درگذشت امیراصلان افشار؛ دیپلمات وفادار و سفیر شاه
- مسعود بهنود
- روزنامه نگار
منبع تصویر، Tarikh Irani
توضیح تصویر،امیراصلان افشار، در ۹۸ سالگی. نیس
امیراصلان افشار، دیپلمات صاحب نام و آخرین رییس تشریفات دربار شاهنشاهی ایران، روز ۳۰ بهمن ماه در ۱۰۱ سالگی، در خانه خود در جنوب فرانسه درگذشت. او با سی سال سابقه حضور در وزارت امور خارجه، کسب مقام سفیر در ایالات متحده آمریکا، آلمان (غربی) و اتریش، و تصدی کرسی ریاست شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی، نمونه یک دولتمرد دلسوز، مطیع و وفادار به پادشاه است.
افشار آبان ۱۲۹۸ یعنی ۲۶ روز بعد از تولد محمدرضا شاه، پا به جهان هستی نهاد. در بهار ۱۳۲۸ با کاملیا فرزند نخست وزیر محمد ساعد مراغهای ازدواج کرد و یک سال بعد در وزارت امور خارجه استخدام شد و در حالی که دکترای حقوق داشت و به سه زبان سخن میگفت با مقام دبیرسوم سفارت ایران در هلند، به لاهه رفت. سه سال بعد مقام معتبری در وزارت خارجه گرفت.
او دو بار هم از شهر مراغه نماینده مردمی شد که هم پدرش امیرمسعود افشار، و هم پدر همسرش محمد ساعد مراغهای را خوب میشناختند. اما به وزارت خارجه برگشت و عضو شورای عالی وزارت خارجه شد. سال ۱۳۴۶ سفیر ایران در اتریش شد و دو سال بعد سفیر ایران در آمریکا و سرانجام از سال ۵۲ به کرسی سفارت ایران در آلمان (غربی) نشست.
بیشتر بخوانید:
- آخرین شاه شیعه جهان آیا مذهبی بود؟
- درسی که مبارک از سرنوشت شاه گرفت
- فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن
- وضعیت فکری در دوران رضا شاه
شاید بتوان گفت مهمترین برگ پرونده امیراصلان افشار در سال ۱۳۵۶ بود که به عنوان آجودان کشوری پادشاه برگزیده شد و بعد با سمت رییس کل تشریفات دربار شاهنشاهی به خدمت پادشاه درآمد. به این ترتیب شاهد روزهای سخت، قیام مردم و سرگشتگی و بیتصمیمی پادشاه شد تا روزی که پادشاه به او خبر داد که برای چند روزی به سفر میرویم، تو هم یک چمدان بردار که برویم "زود برمیگردیم".
منبع تصویر، Internet
توضیح تصویر،سال ۱۳۵۶ امیراصلان افشار (سوم از سمت راست) به صف آجودانهای پادشاه
امیراصلان هیچ گاه در سخن پادشاه شک نکرد و از اطاعت طفره نرفت. چنین بود که پذیرفت برای یک هفته به آمریکا میروند. از آن پس رییس تشریفات دربار بی در و سرگردان همراه پادشاه ماند، تا روزی که سرطان شاه صاحب اقتدار را کشت و همه جمع بدون چشم انداز روشنی آواره شدند، با اوهام تلخ و رویاهای شیرین.
امیراصلان افشار تا ۱۰۱ سالگی هم همچون اشراف زادگان خوش ظاهر زیست، نشسته در میان مدالها، فرمانهای تاریخی سلاطین پیشین به اجدادش و عکسهایی با مقامات جهانی که هر کدام حکایتی دارند. او به جز وفاداری همه عمر به محمدرضا شاه، حکایت دیگری هم با پهلویها داشت. خاندان آنها پدر و پدر بزرگش همه نظامی بودند و نامشان در کتب تاریخی سلسلههای دور آمده. پدرش سرهنگ امیرمسعود (جان محمدخان) افشار قاسملو که در دوره رضاشاه در خدمت نظام بود و در یکی از توهمهای ساختگی به جرم آشنایی با سرهنگ پولادین (که تهمت کودتا و ترورشاه به او بسته شده بود) به زندان افتاد. خطر اعدام نزدیک بود. چنان که پولادین به تیر بسته شد. و افشار قاسملو سرانجام از املاک مراغه و اطراف دست کشید تا از حبس نجات یافت. شهر را هم رها کرد و تا رضاشاه بود در املاک و باغات خود به کشاورزی مشغول شد.
امیراصلان وقتی دبیرستان را تمام کرد، هشدار و نصیحت پدر در گوشش بود که راهی تحصیل در بلژیک شد اما سر از آلمان درآورد و سالهای ابتدایی به قدرت رسیدن حزب نازی و هیتلر را در آن جا بود تا با آغاز جنگ رهسپار وین گشت. اما چندان که رضاشاه از تخت برخاست، فرزندش همه آزاردیدگان دوران خودکامگی پدر را جذب کرد. حتی از پدرکشتگانی مانند فرزندان خانهای بختیاری و قشقایی یا تیمورتاش و نصرتالدوله هم پذیرا شد. امیراصلان افشار از آرامترین و محتاطترینشان بود.
منبع تصویر، Public Domain
توضیح تصویر،امیراصلان افشار در کسوت رییس شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی
رونق خاطره گویی
وقتی ۲۰ سالی از انقلاب و آغاز مهاجرت یا تبعید مردان دستگاه پهلوی دوم گذشت، ناظران و حاضران روزهای پایان پادشاهی و سقوط به سخن درآمدند. حضور میلیونها مهاجر ایرانی در اروپا و آمریکا، و علاقهمندی آنان برای کشف راز سقوط و چگونگی انقلاب ۵۷ رونقی به بازار خاطرهداران داد. آخرین رییس تشریفات، در همین فاصله در چندین مصاحبه طولانی با روزنامهنگاران خاطرهها نقل کرد. برخی با شواهدی دیگر نمیخواند و بعضیها هرگز شنیده نشده است.
در مصاحبهای به تاریخ شش سال قبل، امیراصلان افشار از قول پروفسور فلینگر، پزشک اتریشی که از سالهای دور شاه ایران را معالجه و معاینه میکرد و کلینیک وی شده بود مقصد شاهان و مقامات و بلندپایگان چندین کشور دیگر هم، نقل میکند که "در اولین دیدار با شاه وقتی به وی آزمایشی ایزیتوپ داده بودم متوجه شدم که مشکلاتی در کارست، به ایادی هم گفتم اما وی اهمیت نداد."
اگر این سخن دقیق نقل شده باشد، تاریخ ابتلای پادشاه به سرطان به سالهای دورتر میرود و معانی دیگر میگیرد.
در مصاحبهای دیگر میگوید: "روزی هنگامی که شاه در بستر بیماری بود، گفتم: اعلیحضرت الحمدالله حالتان بهتر است و بزودی به ایران بر میگردیم. اعلیحضرت گفتند: من دیگر دلم نمیخواهد هیچوقت به ایران باز گردم. برای این ملت بروم؟ برای این ملت من چه نکردم؟ آنچه برای زنان، برای کارگران، برای ... کردیم، ولی ملت پشت به ما کرد. این ملت مگر همان نیست که نمیشود رویش حساب کرد؟ مگر این همان ملتی نیست که فریاد میزد شاه باید برود، به دَرَک واصل شود؟ برای این ملت؟ من هرگز نمیخواهم به ایران برگردم."
چنین نقل و سخنی از شاه قبلا بیان نشده، چنان که در روایتها تاکید شده که وی تا آخرین لحظه حیات علاقهمندیش به ایران و ایرانیان قطعی بوده است.
منبع تصویر، Public Domain
توضیح تصویر،سفیردر آمریکا و همسر، ورود به میهمانی کاخ سفید
سفیران شاهنشاه
در بخشهای ثابتی از مصاحبههای متعدد خبرنگاران در خارج از کشور با امیراصلان افشار، چندان که سخن به تحلیل اسباب و علل سقوط نظام پادشاهی میرسد پاسخها یکنواخت میشود و نشانهای از تسلط بر علم سیاست و شناخت نمونههای سیاسی نیست. اگر هست همان حدس و گمانهای "دایی جان ناپلئون"وار است که یک جا میگوید "علت دشمنی آمریکاست که از تبدیل ایران به قدرتی جهانی نگران است"، در جای دیگر به نقل از سفیر شوروی میگوید "راحتی ما در گرو کوچک شدن ایران است، ما با یک ایران بزرگ نمیتوانیم راحت بخوابیم."
بررسی مجموعه گفتههای امیراصلان افشار، از نکتههای مهم قصه سقوط، به این جا میرسد که اکثر دیپلماتهای ایرانی دوران پادشاهی از آن جا که "سفیران شاهنشاه آریامهر" خوانده میشدند، نیازی به تحلیل، پیشبینی رویدادها و گسلهای سیاسی نداشتند بلکه سفیرانی بودند، تنها در مقابل پادشاه جوابگو. کافی بود فرمانبر، وفادار، زباندان، متخصص ایجاد روابط عمومی و پذیراییهای مجلل برای بزرگنمایی پادشاه باشند.
اما بخشی از خاطره گوییهای آخرین رییس تشریفات نکتههای نگفته مانده است. از جمله نقل این که بعدتر (در تقریبا ماههای پس از شریف امامی) تعداد کسانی که آمادگی دارند تا با شاه ملاقات کنند کم میشود به طوری که افشار دست به کار میشود و قدیمیهای با تجربه را به دیدار با پادشاه دعوت میکند و پس تا مدتی هر روز کسانی در لیست ملاقات هستند، تا روزی که فهرست ملاقات کنندگان به دو سه نفر رسیده. شاه میپرسد چرا این قدر کم. پاسخ میشنود کمتر کسی آماده است. پادشاه میگوید پس من روزها چه کنم؟
یا زمانی (لابد همزمان با تشکیل دولت نظامی) امیراصلان مامور میشود تا عبدالله انتظام رجل نامی را تشویق کند که مدیرعاملی شرکت نفت را بپذیرد. انتظام نمیپذیرد و اصرارها اثر نمیکند تا زمانی که او از این سیاست پیشه قدیمی دعوت میکند که از شاه دیدار کند. اما موقع دیدار…
"آقای انتظام رسم و عهد ملاقاتها را میدانست با این همه به محض ورود به اتاق، با آن سبیلهای عارفانه روی صندلی نشست و انگشتانش را گشود و بدون مقدمه گفت "سه سه سال بود که دیدار لازم نبود، چه شده است حالا" و پادشاه زیر لب گفت چه بگویم و اصرار را بیشتر کرد. اما عبدالله انتظام محکم ایستاده بود و پیری و نیاز به استراحت را بهانه میکرد، تا رسید به جایی که پرسید قصه خسروپرویز شنیدهاید که وزیر با تدبیر را رانده بود، چندان که وی بر زمین افتاده و دستش شکسته بود. حالا خسرو پرویز که میخواست وزیر را برگرداند گفت از دست شکسته میگویی، وزیر پاسخ داد دست شکسته را میتوان ترمیم کرد، دل شکسته را نه."
مرد بزرگوار سیاستشناس که ده سال پیش از آن پادشاه را از اینهمه غرور و تکیه بر آمریکا برحذر داشته و پاسخ سخت شنیده بود، به نقل امیراصلان افشار "این گفت و برخاست."
با این همه خاطراتی که امیراصلان افشار به عنوان ناظر و حاضر روزهای سخت آخر پادشاهی نقل کرد نکتههای باریک در درون دارد. از آن جمله بیخبری پادشاه از آن چه در دل مردم میگذرد. کوشش تمام شاه برای جلب نظر آمریکاییها و انگلیسیها، چندان که به گفته وی "اعلیحضرت پای تلفن یک ربعی با کارتر سخن گفتند و وقتی تمام شد. ایشان خوشحال پلهها را دوتا یکی پیمودند و به جمع میهمانان برگشتند."
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: درگذشت امیراصلان افشار؛ دیپلمات وفادار و سفیر شاه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران