پای درس ملّا‌نصرالدین

چکیده :فکر کنید به حملۀ مغول به ایران و رواج خانقاه‌نشینی و صوفی‌گری در پی آن. دشمنی غدّار حمله آورده بود و حرث و نسل را نابود می‌کرد، ولی خلایق به‌جای جنگیدن با او به خلوت می‌گریختند و با نفس خود به مبارزه می‌پرداختند. یا بیندیشید به رایش سوم آلمان و این‌که کشور در فقر و ورشکستگی ناشی از جنگ اول و قرارداد صلح پس از آن رنجور بود. جنگش را قیصر به راه انداخته بود و صلحش را متّفقین تحمیل کرده بودند، ولی هیتلر یهودیان را مجازات...


مرتضی مردیها

ملّا آموزگار بزرگ فرهنگ ما است. کم نیست پندهایی که از او یاد گرفته‌ایم. هر چند اغلب یادگیری ما از او مصداق ادب از بی‌ادب آموختن است، و هر چند قصّه‌های او در اصل ابزاری برای خندیدن بوده است. گفته‌اند خندیدن به لطیفه‌ها، ناشی از تعجّب از تفاوت میان اصول و روال‌های عرفی و عقلانی با رفتارهای آدم ساده‌لوحی است که آنها را نقض می‌کند. در تعریف طنز هم گفته‌اند بیان شوخی‌وار و خنده‌ناک یک حقیقت که معمولاً تلخ است؛ بسا که نیت انتقاد و اصلاح دارد. این‌که از قصّه‌های ملّانصرالدین برداشتی در حد طنز -و نه صرفاً شوخی- داشته باشیم، کمتر مطرح بوده است. با این‌حال گمان من این است که لطیفه‌های مزبور استعداد این را دارد که آموزه‌های جدّی تربیتی و اخلاقی و اجتماعی در قالب طنز دیده شود.

از مشهورترین قصّه‌های مورد نظر، یکی این است که ملّا با عجله و اضطراب به خانه آمد و زیر نور چراغ شروع کرد به جُستنِ گوشه و کنار دنبال چیزی. زنش پرسید: «چه می‌کنی؟» ملّا گفت: «کیسۀ پولم را گم کردم، دارم دنبال آن می‌گردم.» زنش با تعجّب پرسید: «کیسه پولت را در کوچه گم کرده‌ای، آن‌وقت آمده‌ای در خانه دنبالش می‌گردی!» ملّا گفت: «ای زن، توی کوچه که تاریک است، دنبال چه بگردم؟ اینجا لااقل روشن است و چشمم می‌بیند». داستان دیگری هم هست که ملّا دو استر داشت. یکی چموش و بدقلق و دیگری نه چندان.‌ اولی هر از یکچندی بند می‌گسیخت و بنای جست‌وخیز و جفتک‌پرانی می‌گذاشت و هر آنچه سر راهش بود از حاصل و محصول تا چرخ و چراغ را خرد و خراب می‌کرد. ملّا هم چوب برمی‌داشت و می‌رفت سراغ استرِ بسته و به باد کتکش می‌گرفت. زنش می‌پرسید: «آن یکی بند پاره کرده و دارد همه چیز را داغان‌ می‌کند، آمده‌ای این را که بسته است می‌زنی؟!» ملّا جواب می‌داد: «ای زن، نزدیک آن بشوم که با جفتکی راهی دیار باقی‌ام کند؟ وانگهی این هم اگر ول بشود دست کمی از آن ندارد».

چنان‌که معلوم است هر دو حکایت تقریباً به چیز واحدی اشاره دارند. حال ببینیم آیا ردّی و رگه‌ای از این چیز را در تاریخ یا در زندگی و زمانه خودمان پیدا می‌کنیم؟ البتّه شرطش آن است که منتظر نباشیم در این موارد هم مرتکبان پا جای پای ملّانصرالدین بگذارند و با جوابشان ما را بخندانند، هرچند در عمق، همین‌قدر خنده‌دار و شاید گریه‌دار باشد.

فکر کنید به حملۀ مغول به ایران و رواج خانقاه‌نشینی و صوفی‌گری در پی آن. دشمنی غدّار حمله آورده بود و حرث و نسل را نابود می‌کرد، ولی خلایق به‌جای جنگیدن با او به خلوت می‌گریختند و با نفس خود به مبارزه می‌پرداختند. یا بیندیشید به رایش سوم آلمان و این‌که کشور در فقر و ورشکستگی ناشی از جنگ اول و قرارداد صلح پس از آن رنجور بود. جنگش را قیصر به راه انداخته بود و صلحش را متّفقین تحمیل کرده بودند، ولی هیتلر یهودیان را مجازات می‌کرد. یا به ایران عصر اصلاحات که کسی با گردوخاکی زیر عنوان «عالیجناب سرخ‌پوش» چون زورش به دیگران نمی‌رسید، شخصیتی را در مظان اصلی اتّهام‌ها قرار می‌داد که اگر زمانی هم در این قضایا نقشی و دستی داشت، مدّتی بود تغییر موضع داده بود؛ چندان‌که خود و یارانش سوژۀ فشارهای اطّلاعاتی شده بودند. یا رییس‌جمهوران و دیگر شخصیت‌های اصلاح‌طلب که هر عیب و ایرادی که داشتند، مسئول مشکلات عمدۀ کشور و تصمیم‌های تعیین‌کننده‌ نبودند، ولی آماج انتقادهای تند‌وتیز قرار گرفتند و وعده‌های انتخاباتیشان سراسر دروغ و کلاهبرداری قلمداد شد. یا همین اعدام سلاطین – از سلطان سکّه و غیر آن- به عنوان عاملان بحران اقتصادی، درحالی‌که یک سوی ماجرا دوشاخگی اقتصاد سیاسی و موقعیت‌های مالی رانتی و چاپ اسکناس بی‌پشتوانه بود و سوی دیگر دولت‌های قدرتمندی که به آنها اعلان جنگ داده شده بود و ناگزیر رفتار آنها در مبادلات اقتصادی هم نمی‌توانست دوستانه باشد.

آیا وجه مشترکی میان این مواضع و رفتار ملّانصرالدین نیست؟ آیا اینها همه مواردی نیست که چون بر تقصیرکاران اصلی دستی نیست، یقۀ آنهایی را می‌گیریم که زورمان به آنها می‌رسد؟ چون کاری که بایسته است سخت است، کاری آسان را که ربطی یا ربط چندانی ندارد و مشکلی را حل نمی‌کند، جایگزین آن می‌کنیم تا متّهم به بی‌عملی نشویم، و حوصله‌مان سر نرود؟

زمانی در جلسه‌ای، نظر قدیمی و بی‌طرفدار خود راجع به تحوّل انقلابی را به مناسبتی مورد اشاره قرار دادم. گفتم این تصوّر رایج که اگر حکومتی فاقد مشروعیت باشد و مردم به‌شدّت از آن ناراضی باشند قیام می‌کنند و آن را برمی‌اندازند، خیالی خام و تصوّری کودکانه است. چون بسیاری از حکومت‌های غیردمکراتیک که ‌گاه عمر آنها به چند قرن می‌رسد، به‌رغم نارضایتی گستردۀ مردم و عمدتاً به‌ضرب زور و سرکوب خود را سرپا نگه می‌داشته‌اند. یکی از دوستان همکار – که‌ تعداد کتاب‌های تألیف و ترجمه‌اش چند برابر من‌ است، ولی به برخی نگرش‌های رایج آکادمیک-روشنفکری دلبستگی دارد- همچون کسی که رمز بزرگی را ناگهان کشف کرده باشد، با لحنی مؤکّد گفت: «همین حرف این حکومت را سی سال است سرپا‌ نگه داشته است.» من از شدّت تعجّب لحظاتی بهت‌زده شدم و سرگردان میان این که خوشحال باشم از قدرت و اهمّیت خودم و نظریّه‌ام که باعث بقای یک حکومت بوده است، یا شرمسار از این‌که یک‌تنه مسئول تمام خرابی‌هایی هستم که در این‌مدّت روی داده است.

اخیرتر هم یکی از دوستان نوخاسته، جناب جلایی‌پورِ جونیور، سخنانی در همین تراز گفت.‌ من و چند نفر دیگر شبیه خودم مسئول بی‌عدالتی‌ها و کاستی‌های بودجه و برنامۀ کشور در حمایت از ضعفا هستیم و اینقدر هم بی‌اطلاع و عقب‌مانده‌ایم که خبر نداریم، همفکران ما در آن سوی دنیا مدّتی است ورژن‌های جدیدتر «لیبرالیسم» را نشر داده‌اند که رکن آن حمایت از بودجه‌های حمایتی و برابری‌خواه است. گویا این پرچم «نئولیبرالیسم» که ما بلند کرده‌ایم، هدایتگر سیاست‌های اقتصادی حکومت شده و آموزش و بهداشت عمومی و محیط زیست و بسا چیزهای خوب دیگر را به نفع فرادستان فروگذاشته است. آیا روح رفتار ملّا‌نصرالدین در اینجا آشکار نیست؟ کیسۀ پول در تاریکی کوچه گم شده و ما سراغ آن را در خانه می‌گیریم، چون‌ چشممان اینجا می‌بیند. استرِ بسته را به چوب گرفته‌ایم، چون دستمان به آنی که رها است و خرابی به بار می‌آورد نمی‌رسد.

همه می‌دانند که ساخت کلان مدیریتی و سیاسی در کشور ما‌ چنان است که دولت هم نقش چندانی در سیاست‌گذاری‌های اصلی ندارد، چه رسد به دیگران. در چنین شرایطی لیبرال‌ها را مسئول مشکلات معرّفی کردن، نه فقط ظلمی به اینها، که لطفی هم به «آنها» است. باری -فارغ از این‌که مکتب فکری، برنامۀ ویندوز نیست که ورژن‌های جدیدترش بهتر باشد و فارغ از این‌که لیبرالیسم عنوانی است بر گرایش‌های فکری و سیاسی متفاوت، و نیز ورای این‌که سنجش بسیاری از تئوری‌ها در ایران و در باقی جهان فرق می‌کند- بیاییم و با ایشان به زبان خودش سخن بگوییم. شما ‌که «سوسیالیست» یا «سوسیال دمکرات» هستید، چرا از ورشکستگی احزاب چپ درس نمی‌گیرید؟ آیا خبر ندارید که آقای اولاند که یک رییس جمهور چپ بود، آقای مکرون را -که راست، یا چپِ راست‌شده بود- ابتدا مشاور اقتصادی خود کرد و بعد وزیر اقتصاد؟‌ دلیلش غیر از این بود که سیاست‌های حمایتی بی‌کش و پیمان، دولتش را زمینگیر کرده بود؟ چرا به آنچه «افسانۀ اسکاندیناوی» مشهور شده توجّه نمی‌کنید؟ نمی‌دانید که سیاست‌های مورد دفاع شما آنجا هم شکست خورده و در دهه‌های اخیر آن را کمتر و کمتر کرده‌اند؟ توجّه ندارید که سیاست‌های برابری‌خواه حزب دمکرات، برابری که نیاورده هیچ، بزرگترین دولت جهان را به بدهکار اعظم تبدیل کرده است؟ چرا از نظرات علمی بزرگترین دانشمندان اقلیم‌شناس -چون ریچارد لیندزن و باب کارتر و …- بی‌اطلاعید که نشان داده‌اند وحشت سبز و آخر‌الزمان زیست‌محیطی کاری مشترک از احزاب چپ، مدیای نیازمندِ هدلاین و برخی اقلیم‌شناسان شهرت‌طلب است؟

رفاه عمومی چیزی نیست که کسی با افزایش آن مخالف باشد. بزرگترین نشان ورشکستگی اخلاقی سوسیالیسم همین است که همواره ادعا کرده او دلسوز بینوایان است و دیگران نه، این‌که همواره به فقرا گفته‌اید پول به قدر کافی و بیش از آن هست، عده‌ای بدخواه و خودخواه نمی‌گذارند به شما برسد. ژست ارزان‌قیمت اخلاقی گرفتن کاری غیراخلاقی است‌. آنچه شما انجام می‌دهید، فریاد از سر درد است که مشکل‌گشا نیست. راه باید نشان داد و آنچه شما نشان ‌می‌دهید، چاه است نه راه. چون سوسیالیسم یا سوسیال‌دمکراسی مورد دفاع شما، مکتبی است که می‌گوید تولید و درآمد مسأله من نیست. شما تولید کنید، ولی بدهید من توزیع کنم! باری، این را نمی‌دانید که برخی اَشکال توزیع، تولید را نابود می‌کند و تولید که نباشد چیزی برای توزیع هم نخواهد ماند. آیا این زبانزد عامّه را هم نشنیده‌اید که‌ می‌گوید: «پول خرج کردن آسان است، به دست آوردنش ولی سخت است؟» اگر گنج قارون هم در اختیار کسی باشد، وقتی فقط به فکر خرج‌کردن بیشتر باشد، پایانش جز افلاس و خاکستر‌نشینی نیست؛ حتی اگر این خرج‌کردن با نیت خیر کمک به ضعفا باشد.

یک‌بار شد بگویید، این بودجه‌هایی که خواهان افزایش آن هستید از کجا تأمین شود؟ اگر منظورتان این است که از اختلاس‌ها و دزدی‌ها و اعتبارات سرّی و انواع اختصاصات بودجه‌ در حقّ برخی نیروها و گروه‌ها و … کاسته شود، که این را به ‌ما نباید بگویید، بروید به آنها بگویید. یا -اگر در سطح جهانی حرف می‌زنید- نکند شما هم برای تأمین بودجۀ‌ مورد نظر خود به مالیات بیشتر و بیشتر یا اصلاً به مصادرۀ اموال اهل کسب‌وکار فکر می‌کنید؟ این را که بارها در کشورهای کمونیستی آزمون کردند و حاصلش توسعۀ فقر شد نه رفاه. ایدۀ ما بی‌تفاوتی به رنج بینوایان و پشتیبانی از تکاثر نیست، توجّه به اقتضائات تولید و توسعه و پیچیدگی‌های آن است؛ توجّه دادن به حوادث مهمّی با همین مبنای شما در یک قرن گذشته است که -چه با هدف عوام‌فریبی، چه با نیّت دلسوزی برای پایین‌دستان- دنیای ما را به جای بهتری بدل نکرد.

مشکل جهان ما نئولیبرالیسم نیست، «نئوکمونیسم» است؛ یعنی جریانی که از «ساختار» تا «پساساختار»، از پیش‌مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، از مردم‌شناسی تا مطالعات فرهنگی، از محیط‌زیست‌گرایی رادیکال تا فمینیسم رادیکال، از دفاع از همجنس‌خواهی تا حقوق‌گرایی بلاتکلیف، از آکادمیا تا مدیا، و کلی چیزهای دیگر ماسکی ساخته است تا صورت مارکسیستی‌اش را بپوشاند.

از گاوی نقل کرده‌اند که به هم‌یوغ خود که او را شاخ می‌زد – به این معنا که چرا زور نمی‌زنی و بار شخم همه بر دوش من است- نگاهی خیره می‌کرد، یعنی که زمین سفت است، چرا به‌من شاخ می‌زنی؟ آیا شد که یک‌بار هم اشاره کنید، بخش عمده‌ای از مشکلات این دنیا ناشی از سفتی زمین است؟ جبران تمامی نقائص آفرینش باری است سنگین‌تر از آن‌که بر دوش علم و تکنیک و سیاست گذاشته شود. برعکس، هر مشکلی را به سوء نیّت و سوء فهم و عمل افراد منسوب کردید و بر آسانی ساختن جامعه‌ای خوب، به صرف ارادۀ نیک تأکید کردید. آیا علّت اصلی آن حادثه و این همه عوارض، همین نگرش نبود که دوستان شما در دهه‌های چهل و‌ پنجاه گوش‌ها را از آن کر کردند؟

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: پای درس ملّا‌نصرالدین