هنر و فرهنگ هفته؛ حذف و پیچش مو، حجم بزرگ سرگردانی، ثبت آرزوها
- مسعود بهنود
- روزنامه نگار
منبع تصویر، HomeStars
توضیح تصویر،لیلی حاتمی و فیلم قاتل و وحشی
گرفتاری جهانیان با کرونا بالا گرفته. شادی ساخت واکسن کوتاه بود، حتی جوامع ثروتمند دریافتند که کار دشوارتر از آن است که گمان می رفت. اینک نام واکسن، تابعیت، صف انتظار و مشخصات اولین کسانی که بازو به آن سپردند، همه صاحب پرونده شده است. اما هنر و فرهنگ در همه جهان دارد بعد یک سال، با فاجعه اخت می شود. از همه جهان آوازی نو به گوش می رسد. خبرهایی هم از ایران می رسد. در هفته ای که نمایشگاه های مجازی برپا بود، جشنواره های فیلم با کاستی ها و خشک اندیشی ها شکل گرفت و با همه کاستی ها باز چند لحظه بعد بازشدن سایت فروش بلیت، هزاران فروش رفته بود، جشنواره تئاتر امید بیشتری دارد، گالری های نقاشی پرکارند. نمایشگاه کتاب هم.
صاحبان خوش ذوق کافه ها، در فضای آنلاین بدون آن که با تذکر اداره مناطق روبرو شوند، همین قدر که فرصت همصدایی بی مدعی فراهم می آورند می توانند مطمئن باشند که به محض عفو عمومی از طرف رئیس جمهور و وزیر بهداشت، صداها مشتری خواهند داشت که قورمه سبزی را با اندکی مولانا و صدای همایون شجریان سفارش می دهند. و کی فکر می کرد که شاعر هفته ای یکبار برای شعردوستان شعر بخواند، کاری که دکتر مجابی به تنهایی می کند، هیلا صدیقی و یلدا ابتهاج با دعوت از شاعران دیگر.
طنزنویسی با اشاره به ابتکار شورای شهر تهران که به فکر ثبت آرزوی همشهریان افتاده اند. نوشته ثبت آرزوها؟ چه شوخی تلخ و شیرینی.
از جغرافیای مرگ نام آشنایان پیداست که چگونه پراکنده اند ایرانیان. شاعرشان عباس صفاری را کرونا در کالیفرنیا می بلعد، میناوند فوتبالیست پرآوازه اش از تهران راهی می شود و دکتر سعید سهامی دانشگاهی خوشنام از مشهد. تا بدانیم که چیست حکایت سینه شرحه شرحه از فراق. همزمان مامان همه سریال های خانوادگی در روی تخت و مبارزه با ویروس، همچنان که علی انصاریان پرسپولیسی دیگر که ریه هایش درگیر است.
این دیگر جشنواره نیست
در جشنواره ای که اجازه گرفته تعدادی هم تماشاگر در سالن داشته باشد (با بلیت سی هزار تومان) چنین پیداست که ۱۶ فیلم حضور دارند و دو یا سه کارگردان امید برد دارند. یکی از روزنامه ها شکایت کرده که کارگردان ها همه پنجاه ساله اند. امری که می تواند خبر خوبی برای هنر هفتم باشد. اما گفته های یک فیلمساز مولف حاکی است که دیگ از جای دیگر سوراخ است. طنزنویسی یادآور شده بود که کارگردان های قبل از انقلاب الان هشتاد سالگی را رد کرده و برای تصدی شورای نگهبان مناسب اند.
فرزاد موتمن فیلمساز برجسته معتقد است: «آنچه امسال در جشنواره فیلم فجر در حال وقوع است بسیار غیراصولی و غیرعادی است. میگویند از بین شصت و دو فیلم كه واجد شرایط حضور در جشنواره هستند بازبینی نهایی صورت گرفته و در نهایت ۱۶ فیلم در رشته های مختلف كاندیدا شده اند. این یعنی ممیزی و توقیف، انتخاب فیلم و كاندیدا شدن فیلمها و... همه چیز به صورت درهم انجام میشود و این به نظر من شیوه كاملا غیرطبیعی است. اگر دقیق بخواهم بگویم این اصلا اسمش دیگر جشنواره نیست.»
فیلم های جشنواره فجر امسال عبارتند از: ابلق نرگس آبیار. بیِ همه چیز، محسن قرایی. تک تیرانداز، علی غفاری. تی تی، آیدا پناهنده. خط فرضی، فرنوش صمدی. رُمانتیسم عماد و طوبا، کاوه صباغزاده. روزی روزگاری، آبادان، حمیدرضا آذرنگ. روشن، روحاله حجازی. زالاوا، ارسلان امیری. ستاره بازی، هاتف علیمردانی. شیشلیک، محمدحسین مهدویان. گیجگاه، عادل تبریزی. مامان، آرش انیسی. مصلحت، حسین دارابی. منصور، سیاوش سرمدی و یدو، مهدی جعفری.
اما مهم ترین حادثه ای که جشنواره امسال را لکه ای در تاریخ صنعت فیلم ایران کرد (یا می کند) سانسوری است که گمان می رفت در چهل سال گذشته هر سال (جز در دوران احمدی نژاد) اندکی ترمیم یافته، اما چنین نشد. خلاصه شدن فیلم ها به ۱۶، غیبت چهره های اصلی سینما در این جشنواره و بهانه هایی که برای نپذیرفتن چند فیلم. مهم ترین فیلم قاتل و وحشی بود ساخته که هیچ کس گمان نمی برد که پشت در اتاق سانسور متوقف شود. شد و علتش این که گوش های لیلا حاتمی پیداست.
همین بود که فریاد پانتهآ بهرام را برانگیخت که نوشت: اين روزها باز بحثِ گوش است و سانسور و سينما و زن. گوشِ "زنان " كه گويا فقط براي شنيدنِ فرامينِ "مردان" آفريده شده. نه ببخشيد. بايد چيزي بگويم كه به "صلاح" باشد. چرا كه "آداب" اينگونه حكم ميكند.
این هنرمند قدیمی نوشت: نه دوستان! نه اينهمه آسان. ما در اختلاط مفاهيم و استدلالات و استفتاء و مباحثِ بي قانوني كه قانون نميشوند، تاوانِ "زن" بودنمان را مي دهيم. من تاوان دادم براي شركت در جلسه مطبوعاتی فيلمی كه با همان شكل در آن فيلم ظاهر شده بودم. اين خانه گويا به اعتبارِ "ترس" پابرجاست و ما هرگز صاحبخانه نميشويم ."زن" بودن و بودن در اين سينما آسان نيست.
گفتنی است که در سالیان گذشته همواره فیلم هایی بودند که با بهانه گیری مدیران وقت از شرکت در جشنواره محروم ماندند و چند سال بعد مدیران بعدی بی مانع دیدند و آب هم از آب نجنبید و آشکار می شود که سلیقه های مختلف و فردی یا بند و بست های پشت صحنه حکمفرماست.
سال ها پیش حاج واشنگتن ساخته علی حاتمی به این بلیه دچار شد و بعد چند سال تکه پاره شد اما خبری نشد. همان سال ها مارمولک ساخته کمال تبریزی به همین درد مبتلا شد و بعد حتی تشویق هم شد، یا فیلم به رنگ ارغوان حاتمی کیا که هیچ تغییری نپذیرفت. سنتوری ساخته داریوش مهرجویی چند سالی در بایگانی بود تا بالاخره دریافتند که برای مبارزه با مواد مخدر هم پیام موثری دارد، در این سال ها من عصبانی نیستم ساخته رضا درمیشیان هم برای چند سال در قفسه بود و بعد اکران گرفت و مشهورترینش خانه پدری ساخته کیانوش عیاری بود که سالیان سال ماند و وقتی که سرانجام اجازه گرفت، دو روز بعدش باز پایین کشیده شد، تا بیایند چاره ای بیندیشند فیلم به صورت غیرقانونی (از منافذ موجود) راهی بازار قاچاق شد و از نفس افتاد.
منبع تصویر، A.Safari
توضیح تصویر،عباس صفاری شاعر
صفاری، فراتر از سادهنويسان
سروش صحت در ستون هفتگی خود در اعتماد نوشت: مردی كه جلوی تاكسی نشسته بود، گفت: «هنوز باورم نمیشه عباس صفاری هم رفته باشه.» مردی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «كی بودن؟» مرد جلویی گفت: «شاعر مورد علاقه ام.» مردی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «میشه یكی از شعرهای ایشون را برامون بخونید؟» مرد كتابی از كیفش درآورد و شروع به خواندن كرد: «دور دنیا هم كه چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای/ راه دوری نخواهی رفت/ حتا در خوابهای آبرفته ات/ كه تیك تاك بیداری مدام/ تهدیدشان میكند/ میگویند دنیا كوچك شده است/ و استوا در آینده ای نزدیك/ همسایه خونگرم قطب خواهد شد/ نه همسفر خوشباور/ دنیا هرگز كوچك نمیشود/ ما كوچك شده ایم/ آنقدر كوچك كه دیگر/ هیچ گم كرده ای نداریم/ دلخوشیم كه در نیمه تاریك دنیا/ كسی ما را گم كرده است/ و دارد دربه در/ دنبالمان میگردد. كسی كه زنگ در را/ همیشه بعد از هجرت ما/ به صدا درخواهد آورد.»
راننده گفت: «میشه یك بار دیگه شعر رو بخونید؟» مرد خواند: «دور دنیا هم چرخیده باشی/ باز دور خودت چرخیده ای» راننده گفت «عجب.» مردی كه عقب تاكسی نشسته بود، گفت: «اسمشون چی بود؟» مرد جلویی گفت: «عباس صفاری».
عباس صفاری انسان ساده ای بود. ساده تر از آن که شاعر بشود. همان زندگی درونی که داشت شاعرانه بود. اهل یزد بود. یک زندگی ساده رفته به سربازی و بعد هم به عنوان دستیار پزشکیار استخدام دولت شده و رفته به جاهای دور. و هنوز اثری از هنری در او نبود که بیست ساله شد. و در این زمان خودش ندانست چطور. شد ترانه سرا. آرزو داشت که شعرش را گوگوش بخواند اما نشد. گیتی و سلی و نلی و چند تا از بچه جوان های کم نام خواندند و مهم ترینشان هم اسیر شب بود که فرهاد مهراد خواند. خراباتی بود اما شاعر پیشه نبود. خودش گاهی به خنده می گفت شاعر باید خیلی مولانا و سعدی خوانده باشد من نخوانده بودم، شاعر باید حرف های درشت بلد باشد من بلند نبودم. انقلاب شد.
۲۵ سال داشت که از جلو امواج انقلاب گریخت. اصولا از سیاسی گری هراس داشت. راه افتاد و رفت به لندن. آن موقع هنوز شکل و شمایل آینده کشور پیدا نبود. اما چندان که پیدا شد راه افتاد به سمت آمریکا، هیچ وقت برای کسی نگفت که اول کار چه کرد در جایی مانند کالیفرنیا. اما از همان اول رفت به لانگ بیچ که یکی از زیباترین تکه های کالیفرنیاست و همزمان با کار رفت به دانشگاه ایالتی و هنرهای تجسمی خواند و کم کمک کارگاهی ساخت و در آن با چوب پایه هایی ساخت. و نقش برگردان و چوب نگاره هایی را ساخت که با بستنش به پرس توانست نقش از آنان بگیرد. بهترین حادثه زندگیش وقتی بود که یک پرس قدیمی چدنی در یک حراج ماشینی یافت و خرید به ۴۲ دلار و به قول خودش به اندازه بودجه دولت آمریکا از آن درآمد داشته است.
در این حال سروسامانی جست و یافت. ازدواج کرد و دو دختر یافت. زندگیش معنا یافت. و شعرهای خود را جمع کرد تا ۱۳ سال بعد که چاپشان کرد و بعد سالی سری به ایران زد. با کسی از شعر سخن نگفت اما زود برگشت. گوییا همین سفر وی را انداخته بود به راهی که می خواست، چون از آن پس زندگی را در همان کارگاه لانگ بیچ گذراند. هر روز شعر گفت. بار بعد که به تهران رفت او را می شناختند. وضعیت محیط ادبی عوض شده بود. خیلی مثل او شعر می گفتند که از نظر بزرگان شاعر نبودند. اصولا ترانه سرایان هرگز نزد بزرگان شعر جایی نداشتند.
اما عباس صفاری بار آخر که به تهران سفر کرد. خود گفت که دیدم تحت تاثیر یک چیزی، نمی دانم چی، شاید بدان علت که کسی نمی توانست شاملو شود دیگر. یا شاید هم این ارتباطات اینترنتی چنین کرد. شعرها شد مثل شعرهای ترجمه که اگر هم ساده نباشند در اصل، وقتی ترجمه می شوند، ساده اند.
او هر چقدر تهران دیر او را تحویل گرفت در جاهای دیگر دنیا شناخته شد. شعرهایش به زبان های مختلف ترجمه شد. در لانگ بیچ ماند تا ویروس همان جا به سراغش آمد. اولش گفتند نجات می پذیرد اما ریه تحمل نکرد. و این ریه از سیگار بود و همان که در مجموعه کبریت خیس - بهترین و شناخته شده ترین مجموعه شعرش- بدان بارها پرداخته. در یک جا اصلا مرگ را سیگاری دیده که روشن نشد و زیر باران افتاد و تمام.
منبع تصویر، Davood Maeili
توضیح تصویر،متروکه ، حوالی امامزاده یحیی
هیچ کس کلید ندارد
حوالی نشریه محترمی است که به علت کمبودها فاصله اش بیشتر شد و شماره ۷ را برای پاییز و زمستان امسال منتشر کرد. این ماهنامه خواندنی به ما و فضای اطرافمان می پردازد و این شماره گزارش اصلی خانه های متروکه است.
گزارش های متعددی دارد از این دست خانه ها، برخی ستاد نظامی بوده اند، بعضی خانه مسکونی بوده اند، پدربزرگ مرد و بین بچه ها که از اطراف جهان آمدند اختلاف افتاد و رها کردند. برخی نمونه ها خوابگاهی است که گزارشگر وقتی قلم به توصیف آن ساختمان می گرداند که درهایش مانند دندان های کرم خورده شکسته و بسته است، با خاطرات دوران دانشجویی خود هم درگیر می شود. هر گوشه یک گوشه زندگی صدها نفرست.
یکی از گزارش ها نوشته گلاره مرادی است: متروكه بن بست حسینی شده است سرپناه شبیه به من ها. كولی هایی كه به هر علتی دنبال جایی برای سكوت و سكونت اند. ساختمان آجری است. دوطبقه، با در و پنجره های كنده شده، با در اصلی ای كه قفلش از دور هم مشخص است. در یكی از كوچه های نزدیك خیابان انقلاب. آن طور كه آقای میم می گفت ساختمان از پشت به پاساژ متروكه و از كار افتاده ای هم می رسد كه درش رو به آزادی است؛ خیابان آزادی.
در متروكه بن بست حسینی كسانی زندگی می كنند، آقای میم یكی از آن هاست. غروب ها كوله اش را بر می دارد، از دیوار داخل متروكه بالا می رود، روی قرنیز، پای راست روی آجر بیستم، پای چپ روی آجر دهم. و زمین. می رود كتاب هایش را از مغازه ای دور میدان انقلاب بگیرد و بساط كند. بك ماه پیش، به واسطه یكی از دوستانش به متروكه بن بست حسینی راه پیدا كرده و حالا می تواند شب ها هم آنجا بماند. چه سكوتی بهتر از سكوت یك خانه متروكه؟ متروكه ای كه ساكنانش تمام وابستگی هایشان به دنیای بیرون را همان بیرون رها می كنند و فقط خودشان با لوازم مختصری داخل می شوند. چرخ دوره گردی و گونی های ضایعات و بساط كتاب بیرون، كت و كیف و لباس و غذا و مواد تو.
آقای میم در متروكه بن بست حسینی آزاد بود و این آزادی را به امكانات خانه شان ترجیح می داد. هر کسی گوشه ای خوابیده یا لمیده یا نشسته و كسی به كسی كاری ندارد. می پرسم راهی هست كه من هم یك روز بیایم ببینم؟ می گوید با رییس باید هماهنگ كند. رییس صاحب ملك نیست. اولین نفری است كه چهار پنج سال پیش اینجا را كشف كرده است. تازه واردها باید از او اجازه بگیرند تا ماندگار شوند. تازه واردهایی مثل یك ماه پیش آقای میم، یا حالای من.
صاحب متروکه سالی یك بار میاید و به خانه رها شده اش سر می زند. برای ساكنان جدیدش خط و نشان می كشد و دوباره می رود. نه پولی از آن ها می گیرد، نه بیرونشان می كند. به قول آقای میم بدش هم نمی آید چند نفر مراقب ملكش باشند، مخصوصا كسی مثل رئیس.
گزارش سرانجام به این جا می رسد: آقای میم کارمند آموزش و پرورش بود. در چند دبستان معلمی کرده بود تا وقتی تصمیم می گیرد با رفیقش شریکی انتشارات بزند. یک سال مرخصی بدون حقوق از می گیرد که انتشارات را راه بیندازد، کار پژوهشی کند و کتاب نوشتن (آرزوی همیشگی اش) را شروع کند. می گوید یکی از کتاب هایش را هنوز پشت شیشه بعضی مغازه های انقلاب می بیند. می خواستند برای انتشاراتشان در مرکز تهران دفتر بگیرند، اما آقای میم یک خانه در شهرک اندیشه داشت و طبق قوانین آن زمان نمی توانست دفتر را به نام خودش بزند. شریکش دفتر را به نام مادر خود زد. ۶ سال بعد شریک یک روز با مادر به محضر رفت، از او وکالت گرفت و سند را به نام خود کرد. کلید عوض و آقای میم بیرون. آقای میم ورشکست.
منبع تصویر، Galleryinfo
توضیح تصویر،بی خبر از ویروس
حجم بزرگ سرگردانی
نمایشگاه انفرادی آرمین ابراهیمپور هفته پیش در نگارخانه بهارک برپا بود. عنوان نمایشگاه خود بیانگر سخنی است که نقاش با رنگ های مات و خسته، و چهره های سرگردان در صدد بیان آن بوده است.
در بیانیه نمایشگاه می خوانیم: آثارِ آرمینِ ابراهیم پور، آینهایست در برابرِ رفتارهایِ پایانناپذیرِ آدمی، برای ماندنی بیشتر. مسافرانی با ایستگاههای مخصوص و انگار بیخبر از ویروسی بزرگ به نام کرونا.
در ادامه متن آمده: چرایی و چه بودنِ آدمی و از کجا آمدنِ او مقولهایست که در این آثار به صورتِ فرم و رنگ و نقشمایههای خاص، قابل درک است و آن رازی است که خیام، حدود هزار سال پیش سروده است: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
منبع تصویر، K.Drambakhsh
توضیح تصویر،مهتاب را به درون بخوان
نمایشگاه یکهویی
کامبیز درم بخش از پرکار ترین طراحان و نقاشانی است که از نسل پیشین با همان عشق و پیگیری و از راه های مختلف، کار را همچون نیم قرن گذشته دنبال می کند. هفته پیش گالری هو نمایشگاهی یهویی برپا داشت که در آن تابلوهای بزرگ درم بخش از طریق آنلاین به تماشای هنردوستان گذاشته شده بود. و در نهایت دو هفته نیز بر آن افزوده گشت.
پونه ندایی مدیرگالری هو بیانیه نمایشگاه نوشته است: کامبیز درمبخش توانسته با چند نسل مخاطب خود متصل بماند. عین فرشتههای قصههاست، از هر جا عبور کند ذرههای نور از وجودش میتراود و ساحت هنر و فرهنگ را با نیروی خلاقهاش متبرک میکند. این مجال تماشا را کاملا یهویی آماده کردیم.
منبع تصویر، Aroosak sokhango
توضیح تصویر،ملیکا غلامی ۶ ساله
صدای کودکان
فرهاد عسسلر ۱۳ ساله نامه ای نوشته به ماهنامه عروسک سخنگو که نشریه ای است برای کودکان و روشنفکران، یکی از معتبرترین منابع برای شناخت رشد یا عقبگرد کودکان ایرانی، ۳۱ سال است که مرتب منتشر شده. در لابلای ادبیات کودکان این ماهنامه واقعیت زندگی ها پیداست.
فرهاد اهل شبستر نوشته: برای این به مدرسه میروم که در آینده به سرم کلاه برداری نکنند. وقتی که مادرم مرا به مهدکودک برد، من خیلی میترسیدم و معلممان خانم بود. مادرم مرا به گوشه کلاس برد و در آنجا نشستم. وقتی که مادرم از در به بیرون رفت، من خیلی خیلی ترسیدم. معلم که با ما احوالپرسی میکرد و پیش در نشسته بود، من از صندلیم پا شدم، زود خودم را از کلاس بیرون کردم. معلم هنوز از صندلیش پا نشده بود، من از مدرسه خودم را بیرون کردم.
فرهاد در نهایت نوشته: مادرم را از دور دیدم و خودم را به پیش او رساندم و او یک سیلی به گوشم زد و مرا به کلاس آورد. من از آن وقت درسهایم را خواندم و تا به حال درسهایم را میخوانم که آینده ی خوبی داشته باشیم.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: هنر و فرهنگ هفته؛ حذف و پیچش مو، حجم بزرگ سرگردانی، ثبت آرزوها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران