انقلاب اسلامیستی و سوسیالیسم دولتی؛ شباهتهای شاه و آیتالله
- مهدی جامی
- روزنامهنگار
مهدی جامی، روزنامهنگار، در مطلب پیش رو، از الگو تحققیافته اسلامگرایی در ایران پس از انقلاب و مولفههای آن میگوید. مهدی جامی معتقد است "اسلامیسم یا اسلام ولایی" نتیجه نهایی سوسیالیسم دولتی در ایران است و حاصل کاری که شاه آن را شروع کرد و در دوران حکومت جمهوری اسلامی به نتیجه رسید. او مینویسد "میان انقلاب ۶ بهمن شاه و انقلاب ۱۲ بهمن خمینی فاصله کمتر از آن است که تصور میشود". به باور او، سرچشمه "شاه سکولار و شیخ اسلامیست" یکی و هدف هر دوی آنها مهار اندیشه چپ برای مقابله با شوروی بود.
منبع تصویر، Getty Images
مطالعه سالهای منتهی به انقلاب و یک دوسال نخستین آن بخوبی نشان میدهد که اندیشه انقلاب زیر سیطره چپ مارکسیستی بود. انقلاب جز چپگرایی فهمیده نمیشد. حتی چهرههای مذهبی انقلاب از شریعتی تا طالقانی با اتکا به مفاهیم چپ مارکسیستی، اسلام انقلابی خود را ارائه میکردند. سازمانهای انقلابی مذهبی هم چه "مجاهدین خلق" یا گروههای پیرو شریعتی و خمینی، از "آرمان مستضعفین" تا "مجاهدین انقلاب اسلامی"، گرایش روشنی به اندیشه چپ داشتند چنانکه بعدها به عنوان چپ اسلامی شناخته شدند. میرحسین موسوی، نخستوزیر در سالهای جنگ هم آشکارا از پشتوانه فکر چپ برخوردار بود و دولت او نمونه یک دولت "سوسیالیست اسلامی".
نفوذ فکر چپ چیز تازهای نبود و منحصر به انقلاب و پیشگامان آن هم نبود. چنانکه در اندیشه شاه و دربار و روشنفکران چپ ملی و غیرروسی هم وجود داشت. این را به روشنی میتوان در انقلاب سفید شاه دید که نهایتا در تشکیل حزب رستاخیر در اسفند ۱۳۵۳ پیکرینگی یافت. شاه مدعی بود که از همه سوسیالیستها سوسیالیستتر است. علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد او هم باور دارد که شاه عقاید سوسیالیستی اصیلی داشت. کامران دادخواه نیز شاه را "سوسیالیستی آرمانگرا" میداند.
در واقع اگر سه جبهه چپ، اسلامی، ملی را جبهههای اصلی فکر انقلاب و تحول اجتماعی در ایران معاصر بدانیم در چند دهه منتهی به انقلاب اندیشههای آنها به هم درآمیخت و به هم یاری رساند و صور مختلف یافت و نهایتا از آن انقلاب بهمن حاصل شد. از این منظر، میان انقلاب ۶ بهمن شاه و انقلاب ۱۲ بهمن خمینی فاصله کمتر از آن است که تصور میشود.
سیطره چپ بر اندیشه انقلاب و بعد در دولت انقلاب برای دو گروه مشخص نگران کننده بود: نخست قدرتهای غربی و آمریکا که درگیر جنگ سرد بودند و نمیخواستند ایران به سمت چپ و شوروی گرایش پیدا کند و دوم روحانیون به حکومت رسیده که نمیخواستند رقیبی در حکومت داشته باشند. اسلامیسم حاصل تلاش این روحانیون برای متمایزسازی خود از رقبا بود و اسلامگرایی ولایی را پدید آورد و موافقت اصولی غرب را هم با خود داشت.
- پیام محرمانه آیتالله خمینی به دولت کندی
- انقلاب ایران به روایت تصویر
- 'فرزند انقلاب'؛ مستند زندگی صادق قطبزاده
تجربه تاریخی انقلاب سفید راهنمای خوبی برای اسلامیستها بود. شاه برای اینکه از نفوذ چپ تودهای جلوگیری کند دست به انقلاب سفید زد. یعنی شعارهای چپ را در خدمت خود گرفت چنانکه نهایتا به نظام تک حزبی کشورهای طرفدار شوروی هم رضایت داد. شاه طبعا چپ نبود. اما راستگرایی خود را در پوشش چپگرایی پنهان میکرد تا بتواند مخالفان خود را خلع سلاح کند و بهانه و شعار ایشان را بگیرد و از میدان براند.
این تجربه شاهانه بعد از انقلاب ادامه یافت. روحانیون راستگرا برای حذف رقبا به چپ گراییدند و برخی در چپگرایی راه افراط پیمودند که شاخص آنها موسوی خوئینیها رهبر دانشجویان تصرفکننده سفارت آمریکا بود. دو اتفاق با فاصلههای کوتاه به روحانیون کمک کرد تا پرچم چپگرایی و مبارزه با امپریالیسم را از دست چپها بگیرند. یکی تصرف سفارت آمریکا به دست دانشجویان خط امام بود و دیگری به راه انداختن انقلاب فرهنگی. تصرف سفارتها پیش از آن عمدتا به دست دانشجویان چپ اتفاق میافتاد چنانکه چندین بار دانشجویان ایرانی خارج از کشور و عضو کنفدراسیون به اشغال سفارتهای ایران دست زده بودند. انقلاب فرهنگی هم که حرکت بسیار مشهور مائو در چین بود. طراحان این برنامهها بخوبی با تاریخ جنبشهای چپ آشنا بودند اما از دل آن روشهایی برای سرکوب چپ پدید آوردند؛ با ظاهری چپ و باطنی در خدمت بقای نظام و نیروی تمامیتخواه حاکم.
اگر هر دو تجربه انقلاب سفید و انقلاب فرهنگی را با مجموع حرکتهای مرتبط با آنها در نظر بگیریم میتوان نتیجه گرفت که از آغاز دهه ۴۰ تا اواخر دهه ۶۰ به مدت حدود ۲۵ سال ایران زیر نگین راستگرایان چپنما بوده است (تحت شعارهای سوسیالیستی عدالت اجتماعی). این تجربه سرچشمه اسلامیسم یا ایدئولوژی اسلامگرایی است. به عبارت دیگر، سرچشمه شاه سکولار و شیخ اسلامیست یکی بوده است و هدف هر دوی آنها مهار اندیشه چپ برای مقابله با شوروی.
امروز اگر کسی متون مربوط به تشکیل حزب رستاخیز را بخواند از زبان انباشته از مفاهیم مارکسیستی در آن حیرت میکند (مثلا: مبانی فلسفی رستاخیز، شماره ۱، دی ماه ۲۵۳۶/۱۳۵۶). همین طور است اگر متون مطبوعاتی و بیانیهها و سخنرانیهای رهبران و پیشگامان انقلاب را در آغاز آن در نظر آوریم یا به قانون اساسی جمهوری اسلامی نظر کنیم که حاصل آن دوران و سرشار از مفاهیم اقتصاد سوسیالیستی است.
منبع تصویر، Getty Images
توضیح تصویر،از متن: ز آغاز دهه ۴۰ تا اواخر دهه ۶۰ به مدت حدود ۲۵ سال ایران زیر نگین راستگرایان چپنما بوده است (تحت شعارهای سوسیالیستی عدالت اجتماعی)
به دیگر سخن، روحانیون حاکم در ایران سیاست شاه را ادامه دادند اما به صورتی عریانتر و انقلابیتر یا ضداجتماعی و غیردیپلماتیک. شاه هدفاش تنظیم سیاست بینالملل خود بود و مهار مخالفان داخلی. اما روحانیون که از تربیت سیاسی و دیپلماتیک بیبهره بودند نه میتوانستند رفتاری دیپلماتیک پیشه کنند و نه لازم داشتند. بی اعتنایی آنها به نهادهای بینالمللی و سرکوب عریان داخلی خیلی انقلابیتر و موجهتر جلوه میکرد و با سرعت بیشتری آنها را به هدف مطلوب نزدیک میساخت. بنابرین کاری که شاه در عرض ۱۵ سال بعد از انقلاب سفید نتوانست انجام دهد آنها ظرف دو سه سال به انجام رساندند (آخرین گروه چپ که سرکوب شد تودهایها بودند -طی سال ۱۳۶۱). این ماموریت اسلامیستها برای وطنی بود که زیر نگین چپ قرار داشت و باید این نگین شکسته میشد.
به این ترتیب مدل ایرانی اسلامگرایی شکل گرفت. این مدل هم باز نسب به اواخر دوره شاه میرساند. او بود که برای نخستین بار مخالفان مسلمان خود را مارکسیستهای اسلامی توصیف کرد. و درست هم بود. فضای مسلط چپ در یک فضای زیست مسلمانی بستر مناسبی برای پیوند خوردن این دو اندیشه ظاهرا متضاد بود. چیزی که موفقیت بی نظیر دکتر شریعتی را هم توضیح میدهد.
میراث این اندیشه اسلامی-مارکسیستی به روحانیونی رسید که چه با شریعتی موافق بودند یا نبودند به آن نیاز داشتند. سوسیالیسم شاه نتوانسته بود روشنفکران را از اندیشه چپ منصرف کند و آنها رویگردان از انقلاب سفید همچنان به فکر انقلاب سرخ بودند. اما مارکسیسم اسلامگرایان بخوبی توانست از عهده برآید و چپ را به نام انقلاب -و در واقع به اسم ضدانقلاب- سرکوب کرد و کمی بعد که رهبر کنونی به جای رهبر اول انقلاب نشست، حتی چپ اسلامی را هم به باد فنا داد.
طی همه این تحولات، اسلامگرایی درسهای بسیار از رقیبان چپگرای خود آموخت و به تدریج چپنمایی به شخصیت سیاسی رهبران راستگرای جمهوری اسلامی تبدیل شد و از آنها راستگرایانی ساخت که به همه ابزار ایدئولوژی چپ مسلح بودند چنانکه رهبر کنونی مدعی نوعی سوسیالیسم اسلامی یا خداپرستانه است (که مظهر آن دوره احمدینژاد بود) و در سیاست خود نیز جای خاصی به کشورهای چپ داده است چه لیبی سابق و سوریه بعثی و چه روسیه و چین و کره شمالی و کشورهای آمریکای لاتین. از نظر ظاهری نیز اندیشه چپ هنوز هم بی مشکلی به نشر آرا و کتابهای خود در ایران ولایی میپردازد و سردبیر روزنامهای مثل شرق میتواند سرمقاله خود را در ایام بهمن اینطور شروع کند:"به باور لنین ایدئولوژی، نظامی از باورهاست که به منافع طبقهای خاص خدمت میکند." (۱۱ بهمن، ۱۳۹۹)
آنچه به اسم "اسلام سیاسی" شناخته میشود و نام واقعی آن "اسلامیسم" یا ایدئولوژی اسلامگرایی برای تصرف قدرت راستگرایان است هر چه دارد از دوران معاصر است و کمتر ربطی به اسلام به معنایی که در سنت میشناسیم دارد. این اسلامگرایی هر چه در چنته دارد از جنبشهای انقلابی پس از انقلاب فرانسه است. از مارکس و کمونیسم است. از انقلابیگری قرن نوزدهمی است. از استالین و مائو و کاسترو است. از سوسیالیسم است. از همه ایسمهای جورواجوری است که محورشان ظاهرا عدالت اجتماعی برای فقرا و تهیدستان است. از نوعی دموکراسی دولتی و متکی به لمپنیسم است که در مکتب فاشیسم هم درس آموخته است. اسلامیسم خواسته است روی دست چپ مارکسیستی بلند شود و خودش به نظامی کمونیستی تبدیل شده. خواسته است روی دست استعمار غربی بلند شود اما همان روش استعماری و اشغالگری و سرکوب را جذب کرده است. خودش شده است فاشیست و کنفورمیست و استعمارچی. خودش نشسته جای دشمن خارجی. "این اسلام" مغناطیسی است برای جذب تندروترین و ارتجاعیترین ایدههایی که دم دستاش بوده است.
اسلام انقلابی شیعی و ایرانی در سال ۱۳۵۷ هیچ نبود مگر ورسیونی از تفکر مجاهدین خلق. تفکری مارکسیستی با ظاهری دینی و اسلامی و مجاهدتی (ضد قاعدین و غیرمبارزان). همه چیز مبارزه بود. ان الحیاه عقیده و جهاد. اما این "دین مبارزه" تمام مفاهیم کلیدی انقلاب دینی خود را از مفاهیم انقلابی ساری و جاری بعد از انقلاب اکتبر روسیه گرفته بود. بازنگری دوران انقلابیگری اهل دین خاصه در دهه پیش از انقلاب و سالهای آغاز آن برای شناخت این موضوع فوقالعاده مهم است. دورهای که جامعه بیطبقه توحیدی در اوهام همگانی جای محکمی داشت. دورانی که مستضعف همان پرولتاریای اسلامیشده بود.
تاریخ انقلاب اسلامیستی ایران از این منظر در یک ناکامی عمده خلاصه میشود: ناکامی همه تلاشهایی که میخواستند اسلام سیاسی انقلابی را به ۱۴۰۰ سال پیش -و مثلا حکومت عدل علی- پیوند بزنند. چنین پیوندی از اساس وجود نداشت. و ناچار حتی اگر پیوندی هم شناسایی شده باشد و نزد پیشگامان انقلاب معتبر میبوده از کار عملی دولت انقلاب برکنار مانده است. آن عدل علوی با این عدالت سوسیالیستی و روسی مآب از یک تبار نبود. افتراق اساسی بین "آن اسلام" و "این اسلام" وجود دارد.
با این شرح بسیار فشرده میتوان اسلامیسم یا اسلام ولایی و تمامیتخواه را نتیجه نهایی سوسیالیسم دولتی در ایران دانست و حاصل کاری که شاه آن را شروع کرد اما تنها در دوره حکمرانی روحانیون به نتیجه رسید و ابعادی فراتر از تصور یافت. بر اساس مدل تحقق یافته اسلامگرایی در جمهوری اسلامی میتوان مشخصات بنیادین آن را در این گزارههای دهگانه خلاصه کرد:
۱. اسلامیسم مخالف ارتدوکس عرف است و آن را مطرود میشمارد چون عرف به قالب ایدئولوژی در نمیآید (در حالی که شرع همیشه با عرف همنشین بوده است). اسلامگرایی ولایی به هم ریختن رابطه هزارانساله شرع و عرف است و در نتیجه ایجاد آشوب فکری و رفتاری و اجتماعی و مصرف دین تنها در خدمت قدرت.
۲. آمیخته با مارکسیسم است. پایه اسلامگرایی را گرچه مجاهدین خلق نگذاشتند اما شاخصترین نمونه آن بودند و هستند. اسلامگرایی ولایی و مشی مجاهدین کاملا فرقهگرا و انزواطلب است.
۳. گرچه آیت الله خمینی گفته بود روحانیون نمیخواهند در راس امور قرار گیرند (سخنرانی ۳۱ خرداد ۱۳۶۱) اسلامگرایی حکومت را عملا و نظرا به روحانیون اختصاص میدهد. این امری عجیب و غیرمتعارف و بی سابقه در تاریخ اسلام است و قشری معین از جامعه را بر آن حاکم میکند. قشری که قبلا برآمده از مستضعفان و پابرهنگان تصور میشد (تا با الگوی دهقانی مارکسیسم همانندتر شود) اما اخیرا رهبر کنونی انقلابیون را از آن پابرهنگان جدا ساخت و مستضعف را میراثبران زمین دانست و ایشان را به پیشگامان فکری اسلامگرایی محدود ساخت (سخنرانی ۶ آذر ۱۳۹۸).
۴. با گرایش بنیادین به حکومت پیشگامان، اسلام ولایی اصلا و ذاتا حکومت اقلیت بر اکثریت است؛ یعنی ظهور ناب مفهوم "ولایت" بر همگان که صغیر و ناخالص و بیبصیرت و غیرانقلابی و مانند آن شمرده میشوند.
۵. هدف اصلی "این اسلام" احیای خلافت است چه با مرکزیت ایرانی یا عربستانی (دو مدعی و دو رقیب اصلی). نمونه میکروکاسم سَلَفیاش در دوران ما داعش است؛ نمونه حکومتیاش ولایت فقیه و امارت طالبان و عربستان تا پیش از عصر اصلاحات بن سلمان.
۶. متکی به گروههای نیابتی و/یا تروریستی است. از ترور، آدمربایی و گروگانگیری به عنوان یک ابزار اصلی استفاده میکند. مظهری بومی است از شعار "هدف وسیله را توجیه میکند". به این ترتیب، عملگرایی بیباک است متکی به رفتار غیرمنتظره و دکترین شوک.
۷. اسلامگرایی را با هیچ اصل اسلامی نمیتوان محدود ساخت. تعهد اسلامگرایی اساسا به حفظ قدرت است. بنابرین، مصلحت و بقای خود را بر شریعت ترجیح میدهد. (تصریح آیتالله خمینی بر این نکته بسیار افشاگر است -در نامهاش به خامنهای امام جمعه وقت تهران)
۸. بر کنفورمیسم و یکسانسازی عقاید به شیوه تحمیل و اجبار و تطمیع و تبلیغ یکطرفه و حذف عقاید مخالف و دین دولتی و شبکه کنترلی فراگیر استوار است.
۹. دولت اسلامگرا مانند دولتهای کمونیستی مقام خدایگان و فعال مایشا دارد و ملت تنها در نقش پیرو و دنبالهرو و رعیتِ محتاج "ولایت" با رای زینتی پذیرفته میشود و گرنه محکوم به خاموشی و حذف یا مهاجرت است.
۱۰. نمونه ایرانی اسلامگرایی ایران را ام القرا میشمارد اما هیچ رابطه ارگانیکی با ایران و وطن و مهر به وطن و آبادی آن و سرنوشت مردم آن ندارد. بنابرین اصولا حاضر نیست به صدای مردم ایران گوش کند. بدترین شعار به گوش او «ایران برای همه ایرانیان» است.
البته ایرانیان ساکت ننشستهاند. اما این که در برابر اسلامیسم حاکم چگونه رفتار کردهاند و چه دستاوردهایی داشتهاند، خود داستان جداگانه و دلکشی است که از موضوع بحث این یادداشت بیرون است.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: انقلاب اسلامیستی و سوسیالیسم دولتی؛ شباهتهای شاه و آیتالله
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران