شکست ترامپ در انتخابات آمریکا همه و همه چنان فضایی در جهان ساخته که جایی برای حرکات بیتاثیر و تبلیغاتی نگذاشته است. به نوشته یکی از زنان مقتدر مدافع زنان (که سال قبل در ایندیپندنت نوشت) دیگر این نامگذاریها اثری ندارد، چنان که بعد از ۶۰ سال همچنان آزار زنان ادامه دارد.
منبع تصویر، Aroosak Sokhangoo
توضیح تصویر،نقاشی ملیکا شش ساله
مردم و کرونا
با وجود چشمهای وحشت زدهای که ملیکاغلامی شش ساله از انسان کشیده، برای شماره آبان ماهنامه عروسک سخنگو، گاه گاهی روزنه امیدی انگار باز میشود. هنر و فرهنگ، بیخبر از نتیجه انتخابات ینگه دنیا نیستند، گرچه زود هم به کاهش بهای ارز دل نمیبندند.
عباس عبدی در دو مقاله، به درست از نبود نظرسنجی (یا بود اما منتشر نشد) در زمینه ارتباط مردم و کرونا گلایه کرده ولی نوید داده که مرکزی در وزارت ارشاد چند ماه قبل یک نظرسنجی انجام داده که دیر اما منتشر شده است.
این جامعهشناس با تحلیل بخشهایی از تنها نظرسنجی اعلام شده به این جا رسیده است که: ۵۳ درصد افراد این ویروس را طبیعی ندانسته و ساخته دست بشر میدانند. جالبتر اینکه این درصد در میان افرادی با تحصیلات دانشگاهی به ۷۳ درصد میرسد! ۱۷ درصد از مردم آن را طبیعی، ۱۵ درصد ناشی از خشم خدا و ۲ درصد نیز انتقام طبیعت دانستهاند. این نشاندهنده جذابیتهای نگاه توطئهانگارانه در پس فهم اینگونه حوادث و پذیرش آن است.
در بخشی دیگر از مقاله عبدی آمده است: ٖمردم برای آنکه در مقابله با کرونا به آرامش روحی و روانی برسند، راههای گوناگونی را در پیش میگیرند، حدود ۴۴ درصد از مردم به دعا کردن و قرآن خواندن و عبادات و مراسم مذهبی روی میآورند، ۲۲ درصد خود را با موسیقی سرگرم میکنند و همین میزان به ورزش پناه میبرند، ۱۵درصد کتاب خواندن، ۱۶درصد نیز گفتوگو با دوستان و آشنایان را انتخاب میکنند.
منبع تصویر، Arte magazin
توضیح تصویر،پرویز پورحسینی ۱۳۲۰-۱۳۹۹
یاد آنها که رفتند
اگر نبود قرنطینه و محدودیت اجتماعات، باید این هفتهها هرشهری سیاه میپوشید، برای بدرقه نامداران خود. چه فرق میکند آن شاعر اهوازی یا نقاش گلیک، آن نوازنده خراسانی یا مصطفی جنتی عطایی نویسنده و مترجم و برنامهساز رادیو، یا اعلم دانایی، بازیگر خوش صدای اولین فیلم ناطق ایران "طوفان زندگی" و مادر بابک کریمی.
اما پرویز پورحسینی جلو چشممان بود که گرفتار شد مقاومت کرد تا دیگر مجبور شد برود بیمارستان و گفتند کرونا عمده ریه را درگیر کرده است، بازیگر هزاردستان علی حاتمی و حدود ۵۰ نمایش و بازی در ۳۰ فیلم سینمایی، در جوار مزار همسرش ناهید ارسباران در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.
پورحسینی پس از حدود دو هفته مقاومت در برابر ویروس کرونا، سرانجام بامداد روز جمعه، هفتم آذر در بیمارستان از دنیا رفت. نزدیک بود هشتاد سالش شود.
منبع تصویر، Arass
توضیح تصویر،کامبوزیا پرتوی ۱۳۳۴-۱۳۹۹
داغی بر دل دهه شصتیها
اما متولدان دهه ۶۰ (نسل جنگ) عزایی از دل درآوردند با نوشتن در شبکههای مجازی و در روزنامهها و مجلات، برای کسی که از معجزات سینمای ایران بود.
فاطمه باباخانی در رثای کامبوزیا پرتوی فیلمنامهنویس و کارگردان اول تصویر از دورانی داد که: هر چيزي را انگار در ديگي از رنگ تيره گردانده بودند. مدرسه كه ميرفتيم مانتوي تيره به همراه مقنعه تيره و معلمي كه او هم لباس تيره داشت و مقنعه چانهداري كه بخشي از صورتش را هم ميگرفت. چنان ترشرو بود كه كوچكترين درخواستي از سوي شاگردان تنها چيني بر پيشانياش ميافزود و گاه كلامی درشت كه در ذهن كودكان نشسته بر پشت ميزهاي آن نسل خانه ميكرد و بيرون نميشد. در خانه هم چيز روشني ديده نميشد.
ماهور احمدی هم دردنامهای دارد با اشاره به اولین باری که به دیدن فیلم گلنار به سینما فرهنگ میرود، نوشته: من میخواهم گلنار باشم. چهارده بار فیلم را در سینما می بینم. تمام بزرگترهای فامیل یک بار مرا به سینما بردهاند. اکران گلنار تمام میشود. اما من گلنارم، مادرم برایم دامنی رنگی و پرچین دوخته است، هر روز خمیر درست میکنم. اما مرغ و خروس ندارم. من در جنگل گم شدهام. از مدرسه بدم میآید میخواهم در حنگل و کنار خاله قورباغه و خرسها بمانم، مدتی میگذرد و کاست گلنار به بازار میآید، از مدرسه که به خانه میآیم کیفم را پرت میکنم و کاست گلنار را میگذارم. مادرم با من آهنگها را زمزمه میکند.
اولین باری که او (کامبوزیا پرتوی) را میبیند، در خانه خواهرزاده اوست. "من گلنار شدهام و هیجانزده، دیالوگهای فیلم را پشت هم برایش میگویم. تپلی تنبلی: اگر الان اینجا نبودی، راحت راحت خوابیده بودم. خاله قورباغه: گلنار تا حالا تخم گذاشتی؟ گلناز: نه اما مرغم تخم گذاشته. خاله قورباغه: ای بابا، تخم مردم که تخم خود آدم نمیشه… آقا خرسه: آقا خروسه، بیبی گلنار تویی؟
به نوشته ماهور احمدی: کامبوزیا پرتوی یکی از تاثیرگذارترین آدمهای زندگی ماست که تاثیرش خوب و لذت بخش بود. او با ساختن گلنار ترس و وحشتی که کارتونهای تلویزیون به ما داد را از ما گرفت. و جایش حیوانات مهربان جنگل سبز و لباسهای رنگی را به یادگار گذاشت.
گلناز یک محصول تلویزیونی دورانی خاص را با رنگی دیگر در خاطرهها زنده کرده است. این کار درخشان کامبوزیا پرتوی بود اما همه کارش نبود.
قصیده گلمکانی به خاطر میآورد که در پاریس با او در کافهای قرار میگذارد: نشستم و طبعا از گلنار گفتم و از او به خاطر خاطرات خوبي كه براي نسل من در آن دوران سخت با آن فيلم درست كرده بود تشكر كردم. لبخندش تغيير شكل داد و دوباره به باران پاييزي خيره شد. انگار آن روزها و خيالهاي خوش ديگر رنگ و حال زمان خود را نداشت. انگار در همان سينماي شهر قصه سوخته بود. به باران نگاه ميكرد. براي تغيير حال و هوا، با دستمال كاغذي روي ميز، به ياد خاله قورباغه، قورباغهاي درست كردم. خنديديم.
فیلمساز جوان در پایان مقاله خود تصویری میدهد: موقع خداحافظی، هنوز نشسته بود و سيگار ميكشيد. از بيرون كافه به او نگاه كردم و آن قورباغه كاغذي روي ميز و به ياد تمام كلوچههاي نخورده در دوران كودكيمان در دهه شصت افتادم. تمام شاديهاي از دست رفته. تمام خوشيهاي عجيب، تمام عروسكهاي خوبي كه وارد كشور نميشدند و شايد تمام سينماهاي سوخته. به او خيره شده بودم و زير باران احساس كردم چشمانم نمناك شده. نميدانم. به خودم آمد و ديدم با لبخند، قورباغه كاغذي را ميجهاند! قورباغه جهيد و از ميز به روي زمين افتاد.
فیلمی ساخته مجید توکلی در این هفته در فضای مجازی گشت که پرتوی را نشان میداد مثل همیشهاش، همان سیگار لعنتی هم بر لب. گفتگویی است که سرانجام به این جا میرسد: رفتن که رفتنه… اما چند تا کار دارم فیلمنامه دارم و فیلم دارم که دوست دارم بسازم. حیفه. برای اون میگم.
منبع تصویر، Asar Gallery
توضیح تصویر،ناسازه ۳ جواد مدرس
خالی و ناساز شهر
این که هنر و به ویژه هنرهای تجسمی چقدر به بهبود زندگی کمک میکنند خود حکایتی غریب است. قدیمی است، هنر همیشه هم در خدمت هنر نبوده است، گاه عکسی از میان هزاران لحظه تلخ یک جنگ، چنان در ذهنیت بیننده اثر میگذارد انگار گلوله به او شلیک شد نه به دخترگان برهنه ناپالم خورده ویت نامی. چنان که در همین ماهی که گذشت جمع شدن تابلوهایی در یک همایش سالانه، انگار بدون سفارش، کرونا و قرنطینه را کشیده است. همه در سوز تنهایی دور از همه.
نیلوفر ثانی منقد هنری وقتی نمایشگاه ناسازه ۳ از عکسهای جواد مدرسی را میبیند که رونمای ساختمانهای خنزرپنزری پیر شهری آشناست با اشاره به نمایشگاه سوم عکاس نوشته: بافتهاي قديمي و كوچههاي باقيمانده از دهههاي پيش تا سازههاي مدرن و تركيبي، در آثار تجسمي، جاي مشخصي پيدا كردهاند و در بسياري از نمايشگاههاي برپاشده، در معرض ديد مخاطبان قرار ميگيرند.
در این مقاله اعتماد آمده: اين بار تابلوهای جواد مدرسی تجسم عيني با نگاهي انتقادي و باليني است. بناهايي با كژريختي و چهرههايي مخدوش، برآشفته و فرسايشيافته، در مركز شهر و در موقعيت تجاري و بازاري است كه در معرض بالاترين آسيب محيطي و ضايعات تجمع، ترافيك و آلودگي صوتي قرار دارد.
ناسازه ۳ در گالری اثر، یک ماهی ماندنی است.
منبع تصویر، Khabaronline
توضیح تصویر،عکس هفته: وقتی مارادونا ایستاد
مارادونا سلطان است این عکس نشان میدهد چطور یک ایرانی جلوی سلطان را گرفت؟ بنا به نوشته خبرآنلاین: آندرانیک اسکندریان فوتبالیست به نام و عضو تیم ملی ایران پس از جام جهانی ۱۹۷۸ به تیم نیویورکی کاسموس پیوست. در خرداد سال ۱۳۶۳ در یک دیدار دوستانه مقابل بارسلونا و ستاره آن دوران یعنی مارادونا قرار گرفت. این بازی را تیم آمریکایی ۵ بر۳ با پیروزی پشت سر گذاشت. تصویر بالا مربوط به همان بازی است.
نوشتهاند کاری که آن سال آندرانیک کرد، کمتر از کار بیرانوند دروازهبان تیم ملی نبود که در مسابقات جام جهانی ۲۰۱۶، پنالتی کریستین رونالدو را مهار کرد!
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: هفته هنر و فرهنگ؛ نسیم امید، وداع با خالق گلنار، غوغای پادکستها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران