جوانمردی نگر، همت تماشا کن
بانی این امر خیر، همه ساله به بهانه های مختلف و در چند نوبت، کودکان کار را برای صرف غذا دعوت می کند، ناهار یا شامی که شاید این کودکان هیچوقت نخورده و حتی ندیده باشند.
من هم از طرف مدیر این موسسه دعوت بودم تا از نزدیک شاهد شادی دل کودکانی باشم که برای امرار معاش خود و خانواده کار می کنند!
وقتی به جمع آنها اضافه شدم، مشغول صرف شام بودند و کسی را به کسی کاری نبود، آنچنان مشغول بودند که اصلا به اطراف خود توجه نداشتند، نمی خواستند غذایی را که شاید تاکنون نه دیده بودند و نه خورده بودند به سادگی از دست بدهند.
در گوشه ای ایستاده بودم و به غذا خوردن این کودکان معصوم نگاه می کردم که چشمم به کودکی افتاد که بعدا گفتند فقط ۱۱ سال دارد.
دست به سینه نشسته بود و دوستان خود را نگاه می کرد اما چیزی نمی خورد! بانی این مراسم به سویش رفت و هر چه اصرار کرد تا یک ذره از غذا را بخورد قبول نکرد و مدام می گفت "نه".
به او گفتند برای خانه و خانوادهات هم غذا کنار گذاشتیم که با خودت ببری، پس نگران نباش و بخور! اما او باز با قاطعیت و مصمم تکرار می کرد که "نه"!
عجله داشت تا زودتر به خانه برود؛ چند پرس غذای اضافه دیگر به او دادند و به او گفتند حالا می توانی به خانه بروی، چشمانش برقی داد و شادی وصف ناپذیری بر روی چهره معصومش نشست.
قبل از رفتن، بانی مجلس از او پرسید پدرت چکاره هست؟ که پاسخ داد "خبر ندارم، من تا حالا پدری ندیدهام که بدانم چکاره هست! کدام پدر؟"
او ادامه داد "من با مادرم و تنها خواهرم زندگی می کنم؛ من مرد خانه هستم، من پدر خانه هستم، شما از کدام پدر حرف می زنید؟!"
سکوت، همه سالن را فرا گرفت، اشکی که معجونی از شادی، عشق و تاسف بود از چهره برخی از حاضران جاری شد، هیچکس حرفی نمیزد و همه فقط چشم به دهان این کودک دوخته بودند و با دقت به حرف های او گوش می دادند.
و او ادامه داد: امشب خواهرم برای من هدیه روز پدر خریده و من نمی خواهم در مقابل او شرمنده شوم، نباید دست خالی به خانه برگردم، او به مناسبت روز پدر برای من هدیه خریده و من هم می خواهم با بردن این غذا به خانه، دل او و مادرم را شاد کنم".
و حالا صدای هق هق گریه حاضران بود که فضای سالن را پر کرده بود و من هم بیاختیار در گوشه ای ایستاده بودم و با بغض گلو، این صحنه و حرف های تاثر برانگیز این کودک را می شنیدم و زبانم بند آمده بود و حرفی برای گفتن نداشتم.
بانی این مجلس جلو رفت، این پسر معصوم را در آغوش گرفت و گفت "خدا حفظت کند گل پسر، سایهات بر سر خانوادهات مستدام باشد".
من هم خواستم محکم بغلش کنم؛ اما نخواستم دیگر کودکان حاضر در این مراسم را هوایی کنم و خدای ناکرده دلشکسته! لذا منصرف شدم و با بغضی که در گلو داشتم همانجا ایستادم و فقط نظاره گر شدم.
بانی این مراسم به من نزدیک شد و آهسته زیر لب زمزمه کرد "چه زیباست داشتن قلبی بزرگ و حسی سرشار از عشق؛ خدا حفظت کند گل پسر؛ روزت مبارک، بزرگ مرد کوچک".
مدیر موسسه خیری این را هم گفت: اگر شما را دعوت کردم فقط برای شنیدن و دیدن این صحنهها بود که مدام برای ما تکرار می شود، از این دست قصه ها در میان کودکان کار، دانش آموزان بی بضاعت، ایتام و خانواده های بیپرست زیاد داریم!
گزارش خبرگزاری خانه ملت در سال ۹۸ حاکیست: در یزد ۷۵۹ کودک کار و خیابانی از سال ۹۲ تا پایان سال ۹۷ در مراکز بهزیستی یزد پذیرش شدهاند .
کودکان کار، هیچ مرجعی حتی بهزیستی را هم مامن خود نمیدانند و از همه گریزانند تا بتوانند آزادانه لقمه نانی به دست آورند، آنها این لقمه نان را گاهی با خانوادههایشان تقسیم میکنند و گاهی آن را به اعضای باندی میدهند که در آن کار می کنند.
بر اساس تحقیقات به عمل آمده ۶۶ درصد کودکان خیابانی به بیماری عفونتهای انگلی روده، ۱۰ درصد به عفونتهای ادراری، ۹۶ درصد به پوسیدگی دندان و بیماریهای لثه و ۲۴ درصد به عفونتهای پوستی مبتلا و علاوه بر این، این کودکان دچار افسردگی هستند.
لحظه ای من و شما بیندیشیم که هر یک از این کودکان همچون فرزندان ما هستند که باید پدرانه دست نوازشی به سرشان بکشیم و آیندهای امن برایشان تضمین کنیم.
چه ایرادی دارد اگر می خواهیم کار خیری کنیم و باقی الصالحاتی از خود به جا بگذاریم، این کودکان معصوم و بی پناه را حمایت کنیم تا بتوانند خود و خانواده شان را اداره کنند و لقمه نانی بر سر سفره های خود ببرند.
منبع خبر: خبرگزاری جمهوری اسلامی
اخبار مرتبط: جوانمردی نگر، همت تماشا کن
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران