پیکرسطان، خوانندهای که 'افسانه' شد
- یما ناشر یکمنش
- نویسنده و طنزپرداز
منبع تصویر، RTA
نامش پیکرسلطان بود اما همه او را "افسانه" میشناختند. نامش هر چه بود، شناسنامه اصلی او، آهنگهایش بودند، آهنگهایی که مردم دوست داشتند با آواز او بشنوند.
او در کوچهْ اندرابی کابل در سال ۱۹۵۱میلادی چشم به جهان گشوده بود. مادرکلانش (مادربزرگ) سروی سلطان نام داشت. مادرش کشورسلطان، در همان شهر در درختشنگ به دنیا آمده بود. پدرش میرعدالت از نواسههای میرسرهبیگ از میرهای معروف کولاب تاجیکستان بود. پدرکلان (پدر بزرگ) او با خانواده از کولاب به میمنه مهاجرت کرده بود. پدرش وقتی از میمنه به کابل آمد، با کشورسلطان ازدواج نمود و در آغاز در ضرابخانه به کار مشغول شد. پسانتر در منطقهْ چمنحضوری دکان قالین فروشی باز کرد و داروهای گیاهی به خارج صادر میکرد. کاکای او خانمحمد خیاط ارگ شاهی بود و برای شاه و شاهخانم و خانوادهْ شاهی لباس میدوخت.
افسانه دو خواهر و سه برادر داشت که از میان آنها تنها ذبیحالله روحانگیز، جوانترین فرزند خانواده به آوازخوانی روی آورد. خانواده او در اندرابی کابل میزیست که پس از مدتی به کارتهْچهار کوچید. پیکرسلطان صنف اول را در مکتب محجوبه هروی خواند. صنف دوم تا هفتم را در لیسهْ (دبیرستان) سوریا خواند. از آنجا به لیسهْ رابعهْ بلخی آمد و در همانجا مکتب را به پایان رساند. در آوان جوانی وقتی معلم بود، با محمد اسماعیل نوابی از نواسههای نواب عبدالجبار خان که قلعه جبار خان در چهلستون کابل هنوز به نام او در یادها زنده است، پیوند زندگی مشترک بست. حاصل ازدواج آنها پنج دختر با نامهای اقلیما، سوما، مسعوده، مژگان و سوزان و دو پسر با نامهای خلیل نوابی و هارون نوابی است. هر دو پسر از لیسه مسلکی (دبیرستان حرفهای) موسیقی فارغالتحصیل شدند و نوازنده شدند.
پیکر سلطان پس از عروسی دو سال معلمی کرد. از آنجا به "افغانستان بانک" رفت و مدتی تایپست بود. بعدا در اداره انحصارات دولتی به حیث سکرتر (منشی) کار کرد. پس از آن کارمند ریاست موسیقی وزارت اطلاعات و فرهنگ شد. او در سال ۱۹۹۱ میلادی مجبور به ترک افغانستان شد و بعد از مدتی سرگردانی ساکن کشور آلمان شد و در سیزدهم ماه مارچ/مارس ۲۰۲۱ در شهر کسل آلمان پس از بیماری چندین ماهه دیده از جهان فرو بست.
افسانه و موسیقی
پیکرسلطان در همان کودکیها صدایی خوش داشت و قرآن را به زیبایی قرأئت میکرد. در مکتب در این هنر خود صاحبنام بود و در مناسبتهای گوناگون صدای قرآنخوانی او گوش همصنفیها و معلمها را نوازش میداد. وقتی شاگران صف میبستند، مدیران مکتب پیکرسلطان را پیش میطلبیدند تا نوای نیک او آغازگر محفل باشد. در مراسم فاتحهخوانیها هم او را برای قرآنخوانی با خود میبردند.
خودش میگفت: "خرد که بودم، وقتی کسی در رادیو آواز میخواند، دهانم باز میماند. گوش میکردم، همیشه با او یکجا میخواندم. آن وقتها فرشته میخواند، پروین میخواند، ماری میخواند: او مزار ته زمه ...". در آن روزگار تجلیل از روز معلم همیشه با موسیقی همراه بود. صنف (کلاس) پنجم مکتب سوریا بود که ماریجان، معلم به سراغش آمد. ماری دختر میرزانظرمحمد منصوری مشهور به میرزانظر از کارمندان وزارت خارجه بود که در زمان پادشاهی شاه امانالله چند آهنگ او ثبت صفحات گرامافون شده بود. زیر نظر ماری ترانهْ معلم را برای روز معلم تمرین کردند. پنج شش دختر بودند، او سرخوان گروهْ ترانه بود.
روزی دختران گروه ترانه تصمیم گرفتند بروند رادیو. آن وقت هیچ کدام نمیدانستند چه تصمیم خطیری گرفتهاند. در رادیو اجازه یافتند آهنگ خود را بخوانند. فرخ افندی متوجه آواز رسای او شد. نزدیکش آمده و پرسید آیا اگر آهنگی به او بدهد، میخواند؟ بعد پشت پیانو قرار گرفت و شروع به نواختن آهنگ "من مست بهار حسنت، ای آهوی صحرایی" کرد. این آهنگ اصلا آهنگ یک فیلم هندی بود که با شعر خانجان مقبل اولین آهنگی شد که با آواز افسانه از رادیو کابل آن روزگار نشر شد. در جریان تمرین، برشنا، خیال، زلاند و ژیلا آواز او را پسندیدند. صنف ششم مکتب بود، موهای دراز و قد بلند. روزی با دیدن او عبدالغفور برشنا بیتی را بلند زمزمه کرد که در آن واژه جلوه آمده بود و بعد گفت: "اوهو! نامش را جلوه بانیم."
عبدالغفور برشنا و حفیظالله خیال با مشورت هم نام هنری "جلوه" را بر او گذاشتند. اولین آهنگ او با نام جلوه در گوشها طنینانداز شد.
جلوه با دو خواهرخوانده و گاهی هم با ماری، معلمشان چادری بهسر کرده به عمارت رادیو کابل میرفتند. آنها بیرون منتظرش میماندند تا جلوه تمرین یا ثبت آهنگهای خود را به پایان برساند. به همین ترتیب سه آهنگ ثبت کرد. یک آهنگ فیلم هندی را که لتا منگیشکر خوانده بود، با شعر فارسی میخواند که برشنا گفت: "ای جوانمرگی صدای لتا را پیدا میکند."
خانواده او نمیدانستند همان جلوهای که صدایش از رادیو پخش میشود، پیکرسلطان خودشان است.
پیکر سلطان مشهور به 'افسانه'، خواننده افغان در آلمان درگذشت
منبع تصویر، RTA
توضیح تصویر،خانم افسانه در شمار اولین خوانندگان زن در افغانستان به حساب میآید
پدرش علاقمند موسیقی بود. اهل موسیقی مثل استاد شیدا و استاد محمدعمر به خانهشان میآمدند و بزم ساز و آواز برپا میکردند. زنان خانواده اجازهْ حضور در این بزمها را نداشتند. روزی خواهر جلوه گوشهْ پرده را بالا کرده بود تا بتواند مجلس موسیقی را ببیند. پدر او را با سیلی زده بود. برادر بزرگ او هم تعصب بزرگ در مورد آهنگخوانی زنان در ملاعام داشت. روزی که صدای او را از رادیو شنیده بود، با ناباوری پرسیده بود، پیکر! این تو نیستی؟ پیکرسلطان نوجوان که مردان موسیقی برای محافظت، او را پشت نام هنری جلوه پنهان ساخته بودند، انکار کرده بود.
روز دیگر که باز آهنگ او از رادیو نشر میشد از ترس اعضای خانواده میتر (فیوز) برق را کشیده بود که آوازش را نشنوند. اما دیر شده بود. شک برادرش که به یقین بدل شد، شروع به زدنش به جرم آوازخوانی کرد. بعد که از زدن خسته شد، گفت دیگر نمیخواهد روی او را ببیند. بدین ترتیب پیکری که تازه جلوه کرده و جلوه شده بود، تا سالها نتوانست قصههای "غم آهوی صحرایی" را ساز کند.
وقتی که 'افسانه' شد
مخالفت خانواده با آوازخوانی او سبب شد سالها نتواند بخواند. از تصادف روزگار شوهرش که علاقمند موسیقی بود، مشوقش بود. گاهی یحیی آصفی بنیانگذار و مالک موسسهْ افغان موزیک نیز او را ترغیب به خواندن میکرد. مدتی از عروسی او با محمد اسماعیل نوابی سپری شده بود که سردار محمد داود شوهر او را نزد خود خواست و گفت: "تو سردار هستی. باید زنت را اجازه دهی آواز بخواند."
برای جلوه، اجازهْ آوازخوانی یافتن مثل تولد دوباره بود: "کسی در رادیو، نمیدانم خیال بود یا زلاند، نام افسانه را برایم انتخاب کرد." رهایی از قید سکوت اجباری، این امکان را میسر ساخت که چندین آهنگ خوب از او در موسیقی افغانستان یادگار بماند. حفیظالله خیال بر شعری از خانجان مقبل آهنگی ساخت که نام افسانه را تا دور دستها به شهرت رساند با ترانه "حال که دیوانه شدم میروی". این آهنگ او را در تاجیکستان و ایران هم خواندند. عبدالرحیم ساربان چند بار از او خواست که این آهنگ را دوگانه با او بخواند، اما قبول نکرد. شعر و آهنگ "دستمال میدوزم، دستمال زیبا" را سایر هراتی برایش آماده نمود. آهنگ پشتو "زه دیره عمره مسافره یاره ستری مشی" را محمد دین زاخیل برایش ساخت. آهنگ پشتو "ستا په مینه که زوریژمه" را جلیل زلاند برایش آماده نمود.
جدا از اینها، قسمتی از شهرت افسانه محصول دوگانهخوانیهای او با شمسالدین مسروراست. چند آهنگ آنها در زمان خود از آهنگهای روز بودند، مانند "برو بابا مه کتت نیستم"، "دل از تو نمیگیرم"، "بچهجان خوش آمدی"، "از راهْ بازار آمدی"، "چی نشانی داری، بدگمانی داری" و شماری دیگر. این موسیقی نوعی از موسیقی شهری بود که کوشش داشت با استفاده از عناصر موسیقی فولکلوریک، تشنگی هنری اجتماع شهری را سیراب کند.
از چند آهنگ او در فیلمهای سینمایی "سیاه موی" و "جلالی" و "غلام عشق" استفاده شده است.
گفته میشد که از افسانه تقاضای بازیگری در سینما کرده بودند که رد کرده بود. افسانه مدتی در کمیتهْ دولتی فرهنگ در شهر کابل از استاد چترجی آموزش موسیقی دیده بود. پس از آمدن به آلمان، اینجا و آنجا کنسرتی اجرا میکرد و در برنامههای فرهنگی حصه میگرفت. اوج کار موسیقی او در خارج از افغانستان، همراهی در اجرای سرود ملی افغانستان بود. این سرود با آهنگ ببرک وسا و شعر عبدالباری جهانی در در ماه مه سال ۲۰۰۶ میلادی در شهر برلین آلمان ضبط گردید.
وقتی در سال ۲۰۱۲ میلادی با او در مورد زندگیاش حرف میزدم، در پاسخ به پرسشهای بسیار من میگفت: "والا نمیدانم." آنچه را ولی میدانیم این است که با دوری از افغانستان دیگر قادر نشد آهنگهایی بخواند که با شهرت آهنگهای قدیمی او برابری کند. خودش خاضعانه میگفت، تا نفس در قفس است، هنر خود را هیچ وقت فراموش نمیکند. مردم هم او را فراموش نکردهاند. برای آهنگهای خوب او. برای چندین اجرای صمیمی او. برای نقشی که در باز کردن دروازهْ موسیقی برای زنان ایفا کرد. برای پایداری و تسلیم نشدن در مقابل تبعیضی که در مورد حضور زن در اجتماع وجود داشت. برای منعکس ساختن بیخیالی و سرکشی روح پرانرژی یک دختر نوجوان در قالب موسیقی. زندگی اما یک بار دیگر به پایان یک افسانه رسید. کسی که روزگاری خوانده بود، حال که "افسانه شدم میروی"، خود به افسانهها پیوست.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: پیکرسطان، خوانندهای که 'افسانه' شد
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران