سوار بر ماشین زمان با "کمی بهار"
«کمی بهار» آخرین رمان شهرنوش پارسیپور است با حجمی بیش از پانصد صفحه. کمی بهار داستان زندگی سه نسل است در ایران، داستانی که بیشتر بر هستی زنان در ایران معاصر نظر دارد، به زمانی که در پی جنبش مشروطه، زنان میکوشند اندک اندک از اندرونی خانه گام به بیرون بگذارند. کمی بهار داستان دگردیسی زن است در ایران؛ از هیچ بودن و وابستگی تا بودن و کوشش به راه آزادی.
پارسیپور در این رمان عشق و روابط جنسی را به سیاست و جنبشهای اجتماعی در پیوند قرار میدهد، تابوها را یک به یک میشکند و آن چیزی را بر زبان میراند که یک قرن همچنان در پستو بود. کمی بهار از نابرابریهای جنسی میگوید، از زنانی که در کودکی به شوهر داده میشوند تا بپزند و بسابند و بروبند و بشویند و بزایند. از زنانی که در واقع برده مردانی هستند دهها سال بزرگتر از خود، و عدم تمکین به این مردان همانا طلاق خواهد بود و یا زندگی با هوو.
کمی بهار زندگی در تهرانی است که دارد شکل شهر به خود میگیرد. خیابانها احداث میشوند، کالسکهها اندک اندک جایشان را به اتوموبیل میدهند. خانهها شکلی دیگر به خود میگیرند، مدارس تأسیس میشوند و زنان حجاب از سر برمیدارند، سینما وارد کشور میشود و تأتر و نمایش گستردهتر میشوند. ادارات شکل میگیرند و کارمندان دولت مروج فرهنگی هستند نو که همانا فرهنگ شهرنشینی نام دارد.
کمی بهار زندگی در تهرانی است که رضاشاه آن را آباد و بر آن دیکتاتوری میکند. و هم او سرانجام از کشور رانده میشود، احزاب سیاسی اعلام موجودیت میکنند، جنبش ملی شدن نفت آغاز میشود، زنان گام به خیابان میگذارند و به ادارات راه مییابند و وارد سیاست میشوند.
کمی بهار زندگی آدمیانی است که میکوشند از فرهنگ سنتی بدرآیند و گام به مدرنیته بگذارند. کمی بهار زندگی آدمیانی است که دیگر نمیخواهند چون گذشته برده ارباب و نوکر خان باشند. زندگی نسلی است نوجو که استقلال را نه تنها در سیاست، در زندگی نیز میطلبد. دختران این نسل دیگر نمیخواهند به مردی داده شوند تا آقای آنان گردد، میخواهند عاشق بشوند و زندگی مشترک آغاز کنند.
در کمی بهار اشخاص حقیقی و حقوقی در کنار شخصیتهای داستانی مینشینند تا واقعیت تاریخی با واقعیت هستی انسانها به شکل داستان درهم آمیزند. پارسیپور ماهرانه تاریخ را به خدمت داستان میگیرد، بیآنکه بخواهد رمانی تاریخی بنویسد و یا به تاریخ پایبند باشد. او از تاریخ آنچه را برمیدارد که به کار داستان میآید و اینجاست که احسان طبری و بزرگ علوی و خلیل ملکی و دیگر شخصیتهای تاریخی در کنار شخصیتهای داستان مینشینند.
کمی بهار تنها مبارزه با استبداد نیست، مبارزه با حجاب و به راه آزادی زن نیز هست. در کمی بهار سرکوب احساسات جنسی را میبینیم که به جنون میانجامد و فوران احساس جنسی که در برابر تابوها بیراهه میجوید؛ یا به خون مینشیند و یا به عشقهای در پستو. گاه نیز پذیرش وضع موجود است و زندگی در رؤیاهایی خوش که همچنان رؤیا خواهند ماند.
در چنین فضایی است که زنی چهل و چند ساله پس از جدا شدن از همسر، هوس میکند در تنهایی خویش عاشق بشود، اما توان آن ندارد که بیش از یک بار آن را در تنکامی مزه کند. حرف مردم و اعتراضهای اهل خانه چنان ترسی به جانش میاندازد که ترجیح میدهد به آغوش عرفان پناه برد و شور جنسی خویش را با عرفان سرکوب کند. دختر همین زن که شهامت به خرج میدهد و از شوهر جدا میشود و جسارت بدانجا میرساند که به عنوان ماشیننویس در ادارهای به کار مشغول شود، جسارت آن ندارد تا به زیر چتر فرهنگِ سنتی، با مردی که دوست دارد، جفت گردد.
در چنین فضایی اما زنی نیز یافت میشود که در برابر شوهر عقیم خویش، مردانی دیگر را به زندگی خود وارد کرده، از آنان باردار میشود و شوهر فقط برای اینکه عقیم بودنش آشکار نگردد و بر «مردانگی»اش خدشه وارد نگردد، بچهها را به فرزندی میپذیرد. در چنین فضایی است که زنانی در فقدان عشق و حضور شور جنسی، نخستین بار لذت جنسی و ارگاسم را در آغوش مردی دیگر تجربه میکنند. عدهای از همین زنان راه توبه پیش میگیرند، عدهای به خدا و عرفان پناه میبرند و عدهای راهی نو را تجربه میکنند.
در چنین فضایی اما زنانی نیز یافت میشوند که جسارت به کار میگیرند، به جستوجوی جهانی نو برمیخیزند، عاشق میشوند، عاشقانه جفتی برای خویش مییابند، گام به میدان مبارزه سیاسی میگذارند، کتاب میخوانند، تحصیل میکنند، کار اجتماعی را به کار سیاسی در پیوند قرار میدهند و آگاهانه تمامی تجربههای خویش را به نسل آینده منتقل میکنند.
زنان در کمی بهار همه یک دغدغه بزرگ دارند: نبود عشق، سرکوب احساسات جنسی و عدم شناخت از بدن خویش. دریغ و درد که در نبود آگاهی لازم، راه بیشتر زنان دگربار به خدا و مذهب ختم میشود. عشق تا پایان رمان همچنان موضوعی قابل بحث میماند. رفتارهای جنسی گوشههایی از راه و بیراه را در این راستا مینمایانند، بی آنکه نویسنده بخواهد نسخهای بپیچد.
نسل نو در کمی بهار راه خویش کم و بیش مییابد، اما این پایان کار نیست. تا رسیدن به آزادی راه درازی در پیش است و «کمی بهار» در واقع کمی از بهار است در هستی اجتماعی ایران؛ اندکی از بهار که در آرزوی بهاری کامل همچنان گام به پیش میگذارد.
گفتن این نکته لازم است که: در ادبیات فارسی کمتر رمانی یافت میشود که این حجم از اطلاعات (آگاهی) در آن یافت شود.
پس از انتشار این رمان در چند شهر اروپایی جلساتی کتابخوانی برای شهرنوش پارسیپور برگزار شد. در یکی از همین روزها که من نیز همراه او بودم، از او پرسیدم که با انتشار این کتاب، حال چه کتابی در ذهن برای نوشتن دارد. بی هیچ تکلفی گفت؛ پس از به پایان رساندن «کمی بهار» ذهنم آنچنان خالی است که فکر میکنم دیگر هیچ چیز برای گفتن ندارم. من بعدها که این کتاب را خواندم واقعیت این نکته را درک کردم. احساس کردم که او هرچه در ذهن از هستی انسان ایرانی در تاریخ معاصر داشته، در این رمان به داستان درآورده است.
کمی بهار را انتشارات باران، در سوئد منتشر کرده است.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.
منبع خبر: صدای آلمان
اخبار مرتبط: سوار بر ماشین زمان با "کمی بهار"
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران