مدیریت سلیمانی
در عین حال در بیان جزئیات زندگی وی ابهامات بسیاری وجود دارد و مفسران احتمالاتی می دهند که بعضاً قابل قبول نیست و متفکر امروزی نمی تواند به سادگی آن ها را قبول کند. در عین حال می توان برای آنها توضیحاتی را قائل شد که تا در حد مقدور رفع شبهه کند. نویسنده بدون هیچ ادعایی نظراتی را ابراز کرده تا شاید بتواند به بعضی ابهامات پاسخ گوید و آنها را برای نسل جوان قانع کننده تر کند.
مقدمه
بخشی از قرآن کریم داستان های گذشتگان و از جمله پیامبران است. خدا بر قرائت و عبرت گیری از داستانهای طرح شده در کتاب خود تأکید دارد. اهمیت داستان های پیامبران ویژگی خاص دارد: معقول، نتیجه بخش و قابل عبرت بودن از توصیه های قرآن در خواندن، و به ویژه داستانهای آن است (یوسف، 111). بنابراین داستان ها باید بگونه ای باشند که در هر عصر و زمانی مورد استفاده قرار گیرند و موجب عبرت شوند، در غیر این صورت ذکرش فایده ای ندارد.
حکایت در باره سلیمان پیامبر بسیار زیاد است و نه تنها در قرآن که در سایر کتب آسمانی هم از وی سخن گفته شده ولی برخلاف قرآن آنقدر افسانه و تهمت های ناروا به پیامبر خدا زده شده است که باور کردنی نیست (طباطبایی، 1384، ج. 17: 315). در قرآن سلیمان پیامبر مانند یکی از پیامبران است و اگر چه خدا به او و پدرش ملک و سلطنت داده است ولی این امتیازات او را ازجرگة پیامبری خارج نمی کند و از قداست آنها نمی-کاهد. خدا در قرآن همه پیامبران را مانند هم می داند، اگرچه بعضی را بر بعضی دیگر برتری بخشیده است (بقره، 253). همچنین داستان سبا و ملکة یمن در آیات قرآن اهمیت فراوان دارد به طوریکه یک سوره به نام سبا و آیات متعددی در باره ملکه سبا هست. در داستان سلیمان نکات فراوانی وجود دارد که باید روشن شود و نمی-شود از سر آن به سادگی گذشت و یا آنها را توجیه کرد.
آنچه انگیزه من برای نگارش این مقاله شد استماع تفسیر آیاتی از سوره نمل در باره سلیمان و ملکه سبا از شبکه 4 سیما توسط آیه الله جوادی آملی بود که برایم نسبت به بخشی از سخنان ایشان ابهاماتی ایجاد شد و تصمیم گرفتم با مطالعه بیشتر توضیحاتی در این باره بنویسم که شاید مفید فایده باشد. این مطالب هم پاسخ به ایشان نیست بلکه استنباطی شخصی است و فکر می کنم زوایایی را روشن می کند، ضمن اینکه ساحت پیامبر را هم منزه تر نگه می دارد.
ایشان دعوت سلیمان از ملکه سبا را دعوت به حکومت مرکزی تلقی، «واتونی مسلمین» خطاب به وی را به تسلیم سیاسی تعبیر کرده است؛ به این معنا که اول سلیمان می خواهد ملکه سبا را از نظر سیاسی تسلیم کند، آنگاه او را به خدا و خداشناسی بخواند. او همچنین دنباله آیة «کذالک یفعلون» را در نقد بر سخن زمخشری در تفسیر کشاف، قول خدا دانست که قابل تأمل است. قبل از بیان نظرات خود لازم است بخشی از مهمترین آیاتی که به این داستان و داستانهای مشابه مربوط است را از سه سوره نمل، انبیا، و سبا بیان کنم:
سوره نمل:
وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ و َقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ.
و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت ای مردم ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزی به ما داده شده است راستی که این همان امتیاز آشکار است (۱۶)
وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ.
و برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرندگان جمعآوری شدند و [برای رژه] دسته دسته گردیدند (۱۷)
حَتَّی إِذَا أَتَوْا عَلَی وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ.
تا آنگاه که به وادی مورچگان رسیدند مورچه ای [به زبان خویش] گفت ای مورچگان به خانه هایتان داخل شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند (۱۸)
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَی وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ.
[سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افکن تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای سپاس بگزارم و به کار شایسته ای که آن را می پسندی بپردازم و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته ات داخل کن (۱۹)
وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ.
و جویای [حال] پرندگان شد و گفت مرا چه شده است که هدهد را نمی بینم یا شاید از غایبان است (۲۰)
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ.
قطعا او را به عذابی سخت عذاب می کنم یا سرش را می برم مگر آنکه دلیلی روشن برای من بیاورد (۲۱)
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
پس دیری نپایید که [هدهد آمد و] گفت از چیزی آگاهی یافتم که از آن آگاهی نیافته ای و برای تو از سبا گزارشی درست آورده ام (۲۲)
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیم.
من [آنجا] زنی را یافتم که بر آنها سلطنت میکرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت (۲۳)
وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ.
او و قومش را چنین یافتم که به جای خدا به خورشید سجده می کنند و شیطان اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه [راست] باز داشته بود در نتیجه [به حق] راه نیافته بودند (۲۴)
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ.
[آری شیطان چنین کرده بود] تا برای خدایی که نهان را در آسمانها و زمین بیرون می آورد و آنچه را پنهان می-دارید و آنچه را آشکار می نمایید می داند سجده نکنند (۲۵)
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
خدای یکتا که هیچ خدایی جز او نیست پروردگار عرش بزرگ است (۲۶)
قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ.
گفت خواهیم دید آیا راست گفته ای یا از دروغگویان بوده ای (۲۷)
اذْهَبْ بِکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ.
این نامه مرا ببر و به سوی آنها بیفکن آنگاه از ایشان روی برتاب پس ببین چه پاسخ می دهند (۲۸)
قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ.
[ملکه سبا] گفت ای سران [کشور] نامه ای ارجمند برای من آمده است (۲۹)
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.
که از طرف سلیمان است و [مضمون آن] این است به نام خداوند رحمتگر مهربان (۳۰)
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ.
بر من بزرگی مکنید و مرا از در اطاعت درآیید.
قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّی تَشْهَدُونِ.
گفت ای سران [کشور] در کارم به من نظر دهید که بیحضور شما [تا به حال] کاری را فیصله نداده ام (۳۲)
قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ.
گفتند ما سخت نیرومند و دلاوریم و[لی] اختیار کار با توست بنگر چه دستور می دهی (۳۳)
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ.
[ملکه] گفت پادشاهان چون به شهری درآیند آن را تباه و عزیزانش را خوار می گردانند و این گونه می کنند (۳۴)
وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ.
و [اینک] من ارمغانی به سویشان می فرستم و می نگرم که فرستادگان [من] با چه چیز باز می گردند (۳۵)
فَلَمَّا جَاءَ سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ.
و چون [فرستاده] نزد سلیمان آمد [سلیمان] گفت آیا مرا به مالی کمک می دهید آنچه خدا به من عطا کرده بهتر است از آنچه به شما داده است [نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانی می نمایید (۳۶)
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ.
به سوی آنان بازگرد که قطعا سپاهیانی بر [سر] ایشان می آوریم که در برابر آنها تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن [دیار] به خواری و زبونی بیرونشان می کنیم (۳۷)
قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ.
[سپس] گفت ای سران [کشور] کدام یک از شما تخت او را پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند برای من می آورد (۳۸)
قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ.
عفریتی از جن گفت من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزی برای تو می آورم و بر این [کار] سخت توانا و مورد اعتمادم (۳۹)
قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ.
کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی برایت می آورم پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند بی گمان پروردگارم بی نیاز و کریم است (۴۰)
قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لَا یَهْتَدُونَ (41).
گفت تخت [ملکه] را برایش ناشناس گردانید تا ببینیم آیا پی می برد یا از کسانی است که پی نمی برند (۴۱)
فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ.
پس وقتی [ملکه] آمد [بدو] گفته شد آیا تخت تو همین گونه است گفت گویا این همان است و پیش از این ما آگاه شده و از در اطاعت درآمده بودیم (۴۲)
وَ صَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ.
و [در حقیقت قبلاً] آنچه غیر از خدا می پرستید مانع [ایمان] او شده بود و او از جمله گروه کافران بود (۴۳)
قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.
به او گفته شد وارد ساحت کاخ [پادشاهی] شو و چون آن را دید برکه ای پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد [سلیمان] گفت این کاخی مفروش از آبگینه است [ملکه] گفت پروردگارا من به خود ستم کردم و [اینک] با سلیمان در برابر خدا پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۴۴)
و در سوره انبیا:
وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ.
و برای سلیمان تندباد را [رام کردیم] که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم جریان می-یافت و ما به هر چیزی دانا بودیم (۸۱)
وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ.
و برخی از شیاطین بودند که برای او غواصی و کارهایی غیر از آن می کردند و ما مراقب [حال] آنها بودیم (۸۲)
و در سوره سبا:
وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ.
و باد را برای سلیمان [رام کردیم] که رفتن آن بامداد یک ماه و آمدنش شبانگاه یک ماه [راه] بود و معدن مس را برای او ذوب [و روان] گردانیدیم و برخی از جن به فرمان پروردگارشان پیش او کار می کردند و هر کس از آنها از دستور ما سر برمی تافت از عذاب سوزان به او میچشانیدیم (۱۲)
لازم به ذکر است که در بسیاری از مشکلات موجود در داستان سلیمان تفاسیر به اجمال برخورد کرده و گفته اند اینچنین به ما رسیده است بدون آنکه بخواهند وارد چگونگی ماجرا شوند. سؤالاتی که در این رابطه و حتی فراتر از بحث های آیه الله جوادی مطرح است به این شرح است:
1. آیا زبان مرغان در «و علمنا منطق الطیر»: به زبان سلیمان ترجمه می شده یا او رفتار شناسی می کرده است؟
2.حکومت مرکزی، به قول آیه الله جوادی آملی به چه معنا است؟ آیا به قول ایشان می توان پذیرفت که سلیمان حکومت مرکزی داشته است؟
3. آیا هدهد فردی از نوع هدهد بوده یا رئیس، یا نمایندة آنها بوده است؟
4. آیا غیبت هدهد آنقدر نادرست بوده که تنبیه آن مرگ قلمداد شده، یا سلیمان فردی بد اخلاق بوده، یا این شگرد مدیریتی سلیمان برای اداره کشورش بوده است؟
5. آیا تأسف از اینکه ملکه سبا و پیروانش خدا را نمی پرستند که در بین این مکالمات قرار گرفته است، مربوط به هدهد است یا مربوط به سلیمان یا قول خدای کریم ؟
6. فرق «اوتینا من کل شیء» و «و اوتیت من کل شیء» که در باره هم سلیمان و هم ملکه سبا است چیست؟
7. آیا پیامبر خدا به مُلک ملکه سبا چشم داشت است و دنبال لشکرگشایی بود، در حالیکه هدیه او را رد می کند؟
8. آیا او آنقدر جاه طلب و قدرتمدار است که نمی تواند حکومتی غیر از خود را ببیند و میخواهد همه حکومت ها را به خود ضمیمه کند؟
9. آیا او نبوتش بر حکومتش رجحان دارد و به مسائل دنیوی مانند ملوک عنایتی ندارد یا برعکس نبوتش تابع حکومتش است؟
10. آیا مُلک در نظر خداوند امری منفی است؟
11. آیا ملکه سبا در باره ملوک بهتر از سلیمان قضاوت می کند؟ یا او قضاوتش در باره ملوکی همچون خود اوست؟
12. چرا سلیمان هدیه ملکه سبا را قبول نکرد درحالیکه از نظر اخلاقی رد احسان مذموم است؟
13. آیا تهدید سلیمان متوجه ملکه یا درباریان به ظاهر خودشیفته او بود؟
14. اگر تهدید سلیمان به درباریان ملکه سبا و نه خود او بوده مشعر بر این است که درباریان در حکومت های غیر خدایی بر حاکم تسلط و اشراف دارند و آنهایند که به اصطلاح به مَلِک خط می دهند؟
15. آیا رفتن ملکه سبا به نزد سلیمان ناشی از علاقه قلبی وی، مطابق میل درباریان او بود؟ آیا او آنها را همراه خود برد؟ یا او شخصاً به دیدار سلیمان رفت و دیگر هم بر نگشت؟
16. آیا اظهار تسلیم ملکه سبا به هنگام دیدن عرش خود به هنگام حضور در پیشگاه سلیمان حکایت از اطاعت قبلی او از سلیمان یا مسلمانی او دارد؟
17. آیا «اسلمت مع سلیمان» که ملکه سبا به آن اقرار کرد به معنای این است که ملکه سبا بعد از دیدار با سلیمان به خدا ایمان آورد یا قبلاً ایمان آورده بود؟
18. آیا وقتی ملکه عزم سفر می کند تخت او آورده می شود؟ یا در آخرین فرصتی که او نزدیک است به محل اقامت سلیمان برسد؟ آیا اصل تخت او را می آورند؟ و آیا دوباره تخت به سر جایش بر می گردد؟
19. در آیه «و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر» چگونه بوده است؟
20. آیا سلیمان آنقدر بیکار بوده است که با استفاده از باد صبح و عصر به اندازه یک ماه حرکت می کرده و همراهانی داشته است؟
21. آیا سلیمان قالیچة افسانه ای داشته است؟ حتی اگر بپذیریم که سلیمان همواره صبح و شام در حرکت بوده است او را از اداره امور در مرکز حکومت باز نمی مانده است؟
22. آیا این حرکت یک ماهه بر اساس حرکت پیاده آن زمان بوده است؟ دلیل آن چیست؟
اما پاسخ به سؤالات
آنچه به عنوان پاسخ می آید برگرفته از متن آیات قرآن و با مراجعه به تفسیر المیزان است:
- آیا زبان مرغان در «و عُلمنا منطق الطیر»: به زبان سلیمان ترجمه می شده یا او رفتارشناسی می کرده است؟
علامه طباطبایی می نویسد (طباطبایی، ج. 15، 498) شاید منطق ذکر شده در اینجا فراتر از منطق مخصوص به انسان باشد و نیز اشاره می کند به اینکه در علم امروزی طول موج صداهایی که انسان آن ها را می شنود معلوم شده، اما توضیح بیشتری نداده و گفته است شاید نطق درکلامی وسیع به کار رفته که خدا هر چیزی را دارای نطق می کند (سجده، 21).
پرسش این است که با توجه به اینکه سلیمان جن و انس را در تسخیر خود داشته است آیا منطق طیر تسری به سایر حیوانات دارد یا خیر؟ از آنجا که وقتی او قول مورچه را می شنود و تبسم می کند نشان از علم سلیمان به زبان دیگر جانوران دارد؛ اگر چه بعضی از مفسران گفته اند که مورچه چون می تواند بالدار باشد جزو طیر به حساب می آید، که سخن ناروایی است (503)؛ ولی از آنجا که سلیمان جن و انس و مرغان همه را در اختیار داشته و همه گوش به فرمان او بوده اند نمی تواند بدون آشنایی با زبان آنها بر آنها حکمرانی کند. در مورد فهمیدن سخن مورچه علامه طباطبائی از قول مفسران مطالبی را نقل کرده که با فهم منطق طیر منافاتی ندارد (طباطبائی، ج. 15، 502). البته اینکه در قرآن از جن و انس و پرندگان نام برده شاید اشاره به این باشد که بقیه جانوران به ویژه اهلی آنها همواره در خدمت بشرند به جز این سه گروه، که جن و انسان به خاطرداشتن اختیار ممکن است از اجرای فرمان سرپیچی کنند و پرندگان هم به خاطر قدرت پرواز ممکن است از نظر غایب شوند کما اینکه در مورد هدهد اتفاق افتاد. شاید برای سان دیدن فقط این سه گروه واجد ارزش بوده اند اگر چه در مورد اسبان هم در سورة ص، آیه 10 یاد شده است.
پرسش دیگر این است که آیا علم به نطق پرندگان از طریق رفتار شناسی و بر حسب تجربه به دست آمده است یا به معنای واقعی سلیمان زبان آنها را می فهمیده است. آیا خدا سلیمان را قادر کرده است که او بالاتر و پائین تر از طول موجهایی که خاص انسان معمولی است را بشنود یا صدای آنها به نطق انسان ترجمه شود به گونه ای که همراهان سلیمان هم آن را بفهمند. همه این شقوق قابل پذیرش و امکان پذیر بودن آنها از نظر علمی محرز شده است. امروزه تجربه و علم ثابت کرده است که می توان از طریق تربیت و رام کردن حیوانات به آنها فهماند که چه بکنند و چگونه رفتار یا دستورات انسان را اجرا کنند. اگر این فرض پذیرفته شود آنوقت ممکن است تنها بعضی پرندگان برای اجرای دستورات تربیت شده باشند و به عموم آنها تسری نداشته باشد. در فرض دوم قدرت فهم سخن پرندگان برای سلیمان در همه موارد هست و هم اکنون دستگاههایی ساخته شده که همزمان می تواند مطلبی را به چند زبان ترجمه کند. با این فرض همه پرندگان هم باید قدرت فهم سخن انسان یا شخص سلیمان را داشته باشند. به این معنا که نه تنها سلیمان زبان پرندگان و احیاناً دیگر جانوران را می دانسته است بلکه پرندگان نیز زبان انسانها را می فهمیده اند؛ زیرا هدهد چه به هنگامی که از ملکة سبا خبر آورد یا مجدداً از طرف سلیمان حامل پیام شد سخن انسانها را فهمید و منتقل کرد. همچنین از آنجا که سلیمان دارای دستگاه عریض و طویلی از همراهان انسی و جنی بوده است سؤال این است که آیا همراهان سلیمان هم این مکالمات را می شنیده یا می فهمیده اند؟
- حکومت مرکزی، در قول آیه الله جوادی آملی به چه معنا است؟
آیا به قول آیه الله جوادی می توان پذیرفت که سلیمان حکومت مرکزی داشته است؟ سلیمان با آنهمه قدرتش از حکومت در یمن خبر نداشت. تازه وقتی هدهد به او خبر داد گفت ببینم تو راست میگویی یا خیر و چنانچه خلاف بگویی تو را تنبیه می کنم. بنابراین تفوّه به حکومت مرکزی به نظر نمی رسد که صحیح باشد. حکومت مرکزی در جایی درست است که حکومت های تابعه ای وجود داشته باشد و آنگاه تمردی صورت گرفته شده باشد تا حکومت مرکزی بخواهد آن را به اطاعت وادارد. اما وقتی او هنوز از حکومت ملکه سبا خبر ندارد و نمی-داند کجاست قول به اینکه آن را تابع حکومت مرکزی کند نامفهوم است.
- آیا هدهد فردی از جنس هدهد بوده یا رئیس آنها بوده است؟ وآیا هدهدها دسته جمعی به پرواز درآمده و از حکومت ملکه سبا خبر آورده اند؟
به نظر می رسد منظور در اینجا هدهد فردی خاص از جنس هدهد است چون معقول نیست همه آنها در آن واحد در خدمت ظاهری ایشان بوده باشند. سیاق عبارات قرآن نشان از یک هدهد دارد که شاید رئیس و نمونه ای از نوع هدهد باشد که در خدمت سلیمان بوده است؛ همچنانکه ملکه مورچگان به سایر مورچگان دستور داد تا برای خود پناهگاهی بجویند.
- آیا غیبت هدهد آنقدر نادرست بوده که تنبیه آن مرگ قلمداد شده یا این شگرد مدیریتی سلیمان برای اداره کشور بوده است؟ آیا سلیمان فردی بد اخلاق بوده یا برای اداره حکومتش و اداره اصناف موجودات ناگزیر از برخورد دفعی و خشن با هدهد بوده است؟ و یا شاید از باب «ایاک واسمعی یا جاره» بوده است؟
در اینکه همه باید به فرمان سلیمان باشند و هرگز از فرمان او تخطی نکنند بحثی نیست ولی اینکه هدهد برای لحظاتی غیبت می کند آیا سزاوار برخورد تند از سلیمان و مستحق اینهمه تنبیه است که کشتن او مطرح شود؟ آیا قبلاً سلیمان به همه ابواب جمعی خود اخطار شدید کرده بوده است که نباید بدون اجازه او جایی بروند و هدهد تخطی کرده یا مطلب غیر از آن بوده است؟ با توجه به اینکه کار پرنده پرواز است و به ویژه اینکه می تواند به عنوان قاصد و پیغام بر در محدودة موظف انجام وظیفه کند، دور شدن آن از موقعیت خود نباید خیلی دور از انتظار باشد، به ویژه اینکه مثلاً از دور نظرش به چیزی جلب شده و برای کنجکاوی سری به آنجا زده باشد. این تعبیر تند سلیمان باید حکمت و مصلحتی داشته باشد که بر ما معلوم نیست. شاید او مسئولیت اطلاعاتی داشته، یا شاید این اتفاق در روز خاصی بوده است که مثلاً سلیمان سان می دیده و باید هر جنبده ای در جای خود برای ادای توضیحات حضور می داشته و این غیبت به معنای برهم زدن نظم و تمرد از فرمان تلقی شده و عبارت «و هم یوزعون» و نیز ورود به سرزمین مورچگان (حتی اذا اَتوا علی واد النمل) هم بر آن دلالت دارد. در این صورت، می توان گفت که قبل از شروع مراسم هدهد به مطلبی دست یافته و دریغش آمده که آن را نیمه تمام بگذارد و برای این قدری دیر به خدمت سلیمان رسیده است. یا اینکه شگرد مدیریت سلیمان این بوده است که برای اداره زیرمجموعه خود به اصطلاح از «ایاک واسمعی یا جاره » استفاده کرده و واقعاً تصمیم به کشتن وی نداشته است که بعید به نظر می رسد چنین باشد. همچنین این نکته قابل توجه است که سلیمان با هدهد بحث دروغ را مطرح می کند درحالیکه بعید به نظر می رسد پرندگان توانی بر دروغ گفتن داشته باشند. حتی اگر خبر قتل خود را هم شنیده باشد در اینکه بتواند برای نجات خود دروغ بگوید قابل بحث است و این از قبیل مقایسه رفتار حیوانات با اعمال انسان است. به نظر می رسد سلیمان هم منظورش از دروغ، نه دروغ مصطلح در زندگی انسان است بلکه به احتمال قوی منظورش خطایی غیر عمدی از جانب هدهد است. نکته دیگر قابل ذکر صراحت لهجة هدهد در برابر پیامبر خدا است. او بی پروا و بی پیرایه می گوید من به مطلبی دست یافته ام که تو از آن بی خبری. این شاید درسی است برای همه کاربران نسبت به کارگزاران و لو پیامبری همچون سلیمان باشد که علاوه بر سلطنت نبی خدا هم هست که صراحت لهجه داشته باشند و در مقابل حاکمان باید تحمل شنیدن سخن حق را داشته باشند.
- آیا تأسف از اینکه ملکه سبا و پیروانش خدا را نمی پرستند مربوط به هدهد است یا مربوط به سلیمان یا قول خدای کریم که در بین این مکالمات قرار گرفته است؟
در آیات 25 و 26 سورة نمل بلا فاصله بعد از اینکه هدهد از دستاورد خویش به سلیمان گزارش می دهد مطرح می شود که چرا آنها خدائی که به همه ریزه کاریهای آسمان و زمین واقف است را نمی پرستند. آیا این عبارات سخن هدهد (طباطبایی، 508) یا سخن خدا یا سخن سلیمان است؟ با آنکه می توان هر سه احتمال را داد اما به نظر می رسد اگر قول سلیمان باشد به صواب نزدیک تر است. زیرا قول خدا نمی تواند باشد زیرا با آنکه همة آیات قرآن مربوط به خدا است اما خدا خود به همه آفریدگان و نحوة زندگی آنها واقف و آگاه است و بیان چنین اظهاراتی مورد ندارد. اگر همچنانکه علامه طباطبایی اظهار داشته بگوئیم این جملات سخن هدهد است در حضور سلیمان چنین اظهار نظری شاید اسائة ادب از جانب وی باشد به ویژه که بعداز آن از خدای بزرگ صاحب عرش عظیم یاد می کند. به نظر می رسد اگر بگوئیم سخن سلیمان است، یا در خاطر او گذشته است موجه تر است، چون او پیامبر خدا است و وقتی می شنود که در مجاورت دولت وی در سرزمین سبا که از آنهم خبر نداشته است چنین وضعیتی وجود دارد متأسف می شود و چنین اظهاراتی می کند، اگر چه ظاهر عبارات قرآن ممکن است آن را تأیید نکند.
- «اوتینا کل شیء» و «و اوتیت من کل شیء» در باره هم سلیمان هست و هم ملکه سبا، فرق آن دو چیست؟
این عبارت اعطای همه چیز از جانب خداوند به بندگان خود نشان از این دارد که دراین جهان هر کس تلاش کند خدا نعمتش را از وی دریغ نمی کند. بنابراین خداوند بندگانی که حتی به وی کافرند را از نعمات دنیوی محروم نمی کند. البته «اوتینا» سخن سلیمان پیامبر خدا است و «اوتیت» سخن هدهد و می توان بین این دو فرق گذاشت. علامه طباطبایی در وصف «کل شیء» برای سلیمان و داود می نویسد: «نعمتهایی مثل علم و نبوت و ملک و حکم قدرت بر داوری»، ولی به هرحال فضل خدا در این جهان عام است و به هر کس آنچه را که لیاقت آن را داشته باشد خواهد داد. بدیهی است که همه چیز برای ملکه سبا درحد خود او و به زعم هدهد فراهم بوده و با آنچه خدا به سلیمان عطا کرده است فرق دارد.
- آیا پیامبر خدا به پادشاهی ملکه سبا چشم داشته و دنبال لشکرگشایی بوده است، در حالیکه هدیه او را رد می-کند؟ آیا او آنقدر جاه طلب و قدرتمدار است که نمی تواند حکومتی غیر از خود را ببیند و می خواهد همه حکومت ها را به حکومت خود ضمیمه کند؟ آیا او نبوتش بر حکومتش رجحان دارد و به مسائل دنیوی مانند ملوک عنایتی ندارد یا برعکس نبوتش تابع حکومتش است؟
به نظر می رسد اگر قائل شویم که سلیمان در ارسال نامه برای ملکه سبا و تهدیدی که بعداً پس از دریافت هدیه در پی آن بود خواستار تسلیم سیاسی بوده باشد باید بپذیریم که او فردی قدرت طلب بوده که انگیزه اصلی او کشورگشایی است و نمی خواسته در کنار دولت خود دولت دیگری را ببیند، با آنکه در مورد دیگری سراغ نداریم که پیامبر خدا در آغاز، قصد کشورگشایی داشته باشد. اگر بگوییم که اول می خواسته قدرت خود را به او نشان دهد و بعد او را به اسلام دعوت کند اولاً با سیره دیگر انبیا از جمله پیامبر اسلام در دعوتهایش از سران کشورهای مقتدر در زمان خودش نمی خواند و از یک فرد موحد هم بعید است که چنین قصدی کند، زیرا چه بسا بین این دعوت به اطاعت سیاسی تا دعوت به توحید به هر دلیلی، او فرصت زندگی نیابد و از امر مهم رسالت خویش باز مانده باشد. از این گذشته اگر او قصد سیاسی داشته باشد باید همانند همه سیاستمداران وقتی هدیه ای از جانب دولتی دریافت می کند آن را با خوشنودی بپذیرد واز آن تشکر کند، نه اینکه با بی اعتنایی آنرا رد کند و بگوید شما سیاستمداران و کشورداران به هدیه های خود شادمانید. به علاوه او اگر دعوت اولیه اش برای اطاعت سیاسی باشد به این معنا است که حکومت و سیاست بر نبوت او غلبه و رجحان دارد و این نوع نگرش از انبیای الهی بعید به نظر می رسد. بنابراین بر اساس آنچه در آیات بعد می آید به نظر می رسد که او از آغاز ملکه سبا را به توحید و خدا پرستی دعوت کرده است. از اخلاق پیامبران هم به دور است که هدیه را رد کنند زیرا از سه حال خارج نیست یا دو حکومت هم عرض اند یا یکی بر دیگری رجحان دارد. در هر حال رد احسان درست نیست مگر آنکه قرینه ای بر رد وجود داشته باشد.
هدیه ای که ملکة سبا برای سلیمان می فرستد شاید به معنای باج دادن به سلیمان مبنی بر اینکه «به ما کاری نداشته باش و اجازه بده ما به رسم دیرینه خود به خورشید پرستی ادامه بدهیم»، یا نوعی کمک به حکومت او از روی ترحم بوده باشد، چون دولت سبا به ظاهر از همه چیز بی نیاز بوده است. یا شاید برای این بوده تا حکومت سلیمان را ارزیابی کنند که تا چه اندازه به مادیات یا اخلاق و معنویت پای بندند. زیرا ملکه سبا وقتی نامه سلیمان را می بیند از آن به کرامت یاد می کند. قاطعیت سلیمان و ردکردن هدیه آنان نشان از معنوی بودن دعوت او دارد اگر چه توأم با تندی و خشونت هم هست. این تندی و قاطعیت فروض بالا را رد می کند و شاید برای تهدید آنانی است که در دربار ملکه سبا به قدرت نظامی خود می بالیدند!
- آیا مُلک در نظر خداوند امری منفی است که به ملکة سبا داده شده است؟
توجه به این نکته لازم است که اگر چه می توان قائل شد که سلیمان نبوتش بر ملکداریش می چربد ولی پادشاهی امر منفی یا منفور نیست و اگر چنین بود خدا آن را به پیامبر خود نمی داد. مُلک چیزی است که خدا به همه بندگان خود که لیاقت آن را داشته باشند یا تلاشی کرده باشند می بخشد (آل عمران، 26) و به قول سعدی:
ای کریمی که از خزانة غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
اما نبوت خاص بندگان مخلص، و مُلک ابزاری برای استفاده در راه اجرای منویات موحدانه او است. اینکه ملکة سبا نامة سلیمان را به کرامت وصف می کند نشان از توجه او به شخصیت سلیمان و از همه مهم تر به محتوای آن «بسم الله الرحمن الرحیم» است. اینکه علامه می نویسد که «لا تعلوا علیّ» مشعر بر خواست سلیمان مبنی بر عدم تفوق ملکه سبا بر سلیمان به لحاظ سیاسی است وافی به مقصود نیست و اینکه وی اظهار می دارد که اگر منظورش دعوت به خداپرستی و توحید بود می بایست آیه این چنین باشد «لا تعلوا علی الله» (512) به نظر نمی رسد درست باشد؛ زیرا اگر حتی ملکه سبا وثنی مذهب هم باشد به عظمت خدا اقرار دارد و اگر خورشید را هم می-پرستد به نمایندگی از جانب ذات باریتعالی است و لذا گفتن «لا تعلوا علی الله» وجهی ندارد. از این رو درست تر این است که بگوید بر روی حرف من حرف مزنید وگفتارم را بپذیرید و به خدا ایمان بیاورید و این خود تأثیرش را گذاشت و ملکة خردمند یمن را به توحید رهنمون کرد. خردمندی او، خطاب به درباریانش، با گفتن اینکه من هیچگاه نسبت به چیزی تصمیم نمی گیرم مگر اینکه با شما مشورت کنم تأیید می شود و نشان می دهد که او فردی مستکبر و متکبر و ظالم نبوده است.
- آیا ملکه سبا در باره ملوک بهتر از سلیمان قضاوت می کند؟ آیا او قضاوتش در باره ملوکی همچون خود اوست؟ آیا تهدید سلیمان متوجه ملکه بود یا درباریان به ظاهر خودشیفته او؟
اگر بپذیریم که در آغاز خواست سلیمان از ملکه سبا، با آنکه اطلاعات زیادی هم از حکومت وی نداشته است تسلیم سیاسی او بوده و آن را با تهدید نظامی توأم کرده است به این معنا خواهد بود که ملکه سبا بیش از سلیمان می فهمیده و او می دانسته و به آن اقرار کرده است که پادشاهان چون به جایی هجوم برند افساد، و عزیزان آن منطقه را خوار و ذلیل می کنند و «کذالک یفعلون» هم ادامه سخن اوست و نه اینکه سخن خدا باشد همچنانکه فخر رازی گفته است (طباطبایی، 15: 514)؛ زیرا اگر این قسمت قول خدا باشد شامل همه ملوک می شود و سلیمان و داود و سایر پیامبران از جمله پیامبر اسلام را که دارای حکومت بودند را شامل می شود. به نظر نمی رسد که سلیمان به عنوان پیامبر خدا این چنین تفکری داشته باشد که با عنایت یا بی عنایت به این اصل گفته باشد من با سپاهی گران بر شما هجوم خواهم آورد. شاید این موضعگیری سلیمان در رابطه با اظهار نظر درباریان ملکه سبا بوده است که وقتی او از آنها در باره نامة گرامیِ رسیده نظرخواهی می کند آنها در پاسخ به اقتدار، شوکت و قدرت نظامی خود اشاره می کنند و اگر چه مؤدبانه به ملکه سبا می گویند هر چه تو بفرمایی ما تابع هستیم اما چون این خبر از طریق هدهد به سلیمان می رسد این نحوة برخورد برای ارعاب درباریان و نظامیان حکومت یمن بوده تا از درِ قدرت با او حرف نزنند. در عین حال هدف سلیمان دعوت ملکه سبا به توحید و خدا پرستی بوده است و به این دلیل نامه خود را با بسم الله شروع می کند. همچنین جملة «لاتعلوا علیّ و اتونی مسلمین» را هم می-توان به محتوای نامه ارجاع داد و آن این است که بر روی حرف من که با نام خدای بخشایشگر مهربان آغاز شده یا حاوی آن است حرفی مزنید و آن را بپذیرید و دست از خورشیدپرستی بردارید.
اگر مطلب بالا مبنی بر تهدید سلیمان نسبت به درباریان ملکه سبا و نه خود او پذیرفته شود می توان این نکته را اضافه کرد که معمولاً در حکومت های دنیوی این درباریان و نظامیان هستند که به حاکم و پادشاه جهت می دهند و این بر خلاف حکومت های الهی است که نبی فرمانده و جهت دهنده است و اگر قدرت نظامی هم داشته باشد به طریق اولی باید دیگران از او فرمان برند. در حکومت های دنیوی اگر چه حاکم حرف نهایی را می زند ولی تأثیر درباریان و امیران کم نیست. به تعبیر دیگر آنهایند که حاکم تعیین می کنند وچنانچه پادشاه از اغلب خواسته های آنان تمرد کند چه بسا از طریق کودتا یا غیر آن او را عزل می کنند و فرد مورد نظر خود را بر سر کار می-آورند. در افسانه هم شاید شنیده باشیم که می گفتند بازِ شاهی می پراندند و بر سر هر کس می نشست او را شاه می کردند!
به نظر می رسد ملکه سبا با دیدن نامه سلیمان تحت تأثیر قرار گرفته و اسلام آورده یا متمایل به آن شده است و این تسلیم او نه تسلیم سیاسی که تسلیم عقیدتی بوده است. زیرا معقول نیست که ملکه ای که به قول هدهد همه چیز به او داده شده و فرماندهان نظامیش ابراز قدرت می کنند این چنین سهل و آسان راهیِ دربار سلیمان شود، الا اینکه کشش باطنی و اعتقادی، او را وادار به این سفر می کند. مگر می شود حاکم مقتدری، آن هم از جنس مخالف، با اولین برخورد و با ارسال هدیه و برگرداندن آن چنان شیفته یا ترسیده شده باشد که خود عازم ملاقات با سلیمان شود؟ البته او در این سفر با خود همراهانی داشته و چه بسا از آنهایی که یا اعتقاد به خدا پیدا کرده و یا متمایل به آن بوده اند جمعی را با خود به همراه برده است.
در اینکه آیا ملکه سبا بعد از ملاقات با سلیمان به موطن خود باز می گردد خبری دراین باره نیامده و چه بسا با حفظ قدرت به کشورخود باز گشته باشد. او وقتی تخت خود را می بیند و اظهار می دارد که گویی همان است و من از قبل می دانستم باز اشاره به قدرت ماورایی و معنوی و الهی سلیمان و نه قدرت ظاهری سلطنتی او دارد. علامه طباطبایی هم به این اشاره دارد که ملکة سبا به معجزه اشاره می کند و معجزه قطعاً مربوط به نبوت است و نه پادشاهی. بنابراین وقتی می گوید که «اوتیناالعلم من قبلها و کنا مسلمین» و «ها» در «قبلها» به معجزه برگردد بی-شک بر خلاف نظر علامه که این اظهار را به قدرت سلطنت او برمی گرداند (طباطبایی، 15: 521) به قدرت نبوت سلیمان و نه سلطنت وی اشاره دارد و لذا «کنا مسلمین» به ایمان قلبی و قبلی او به نبوت سلیمان اشعار دارد و نه به سلطنت او.
- آیا «اسلمت مع سلیمان» که ملکه سبا آن را بر زبان آورد به معنای این است که ملکه سبا بعد از دیدار با سلیمان به خدا ایمان آورد یا قبلاً ایمان آورده بود و به هنگام دیدن تخت خود به هنگام حضور در پیشگاه سلیمان حکایت از اطاعت قبلی او نسبت به موقعیت سیاسی سلیمان دارد یا مسلمانی او را می رساند؟
اگر پاسخ سؤال قبلی پذیرفته شود نشان از آن دارد که ملکه سبا همچنانکه گفته شد با دلی پاک و قلبی مؤمن به نزد سلیمان رفته واینکه اظهار می دارد که من از قبل می دانستم، اشاره به اعتقادش به خدا و نبوت سلیمان و نه قدرت سیاسی وی بوده است. وقتی که سلیمان با آن اقتدار تا قبل از کشف هدهد چیزی از حکومت یمن نمی-داند دلیلی نداریم که ملکه سبا از قدرت ظاهری سلیمان خبر داشته ولی به احتمال از آن نامة رسیدة توسط هدهد به نبوت و قدرت معنوی وی پی می برد و به اعتقاد به خدای لایزال متمایل می شود. او به هنگام ورود به دربار سلیمان شاید به فراست دریافته است که آورده شدن تخت او توسط سلیمان کار هیچ پادشاهی چون او نیست؛ اما می تواند حاکی از قدرت نبوت که صاحب معجزه و خوارق عادات است باشد. همچنین وقتی ملکه سبا در دیدارش با سلیمان می گوید که اکنون با سلیمان به خدا ایمان آوردم معنایش به معنای معیت آغازین نیست. زیرا در غیر این صورت معنای آن ممکن است به سلیمان هم برگردد، به این معنا که سلیمان هم در این موقع به اسلام و اعتقاد به خدا گرویده است که این درست نیست. شاید این معیت، معیت تشریفاتی و دیپلماتیک باشد. این نوعی تعارف معمول و به ویژه شاهانه است که می خواهد بگوید با شما ایمان آوردم و همراه شما شدم اگر چه قبلاً هم ایمان آورده بودم.
- چه وقت تخت بلقیس آورده می شود؟ آیا آوردن تخت وقتی است که او عزم سفر می کند، یا در آخرین فرصتی که او دارد به محل اقامت سلیمان می رسد؟
آنچه که از آیات قرآن برمی آید این است که این جابجایی قبل از ورود او به نزد سلیمان بوده است و اینکه سلیمان می خواهد تا اینقدر سریع این تخت بیاید آیا به خاطر ضیق وقت و تصمیم ناگهانی او بوده است یاخیر، مشخص نیست. همچنین آیا اصل تخت آورده می شود و آیا کسی دیده است که این جابجایی صورت گرفته باشد؟ آیا می توان گفت که مشاوران و همراهان سلیمان مشابه تخت او را درست کرده و با آوردن نقشه و معماری آن، سریعاً با ابزار موجود همانند آن را ساخته اند؟ این مطلب از آنجا قابل توجه است که وقتی از ملکه سبا پرسیده می شود که آیا این همان تخت تو است می گوید گویا همان است (کانه هو). حال سؤال این است که این مشابهت را او به لحاظ مصالح تخت می گوید یا به لحاظ معماری و شمایل آن و مؤید آن این است که بخشی از تخت یا بخش مقدماتی برای ورود به تخت از شیشه است که او دامن لباس خود را به خیال اینکه در پیش پای او آب است بالا می زند. اگر واقعاً تخت او باشد این حرکت او برای چیست؟ اگر بپذیریم که با عکس برداری از معماری تخت، سریعاً می توان بدل آن را ساخت این امر در این روزگار که فناوری پیشرفت کرده به خوبی قابل پذیرش، و از افراد برجسته در دربار سلیمان که مجهز به قدرت ماورایی هم بوده اند قابل انجام است. مؤید این مطلب آن است که جنیان در خدمت سلیمان به انواع خدمات فناورانه از قبیل ساختن محراب و تمثال و حوض و دیگهای بزرگ مشغول بوده اند و چشمه مس هم برای او جریان داشته است (سبا، 13).
- در آیه «و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر» این فرمانبرداری باد از سلیمان در صبح و عصر به چه معناست؟
این ماه و سیر و حدود و مسیر سیر سلیمان با باد معلوم نیست چگونه بوده است. در آیه دیگر چنین می گوید که خدا باد را در اختیار سلیمان قرار داده تا به فرمان او جریان داشته باشد و برای حاصلخیزی زمین ها از آن استفاده شود: «برای سلیمان تندباد را [رام کردیم] که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم جریان می یافت و ما به هر چیزی دانا بودیم».
در بیان اهمیت باد و نقش آن در زندگی بشر و حیات طبیعی بحثی نیست و آنقدر این مسئله مهم و واضح است که کمتر به آن توجه می شود. نقش باد در ایجاد حرکت و انتقا ل ابرها برای باران و ایجاد حاصخیزی امری بدیهی است. در سوره روم (48) به نقش باد برای ایجاد باران و حاصلخیز نمودن صحراها و شاد شدن مردم از آن اشاره دارد.
در سوره اعراف (57) باز اهمیت باد و بشارت رحمت پروردگار را بیان می کند. اگر باد نباشد حرکتی نیست و حیات و زندگی معنا ندارد. تلقیح گیاهان و درختان نیز از جمله خواص باد است (حجر، 22). به راندن کشتی ها توسط باد نیز اشاره شده است (شوری، 32-33). آب و هوا و سلامت محیط زیست هم بستگی به هوا دارد. موتور ایجاد انرژی هم به هوا بستگی دارد و باد عامل اصلی آن است. اینکه خدا در سوره ذاریات (1) به باد سوگند می خورد به خاطر اهمیت آن است. در واقع باد نشان حیات و بدون آن زندگی بی معنا است. ریح با روح از نظر ریشه همخوانی دارد. روح زندگی در جهان با ریح حاصل می شود همچنانکه بدن با روح نشاط و زندگی می یابد. به قول علامه فدائی کزازی (1392، 574، غزل 99):
در عالم کبیــــر کند ریح کار روح نتوان به روح گفت به ابدان چه احتیاج
این که خدا باد را در اختیار سلیمان قرار داده تا به فرمان او جریان پیدا کند به معنای دادن کلید حیات به دست او است و از این قدرت بالاتر چه می تواند باشد؟ قرآن این اختیار باد را در دو جهت به او عطا کرده است. از یک طرف باد، آنهم باد تند و افسار گسیخته در اختیار اوست و بدیهی است باد ملایم به طریق اولی به فرمان اوست (ص، 36). پس او می تواند به رشد و رونق کشاورزی و حاصلخیزی مناطق و صفای هوا و فضای تحت قلمرو خود به خوبی اقدام کند. از طرف دیگر، باد در صبح و شام در خدمت اوست و به اندازه یکماه در دو نوبت می-تواند از آن بهره گیرد. قرآن در این مورد به اجمال برخورد کرده و به باد و در اختیار سلیمان بودن آن که پگاه آن یک ماه و شامگاه آن یک ماه است اشاره کرده است. این نکته ای است که به نظر می رسد تا کنون مغفول بوده و به اهمیت آن توجه نشده است. اینکه تفسیر دقیق «غدوها شهر و رواحها شهر« چیست تفاسیر هم به اجمال با آن برخورد کرده و هر کسی مطلبی را گفته است و بیشتر به سفر سلیمان بر روی باد اشاره کرده اند و بحث قالیچه سلیمان نیز از این بابت است.
در اینجا پرسشهایی که می توان طرح کرد این است که چگونه باد در خدمت او بوده است در حالی که او از اطراف خود از جمله حکومت در یمن اطلاعی نداشته است؟ آیا سلیمان قالیچه افسانه ای داشته است که همواره بر روی آن می نشسته و جهانگردی می کرده است؟ مگر سلیمان بیکار بوده است که هر روز صبح و شام با خدم و حشم با کمک باد به پرواز در آید و در حرکت باشد. در اینجا چند فرض می توان داشت. فرض اول همان تفسیری است که به طور سنتی آمده است. علامه طباطبایی در این مورد می نویسد (ج. 16: 547):
ما برای سلیمان باد را در شعاع یک ماه راهی که انسانها طی می کنند مسخر کردیم به طوری که مسیر « غدوّ» یعنی از اول روز تا ظهر آن یک ماه باشد، و مسیر « رواح» یعنی از ظهر تا به عصرش نیز یکماه باشد و در نتیجه از صبح تا به غروب دو ماه مسافت را طی کند.
این احتمال با آنکه مشهور است ولی بعید است چنین بوده باشد و اخبار مربوط به قالیچه سلیمان هم مستند نیست. حتی اگر بپذیریم که سلیمان همواره صبح و شام در حرکت بوده قطعاً از اداره امور در مرکز حکومت وا می مانده است. اگر آنچه در بعضی تفاسیر آمده این حرکت یک ماهه بر اساس حرکت پیاده آن زمان بوده باشد، خوب اولاً دلیل آن چیست؟ و ثانیاً ذکر آن و پند و عبرت گیری از آن برای زمانهای بعد، از جمله زمان ما چیست؟ در زمان ما که مسافرت های بسیار سریع صورت می گیرد و سرعت وسایل حمل و نقل فوق حرکت صوت شده اند و با ماهواره ها که در ظرف چند دقیقه دور کرة زمین میچرخند این قدرت برای سلیمان چه معنا می دهد؟
فرض دوم اینکه در صبح و شام او به اندازه یکماه به سرکشی تفصیلی از مملکت خود می پرداخته است. سؤال این خواهد بود در این مدت کوتاه آیا او می توانسته است به بازبینی دقیق بپردازد؟ اگر فقط می خواسته فقط نظاره کندکه باز بینی دقیق نیست و اگر بخواهد به تفصیل به مشکلات بپردازد این زمان کافی نیست و اگر بخواهد با اعجاز پیامبرانه در یک زمان در جاهای مختلف حضور داشته باشد باز نه دلیلی برای آن داریم و نه نام آن بررسی تفصیلی اوضاع کشور و حال مرد
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: مدیریت سلیمانی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران