داستان واقعی سفر میلان کوندرا به «زشت‌ترین» شهر فرانسه

داستان واقعی سفر میلان کوندرا به «زشت‌ترین» شهر فرانسه
رادیو فردا

اول آوریل ۲۰۲۱ میلان کوندرا ۹۲ ساله شد. این نویسندهٔ فرانسوی-چکی با این‌که برندهٔ جوایز متعددی شده اما هنوز نوبل ادبیات یا حتی جایزه‌ای مثل گنکور، مهم‌ترین جایزهٔ ادبی فرانسه، را به دست نیاورده است.

با این حال، به‌طور قطع می‌توان گفت آثار او از آثار بسیاری از برندگان نوبل و گنکور تأثیرگذارتر بوده و مخاطبان عام و خاص بیشتری داشته و دارد، ضمن آن‌که با گذشت بیش از نیم قرن از انتشار اولین کتاب‌های کوندرا، این آثار همچنان مورد نقد و بررسی دانشگاهیان و منتقدان قرار می‌گیرد و جایگاهی ویژه در کتابخانه‌ها و کتابفروشی‌ها دارد.

در این سال‌ها درباره جنبه‌های گوناگون زندگی و آثار میلان کوندرا به‌عنوان یکی از معدود نویسندگان مهم و زندهٔ جهان، مطالب بسیاری منتشر شده، اما دربارهٔ این‌که این نویسنده چگونه جلای وطن کرد و سال‌های اولیه تبعید را کجا و چگونه گذراند، کمتر نوشته شده است.

خروج همیشگی از وطن

وقتی سخن از تبعید میلان کوندرا به میان می‌آید، بسیاری یاد کتاب «والس خداحافظی» او می‌افتند که چند سال پیش از ترک پراگ نوشته بود، اما حقیقتاً زمانی که کوندرا در تابستان سال ۱۹۷۵ تصمیم گرفت از کشورش خارج شود، اصلاً شبیه تصمیم جاکوب، شخصیت رمان «والس خداحافظی»، نبود.

عکسی از میلان کوندرا در ۱۴ اکتبر ۱۹۷۳ در پراگ

در تابستان ۱۹۷۵، دانشگاه شهر رن (Rennes) در غرب فرانسه به کوندرا پیشنهاد داده بود که به مدت دو سال به عنوان «استاد مدعو» در این دانشگاه به تدریس ادبیات تطبیقی بپردازد. کوندرا بدون هیچ تردیدی این دعوت را قبول کرد، اما به آن به عنوان فرصتی برای «تغییر آب‌وهوا» خودش می‌نگریست، زیرا هم دعوت‌نامه‌اش برای یک زمان محدود بود و هم کوندرا در آن زمان قصد ترک همیشگی وطنش را نداشت.

روز تابستانی بیستم ژوئیه ۱۹۷۵، میلان کوندرا و ورا، همسرش، در پراگ سوار بر یک خودروی رنو شدند و به سمت غرب اروپا به راه افتادند: «ما خارج شدیم؛ زنم و من، با ماشین، با چهار چمدان و چند کارتن کتاب. این همهٔ چیزی بود که همراه خود آوردیم.»

این میزان بار برای یک سفر دو ساله خیلی کم نبود، اما سفر آن‌ها یک سفر بی‌بازگشت شد. خودشان اطلاع نداشتند - یا اگر اطلاع می‌داشتند شاید باور نمی‌کردند - که این روز، آخرین روز زندگی این دو در کشور زادگاه‌شان است. میلان کوندرا در آن زمان ۴۶ ساله بود.

هرچند دهه‌ها بعد، وقتی کمونیسم در شرق اروپا فرو پاشید، کوندرا به چک سفر کرد، اما دیگر خود را در وطنش «مسافر» و شاید «مسافری خارجی» می‌دانست.

دعوت دانشگاه رن به کوندرا و ورا این فرصت را هم می‌بخشید که به صورت قانونی از کشور خارج شوند و دولت چکسلواکی آن زمان با صدور ویزا برای این دو موافقت کند: «من اجازهٔ بازگشت به چکسلواکی را دارم. این خیلی برای من مهم است. این که خودم را یک مهاجر همیشگی حس کنم، افسرده‌‌کننده است. با این حال، نمی‌توانم از این بگذرم که آن‌جا [فرانسه] می‌توانم کار کنم و در این برهه، امکان کار کردن در فرانسه بیشتر از چکسلواکی است.»

کوندرا و همسرش اوایل ماه اوت، یعنی حدود دو هفته بعد، به شهر رن رسیدند: «ما از شهرهای فرانسه عبور کردیم، همگی خیلی زیبا بودند، با کاتدرال‌های فوق‌العاده زیبا. اما سرانجام وارد رن، اولین شهر زشت سفرمان شدیم. آن شهر واقعاً زشت بود.»

احساسی که به کوندرا و همسرش از رویارویی اولیه با شهر محل زندگی جدیدشان دست داد، چنان ناخوشایند بود که آنان تصمیم گرفتند مدت کوتاهی پیش از اقامت در رن، به شهر ساحلی و زیبای سن-مالو در نزدیکی رن بروند.

بالأخره به رن بازگشتند و در طبقهٔ سی‌ام بلندترین برج شهر که پنج سال پیش از آن ساخته شده بود، ساکن شدند.

در چند دهه پس از جنگ جهانی دوم که ساخت و ساز در فرانسه شدت گرفته بود و رونق نسبی اقتصادی وجود داشت، برج‌سازی به سبک آمریکایی روایج یافت. برج مونپارناس پاریس نماد آن دوران است. اما پس از مدتی این برداشت به وجود آمد که این نوع شهرسازی با بافت سنتی، اجتماعی و فرهنگی اروپا سازگار نیست.

کوندرا هم که عمیقاً دلبستهٔ فرهنگ اروپا بود، از زندگی در چنین برجی خرسند نبود، اما آپارتمان او در این برج با آن پنجره‌های تمام‌قد یک ویژگی خاص و پنهان داشت که فقط خود کوندرا آن را دریافته بود: «فردای اولین روز [اقامت در آپارتمان]، وقتی نور خورشید بیدارم کرد، فهمیدم که این پنجره‌های بزرگ مشرف به شرق [اروپا] هستند، به سمت پراگ.»

عکسی از کوندرا و سگش در زمان زندگی در پراگ
بازگشت به شغل اول

پاییز سال ۱۹۷۵ فرارسید و دانشگاه‌ها بازگشایی شد. کوندرا کلاس‌های درس خود را شروع کرد. او به شغل اول خود بازگشته بود: استادی.

کوندرا این سرفصل را برای تدریس انتخاب کرده بود: «کافکا و سنت فرهنگی اروپای مرکزی»؛ موضوعی که کاملاً بر آن تسلط داشت، درباره نویسندهٔ هم‌وطنش و منطقه‌ای که از آن‌جا آمده بود.

میلان کوندرا وقتی به فرانسه رفته بود، یک نویسندهٔ شناخته‌شده و جهانی بود. هفت سال پیش از آن، در سال ۱۹۶۸ که هم «بهار پراگ» و هم «مه ۶۸» پاریس روی داده بود، ترجمهٔ رمان «شوخی» با مقدمه لویی آراگون، شاعر بزرگ فرانسوی، به زبان فرانسه در پاریس منتشر شده بود.

آثار کوندرا پیش از اقامت این نویسنده در فرانسه ستایش محافل ادبی این کشور را برانگیخته بود و حتی جایزه معتبر مدیسیس برای کتاب‌های خارجی در فرانسه در سال ۱۹۷۳ به رمان «زندگی جای دیگری است» اهدا شده بود.

اما زندگی در رن کوندرا را از محافل فرهنگی و رفت‌وآمدهای روشنفکری فرانسه به‌ویژه پاریس دور نگه داشته بود، هرچند به کوندرا فرصت بیشتری برای پرداختن به کارهای دانشگاهی می‌داد.

در اکتبر سال ۱۹۷۵، وقتی یک نشریه محلی در غرب فرانسه به سراغ کوندرا رفت، او گفت: «رن شهری است که می‌توان در آن بر کار تمرکز داشت.»

خود کوندرا هم از نظر شخصیتی چندان اهل مراوده نبود. این روحیه را بعداً در پاریس بیشتر بروز داد، اما در همان رن هم مشخص بود. برعکس فرانسوی‌ها که به معاشرت و گپ‌وگفت به همان اندازهٔ خلوت‌گزینی و فردگرایی اهمیت می‌دهند، کوندرا نسبتاً گوشه‌گیر بود.

برنار هو، استاد ادبیات دانشگاه رن که در آن زمان همکار کوندرا بود، در این باره گفته است: «میلان شخصی بود که خیلی تودار بود، به دنبال ارتباط نبود.» یا آلبر بنسوسان، استاد زبان و ادبیات اسپانیایی، گفته است: «باز کردن اخم‌های این مهاجر دردمند آسان نبود.»

اولین سال تحصیلی برای کوندرا در رن به پایان رسید. در تابستان ۱۹۷۶، کوندرا و همسرش برای تعطیلات به یک جزیره در غرب فرانسه رفتند (Belle-Île-en-Mer). این سفر که اولین سفر کوندرا در داخل فرانسه بود، کوندرا را به نوشتن رمان‌ بازگرداند که از چهار سال پیش از آن کتابی منتشر نکرده بود.

کوندرا، در این سفر، روزانه ساعت‌ها می‌نوشت. در نهایت در همین سال ترجمهٔ فرانسوی کتاب «والس خداحافظی» منتشر شد. اقامت در فرانسه و تدریس به زبان فرانسه او را به این نتیجه رسانده بود که همهٔ ترجمهٔ کتاب‌هایش به زبان فرانسه را شخصاً بازبینی کند.

بیشتر در این باره:

منشور هفتاد و هفت؛ سی سال پس از شکل گيری

سال ۱۹۷۷ قرارداد دوسالهٔ کوندرا با دانشگاه رن به پایان رسید و او باید دربارهٔ بازگشت به کشورش تصمیم می‌گرفت. اما در همان سال، مخالفان حکومت گوستاو هوشاک در چکسلواکی جنبش تازه‌ای را به راه انداخته بودند و طومار «منشور ۷۷» که نامش را از سال ۱۹۷۷ گرفته بود، به امضای فعالان و روشنفکران مخالف نظام کمونيستی در چکسلواکی از جمله واتسلاو هاول رسید.

شرایط ناگوار چکسلواکی در آن زمان، ازجمله تهدید و زندانی شدن نویسندگان و روزنامه‌نگاران و روشنفکران، کوندرا را به این نتیجه رساند که زمان بازگشت به کشورش هنوز فرا نرسیده و ممکن است فضای مسموم و تحت سانسور کشورش مانع آزادی خلق ادبی برای او شود.

در همان زمان، از تعدادی از دانشگاه‌های آمریکایی برایش دعوتنامه فرستاده بودند، اما کوندرا ترجیح داد در همان دانشگاه رن بماند و در عوض به نوشتن نوشته‌های ادبی‌اش سرعت ببخشد.

رن، شهر «خنده و فراموشی»

کوندرا در سال‌های اقامت در رن روی «کتاب خنده و فراموشی» کار می‌کرد. این کتاب اولین کتابی است که کوندرا پس از خروج از چکسلواکی و اقامت در فرانسه نوشت.

بیشتر در این باره:

دلجویی دوباره از میلان کوندرا؛ جایزه کافکا به او تعلق گرفت

گرچه بلوک شرق توان بازداشتن کوندرا از خلق ادبی آن هم در داخل مرزهای فرانسه را نداشت، اما هر کجا که زورش می‌رسید، به آزار و اذیت این نویسنده ادامه می‌داد. نمونهٔ این فشار سیاسی را می‌توان در جریان اهدای یک جایزه در جنوب ایتالیا به کوندرا در سال ۱۹۷۸ برای کتاب «والس خداحافظی» مشاهده کرد. کوندرا در آن‌جا از سوی هیئت نمایندگی شوروی سابق مورد حمله قرار گرفت و «دشمن خلق» خوانده شد.

در اکتبر ۱۹۷۸، نشریهٔ «نوول ابسرواتور» به سردبیری ژان دانیل، دوست نزدیک کوندرا، بخش‌هایی از رمان «کتاب خنده و فراموشی» را منتشر کرد. اصل کتاب قرار بود در بهار ۱۹۷۹ منتشر شود.

در این رمان که در همان آپارتمان رو به پراگ در شهر رن نوشته شد، خود کوندرای مهاجر حضور دارد و تأکید بر موضوع «فراموشی» و پروراندن عمیق آن در این رمان. البته این مضمون در کتاب «شوخی» هم وجود داشت، اما در این‌جا حاصل تجربهٔ مهاجرت بود.

فیلیپ راث، نویسنده بزرگ آمریکایی، در گفت‌وگویی با خود کوندرا از «کتاب خنده و فراموشی» ستایش کرده است. راث گفت: «انسان [در این کتاب] با یک مشکل بزرگ شخصی مواجه می‌شود: مرگ به‌مثابهٔ از دست دادنِ "من". اما این "من" کیست؟ این حاصل همهٔ آن چیزی است که ما به یاد داریم. آن‌چه در مرگ ما را می‌ترساند، از دست دادن آینده نیست، از دست دادن گذشته است. فراموشی گونه‌ای از مرگ است.»

میلان کوندرا معتقد بود نه حافظه و نه تخیل قادر به بازسازی گذشته نیستند. او سال‌ها بعد، در «وصایای تحریف‌شده» (۱۹۹۳) نیز با همین ناامیدی نوشت: «ما می‌میریم، بدون آن که بدانیم چگونه زیستیم.»

بالأخره «کتاب خنده و فراموشی» در چهارمین سال اقامت کوندرا در فرانسه منتشر شد؛ کتابی که تا آن زمان، سیاسی‌ترین اثر نویسنده به شمار می‌رفت.

سلب تابعیت از زادگاه
بیشتر در این باره:

تنها رمان است که می‌ماند

حکومت چکسلواکی از فعالیت‌های کوندرا در انتشار کتاب و پرداختن به امور ادبی چندان دل خوشی نداشت. در پایان تابستان سال ۱۹۷۹، کوندرا نامه‌ای را از طرف دولت چکسلواکی دریافت کرد که در آن نوشته شده بود به دلیل اظهاراتش در گفت‌وگو با روزنامهٔ لوموند در چند ماه قبل از آن، تابعیت چکی از او سلب شده است.

کوندرا در آن گفت‌وگو درباره «فراموشی» گفته بود که شوروی سابق در تلاش است که فرهنگ چکی را از بین ببرد.

سلب تابعیت چکی از کوندرا که بازتاب وسیعی در رسانه‌های پیدا کرد، موجب شد او نتواند به کشورش بازگردد، اما همزمان موج درخواست‌ها و دعوت‌ها از کوندرا از سوی محافل دانشگاهی هم بیشتر شد.

نوستالژی رن

در پاییز سال ۱۹۷۹، در میان دعوت‌های مختلف، بالأخره میلان کوندرا به دعوت «مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی» در پاریس پاسخ مثبت داد. او و ورا از رن به محلهٔ مونپارناس پاریس اثاث‌کشی کردند؛ محله‌ای که همچنان در آن‌جا زندگی می‌کنند: «فرانسه به وطن کتاب‌های من تبدیل شد و من راه کتاب‌هایم را در پی گرفتم.»

کوندرا پس از چهار سال زندگی در شهر رن برای همیشه این شهر را ترک کرد و هرگز به آن بازنگشت. با این حال، سال‌ها پس از خروج از رن، احساسش نسبت به این شهر عوض شد و از آن حس ناخوشایند اولیه فاصله گرفت.

میلان کوندرا در سال ۱۹۸۴ دربارهٔ رن گفت: «سال‌های رن خیلی خوش بود. در شهرستان راحت‌تر می‌شود فرانسه را کشف کرد، زبانش را آموخت و رسومش را یاد گرفت.»

یا در ۱۹۹۴ در نامه‌ای به یکی از دوستانش نوشت: «اعتراف می‌کنم که واقعی‌ترین نوستالژی زندگی من، بیشتر رن است تا پراگ.»

منبع خبر: رادیو فردا

اخبار مرتبط: داستان واقعی سفر میلان کوندرا به «زشت‌ترین» شهر فرانسه