سروش یا داوری؛ چه کسی ایدئولوگ انقلاب ۱۳۵۷ بود؟

سروش یا داوری؛ چه کسی ایدئولوگ انقلاب ۱۳۵۷ بود؟
خبر آنلاین

گنجی در آن سال‌ها که سال‌های اصلاح بود نیازی نمی‌دید برای مدعای خود دلیلی بیاورد و بی آنکه حداقل نگاهی به سیاهه آثار داوری اردکانی بیندازد، این حکم سیاسی را درباره فیلسوف معاصر صادر کرده بود. امروز رضا خجسته رحیمی در مقاله‌ای که نمی‌توان آن را همانند مقاله دو دهه پیش گنجی بی سر و ته و بدون ارجاع به متن آثار داوری نامید، همان سخنان گنجی را با بیانی ظاهرا غیرایدئولوژیک و کلماتی شکیل‌تر و جملاتی مبین‌تر بیان کرده است. اگر از این نکته درگذریم که مقاله این روزنامه‌نگار نیز همانند مقاله گنجی مندرج در تحت سروشیسم و لاجرم طبقه‌بندی شده در پیکار روشنفکری دینی با خرد فلسفی معاصر است، اما از این نکته نمی‌توان درگذشت که اگر چند سال زمان لازم بود تا سست‌بنیادی سخنان گنجی روشن شود، بی‌بنیادی سخنان سردبیر مجله اندیشه پویا در مقاله «فیلسوف حکومت استثنائی اسلامی» از هم‌اکنون روشن است و او در نگارش این مقاله ظاهرا علمی، تنها به تکرار طنینی مرده در تاریخ اندیشه معاصر ایران اکتفا کرده است.

به نظر می‌رسدکه مقاله مذکور بیش از هر چیز یک تحریف سترگ باشد، تحریف نه از این بابت که در نوشتار و گفتار داوری اردکانی که در مقاله استفاده شده، تغییری داده شده باشد، که ابتنا بر خطوط نوشته شده فیلسوفان و جدا کردن جملات آنان از بستر یکپارچه ذهنیت آنان، کار پیچیده‌ای نیست و هر روزنامه‌نویسی را یارای آن است که با جمع‌آوری سخنان و تکه تکه کردن آنان از بستر زمانی خود، حکم به اشتباه و انکسار اندیشه امروز هر چیزی یا هر کسی دهد. اما منظور از تحریف، وارونه‌سازی یک واقعیت است که نه تنها منطبق بر مواد و مصالح تاریخ اندیشه معاصر ایران نیست، بلکه تلاشی غرض‌ورزانه برای تغییر دادن جایگاه سروش و داوری در چهل سال اخیر است.

نویسنده با مفروض گرفتن قرائت روشنفکری دینی به عنوان تفسیر دموکراتیک از جمهوری اسلامی و قرار دادن داوری در جایگاه مفسر غیردموکراتیک و معلم خشنونت در جمهوری اسلامی، در یک تقریر خلاف واقع و البته فوق‌العاده اغراق شده، داوری اردکانی را «ایدئولوگ انقلاب اسلامی» و عجیب‌تر از آن «مفتی مذهبی» می‌نامد. این نامگذاری‌ها که در بهترین حالت فرار رو به جلو برای نادیده گرفتن نقش عبدالکریم سروش به عنوان معلم جمهوری اسلامی در زمینه اعمال اراده سیاسی معطوف به انقلاب فرهنگی در گستره آموزش عالی به شمار می‌رود چنان غیرواقعی به نظر می‌رسد که نویسنده مقاله یا آگاهی نداشته و یا عامدا تغافل ورزیده و مهمترین کتاب داوری اردکانی را از دسترس بررسی مصون نگهداشته است! کتابی که در آن داوری اردکانی حساب خود را از همه تجددستیزان جدا می‌کند و به همین دلیل به کار نویسنده مقاله نمی‌آید.

واقعیت این است که روشنفکران ایرانی با برجسته کردن تجددستیزی، تقدیر عجیبی را برای تاریخ اندیشه ایران رقم زدند. از مورد نراقی گرفته که تمدن غرب را ذاتاً ستمگر می‌دانست تا مورد شایگان که بر آن بود سیر تفکر غربی در جهت بطلان تدریجی جمله معتقداتی بوده است که میراث معنوی تمدن‌های آسیایی را تشکیل می‌دهد همه از همین سنخ است. به این دو می‌توان و باید شریعتی را نیز افزود که علاوه بر عدم پذیرش اندیشه تجدد، نتایج نظری و علملی آن را نیز نمی‌پذیرد و معتقد است که اگر به حقوق بشر قائل باشیم… به رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌افتیم.

رضا داوری اردکانی در حالی از سوی روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب به دارا بودن مقام ایدئولوگ انقلاب اسلامی متهم می‌شود، که خودش نخستین منتقد ایدئولوژی و نقشی است که ایدئولوگ بر دوش دارد. داوری در یک سخنرانی می‌گوید: «شریعتی جوانان را به دین و نفوذ و قدرت آن متوجه کرد و بسیاری از جوانان، آینده را در تحقق طرح‌های او دیدند. اما ایدئولوژی برخلاف فلسفه این عیب را دارد که ایدئولوگ‌ها به جای پیروان فکر می‌کنند و اینها دیگر نیازی نمی‌بینند که فکر کنند و حتی دیگران را هم از فکر کردن منع می‌کنند.» اگر روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب این فقرات داوری اردکانی را دیده بود، با احتیاط بیشتری در مورد فیلسوفی سخن می‌گفت که شصت سال از عمر خود را وقف تفکر به وضع ایران و ایستادگی در برابر تجددستیزان و وطن‌فروشان کرده است.

باید بی‌باکانه گفت که سرفصل فهرست تجددستیزان متعلق به جلال آل‌احمد است که صاحب بیشترین سهم در تزریق سوء‌ظن نسبت به تجدد در ایران معاصر است. آل‌احمدی که به گفته رضا داوری اردکانی «می‌خواست که روشنفکران به خدمت حکومت درنیایند و در مقابل آن بایستند، ولی هرگز این پرسش برایش مطرح نشد که روشنفکران ما تا کجا می‌توانند در مخالفت پیش بروند و مخالفت‌شان با چیست؟» همه این روشنفکران با شیطنت و یا بی‌اطلاعی تقصیرها و عقب‌ماندگی‌های ایران را بر گردن غربی‌ها می‌انداختند و با تذکر گذشته‌ای درخشان، بلوغ کنونی غرب را مرهون گذشته درخشان ایران به عنوان کانون یکی از تمدن‌های شرقی ارزیابی می‌کردند. آنان سعی می‌کردند غرب را عامل توقف تاریخی شرق معرفی کنند.

غافل از اینکه به اذعان داوری اردکانی در کتاب وضع کنونی تفکر در ایران، «ممکن است بگویند هر چه فساد است از غرب آمده و چیرگی غرب ما را از آنچه باید بشویم و باشیم دور کرده است… ما افتاده بودیم و غرب هم بنا به طبیعت خود اقوام دیگر را افتاده می‌خواست و نیامده بود تا از افتادگان دستگیری کند… آنچه می‌پندارند و می‌پنداریم که غرب از ما و اقوام دیگر گرفته است مشتی خیالات است.» این نکته‌ای است که چهار دهه پیش داوری اردکانی متوجه آن شد و بقیه روشنفکران خود را در مسابقه تجددستیزی به نشنیدن و ندیدن زدند و بنیان‌های تحولات معطوف به انقلاب ۱۳۵۷ را فراهم آوردند.

نویسنده مقاله «فیلسوف حکومت استثنائی اسلامی» از کتاب‌های «شاعران در زمانه عسرت»، «مبانی نظری تمدن غربی» و «عصر اوتوپی» به عنوان کتاب‌هایی نام می‌برد که داوری اردکانی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ نوشته است. در بین از روی ناآگاهی و یا غفلت کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» را که مهمترین کتاب فیلسوف ما پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و حتی پس از آن است مورد بی‌اعتنایی قرار می‌دهد. کتاب پیش‌گفته اگر تنها اثر مکتوب داوری اردکانی بود برای ثبت نامش در تاریخ اندیشه ایران کفایت می‌نمود. چه اینکه می‌توان به این گفته خطر کرد و گفت که بقیه آثار داوری اردکانی در چهل سال گذشته، توضیح فقرات همین کتاب است. داوری در کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» تجددستیزی به مثابه مذهب مختار فردید، آل‌احمد، شریعتی، شایگان و نراقی را مورد چون و چرا قرار می‌دهد و حتی نکته‌ای را مورد نقد قرار می‌دهد که آینده روشنفکری دینی مبتنی بر آن سامان می‌یابد. چه اینکه خیال خام برخورد گزینشی و دلبخواهانه با تمدن غربی همواره مورد نظر روشنفکران دینی و غیردینی در ایران قرار داشته است.

به عنوان مثال احسان نراقی در کتاب غربت غربی می‌نویسد: «جان کلام اینجا است که جوامع و ملل شرقی در این رهگذر و کشاکش باید به روش اتخاذ تمدن و تجربه‌ی علمی غرب آشنایی جدیدی پیدا کنند تا بتوانند با اختیار و تدبیر آنچه را مفید و ضرور تشخیص می‌دهند برگزینند و بدون اینکه یکسره محکوم و منکوب آن گردند، صاحب علوم و فنون جدید شوند و هستی معنوی و پایگاه های روحی و فرهنگی خود را بر سر آن از دست ندهند.» اینکه چگونه می‌توان در تقدیر تاریخی دستکاری کرد و هر آنچه خواست از توشه‌ی آن برداشت، نکته‌ای است که روشنفکری معاصر ایران همواره از پاسخ به آن عاجز بوده و با لجاجت و سرسختی، به تحریر فیلسوف ما از این مسئله نیز بی‌اعتنا بوده است.

رضا داوری اردکانی در کتاب وضع کنونی تفکر در ایران اذعان می‌کند «اینکه چه اجزایی از تمدن غرب را باید گرفت و کدام‌ها را باید ترک کرد، هیچ اساس درست ندارد.» منتها احسان نراقی در گزینش‌گری از تمدن غربی همان راهی می‌رود که بیست سال بعد عبدالکریم سروش نیز آن را تکرار می‌کند و خواهان اخذ خوبی‌های غرب و دفع بدی‌های آن می‌شود. با این تفاوت که گرایشی که نراقی آن را نمایندگی می‌کرد، نیم‌نگاهی به سنت داشت؛ اما گرایشی که سروش نماینده‌ی آن بود بی‌توجه به سنت بود. جالب آن است که داوری در گذشته خویش پاسخ آینده سروش را می‌دهد و با مطمح‌نظر داشتن سیر قهقهرایی روشنفکری در ایران، تمنای محال سروش در پیوند زدن لیبرالیسم و دین به عنوان فربه‌ترین عمل جراحی گزینش‌گرانه در چهار دهه اخیر را به نوعی پیش‌بینی و آن را نقد می‌کند.

پرمبرهن است که اگر داوری در دهه شصت با لیبرالیسم موافقتی نداشته است، همواره کاری به درستی و نادرستی آن نیز نداشته است، او همواره بر آن بوده است که لیبرال دموکراسی با دخالت دین در حکومت نمی‌تواند موافق باشد. سوال داوری از سروش این بود که چگونه دین می‌تواند از لیبرالیسم مدد جوید تا در استقرارش در حاکمیت یک چارچوب سیاسی مشارکت کند. البته که در مقام عمل بسیار زود روشن شد که دین و لیبرالیسم دو امر جداگانه‌ای هستند و جمهوری اسلامی نیز بی‌آنکه سروش را منکوب کند، به راهی که امروز می‌بینم رفت. راهی که سروش در برابر آن ایستادگی سیاسی کرد و جنجال‌آفرین شد و داوری در برابر آن ایستادگی فکری کرد و مسئله‌آفرین شد. مسئله‌ای که مشهورترین نمود آن در نامه کوتاه داوری به دبیرخانه علم دینی مبنی بر محال بودن تمنای تولید این سنخ از علوم متبلور شد و سبب‌ساز مباحث زیادی شد.

برعکس چیزی که نویسنده مقاله تصور می‌کند از اوایل انقلاب تاکنون در موارد بسیاری این تذکر را داده است که تحول در علم دستوری نیست و اگر باید در علم تحولی به وجود آید این تحول در حوزه دانش و در میان دانشمندان نضج پیدا می‌کند. او در دهه شصت و هفتاد این تذکر را به سروش و شرکایش می‌داد و در دهه هشتاد و نود نیز این تذکر را خطاب به اصول‌گرایان و محافظه‌کاران مطرح می‌کرد تا ضمن تاکید بر موقعیت خطیر خود در ایران معاصر، معنای تاخت و تاز همزمان رادیکال‌های اصلاح‌طلب و بنیادگرایان محافظه‌کار را برای اهل علم و معرفت روشن کرده باشد. اما نویسنده مقاله با تکه تکه کردن جملات داوری اردکانی همه مساعی خود را به کار می‌بندد تا از چهره‌ای که کارنامه‌اش نشان داده که ضدتناقض بوده و همواره درباره تناقض‌ها در روشنفکری دینی و مارکسیسم و جهموری اسلامی و … تذکر داده است، تصویری وارونه و متناقض ارائه دهد.

این در حالی است که تمام دستاورد نویسنده در بازنشر جملاتی از داوری که در ابتدای انقلاب اسلامی گفته ، به مقتضای زمان و فضای انقلاب بوده است و همین ادبیات چه بسا متدینانه‌تر را از سوی سروش نیز در شاهدیم. با این تفاوت که سروش تنها اهل نظر نبود، بلکه اهل عمل نیز بود و با عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی، ضربه‌ای کاری بر پیکر دانشگاه وارد آورد. البته با تحلیل روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب، داوری اردکانی به عنوان ایده‌پرداز انقلاب فرهنگی، راهبر سروش در حمله به دانشگاه شده است! اما واقعیت است که عبدالکریم سروش خود یکی از استوانه‌های اصلی تبیین و نگرش جدید به عالم و آدم پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و بسط تبعات آن بود. اما سروش چگونه در این جایگاه ایدئولوژیک قرار گرفت؟

سروش با نوشتن کتاب «نهاد ناآرام جهان» چراغ سبز نخست خود را به ارباب قدرت نشان می‌دهد. او در این کتاب از عدم فراگیر شدن نظریه حرکت جوهری ملاصدرا شکوه می‌کند و آن را همسنگ نظریه جاذبه عمومی نیوتن و همچنین نظریه نسبیت عام انشتین ارزیابی می‌کند. این کتاب علیرغم اینکه به چشم مطهری خوش می‌نشیند، به مذاق رهبر انقلاب اسلامی هم خوش می‌آید و امام خمینی به عنوان فقیهی که سخت وابسته آراء و نظرات ملاصدرا است، رساله صدرایی سروش را تحسین و خود سروش را مورد تفقد خویش قرار می‌دهد. سروش در توجه به ملاصدرا، توتالیترترین و خطرآفرین‌ترین بخش اندیشه او را مطمح‌نظر قرار می‌دهد. بخشی که با توصیه به یک ناب‌گرایی، در پی یک گزینش‌گری مبسوط و کشف یک کیمیا برای حل تناقضات دینی و دنیوی است. با این چشم‌انداز می‌توان از مکتب فکری متعالیه، رویداد سیاسی انقلاب اسلامی و حرکت روشنفکری اصلاح‌طلبان دینی نظیر سروش به عنوان سه ضلع مثلثی یاد کرد بی‌وقفه با کنار گذاشتن اصول عقلی تامل در سرشت امور، راه را برای ترکیبات و ابداعات خودسرانه کوبیده و آینده نامعلومی را برای ایران رقم زده‌اند.

اما ملاصدرا برای سروش منبع خیر نیز بود و او را به طبقات بالای قدرت رسانید. اگر کتاب نخست سروش، او را به عنوان چهره‌ای آینده‌دار در مسیر انقلاب اسلامی معرفی می‌کرد، کتاب دوم جایگاه او را به عنوان متفکری آینده‌دار در سیستم جمهوری اسلامی تضمین می‌کرد. سروش که از این جایگاه مسرور بود، کتاب بعدی خود را با روحیه‌ای به مراتب بالاتر منتشر کرد. «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» کتاب بعدی سروش بود که این بار به مقصد تجهیز انقلاب اسلامی به ادوات فکری و ایده‌های نظری در برابر مخالفان تئوریک خود نوشته می‌شود و در آن حفاظت فکری از «شجره طیبه جمهوری اسلامی» مطمح نظر نویسنده قرار می‌گیرد. عبدالکریم سروش از سوی امام خمینی به عنوان جوان‌ترین عضو ستاد انقلاب فرهنگی منصوب می‌شود و جایگاهی رسمی پیدا می‌کند. پس از وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها، مصمم‌تر از همیشه و برای اینکه «دانشگاه‌ها عطر و بوی اسلام بگیرند» آثاری نظیر «دانش و ارزش»، «علم و ایمان» و «ایدئولوژی شیطانی» را می‌نویسد.

او سپس هوادار پوپر و ناقل اقوال او می‌شود و سردمدار گروهی می‌شود که لیبرالیسم را در پیوند با اسلام‌گرایی می‌خواهند. وقتی صدای اعتراض داوری اردکانی مبنی بر اینکه دین با هیچیک از ایدئولوژی¬ها جمع نمی¬شود و نباید به ایدئولوژی تبدیل شود بلند می‌شود، شدیدترین حمله‌ها از سوی امثال گنجی به عنوان دنباله مطبوعاتی عبدالکریم سروش در فضای سیاسی ایران خطاب به داوری سامان داده می‌شود. به نظر می‌رسد مقاله «فیلسوف حکومت استثنائی اسلامی» نیز تلاشی مجدد برای به سکوت واداشتن داوری و مهمتر از آن تمهید مقدمات به اصطلاح نظری برای بازگشت به وضعی است که روشنفکران دینی متفکران قوم بوده‌اند. چیزی که روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب از آن غلت ورزیده این است که اگر داوری اردکانی مدافع انقلاب بود، این دفاع رنگ فلسفی داشت و نه سیاسی و فیلسوف ما نمی‌توانست همانند سروش وابستگی سیاسی داشته باشد. به همین مناسبت او نمی‌توانست معلم و یا ایدئولوگ انقلاب اسلامی باشد. به همین مناسبت تا اطلاع ثانوی لقب ایدئولوگ انقلاب اسلامی و معلم انقلاب فرهنگی در اردوگاه روشنفکری دینی منحصر است.

* رونامه‌نگار حوزه اندیشه

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: سروش یا داوری؛ چه کسی ایدئولوگ انقلاب ۱۳۵۷ بود؟