خرازی صورت آن بسیجی را بوسید و گفت: مرا ببخش

چکیده :پس از ۵ ماشین عوض کردن، به دژبانی آبادان رسید و در صف طویل بسیجی‌ها منتظر ماند و به‌سختی به پادگان لشکر رسید. وقتی وارد پادگان می‌شد، دژبان او نشناخت و گفت: «کارت شناسایی" خرازی با چهره‌ای حق‌به‌جانب جواب داد: «کارتم کجا بود. زیاد سخت نگیر و بگذار بروم.» دژبان با دل‌خوری گفت: «این‌جا مقررات دارد. با چه مجوزی داری گردن‌کلفتی...


نصرالله محمودزاده

خدمت حاج‌باقر قالیباف، فرمانده لشکر نصر
سلامی از جنس نبرد در فاو.

مهم نیست سربازی سیلی بخورد و یا نماینده‌ای از خط ویژه عبور کند، مهم عمل به ارزش‌هایی است که شما و ۴۲ ‌پاسدار از نمایندگان مجلس می‌دانید به چه قیمتی بدست آوردیم.
اگر همچنان شهید خرازی، فرمانده لشکر امام حسین را یار، هم‌سنگر و همراه خود می‌دانید، ممنون می‌شوم که این خاطره همسنگر خود را در صحن علنی بخوانید.
جسارت شما را که در صحن علنی مجلس می‌خوانید، از قبل تحسین می‌کنم.

حسین خرازی پس از ۴۵ روز نبرد در فاو، تصمیم گرفت به پادگان لشکر برگردد. از اروند عبور کرد و منتظر راننده‌ خود ماند، اما راننده نیامد و رفت سر جاده اصلی و مثل سایر بسیجی‌ها پرید پشت یک وانت گذری. ۳ کیلومتر جلوتر، راننده به‌ جاده‌ فرعی پیچید و بسیجی‌ها پریدند پایین. خرازی در انتظار اتومبیل بعدی، یک تانکر آب ایستاد و فهمیده که اگر دیر بجنبد تا شب هم به پادگان نمی‌رسد و دوید و سوار شد. راننده مرد خوش‌صحبتی بود و خرازی دوست داشت نگاه مردم به جنگ را از زبان‌ خودشان بشنود. او آنروز چه احساس خوبی داشت.
پس از ۵ ماشین عوض کردن، به دژبانی آبادان رسید و در صف طویل بسیجی‌ها منتظر ماند و به‌سختی به پادگان لشکر رسید.
وقتی وارد پادگان می‌شد، دژبان او نشناخت و گفت: «کارت شناسایی”
خرازی با چهره‌ای حق‌به‌جانب جواب داد: «کارتم کجا بود. زیاد سخت نگیر و بگذار بروم.»
دژبان با دل‌خوری گفت: «این‌جا مقررات دارد. با چه مجوزی داری گردن‌کلفتی می‌کنی؟»
اگرچه خرازی انتظار نداشت کار به این‌جا بکشد، اما مقاومت کرد و دژبان به او گفت: «دست‌هایت را بگذار روی سرت و کمی کلاغ‌پر برو تا مقررات را رعایت کنی.»
خرازی شروع کرد به کلاغ‌پر رفتن و دژبان هم‌ پشت‌ سرش مرتب تکرار می‌کرد:
«ادامه بده… ادامه بده…»
ناگهان فرمانده دژبانی لشکر رسید و به آن بسیجی که سرباز بود، توپید و‌ گفت: « می‌دانی داری چه کسی را کلاغ‌پر می‌بری؟»
بسیجی پاسخ داد: «خودتان گفتید همه باید مقررات را اجرا کنند»
فرمانده دژبانی سیلی محکمی به‌صورت او زد و گفت: «ولی تو داشتی فرمانده لشکر را کلاغ‌پر می‌بردی.»
ناگهان خرازی تشری به فرمانده دژبانی زد و گفت: «چرا او را تنبیه کردی؟ او که داشت به وظیفه‌اش عمل می‌کرد.»
خرازی صورت آن بسیجی را بوسید و گفت: «مرا ببخش. شب بیا سنگر فرماندهی، کارت دارم. با یک تشویقی ده‌ روزه موافقی؟»
سپس به فرمانده دژبانی گفت: «من به عمد خودم را معرفی نکردم تا ببینم دژبانی چقدر مقررات را رعایت می‌کند. انتظار نداشتم با نیروهای زیردستت این‌طور رفتار کنی. فکر می‌کنی این‌ها کی هستند؟ دست از زندگی‌ کشیدند و آمدند که از اسلام دفاع کنند. من و شما که مسئول آن‌ها هستیم، باید مثل تخم چشم‌مان از آنها مواظبت کنیم.»
برشی از کتاب عقیق

بله‌، نمایندگان مجلس، رسم روزگار چنین است.

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: خرازی صورت آن بسیجی را بوسید و گفت: مرا ببخش