واقعیت آنچه در تشییع جنازۀ صاحب مجلۀ یغما گذشت
مرحوم استاد حبیب یغمایی (۱۲۸۰ تا ۱۳۶۳ خورشیدی) یکی از ادیبان برجستۀ همروزگار ما به شمار میآید که نامش افزون بر اینکه با تصحیح گرانسنگ آثاری چون «ترجمۀ تفسیر طبری» و «گرشاسپنامه» گره خورده، بیش از هرچیز خاطرۀ ارزشمند مجلۀ مهم «یغما» را در خاطرِ علاقهمندان به زبان و ادبیات فارسی زنده میکند. «یغما» مجلهای بود که از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ منتشر میشد و بزرگانِ فرهنگ و ادب ایران برای آن مطلب مینوشتند.
آنچه در ادامه آمده است، بخش دوم از گفتوگوی مفصّل خبرگزاری ایرنا با استاد سید علی آل داوود است که چون محتوای آن بهتمامی دربارۀ مرحوم استاد یغمایی است در بخشی جداگانه تقدیم شده است. در سطرهای پیشرو، سید علی آل داوود که برادرزادۀ مرحوم استاد یغمایی است، نکتههای ارزشمندی را دربارۀ سالهای حضور خویش در مجلۀ یغما، واقعیت مراسم تشییع حبیب یغمایی و سرگذشت کتابخانۀ حبیب یغمایی در خور و بیابانک بیان کرده است.
مجلۀ بزرگی که از سه اتاق کوچک بیرون میآمد
جناب استاد آل داوود، شما چند سالی را در مجلۀ «یغما» که به همت عمویتان، مرحوم استاد حبیب یغمایی منتشر میشد، فعالیت کردهاید؛ از ورودتان به مجلۀ یغما و شرایط مجله در آن سالها بفرمایید.
من از سال ۱۳۴۹ به تهران آمدم و از آنجاییکه مرحوم حبیب یغمایی عموی من بود، کمابیش به دفتر مجلۀ «یغما» رفت و آمد داشتم. آنموقع دفترِ مجلۀ نامآور یغما عبارت بود از سه اتاق کوچک که در طبقۀ بالای چند مغازه در خیابان صفیعلیشاه واقع شده بود؛ ۲ اتاق تودرتو که دفتر مجله بود و یک اتاق کوچک که پشتِ آنها قرار داشت و مرحوم یغمایی گاه در آن استراحت میکرد. این ساختمان در کوچۀ باریکی به نام صفی (واقع شده بین خیابان صفیعلیشاه و ظهیرالاسلام) قرار داشت. نویسندگان مختلفی هم که با یغما همکاری میکردند، هفتهای یک بار در دفتر مجله جلسه داشتند. در این جلسات که اول سهشنبهها برگزار میشد و بعد موکول شد به پنجشنبهها و اواخر نیز شنبهها برپا میشد، عدۀ زیادی از بزرگترین دانشمندان آن عصر که جزو نویسندگان مجلۀ یغما بودند، شرکت میکردند؛ افرادی مانند آقای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، استاد محمد محیط طباطبایی، آقای ایرج افشار، آقای دکتر مهدی محقق، مرحوم استاد عبدالله نورانی و احمد آرام. اعضای ثابت آن جلسات، معمولاً این بزرگان بودند اما افراد دیگری مانند مرحوم دکتر عبدالحسین زرّینکوب یا دکتر مهدی حمیدی شیرازی یا مرحوم استاد مجتبی مینوی نیز گاهی در روزهای دیگر به دفتر مجله میآمدند و ساعتی نزد حبیب یغمایی مینشستند و با هم صحبت میکردند. من نیز بسیاری از این بزرگان را برای اولین بار در همان دفتر مجلۀ یغما دیدم.
استاد سید علی آلداوودشما مدتی هم مدیریت داخلی مجلۀ یغما را عهدهدار شدید.
من تا پیش از فارغالتحصیلی از دانشکدۀ حقوق، رفتوآمد همیشگی به دفتر مجله داشتم، اما در فاصلۀ بین فارغالتحصیلی و رفتنم به خدمت سربازی، از آنجایی که مدتی زمان داشتم و آقای حسین مشتاق هم که سالها در دفتر مجله کار کرده بود و آدم بسیار وارد و مبرّزی شده بود، به انتشارات فرانکلین رفته بود، مرحوم یغمایی به من پیشنهاد کرد که مجله را اداره کنم. بدین ترتیب من یکی دو سالی هم مدیریت داخلی مجله را به عهده داشتم. مدتی بعد هم دفتر مجله مدتی به کوچهای بالاتر منتقل شد که ساختمان آنجا کمی بزرگتر از ساختمان قبلی بود. در آنجا افراد بیشتری به دفتر مجله میآمدند و وضع مالی حبیب یغمایی هم کمی بهتر شده بود. او که خودش رانندگی نمیکرد، برای پیکانِ خود یک راننده گرفته بود که «حسن» نام داشت (مرحوم یغمایی یک مثنوی هم دربارۀ این حسن دارد: حسن آن با ادبِ داننده / بود پیکان مرا راننده) و او را از خانه به دفتر مجله میآورد. این نکتۀ مهم را باید دربارۀ مجلۀ یغما بگویم که یغما تنها مجلۀ ادبی است که ظرف سی و یک سال همیشه بهصورت دقیق و مرتب منتشر شده است.
شما هیچ مجلۀ دیگری را پیدا نمیکنید که در این مدت طولانی منتشر شده باشد و در انتشار آن هیچ وقفهای به وجود نیامده باشد. مثلاً مجلۀ «سخن» چندین سال وقفه داشته، یا «راهنمای کتاب» با آنکه آقای ایرج افشار آدم منظم و مرتبی بود، چون در سالهایی به سفر خارج میرفت، بعضی سالها این مجله نیز بهصورت نامنظم و دیر به دیر منتشر میشد. به هر حال من در آن مدت سعی میکردم به ادارۀ امور مجله کمک کنم و بعد از اینکه به خدمت سربازی رفتم، برادر کوچکترم، مرحوم صدرا آل داوود، به جای من مدیریت داخلی مجله را بر عهده گرفت و چندین سال امور مجله را اداره میکرد.
عطار، دکتر حمیدی شیرازی و یحیی ریحان!
روحیۀ مرحوم استاد حبیب یغمایی در تعامل با ادیبان و بزرگانی که با یغما همکاری داشتند، چگونه بود؟
حبیب یغمایی با اینکه کمی اخلاقش تند بود، اما با دوستان و ادبا رفتار ملایمی داشت و بهویژه با نویسندگان و شاعران جدید و افرادی که تازه اثری را منتشر کرده بودند، رفتارش بسیار خوب بود و آنان را تشویق میکرد. یغمایی آن دسته از شعرا و نویسندگان شهرستانی را که برای اولین بار اثری به یغما میفرستادند و او میدید که آثارشان خوب است، بسیار تشویق میکرد و نهتنها آثارشان را در مجله چاپ میکرد، که حاشیهای نیز بر آثار آنان مینوشت. همین برخوردِ یغمایی سبب میشد این افراد بتوانند پیشرفت کنند. او همچنین بسیار میکوشید که آن بخش از آثار فضلای شهرستانی را که دربارۀ تاریخ و جغرافیا و ادبیات منطقه و شهرِ خودشان تحقیق کرده و نوشته بودند، چاپ کند؛ زیرا معتقد بود این کار به خلق آثاری منحصر به فرد منجر میشود. در ایران به جز عصر ناصرالدین شاه، هیچوقت تشکیلاتی وسیع وجود نداشته که در باب همۀ مناطق، استانها، شهرها و روستاهای ایران تحقیق منظمی صورت دهد. یعنی از عصر ناصرالدین شاه که چنین کاری صورت گرفته، تا امروز چنین کاری را از دستگاههای دولتی سراغ نداریم که بخواهند تحقیقی سراسری دربارۀ همۀ مناطق ایران صورت دهند. کار حبیب یغمایی از این جهت اهمیت دارد که میکوشید با تشویق فضلای هر منطقه، اطلاعاتِ مکتوبنشدۀ گوشه و کنار ایران را ثبت و منتشر کند. البته دربارۀ رفتار یغمایی این را باید بگویم که طرز برخورد او با افراد مختلف، متفاوت بود.
آیا خاطرۀ مشخصی از نحوۀ تعامل استاد یغمایی با ادیبانی که برای مجله مطلب و مقاله مینوشتند به خاطر دارید؟
ببینید، گاهی شرایطی پیش میآمد که حبیب یغمایی واقعاً گیر میکرد و نمیدانست باید چه کند؛ علتش هم این بود که گاهی پیش میآمد که ۲ استاد نامور با هم دعوا میکردند و در این شرایط یک نوع هنرمندی لازم بود تا این مساله حل و فصل شود. به همین دلیل گاهی خودِ یغمایی اشتباه را گردن میگرفت. مثلاً مرحوم دکتر مهدی حمیدی شیرازی سالها در مجلۀ یغما در نقد آثار عطار مطلب مینوشت. به هر حال حمیدی شاعری بود عاشقپیشه و در نقد خود فارغ از زوایای فکری و عرفانی موجود در شعرِ بسیاری از شاعران عارف ما همچون عطار و با درنظر نگرفتن اینکه این شاعران اعتنای زیادی به ظاهرِ شعر که باید روان و ساده و بیعیب و نقص باشد، نداشتهاند، شعر عطار را زیر تیغ نقد بسیار تند خود گرفته بود و با این دید معتقد بود که شعر عطار، شعر ارزندهای نیست. دکتر حمیدی با همین دید، چندین سال در یغما مقاله نوشته بود و در این سالها بسیاری از افراد، بهویژه آنان که گرایشهای عرفانی داشتند، طعنه میزدند و نامههای تند و تیز مینوشتند که چرا شما شعرهای این آدم را در مجلۀ یغما چاپ میکنید. اینجا بود که مدیر مجله میماند که چه کند! یا باید این نامههای اعتراضی را چاپ کند تا آن بیطرفی حفظ شود؛ یا اینکه اصلاً نباید این نامهها را چاپ کند، که در اینصورت دیگران به مجله بیاعتنا میشدند. درنتیجه مرحوم یغمایی گزیدهای از این نامهها را چاپ میکرد، اما از آنطرف مجبور بود از دکتر حمیدی هم که شخصی زودرنج بود، بهنحوی حمایت کند.
استاد مهدی حمیدی شیرازیتا جایی که یادم میآید، این مساله تا چند سال ادامه داشت تا اینکه سرانجام مرحوم مینوی با اینکه با دکتر حمیدی چندان روابط خوبی نداشت، مقالهای نوشت با این مضمون که اجازه دهید هر استادی بتواند نقد خود را ولو شما قبول نداشته باشید، بنویسد و منتشر کند. شخصی بود به نام مرحوم یحیی ریحان که در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲ روزنامۀ معروفی منتشر میکرد به نام «گل زرد» و افرادی مثل ملکالشعرای بهار و میرزادۀ عشقی با او همکاری داشتند. یحیی ریحان بعد از ده بیست سال روزنامهداری، به خارج از کشور رفته بود و به کشورهای گوناگونی سفر کرده بود؛ او هم یکی از مخالفان سرسخت دکتر حمیدی بود. من به یاد دارم که ریحان در اعتراض به دکتر حمیدی مکرر برای مجله نامه مینوشت و وقتی هم به ایران برگشت، این کار را ادامه داد. مرد بسیار ساده و روشنضمیری بود اما به دلیل اینکه دکتر حمیدی به عطار بد و بیراه میگفت، مرتب با او درگیر بود. ریحان با وجود اینکه بسیار با حبیب یغمایی رفاقت داشت، در آخر به این دلیل که یغمایی آثار حمیدی را در یغما چاپ میکرد، یکی دو بیت هم در هجو یغمایی سروده بود و به یغمایی اعتراض داشت که چرا اجازه میدهی شخصی مثل حمیدی عطار را بکوبد! دامنۀ این ماجرا حتی به سالهای بعد از انقلاب نیز کشیده شد، شعرهایی که ریحان گفته بود، یکی دو بار در مجلۀ «آینده» چاپ شد و یغمایی هم یک بار جواب او را داد و در طعنه به ریحان نوشته بود که: «دور مجنون گذشت و اکنون / نوبت اوستاد ریحان است».
روانشاد یحیی ریحانبه هرحال، یکی از گرفتاریهای مدیر مجله همین است که باید رعایت همۀ نویسندگان، گروهها، دستهها و نحلههای فکری را بکند؛ اگر شخصی مطلبی نوشت که به دیگران برخورنده بود، باید طوری قضیه را مدیریت کند که دو طرفِ دعوا نرنجند، در غیر اینصورت مجله از رونق خواهد افتاد.
واقعیت آنچه در تشییع جنازۀ حبیب یغمایی گذشت
مرحوم استاد یغمایی سال ۱۳۶۳ به رحمت خدا پیوستند؛ مایلم بدانم که آیا برای مراسم خاکسپاری ایشان در خور و بیابانک حاشیهای بهوجود آمده بود؟ این را از اینجهت پرسیدم که برخی افراد مطالب و شایعههایی را در فضای مجازی نشر دادهاند، مبنی بر اینکه در آن روز نسبت به جنازۀ استاد بیحرمتی شده است؟
متأسفانه در فضای اینترنت و شبکههای مجازی (با همۀ فوایدی که دارد)، گاه دروغهای عجیبی منتشر میشود که هیچ پایه و اساسی ندارد. این شایعات را یک شخصی با حبّ و بغض و به دلایلی خاص نوشته و منتشر کرده بود که البته شناسایی هم شد. دربارۀ مراسم خاکسپاری باید بگویم که خود من در آنجا حضور داشتم و ابداً اتفاقاتی که آن نویسنده آورده، رخ نداد. کاروانی از تعداد زیادی از استادان دانشگاه نیز از تهران با ۲ اتوبوس برای این مراسم آمده بودند؛ استادانی مثل مرحوم دکتر احمد تفضلی، دکتر جواد شیخ الاسلامی، دکتر محمد دبیرسیاقی، مرحوم سعیدی سیرجانی و استاد احمد اقتداری.
در کنار روانشاد استاد احمد اقتداریبا توجه به آن فضای سیاسی اوایل انقلاب، مرحوم ایرج افشار که رهبری این کاروان را برعهده داشت، تهِ ذهنش این شک بود که نکند در جو بسیار مذهبی خور و بیابانک، اسائۀ ادبی نسبت به مقام مرحوم حبیب یغمایی شود. برای همین وقتی ما وارد خور و بیابانک شدیم، مرحوم استاد افشار مرتب از من میپرسید که آیا در میان مردم شهر انعکاس بدی میبینید؟ اما خوشبختانه هیچ موردی ندیدیم، بلکه در همان اولِ ورود، استقبالی هم به عمل آمد؛ اما نه استقبالی بسیار باشکوه آنگونه که درخورِ یغمایی باشد. تعدادی از همشهریها آمدند و یکی دو نفری هم پشت سر جنازه قرآن خواندند، اما بعد که مردم دیدند استاد عبدالله نورانی، استاد دانشکدۀ معارف که آیتالله و روحانی برجسته و بافضیلتی بهشمار میآمد و به حدّ اجتهاد رسیده بود، همراه کاروان آمده و دارد در فلکۀ شهر نماز میخواند، مردم بسیار بیشتری جمع شدند. بعد هم استاد احمد اقتداری یک سخنرانی بسیار مفصلی برای جوانان ایراد کرد و از سجایای حبیب یغمایی برای همه گفت. خلاصه وضع طوری شد که آن استقبالِ کمرنگِ اولیه، تبدیل به استقبالی خوب شد. این، واقعیتِ روز تشییع جنازۀ حبیب یغمایی است؛ اما آن مطلبی که آن نویسنده نوشته، چون مطلبی منفی است، در فضای مجازی بسیار دست به دست شده است.
و متأسفانه همین شایعۀ نادرست، تبدیل شده است به روایتی مشهور!
بله، متأسفانه همینطور است، اما باز هم تأکید میکنم که آنچه در فضای مجازی مطرح شده، به هیچ وجه صحت ندارد.
کتابخانۀ پُرماجرای حبیب یغمایی
مرحوم استاد یغمایی کتابخانهای هم در خور و بیابانک تأسیس کردهاند که گویا سرگذشت این کتابخانه هم پُرماجرا بوده است؛ محبت کنید و دربارۀ کتابخانۀ استاد یغمایی نیز آنچه صلاح میدانید، بفرمایید.
حبیب یغمایی این کتابخانه را در سال ۱۳۴۹ در خور و بیابانک درست کرد. او حدود چهار پنج هزار جلد از کتابهای بسیار خوب خود را هم به این کتابخانه بخشید و ۲ سالن بزرگ نیز برای آن درست کرد. یغمایی اساسنامهای هم برای آن نوشت و طبق آن، سه نفر امین برای کتابخانه تعیین کرد. حبیب یغمایی حتی در همان یکی دو سال اولِ تأسیس کتابخانه، هزینههای کتابخانه را هم خود پرداخت میکرد؛ هم حقوقِ کتابداری که برای کتابخانه گماشته شده بود و هم حقوق خدمتگزار یا همان مستخدمِ آنجا را خودش میپرداخت. بعد از این هم به دنبال این بود که کتابخانه را به آستان قدس رضوی واگذار کند، اما آستان قدس گفت که ما امکاناتی در خور و بیابانک نداریم و ازطرفی کتابخانۀ وزیری یزد را هم زیر پوشش داریم و دیگر توان سرمایهگذاری و اداره کردن کتابخانهای خارج از مشهد را نداریم. من همان موقع کاملاً در جریان این نامهگاریهای حبیب یغمایی با آستان قدس بودم. بعد از این، ایشان متوسل شد به وزارت فرهنگ و هنر وقت. این درحالی بود که در خور و بیابانک و حتی در نایین که در آن زمان خور و بیابانک جزو توابع آن به شمار میآمد، هیچ ادارۀ فرهنگ و هنری وجود نداشت، به همین دلیل وزارت فرهنگ و هنر هم رسیدگی به کار این کتابخانه را مدتها طول میداد. به هرحال وزیر وقت، مهرداد پهلبد، با آشناییهایی که داشت، پس از دو سال پذیرفت که این کتابخانه تحت زعامت وزارت فرهنگ و هنر درآید و جزو مجموعۀ هیات عمومی کتابخانههای کشور شود.
بعد از اینکه سرانجام کتابخانه جزو نهاد کتابخانههای عمومی درآمد، دیگر فعالیت آن روی روال طبیعی افتاد و مشکلی در ادارۀ آن پیش نیامد؟
مرحوم یغمایی از همان سال ۱۳۴۹ تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب شد، همواره از طریق مجلۀ یغما از خیلی جاها درخواست میکرد که به کتابخانۀ حبیب یغمایی در خور و بیابانک کتاب اهدا کنند. به همین دلیل بسیاری از نهادهای دولتی و غیردولتی که ناشر کتب بودند، به این کتابخانه کتاب اهدا کردند؛ نهادهایی چون بنیاد فرهنگ ایران، دانشگاه تهران و بنیاد ترجمه و نشر کتاب ازجملۀ این اهداکنندگان کتاب بودند. همچنین اشخاص مختلفی هم به اعتبار حبیب یغمایی کتابهای گوناگونی را به این کتابخانه اهدا کردند؛ کتابهایی که در میان آنها گاه آثار ارزشمندی دیده میشد که در بسیاری از کتابخانههای مهم کشور نیز یافت نمیشد. حتی از بعضی کشورهای اروپایی و نیز از کشورهایی چون تاجیکستان کتابهایی به این کتابخانه اهدا شد و همۀ اینها سبب شد که کتابخانه رونق بسیار خوبی بگیرد. من نیز با کمک ۲ تن از دبیران محلی، در ۲ تابستان، مشغول فهرست کردن کتابهای کتابخانه شدیم. حبیب یغمایی هم ۲ مُهر برای کتابخانه درست کرده بود؛ یکی مُهرِ «کتابخانۀ حبیب یغمایی» و دیگری مُهر «اهدایی به کتابخانۀ حبیب یغمایی» که ما این مُهرها را به روی کتابها میزدیم.
نمای بیرونی آرامگاه استاد حبیب یغماییاین کتابخانه یک کتابداری هم داشت که من خودم شاهد بودم که مرحوم حبیب یغمایی برای اینکه وی استخدامِ رسمی شود، بارها به وزارت فرهنگ و هنر میرفت و عاقبت با زحمت فراوان توانست او را استخدام کند. این را هم در نظر داشته باشید که راهِ دسترسی به کتابخانه، کمی از خودِ شهر خور و بیابانک دور بود، یعنی در یک کیلومتری یا دو کیلومتری شهر واقع شده بود و البته این دوری، دلیل هم داشت؛ حبیب یغمایی ساختمان این کتابخانه را کنار آرامگاهی که برای خود درنظر گرفته بود، ساخته بود و میخواست که کتابخانه کنار آرامگاه او باشد. به هر ترتیب، بعد از انقلاب همان کتابدار برای اینکه راهِ رفت و آمدِ هر روزهاش به کتابخانه نزدیکتر شود، محل کتابخانه را از موقعیتِ اصلی آن تغییر داد و آن را به ۲ تا حجره در مسجدی در نزدیکی خانهاش انتقال داد. بنابراین کتابخانهای را که ۲ سالن بزرگ داشت، به ۲ حجرۀ کوچک در یک مسجد انتقال دادند. افزون بر این، تابلوِ نام کتابخانه را هم کَند و اسم حبیب یغمایی را از عنوانِ آن برداشت! این، درحالی بود که در اساسنامۀ کتابخانه که به وزارت فرهنگ و هنر تسلیم شده بود، یغمایی آورده بود که من این ۲ ساختمان (یعنی همان دو سالن بزرگ به اضافۀ یک محوطه) را بخشیدم به وزارت فرهنگ و هنر. یکی دیگر از مواد اساسنامۀ آن نیز همین است که اسم کتابخانه در هیچ زمانی نباید تغییر کند. هر یک از ۲ سالنِ کتابخانه حدود دویست تا سیصد متر وسعت داشت و با دیوارهای سنگی و بتنی ساخته شده بود؛ آن محوطه هم دارای باغچهای بود. این آقای کتابدار با آن کارش، همۀ این امکانات را از کتابخانه گرفت.
این جابهجایی کتابخانه در چه سالی روی داد؟
اواخر سال ۵۸ و اوایل ۵۹.
یغمایی نامه نوشت و خواست تا کتابخانه را بازپس بدهند
مرحوم استاد یغمایی به آنچه بر سر کتابخانهشان رفته بود، چه واکنشی نشان دادند؟
این ماجرا سبب شده بود که حبیب یغمایی در آن سالهای پایانی عمرش بسیار ناراحت باشد. او نامهای به مرحوم دکتر مهدی برکشلی که در آن زمان معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و آموزش عالی بود، نوشت. برکشلی پاسخی هم داد اما قدرتِ این را نداشت که کاری بکند. بعد از مدتی مرحوم محمود بروجردی که داماد امام خمینی بود، معاون وزیر شد. ایشان با من رفاقتی صمیمی داشت؛ بنابراین رفتم نزد ایشان و شرح ماجرا دادم و گفتم حبیب یغمایی این کتابخانه را وقف کرده و تولیت آن را نیز به وزارت فرهنگ و هنر داده است و یکی از مواد اساسنامۀ آن نیز همین است که اسم کتابخانه در هیچ زمانی نباید عوض شود. با این حال، آقای بروجردی هم متأسفانه نتوانست کاری کند. به هر ترتیب یغمایی هم مدام به جاهای مختلف نامه مینوشت؛ حتی به مراجع تقلید نامه نوشت و از آنان پرسید که آیا کتابخانهای را که با پولِ خودم ساختهام و برایش ساختمان درست کردهام و کتابهای خود و دیگران را به آن اهدا کردهام، صحیح است که به جای دیگر منتقل شود؟ همۀ مراجع هم فتوا دادند که اگر نیت واقف اینگونه بوده، این جابهجایی صحیح نیست. با اینحال، این فتاویِ مراجع نیز راه به جایی نبرد. من نیز به رییس هیات امنای کتابخانههای عمومی، که فکر کنم در آن زمان، دکتر لاری مسوول آن بود، مراجعه کردم تا شاید گشایشی شود. او گفت اشکالی ندارد؛ ما کتابخانه را بازمیگردانیم به محل اصلی خودش، به شرط اینکه خاندان یغمایی نیز تقبل کند که نیمی از هزینۀ تعمیر و بازسازی آن ۲ سالنِ کتابخانه را که تا حدّی خراب شده و نیاز به تعمیر دارد، بپردازد؛ نیم دیگر هزینه را هم ما خواهیم پرداخت. این کار هم صورت گرفت و آن ۲ سالن تعمیر شد، اما باز هم کتابخانه به جای اصلی خود منتقل نشد!
حبیب یغمایی باز هم به آستان قدس نامه نوشت و دوباره از آستان خواست که تولیت کتابخانه را قبول کند، اما این نامه هم هیچ فایده نداشت. یغمایی بسیار از بابتِ کتابخانهاش ناراحت بود؛ زیرا فکر میکرد که این کتابخانه با کتابهای بسیار خوبی که دارد، یک اثر ماندگاری برای او خواهد بود، اما اینگونه نشد. خلاصه اینکه خودِ حبیب یغمایی تا زنده بود، نامههای بسیاری به این طرف و آن طرف نوشت تا بلکه اقدامی شود، اما فایدهای نداشت.
به یاد دارم که در یکی از آخرین نامههایش هم نوشته بود که اگر کتابخانه را نمیخواهید، آن را به من بازگردانید تا خود ادارهاش کنم. اما مرحوم دکتر برکشلی در جوابیۀ بسیار محترمانهای نوشت که با توجه به اینکه شما این کتابخانه را بخشیدهاید و وزرات فرهنگ و هنر نیز آن را قبول کرده، استرداد آن از نظر قانونی ممکن نیست. البته دکتر برکشلی درست گفته بود. حبیب یغمایی از روی عصبانیت این را نوشته بود که کتابخانه را به من بازپس دهید؛ دکتر برکشلی هم چارهای نداشت، نمیتوانست چیزی را که به یک وزارتخانه واگذار شده و رسماً جزو اموال آن وزارتخانه درآمده و حتی سند ساختمانش نیز به نام وزارت فرهنگ و هنر و بعد وزرات ارشاد اسلامی ثبت شده، بازپس دهد. حتی وزیر نیز حق استردادِ آن را ندارد، چراکه جزو اموال وزارتخانه است.
شاهنامهای که خریداری نشد!
وضعیت کنونی کتابخانه چگونه است؟
الآن هم بعد از گذشت حدود چهل سال، نمیدانم که آیا فرد یا افرادی سالنها را تصرف کرده اند یا خیر؛ خودِ کتابخانه هم تکلیفش معلوم نیست. این کتابخانه پروندۀ بسیار قطوری در هیات امنای کتابخانههای عمومی کشور دارد. دو سه سال پیش هم که من به رییس هیات امنای وقت مراجعه کردم، رییس وقت گفت که این جابهجایی باید حتماً صورت بگیرد؛ شما یک گزارش در اینباره بنویسید. من یک گزارش نوشتم و مطالب را یک به یک ذکر کردم. ایشان هم گفتند که پروندۀ کتابخانه را پیدا کنید. ما هم حدود سه چهار ماه در هیات امنا به دنبال پرونده گشتیم اما پروند پیدا نشد! تا جایی که دیگر خسته شدم و کار را رها کردم. به هر حال ماجرای این کتابخانه اثر بسیار نامطلوبی روی یغمایی گذاشت. البته بعضی در ماجرای این کتابخانه، از دست مردمِ آنجا ناراحتند؛ اما باید بگویم که این ماجرا را یک کتابدار رقم زد و ربطی به مردم خور و بیابانک ندارد.
از راست: استادان مجتبی مینوی، ایرج افشار و حبیب یغماییاین را هم بد نیست بگویم که زمانی که آقای مسجدجامعی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، من به دلیل دوستی که با ایشان دارم، نزدشان رفتم و داستان کتابخانه را شرح دادم و خواستم که کاری بکنند؛ ایشان هم از شنیدن آن ماجرا بسیار تعجب کردند. در همان لحظه، یکی از نویسندگان نیز در آنجا حضور داشت؛ او که گرفتاری مالی داشت، آمده بود تا کتابهای کتابخانۀ خویش را بفروشد. آقای مسجدجامعی آنقدر از شنیدنِ ماجرای کتابخانۀ حبیب یغمایی متأثر شده بود که همانجا گفت من کتابهای این نویسنده را همین الآن برای کتابخانۀ استاد حبیب یغمایی میخرم. همچنین به مدیرکل ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان دستور داد که کتابخانۀ حبیب یغمایی بهسرعت به جای اصلیش بازگردد. افزون بر این، از آنجایی که یک جلد شاهنامۀ بایسنقریِ موجود در کتابخانه را گفته میشد که سوزانده بودهاند، آقای مسجدجامعی به رییس دفترش دستور داد که به هر قیمتی شده یک جلد شاهنامۀ بایسنقری را از بازار آزاد بخرند و به کتابخانۀ حبیب یغمایی اهدا کنند.
منظورتان نسخۀ چاپی اثر است دیگر؟
بله، وزارت فرهنگ و هنر در سالهای قبل از انقلاب نسخۀ خطی شاهنامۀ بایسنقری کتابخانۀ کاخ گلستان را بهطرزی نفیس بهصورت نسخۀ عکسی در ایتالیا چاپ کرده بود. قیمت همان نسخههای چاپی این کتاب امروزه کمتر از بیست، سی میلیون تومان نخواهد بود. یک جلد از همین نسخۀ عکسی شاهنامۀ بایسنقری را یکی از مقامات بزرگ دولتی در سالهای قبل از انقلاب به کتابخانۀ حبیب یغمایی اهدا کرده بود، که معلوم نشد چه بر سر این نسخه آمده است؛ سوزانده شده بود یا گم شده بود، معلوم نشد! به هر حال باوجود هفت هشت ماه پیگیری من، شاهنامهای را که آقای مسجدجامعی دستور داده بود، خریداری نشد! که البته شاید در بازار موجود نبوده و نتوانسته بودند، نسخهای از آن را تهیه کنند. کتابخانۀ حبیب یغمایی هم به جای اصلیش منتقل نشد! اما با این حال، کتابهای آن نویسنده را از او خریداری کردند و بهوسیلۀ خود من فرستاده شد به کتابخانۀ خور و بیابانک.
تیمسار والی یک دوره مجلۀ «اطلاعات هفتگی» به کتابخانه اهدا کرد
اکنون این کنجکاوی پیش میآید که باوجود فتوای مراجع و دستور وزیر، چطور ممکن بوده که کتابخانه دوباره به محلِ وقفیش باز نگردد؟ مگر یک کتابدار چه قدرتی داشته است؟!
البته آن کتابدار، به رحمت خدا رفته است؛ اما بعد از او نیز کارها آنقدر پیچیده شد که باز هم با وجود پیگیریها، این کتابخانه به محل خودش بازنگشته است. این را هم باید درنظر داشته باشید که در برخی شهرستانها ادارات دولتی ممکن است، تسلط کافی را بر خیلی از بخشها نداشته باشند.
در حال حاضر کتابخانه در همان مسجدی است که اشاره کردید؟
من چند سالی است که به آنجا نرفتهام و خبر دقیقی ندارم؛ اما شنیدهام که شهرداری ساختمانی را به کتابخانه داده و کتابخانه موقتاً گویا در آن ساختمان جای داده شده است. البته اسم کتابخانه تغییری نکرده، یعنی به نام حبیب یغمایی بازنگشته و حتی عدهای اصلاً منکر وجود کتابخانهای به نام حبیب یغمایی شدهاند و میگویند این کتابخانه از آنِ ارشاد است و ربطی به حبیب یغمایی ندارد. به هرروی ماجرای این کتابخانه انعکاس بدی پیدا کرد و از همان سالهای قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب در مجلههای گوناگون مانند «آینده»، «راهنمای کتاب» و خودِ «یغما» مطالب مختلفی دربارۀ آن نوشته شد. حق هم همین بود؛ چراکه باتوجه به آنچه سالها دربارۀ این کتابخانه در مجلۀ «یغما» نوشته میشد، این کتابخانه علاقهمندانِ بسیاری در سراسر کشور پیدا کرده بود که به آن کتاب نیز اهدا میکردند. یادم هست که حدود سال ۱۳۵۱ یک تیمسار قدیمی به نام علی والی، یک دوره مجلۀ اطلاعات هفتگی را از اول تا آخر صحافی کرده بود و این دورۀ ارزشمند را به کتابخانۀ حبیب یغمایی در خور و بیابانک اهدا کرده بود. درحالیکه دورۀ کامل مجلۀ «اطلاعات هفتگی» را هیچ کتابخانهای ندارد؛ زیرا برایشان اهمیت نداشته که این مجله را جمعآوری و صحافی کنند. اما این تیمسار چون به این مجله علاقهمند شده بود، همۀ شمارههای آن را از روز اول خریداری و جمعآوری کرده بود. به یاد دارم که وقتی این مجلههای صحافیشده را با یک وانت بار بزرگ از خانۀ آن تیمسار آوردند، حجمِ جلدهای آن بهتنهایی به اندازۀ یک کتابخانه بود. متأسفانه این دورۀ ارزشمندی که تیمسار والی به کتابخانه اهدا کرد نیز ظاهراً از میان رفته و اثری از آن نیست.
خداوند استاد حبیب یغمایی را رحمت کناد.
منبع خبر: خبرگزاری جمهوری اسلامی
اخبار مرتبط: واقعیت آنچه در تشییع جنازۀ صاحب مجلۀ یغما گذشت
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران