حزب توده در داوری پژوهندگان تاریخ

حزب توده در داوری پژوهندگان تاریخ
رادیو زمانه
برگرفته از تریبون زمانه *  

* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان.  همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

مقدمه از سیاوش رنجبر دائمی (مدرس، دانشکده‌ی‌ تاریخ، دانشگاه سنت آندروز):

متنی که به خوانندگان گرامی عرضه می‌شود ترجمه‌ی فارسی سخنانی‌ست که در جلسه افتتاحیه کنفرانس “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” که به همت انستیتو ایران شناسی دانشگاه سنت اندروز، در روز‌های ۲۹ مارس – ۱ آوریل ۲۰۲۱ به شکل مجازی برگزار شد. صورتی از این متن توسط مترجم ناشناسی از انگلیسی به فارسی برگردانده شد و پیش از تایید شرکت کنندگان و بازبینی توسط آنها، در فضای مجازی پخش گردید. متن پیشرو اما به رویت همه‌ سخنرانان رسیده است و در برگیرنده‌ی تغییرات و تصحیحات آنان است.

 نسخه‌ی پیشین این متن فاقد مقدمه کوتاهی است که در آغاز جلسه توسط اینجانب ایراد شد. در آن مقدمه، اشاره به این واقعیت گشت که کنفرانس “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” اولین همایش علمی درباره‌ی تاریخچه حزب توده ایران در فضا آکادمیک غربی‌ است و قصد آن بررسی ابعاد گوناگون فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و ادبی این تشکل مهم جنبش چپ ایران می‌باشد. این کنفرانس فرصت نادری بود برای ایجاد پل ارتباطی میان پژوهشگران ساکن ایران و خارج از کشور و به همین دلیل هم تعداد قابل توجهی از سخنرانی‌ها به دو زبان فارسی و انگلیسی ایراد شده است. ویدئوی سایر پنل‌های کنفرانس در این نشانی قابل دسترس هستند.

امید برگزار کنندگان بر این بوده است که نشست “حزب توده ایران در هشتاد سالگی” گام نخستی باشد در زمینه‌ی پژوهش اندیشه و عمل دیگر جریان‌های چپ ایران.

سخنرانی یرواند آبراهامیان

آن‌چه می‌خوانید مشروح سخنرانی یرواند آبراهامیان تحت عنوان «حزب توده‌ی ایران در دهه‌ی ۱۹۴۰ مبلادی (۱۳۲۰ شمسی) به عنوان یک جنبش اجتماعی» و دیدگاه‌های شرکت‌کنندگان در میزگرد مربوط به آن با شرکت یرواند آبراهامیان، تورج اتابکی، استفنی کرونین، افشین متین عسگری، ناصر مهاجر و علی انصاری است که ۲۹ مارس (دهم فروردین‌ماه ۱۴۰۰) توسط انستیتو مطالعات ایران دانشگاه سنت اندروز برگزار شد.

سؤالی که می‌خواهم به آن پاسخ بدهم این است که اساساً چگونه می‌توان تبدیل شدن حزب توده به چنین جنبش توده‌ای یا جنبش اجتماعی را توضیح داد و به آن همچون جنبش چارتیست‌ها در انگلستان در قرن ۱۹ نگاه کرد و توضیح داد که چگونه چنین چیزی می‌تواند نسبتاً به سرعت رشد کند و به یک جنبش توده‌ای تبدیل شود. موضوع ایران به ویژه پیچیده است، زیرا البته حزب ناگزیر تداعی‌کننده‌ی اتحاد شوروی بود و اتحاد شوروی تداعی‌گر روسیه و روسیه در واقع دشمن ملی ایران از زمان کاترین کبیر تلقی می‌شد. یعنی شما با حزبی مواجه هستید که اغلب ]برچسب[ ابزار یا متحد دشمن ملی به آن می‌زنند و با وجود این وضعیت نامساعد، آن‌هم در دوره‌ی رشد ملی‌گرایی (ناسیونالیسم)، می‌تواند ظرف چند سال به صورت یک جنبش توده‌ای درآید و پایه‌ی اصلی این جنبش البته طبقه‌ی کارگر شهری و روشنفکران است. دو حوزه‌ی قدرت طبقه‌ی کارگر البته در صنایع نفت و شورای متحده‌ی مرکزی اتحادیه‌های کارگری است که اساساً در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۳۲-۱۳۳۱ به اوج قدرت خود می‌رسد. اگر شما به این عرصه‌ها نگاه کنید، به ویژه منطقه‌ی نفتی خوزستان، حتی از آرشیو‌های انگلیس معلوم است که اتحادیه‌های کارگری حزب توده سازمان‌های واقعاً اصلی در صنایع نفت بودند. آن‌ها گزارش می‌دهند که صنعت نفت تحت کنترل جدی حزب توده در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۱۳۳۰ در جریان بحران ملی شدن نفت قرار داشتند و همچنین شاهد هستیم که شورای متحده‌ی مرکزی اتحادیه‌های کارگری که در خارج از حیطه‌ی صنعت نفت رشد می‌کرد در کلیه‌ی عرصه‌های صنایع مدرن برای مثال نساجی در اصفهان و در کارخانه‌های کوچک قدرت داشت، به صورتی که به وضوح هیچ اختلافی در این مورد وجود ندارد که طبقه‌ی کارگر به شدت توسط حزب توده سازمان یافته بود و سازمان‌های رقیب، توسط حزب زحمتکشان و اتحادیه‌های حکومتی و اتحادیه‌های زرد فقط برای آن ایجاد می‌شدند که اتحادیه‌های حزب توده را تضعیف کنند و به محض این‌که حکومت حمایت خود را از آن‌ها را متوقف می‌کرد از بین می‌رفتند. در ارتباط با روشنفکران نیز این روند به همان اندازه چشمگیر است که اگر در فاصله‌ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ به فهرست نویسندگان معروف در ایران نگاه کنید متوجه می‌شوید که تقریباً همگی آن‌ها یا اعضای حزب توده بودند یا در این یا آن مقطع خیلی به حزب توده نزدیک بودند. این‌که برخی افراد درباره‌ی آن‌ها می‌گویند «گذرشان به حزب توده نیز افتاده بود» از یک توصیف تحقیرآمیز دوران جنگ سرد استفاده می‌کنند، اما آن‌ها، حتی اگر عملاً عضو حزب توده نبودند، به دلایل گوناگون با حزب توده پیوند داشتند و از آن حمایت می‌کردند. بنابراین اگر به فهرست برخی از این افراد نگاه کنیم ]شگفت‌زده می‌شویم[. برخی افراد این روزها آن‌ها را فراموش کرده‌اند زیرا همان طور که می‌دانید ۸۰ سال از آن روزگار دور شده‌ایم، اما این فهرست واقعی است و انسان از مشاهده‌ی نام چهره‌های ادبی که در مقطعی از حزب توده حمایت می‌کردند بسیار تحت تأثیر قرار می‌گیرد: بزرگ علوی، صادق هدایت، صادق چوبک، نیما، مینوی، شاملو، خانلری، آل‌احمد، اپریم، طبری، سعید نفیسی، خلیل ملکی، توللی، بهار، نادرپور، توسلی، به‌آذین، دریابندری، ابراهیم گلستان، دولت‌آبادی، نوشین، نادرپور، مسکوب، اخوان، افغانی، افراشته، مجید رهنما، و شخصیت مهم اما اغلب فراموش‌شده‌ی مرتضی کیوان که یکی از پیوندهای مهم میان حزب توده و روشنفکران بود. این نقش مهم او توضیح می‌دهد چرا او یکی از نخستین کسانی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ اعدام شد. خود کیوان به عنوان نویسنده‌ی برجسته شهرت نداشت، اما نقش بسیار مهمی در دور هم جمع کردن محفل‌های‌‌ چهره‌های ادبی داشت. خب، چگونه می‌توان این رشد اساساً ناگهانی حزب توده در دهه‌ی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را توضیح داد؟ من اساساً شش دلیل برای این امر مطرح می‌کنم که احتمالاً می‌توانید دلایل دیگری را نیز به آن اضافه کنید یا بکوشید آن‌ها را ارزیابی کنید. من معتقدم که واقعاً شش دلیل عمده وجود دارند که گسترش حزب توده را توضیح می‌دهند.

 اولین دلیل موفقیت حزب توده که به نظر من از همه مهم‌تر است، آن است که حزب توده در مجادلات خود قویاً بر اهمیت مبارزه‌ی طبقاتی تأکید می‌کرد و در این زمان در ایران در دهه‌ی ۱۳۲۰ و دهه‌ی ۱۳۳۰ مردم جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی و مبارزات طبقاتی می‌دیدند، بنابراین این تأکید حزب توده بسیار خوب با گفتمان عصر، یعنی تحلیل طبقاتی، همخوانی داشت. بنابراین اگر شما نه فقط مجادلات کلامی نویسندگان حزب توده بلکه نویسندگان ضدتوده‌ای آن روزگار را بخوانید، می‌بینید که جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی می‌بینند. حتی سناتور‌ها در توصیف دیگران از…السلطنه،…الدوله و…المله استفاده می‌کنند که تاحدی شبیه به اریستوکراسی انگلیسی اما متفاوت با آن است، اما آن‌ها نیز به جامعه‌ی خود در قالب اختلافات طبقاتی نگاه می‌کردند. این گفتمان آن دوران در ایران گفتمان سیاست‌های طبقاتی بود و گفتمان حزب توده بسیار خوب با گفتمان عمومی تفاوت‌های طبقاتی همخوانی داشت. این گفتمان بعداً البته تغییر کرد و در دهه‌ی ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ جای خود را به گفتمان غرب‌زدگی داد. آل احمد تلاش کرد گفتمان طبقه را وارد غرب‌زدگی کند، اما گفتمان مسلط و زبان غالب اساساً غرب‌زدگی بود و شما شاهد هستید که سلطنت‌طلبان و حتی چپ‌گرایان از این گفتمان استفاده می‌کنند و این گفتمان تفاوت‌های طبقاتی را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.

دومین دلیل موفقیت حزب توده این بود که اگر به ادبیات حزب توده نگاه کنید، به ویژه در اوایل دهه‌ی ۱۳۲۰، می‌بینید که حزب توده خود را اساساً تداوم و حامی مشروطیت و انقلاب مشروطیت اعلام می‌کند. تعجب‌انگیز است اما اگر به مردم ماهنامه نگاه کنید که مجله‌ی تئوریک اصلی آن زمان چپ بود، می‌بینید که خیلی از مقالات درباره‌ی مشروطیت‌، و اساساً روشنگری و سنن دوره‌ی آغازین قرن بیستم هستند. حزب توده در واقع در آن زمان به میزان زیادی خود را تداوم ایده‌های روشنگری می‌دانست، بنابراین شما حتی در کتاب احمد قاسمی به نام حزب توده چه می‌خواهد و چه می‌گوید می‌بینید که بر حق فرد برای اندیشیدن، حق اظهار نظر کردن، که اصول اصلی روشنگری هستند، تأکید می‌کند و فکر می‌کنم که حزب توده در آن سال‌ها می‌کوشید به شدت بر نقطه‌ی مقابل آن‌چه در دوران رضاشاه روی داده بود تأکید کند و بر پیشبرد آن‌چه ما حقوق بشر می‌نامیم و در آن زمان حقوق فرد نامیده می‌شدند، اصرار ورزد. بعداً برخی‌ها این افکار را به عنوان حقوق بورژوایی رد کردند اما در آن زمان به عنوان حقوق ذاتی فرد تلقی می‌شدند. هنگامی که مجلاتی نظیر مردم ماهنامه را بخوانید، مطالب نسبتاً زیادی از محققان شوروی و نیز مطالب زیادی از غرب در آن‌ها مشاهده می‌کنید. افرادی مقالاتی درباره‌ی والتر ویتمن، برنارد شاو، استیون اسپندر، ویلیام فالکنر، ماکس پلانک، سارتر، کافکا، اگزیستانسیالیسم، همینگوی، دی.‌اچ. لاورنس و اصحاب دائره‌المعارف فرانسه می‌نوشتند. بنابراین آن‌ها خود را در سنت غربی روشنگری و حقوق فردی انقلاب مشروطه مشاهده می‌کردند. این نوع گفتمان بعداً بار دیگر با گفتمان غرب‌زدگی از دور خارج شد که در قالب آن افراد با هر چیزی که از غرب می‌آمد، از جمله روشنگری، به عنوان یک بیماری یا بلای غربی، که باید از آن احتراز کرد، خصومت می‌ورزیدند. این گفتمان حتی بر برخی چپ‌گرایان نیز تأثیر گذاشت که ایده‌ی غرب‌زدگی را برگرفتند و در نتیجه مشروطه‌گرایی و حقوق فردی به کنار گذاشته شد.

دلیل سوم موفقیت حزب توده به نظر من تأکید بسیار زیاد بر ایرانیت و هویت ایرانی است بدون این‌که در واقع زیاد وارد آریایی بودن بشود. اگر به مجلات و نوشته‌های اولیه‌ی حزب توده نگاه کنید، مشاهده می‌کنید که در این نوشته‌ها ضمن تأکید بر هویت ایرانی، تئوری‌های نژادی، که از سوی برخی نظریه‌پردازان نژادی در ایران، به ویژه در سال‌های آخر دوران رضا شاه، تبلیغ می‌شدند، مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. بنابراین شما اغلب می‌توانید در این مجلات مقالاتی درباره‌ی شاهنامه، نوروز، مهرگان، مزدک، جنبش‌های اعتراضی در ایران پیش از اسلام مشاهده کنید. این مقالات آشکارا باب چالش را با اسلام باز می‌کنند، اما بر تمایز هویت ایرانی تأکید می‌کنند و از این رو با مفهوم ناسیونالیسم ایرانی آن زمان همخوانی دارند.

چهارمین دلیل موفقیت این بود‌که خود حزب مفهوم تشکیلات حزب سیاسی را وارد ایران کرد. احزاب سیاسی قبل از آن و حتی در طول آن دوران و من می‌گویم که حتی امروز، احزاب فرد محور یا شخصیت محور هستند. یعنی شما فردی را مشاهده می‌کنید که محفلی را گرد خود ایجاد می‌کند و به آن نام حزب می‌دهد و آن سازمان تا هنگامی که آن رهبر همچنان فعال یا علاقه‌مند است به حیات خود ادامه می‌دهد. اما حزب توده نخستین نیرویی بود که سازمانی ماندنی ایجاد کرد که برگرد یک شخصیت ایجاد نشده بود و در واقع بیشتر به صورت یک رهبری جمعی شروع به کار کرد با افراد رهبری متساوی‌الحقوق در رأس که همیشه با یکدیگر توافق نداشتند اما قادر بودند در کل به عنوان یک سازمان با یکدیگر کار کنند. نکته‌ی‌ دیگری که در ارتباط با این تشکیلات متوجه می‌شوید ایجاد چیزی بود که اغلب سانترالیزم دمکراتیک نامیده می‌شد، که البته این روزها آن را به صورت منفی به استالینیسم و لنینیسم پیوند می‌دهند، اما هدف واقعی از به کار بستن آن در آن زمان، که اهمیت زیادی برای سازمان‌های سیاسی داشت، این بود که فرد می‌تواند عضو یک حزب شود، حق رأی دارد و عملاً قدرت و اختیارات دارد که از پایین به بالا می‌رود. او می‌تواند اعضای کنگره و کمیته‌های محلی حزب را انتخاب کند که کنگره‌ی حزب و کمیته‌ی مرکزی را انتخاب می‌کنند و آن‌ها به نوبه‌ی خود کمیته‌های مختلف را انتخاب یا منصوب می‌کنند. بنابراین، چنین حزبی سازمانی بود که به دمکراسی شباهت داشت. البته همه‌ی افراد امکانات برابر نداشتند، اما می‌بایست در چارچوب یک فرایند دمکراتیک عمل کنند و این البته هم منحصر‌به‌فرد بود و هم با سازمان‌های رقیبش در آن زمان تفاوت داشت و حتی امروز نیز یافتن یک حزب سیاسی در ایران که بر اساس انتخابات یا نظامی استوار باشد که در آن رهبری واجد شرایط عضویت باشد و مجبور باشد به انتخابات تکیه کند، ممکن نیست. بنابراین وقتی از دمکراسی صحبت می‌کنیم منظورمان عنصری از فرایند دمکراتیک در ساختار حزب بود. موضوعی که افراد اغلب هنگامی که به انقلاب ایران می‌پردازند فراموش می‌کنند این است ‌که یکی از ویژگی‌های شاخص انقلاب ایران در مقایسه با دیگر انقلاب‌های بزرگ آن است که قدرت در انقلاب از بالا به پایین جریان دارد و از بالا به پایین منشأ می‌گیرد. آیت‌الله خمینی افراد گوناگون را منصوب می‌کند. کمیته‌ی مرکزی آیت‌الله خمینی حتی کمیته‌های محلی را منصوب می‌کنند و غیره، در حالی که در دیگر انقلاب‌ها، نظیر انقلاب فرانسه و روسیه، قدرت و اختیارات اغلب از پایین به بالا جریان پیدا می‌کند. بنابراین همیشه این فرایند وجود داشته است که قدرت سرانجام در پایین قرار داشته است که یا اعضای یک حزب بوده‌اند یا عموم مردم. در انقلاب ایران، نمی‌گویم که به خاطر فرهنگ بوده است، قدرت به طور عمده در جهت عکس حرکت می‌کرده است. حزب توده می‌تواند بگوید که به یک معنا در خلاف این جهت حرکت می‌کرده است و همواره به این مفهوم عمل می‌کرده است که افرادی که در رهبری قرار داشته‌اند باید انتخاب می‌شدند نه این‌که منصوب شوند و این‌که حزب ملک خصوصی آن‌ها نبوده است که بتوانند جانشینان‌شان را منصوب کنند.

پنجمین دلیل موفقیت‌آمیز بودن حزب در این دوران آن است که برای نخستین بار آزادی نسبی برای فعالیت داشته است، تا بتواند سازمانی داشته باشد و اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌های نویسندگان و… به وجود آورد. شما برای فعالیت به فضایی برای تنفس کردن، فضایی برای ایجاد یک ساختار نیاز دارید و این امکان پس از ۱۳۲۰ تحت اشغال به وجود می‌آید و پس از آن مدت کوتاهی باقی می‌ماند تا ۱۳۲۶. پس از۱۳۲۶محدودیت‌هایی به وجود آمد و سپس در ۱۳۳۰ در دوران مصدق بار دیگر گشایش جزئی پدید آمد، نه این‌که ممنوعیت از روی حزب توده برداشته شده باشد، بلکه به این دلیل که مصدق یک مشروطه‌خواه واقعی و معتقد بود و عقیده داشت که حزب توده باید حق سازمان‌‌دهی داشته باشد، حتی اگر نه به نام خودش، بلکه از طریق دیگر سازمان‌ها یا سازمان‌های جبهه‌ای. بنابراین برای مثال در ماه مه ۱۳۳۰ در اوج مبارزات ملی شدن صنعت نفت، که محافظه‌کاران خواهان جلوگیری از برگزاری تظاهرات اول ماه مه حزب توده بودند، مصدق معتقد بود که دلیلی وجود ندارد که مانع از این شویم، زیرا این کار تا هنگامی که آرام باشد کاری قانونی است و در واقع نیز با جدیت بر این‌که که حزب توده باید این حق را داشته باشد که تظاهرات اول ماه مه را سازمان بدهد، پافشاری کرد. همچنین درباره‌ی رسیدگی دادگاه‌ها به اتهامات رهبران حزب توده پس از ۱۳۲۶، می‌خواستند آن‌ها را به دادگاه‌های نظامی ارجاع بدهند، اما مصدق گفت که آن‌ها نظامی نیستند و طبق قانون اساسی باید در دادگاه‌های عادی محاکمه شوند. بنابراین می‌توان گفت که حزب توده این امکان را داشت که از ۲۰ تا ۲۶ و مجدداً از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ آزادانه فعالیت کند. این فضای باز سیاسی بود که امکان سازمان دادن مردم را فراهم می‌کرد. این موضوع مهم است زیرا جنبش‌های اجتماعی، مگر در شرایطی که مقداری فضای تنفس داشته باشند، واقعاً نمی‌توانند شکل بگیرند. برخلاف‌ تصور افراد تندرو که فکر می‌کنند به محض این‌که محلی ایجاد کنید و بگویید «کارگران جهان متحد شوید» صدها هزار کارگر به شما می‌پیوندند و دور شما جمع می‌شوند، شما واقعاً باید بتوانید فضا برای سازمان‌دهی مردم داشته باشید. حزب توده توانست این کار را انجام بدهد، تا حدی به این دلیل که فضای بازی پدید آمده بود، اما از آن‌ مهم‌تر این‌که این حزب برای سازمان‌دادن کارگران کادری داشت که به دهه‌ی ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ مربوط می‌شدند، که مردم را در اتحادیه‌ها و در طبقه‌ی کارگر کارخانه‌ها می‌شناختند و می‌توانستند به آن‌جاها برگردند و به تجدید سازمان آن‌ها بپردازند، زیرا سازمان‌دادن کارگران کار ساده‌ای نیست که شما صرفاً به کارخانه بروید و به کارگران بگویید که می‌دانید، ما حزب تازه‌ای داریم (خنده) بیایید به عضویت آن درآیید. شما به اعتماد، شهرت و سنت و تجربه‌ی انجام این کار نیاز دارید و حزب توده می‌توانست این کار را در ۱۳۲۰ انجام بدهد، زیرا سنن و ریشه‌های انجام این کار را از حزب کمونیست قدیمی در سازمان‌های کارخانه‌ها و نیز در صنعت نفت در اختیار داشت.

ششمین و آخرین دلیل، وجود این سنت یا کارگران کهنه‌کاری در فعالیت‌های اتحادیه‌کارگری از گذشته بود. اغلب این افراد را فراموش می‌کنند، زیرا این‌ چهره‌های برجسته روشنفکر نیستند، اما آن‌ها سازمان‌دهندگان اتحادیه‌های کارگری هستند که می‌دانند چگونه در کارخانه‌ها و صنایع نفت کار کنند. آن‌ها از گذشته تجربه دارند و افرادی را می‌شناسند که به آن‌ها از گذشته اعتماد داشتند. این وضعیت امکان چنین سازمان‌دهی را برای حزب توده فراهم می‌کرد.

از انتشارات و روزنامه‌های حزب توده در آن زمان و آرشیوهای انگلیس و برخی اسناد سیا می‌توانیم بفهمیم نقاط قوت‌ حزب توده در کجا بودند و حزب چقدر سازمان‌یافته بود. اما آن‌چه هنوز نمی‌دانیم، که عرصه‌ی‌ تحقیق برای آینده است، آن است که در درون رهبری حزب، در جلسات کمیته‌ی مرکزی واقعاً چه می‌گذشت، بر سر چه مسائلی اختلاف وجود داشت و کدام مسائل در آن زمان بسیار برجسته و مهم تلقی می‌شدند، زیرا ما به این اسناد داخلی دسترسی نداریم. این عرصه‌ای است که هنوز به مقدار زیادی تحقیق نیاز دارد. و خوشبختانه از آن‌جا که اسناد یکی از احزاب گشوده شده‌اند، خواهیم توانست به برخی مسائلی که واقعاً در داخل حزب مطرح بودند و هنوز آن‌ها را نمی‌دانیم، پی ببریم. از بیرون نمی‌توان چنین چیزهایی را فهمید، زیرا واضح است که آن‌چه در خارج منتشر می‌شد لزوماً بیانگر همه‌ی آن‌چیزهایی نبود که در داخل روی می‌داد. و در این‌جاست که مسئله‌ی پلمیک یا سیاست‌بازی مطرح می‌شود که انسان باید محققانه‌تر در این باره برخورد کند. کار ساده‌ای است که اسناد خصوصی را زیر و رو کنیم و بکوشیم چرک و کثافت پیدا کنیم. ما دنبال یافتن چرک و کثافت نیستیم، ما به دنبال این هستیم که بفهمیم مسائلی که واقعاً افراد بر سر آن‌ها اختلاف‌نظر داشتند چه بوده است. یک دوست خوب ترینیدادی دارم و یک‌بار از او نظرش را درباره‌ی نایپُل پرسیدم که او نیز ترینیدادی است. پاسخ او خیلی به بحث ما مربوط است. او گفت که نایپل در انگلستان بسیار موفق بوده است، زیرا او اساساً در جهان سوم می‌گشت تا کثافت و گُه جمع‌ کند. او هر کثافتی را که می‌توانست درباره‌ی جهان سوم جمع کند، نگه می‌داشت و سپس آن را به غرب عرضه می‌کرد تا نشان بدهد که جهان سوم مشکل دارد. به همین ترتیب، محقق نباید با اشتیاق منابع خصوصی را زیر و رو کند و بکوشد کثافت‌هایی را که به طور طبیعی وجود دارند پیدا کند، بلکه بکوشد مسائل واقعی را که در داخل حزب وجود داشتندکشف کند.

برای مثال، من بسیار علاقه‌مندم بدانم بحث‌های درون رهبری حزب هنگامی که شوروی‌ها به طور ناگهانی درخواست امتیاز نفت شمال را مطرح کردند چه بوده است. این موضوع طبیعتاً به مسئله‌ای بسیار سیاسی تبدیل شده است، زیرا افرادی در غرب ادعا می‌کنند که این موضوع، که اتحاد شوروی خواستار امتیاز نفت شمال شده بود، آغازگر جنگ سرد بوده است. این موضوع همچنین حزب توده را نیز غافلگیر کرد، بنابراین دوست دارم بدانم که چه بحث‌هایی در درون حزب در این رابطه درگیر شد و افراد چه واکنشی نسبت به آن داشتند و چه کسی چه گفت و چه کسی در کدام جانب قرار داشت. تصادفاً من معتقدم تفسیر غربی از جنگ سرد در این مورد اشتباه است که تقاضای شوروی برای امتیاز نفت شمال آغازگر جنگ سرد بوده است، زیرا این آمریکایی‌ها و انگلیس‌ها بودند که برای کسب امتیاز نفت در آذربایجان پیشقدم شدند. درز کردن مذاکرات محرمانه در این باره موجب شد که شوروی‌ها خواستار امتیاز نفت شمال شوند. کنان (Kenan) که به هیچ وجه دوست شوروی‌ نبود در یکی از گزارش‌هایش از مسکو گفت که در واقع این رفتار بد کمپانی‌های غربی بود که استالین را برانگیخت تقاضای امتیاز نفت شمال را مطرح کند.

دومین مسئله‌ای که ارزش تحقیق و بررسی را دارد که البته به مسئله‌ی آذربایجان مربوط است ایجاد فرقه‌ی دمکرات آذربایجان است. ما اشارات مبهمی در این مورد در نوشته‌ها در اختیار داریم، به ویژه در نوشته‌های آوانسیان، که این موضوع نیز حزب توده را غافلگیر کرد و از این اقدام عصبانی شدند. این‌که کمیته‌ی‌ مرکزی چه واکنشی نشان داد و در این باره به مسکو چه نوشتند برای تاریخ حزب توده بسیار جالب خواهد بود.

موضوع دیگری که واقعاً ارزش تحقیق دارد و زیاد درباره‌ی آن نمی‌دانیم و اشارات مبهمی درباره‌ی آن می‌دانیم رابطه‌ی میان برخی رهبران حزب توده و روزبه در زمانی است که روزبه رسماً عضو حزب نبود و این البته هنگامی است که روزبه قتل محمد مسعود را انجام داد که بیشتر یک عمل بلانکیستی بود تا مارکسیستی. و این مهم است که بدانیم کدام رهبر حزب در این زمان با روزبه، که رسماً تحت انضباط حزبی قرار نداشت و حتی عضو حزب نبود، تماس داشته است.

موضوع دیگری که خیلی به تحقیق درباره‌ی آن علاقه‌مندم این است که چه بحث‌هایی در داخل رهبری حزب در رابطه با مصدق انجام می‌شد. نه در دوره‌ی آخر، ۳۱-۳۲، که درباره‌ی آن اطلاعات زیادی داریم، بلکه از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰. استدلالات له و علیه حمایت از مصدق چه بودند و چه کسی در کدام سمت قرار داشت.

 اغلب آن‌چه درباره‌ی جناح‌بندی‌های درون حزب نوشته شده است، معمولاً در رقابت‌های اشخاص و فراکسیون‌بازی خلاصه می‌شود. گفته می‌شود ایرانی‌ها بسیار مستعد فراکسیون‌بازی هستند. البته فراکسیون‌بازی وجود داشت، اما این فراکسیون‌ها چقدر بر نظریات و اصول استوار بودند؟ من حدس می‌زنم هنگامی که ما اطلاعات لازم از منابع درونی به دست آوریم متوجه می‌شویم که این مسائل واقعاً مسائل جدی بودند و این افراد این نظریات را بسیار جدی می‌گرفتند و سیاست‌ها را بسیار جدی می‌دانستند، چه حق با آن‌ها بود یا نبود و این صرفاً خودخواهی آن‌ها نبوده که موجب برخورد آن‌ها می‌شده است و موضوع واقعاً اختلاف‌نظر بر سر سیاست‌ها بوده که اهمیت بسیار داشته است. و ما هنوز نمی‌دانیم چه کسی و چگونه در کدام سمت قرار داشته است، زیرا آن‌چه در این باره منتشر شده‌ است برای هدف‌های بیرونی بوده است.

 حرف‌هایم را با این سخن تمام می‌کنم که ما اطلاعات کافی درباره‌ی حزب توده به عنوان یک جنبش اجتماعی در اختیار داریم، اما آن‌چه در سیاست‌های داخلی حزب گذشت همچنان موضوع تحقیق و بررسی است و امید است بتوانیم در سال‌های آتی با ثمربخشی بیشتری به بررسی آن بپردازیم. ما نخست، از مزیت بررسی پس از وقوع پدیده برخورداریم. دوم، مزیت بالای دستیابی به منابع عینی تازه‌ای در مقابل داریم و سوم این‌ مزیت است که با گذشت زمان، چه ۸۰ سال باشد یا ۴۰ سال، انسان می‌تواند از استدلالات و احساسات دوران اولیه، دهه‌ی ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، فاصله بگیرد و تحلیل آکادمیک‌تری درباره‌ی آن‌چه در این دوران گذشت پیدا کند و به عوض آن‌که در جایگاه قضاوت بنشیند و از تاریخ به عنوان قاضی یا حتی صادرکننده‌ی حکم اعدام استفاده کند، به عمق ‌آن‌چه در این دوران مهم، به ویژه دوران بسیار مهم بحرانی نظیر ۳۲-۱۳۲۰، در درون حزب گذشت پی ببرد که البته می‌توانیم همین حرف را درباره‌ی دوره‌ی بعدی ۱۳۵۷، ۱۳۵۸، ۱۳۵۹ نیز تکرار کنیم. حرف خود را در این‌جا تمام می‌کنم و تریبون را به شرکت‌کنندگان در پنل واگذار می‌کنم. متشکرم.

بحث

علی انصاری شگفت‌انگیز بود. و به ویژه برای من کنجکاوی‌برانگیز و جالب بود که آن‌طور که شما گفتید پیوند با ایده‌های جنبش مشروطه و روشنگری را مشاهده کنم که به ویژه خودم به آن علاقه‌ی ویژه دارم.

استفنی کرونین حرف‌های یرواند درباره‌ی این‌که حزب توده خود را در متن سنت روشنگری قرار داده بود برایم جالب بود. زیرا به نظر می‌رسد که این موضوع اغلب در تاریخ چپ نادیده گرفته می‌شود که جنبش‌های چپ به طور کلی و به ویژه اگر به قرن ۱۹ مراجعه کنیم خود را میراث‌دار روشنگری می‌دانستند. در آن زمان اختلاف نظرهای نسبتاً متفاوت درباره‌ی معنای روشنگری، که ما امروز داریم و روشنگری را به یک چیز مشکل‌آفرین تبدیل می‌کند، وجود نداشت. اما اگر به ادبیات سازمان‌های چپ‌گرا در سراسر جهان در اواخر قرن ۱۹ تا شاید دهه‌ی ۱۹۲۰ و دهه‌ی ۱۹۳۰ توجه کنید، می‌بینید آن‌ها خود را «ابزار پیشرفت» می‌دانند، نه پیشرفت به معنای سلطه و بلکه به بار آوردن تغییر برای بهتر شدن وضعیت مردم، که نه ایده‌ای آرمان‌شهری، بلکه هدفی است که باید برای رسیدن به آن تلاش کرد. بنابراین پیشرفت و سکولاریسم ایده‌های بسیار مهمی هستند که فکر می‌کنم حزب توده در دهه‌ی ۱۳۲۰ به ارث برد و سپس بعداً کمی از آن چشم‌پوشی کرد، بنابراین من فکر می‌کنم که بررسی حزب توده از زاویه‌ی نیرویی که شنل جنبش مشروطه را به دوش انداخته‌ است، بُعد جالبی است. نکته‌ی دیگر آن است که هنگامی به دهه‌ی ۱۳۲۰ نگاه می‌کنیم، از نظر من جالب است که در بررسی موفقیت حزب توده، آن را در یک متن جهانی قرار بدهیم، زیرا در این زمان با جنگ دوم جهانی روبه‌رو هستیم و وجهه‌ی اتحاد شوروی در سراسر جهان بسیار عظیم است، از این رو، در همه‌جا در جهان احزاب کمونیست رهبری جنبش مقاومت در برابر اشغالگران را، چه آلمان‌ها باشند یا ایتالیایی‌ها یا ژاپنی‌ها، به عهده داشتند و در همه‌جا احزاب کمونیست در جبهه‌ی مقدم قرار داشتند و با گسترش عظیم اعضا در صفوف خود مواجه بودند، بنابراین اگر حزب توده جزئی از یک روند جهانی است، برخی از این دلایل در مورد این حزب نیز به کار می‌رود. بنابراین موضوع جنگ بسیار مهم است و نه فقط وجهه‌ی اتحاد شوروی، بلکه در عین حال فقدان مخالفت انگلیس‌ها در ایران نیز اهمیت دارد، زیرا مهم‌ترین هدف انگلیس شکست دادن نازیسم بود و برای انجام این کار در سراسر جهان به اتحاد با احزاب کمونیست دست می‌زد. این‌ها حکایاتی قدیمی است که همه در انگلستان آن را می‌دانند که در اثنای جنگ دوم جهانی انگلیس در یوگسلاوی حمایت خود را از سلطنت‌طلبان پس گرفت و از تیتو و نیروهای کمونیستش حمایت کرد و می‌دانید که ما به این کار بسیار می‌بالیم. اگر به فیلم‌های موجود از دوران جنگ نگاه کنید، می‌بینید که دست‌کم تا ۱۹۴۳ (۱۳۲۲) به اتحاد با اتحاد شوروی به صورت بسیار مثبتی برخورد می‌شد. پس از پیروزی استالینگراد و در ۱۳۲۵ (۱۹۴۶) است که بار دیگر احساس می‌کنید که برخورد انگلیس‌‌ها در ایران با حزب توده سرد شده است، زیرا پس از این واقعه است که کاملاً روشن می‌شود که اتحاد شوروی قدرت اصلی شکست‌دهنده‌ی آلمان‌هاست و فکر می‌کنم که از آن زمان به بعد است که انگلیس سیاست خود را عوض می‌کند و نگاه خود را به حزب توده تغییر می‌دهد و با سردی با آن برخورد می‌کند، زیرا اتحاد شوروی دیگر در موضع دفاع قرار ندارد، بلکه به تهاجم پرداخته است. و در این زمان است که شما با درخواست‌های مقاومت‌ناپذیری مواجه می‌شوید که پس از باز شدن جبهه‌ی دوم مطرح شدند.

همچنین از آن‌جا که دیدگاه ارائه شده توسط یرواند درباره‌ی حزب توده کاملاً مثبت بود، دوست دارم بدانم که تا چه حد دیدگاه ما از این دوران به واسطه مجادلات نظری که در دهه‌ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ با ظهور چپ جدید مطرح شدند، تحریف شده است، زیرا چپ جدید، که باز در همه جا مشاهده می‌شود، با خصومت زیاد با احزاب کمونیست طرفدار شوروی برخورد می‌کرد و از این رو روشنفکران چپ جدید برای یافتن عناصر منفی در تاریخ این احزاب به کنکاش گسترده دست زدند.

 یرواند آبراهامیان می‌توان گفت که در واقع سیاست انگلیس در طول جنگ به دلایل عملی تحمل حزب توده بود، که همان‌طور که شما متذکر شدید، تاحدی به خاطر نیاز به اتحاد شوروی بود. اما آ‌ن‌ها همچنین نیازمند آن بودند که نفت همچنان تولید شود و صنعت نفت به کار خود ادامه بدهد، از این روست که آتاشه‌ی کارگری انگلیس به طور کاملاً روشن بیان می‌کند که آن‌ها خواهان بروز مشکلات کارگری در صنعت نفت نیستند و در جایی دیدم که او متذکر شده بود که بسیاری از مأموران انگلیسی در آن‌جا در واقع کمونیست بودند اما آن‌ها نمی‌خواستند مشکلی ایجاد شود و می‌خواستند تا این افراد تا زمانی که جنگ در جریان است دلایلی برای حمایت از انگلیس داشته باشند. به همین ترتیب، برای مثال آن‌ها همکاری نزدیکی با حزب توده در انتخابات چهاردهم مجلس در اصفهان داشتند و کنسولگری انگلیس محافظه‌کاران را با توده‌ای‌ها دور هم جمع کرد تا کرسی‌ها را میان خود تقسیم کنند و این نیز به گمان من بخشی از سیاست متفقین در آن زمان بود. همچنین حزبی به نام همراهان (رفقا) ایجاد شد که آشکارا طرفدار انگلیس و در عین حال چپ سوسیالیستی بود (خنده) و با حزب توده در آن زمان همکاری می‌کرد. این موضوع بعداً تصویری بدبینانه درباره‌ی حزب توده ایجاد کرد و بدون این‌که موضوع را در متن رویداد قرار بدهند و بررسی کنند که دلایل عملی برای این کار چه بوده است، تبلیغ کردند که حزب توده در واقع توطئه‌ی انگلیس است، چرا که انگلیس‌ها در این دوره از حزب توده حمایت می‌کردند. از این رو، روابط حزب توده و انگلیس‌ها در زمانی خیلی پیچیده بوده است.

در دهه‌ی ۱۳۴۰ شما با نسل تازه‌ای از چپ‌گرایان در اروپای غربی روبه‌رو می‌شوید و آن‌ها معمولاً پدران‌شان را شکست‌خورده می‌دانند، درست همان‌طور که در ایران آن‌چه را که چپ جدید در اروپا عمل می‌کرد تکرار کردند و حزب توده به عنوان نسل پدران یا نسل قدیمی برای شکست سرزنش می‌شد، بدون این‌که چپ‌گرایان جدید واقعاً بدانند که در گذشته در ایران چه روی داده بود. در واقع نوعی واکنش غیرارادی بود که انتقادهای مشابه با غربی‌ها را درباره‌ی نسل قدیمی به کار بگیرند.

مسئله‌ی استالینیسم نیز البته همیشه وجود داشته است و تعجب‌آور نیست که به محض این‌که خروشچف استالین را محکوم کرد، حزب توده نیز مطالب زیادی در آن زمان در دنیا درباره‌ی قربانیان ایرانی استالین نوشت. آن‌ها از پرداختن به این موضوع سر باز نزدند. برخی از رهبران حزب توده نظیر بزرگ علوی بستگانی داشتند که توسط استالین کشته شده بودند، بنابراین آن‌ها به قدر احزاب کمونیست غربی به گذشته‌ی استالینیستی آلوده نشدند. بنابراین گفتمان این دو تاحدی متفاوت بود.

علی انصاری یکی از تحولات جالب سال‌های جنگ در واقع این بود که ما می‌دانیم بسیاری از عناصر ارتش انگلیس و قطعاً برخی از آن‌ها که نیروی اشغالی ایران را تشکیل می‌دادند، تعلق سیاسی خود را تغییر داده به طرفداری از حزب کارگران روی آورده بودند. از این رو مشاهده‌ی این‌که تأثیر این مسئله بر افرادی که در محل بودند چه بوده است و این‌که برخی از دیدگاه‌هایی که از سوی سربازان انگلیسی مطرح می‌شدند با همدلی نسبت به کارگران همراه بوده است، جالب است.

ناصر مهاجر از یرواند برای صحبت‌های بسیار جالب و نکته‌های بسیار هوشمندانه‌اش سپاسگزارم. تنها می‌خواهم به آنچه او دربارۀ جنبش‌های اجتماعی و حزب توده گفت، نکته‌هایی بیافزایم. مطمئن هستم که او به سبب کمبود وقت به این نکته نپرداخته است. از جمله‌ این نکته‌ که حزب تودۀ ایران در سازمان‌ دادن به یک جنبش توده‌ای زنان (تشکیلات دمکراتیک زنان ایران) بسیار فعال و اثرگذار بود. این تشکیلات برای نخستین بار به دست زنان هوادار حزب توده و به ابتکار خود آنان تشکیل شد. این تشکیلات حتا پس از غیرقانونی شدن حزب توده در بهمن سال ۱۳۲۷، نقش مهم اجتماعی بازی کرد؛ به ویژه در ترویج اندیشۀ حقوق زنان. کارزار بسیار مهم، بسیار توده‌ای و بسیار عمیقی که تشکیلات دمکراتیک زنان ایران و سپس سازمان زنان ایران (سازمان ملی زنان ایران) برای حق رأی زنان به‌ راه انداختند در طرح ایده‌هایی که شاه در انقلاب سفید پیش کشید بی‌اثر نبود. اشرف پهلوی نیز در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ و اوایل دهۀ ۱۳۵۰ نام سازمان زنان ایران را از نام سازمان زنان حزب توده، برگرفت.

مورد دیگر، جنبش دانشجویی‌ست. حزب توده نفوذ زیادی در جنبش دانشجویی آن زمان داشت؛ به‌ویژه در دانشگاه تهران. و ما می‌دانیم که پیش از شکل‌گیری جبهۀ ملی، هیچ سازمان دیگری این نفوذ را میان دانشجویان نداشت. دانشجویان از سوی اعضای حزب توده عضو‌گیری می‌شدند و… می‌خواستم این دو جنبش اجتماعی را نیز به آنچه یرواند به خوبی مطرح کرد، بیافزایم.

در ارتباط با آنچه یرواند دربارۀ خسرو روزبه گفت، باید بگویم تا آنجایی که می‌دانم در آن وقت هیچ‌کس باور نمی‌کرد روزبه در قتل‌ محمد مسعود دخالت داشته باشد. این اتهام در دو دادگاه نظامی‌ای که برای خسرو روزبه به راه انداختند، به هیچ‌وجه مطرح نشد و دادستان هرگز مطرح نکرد که محمد مسعود به‌ دست و یا همدستی خسرو روزبه کشته شده است. موضوع برای اولین بار در پلنوم چهارم حزب توده در مهاجرت مطرح شد؛ در تیرماه سال ۱۳۳۶. می‌دانیم که خسرو روزبه به‌هنگام برگزاری پلنوم چهارم دستگیر شد و داستان پس از آنکه سرلشکر آزموده دربارۀ خسرو روزبه حرف زد و او را به‌عنوان کسی معرفی کرد که مغز متفکر ترورهای حزب توده بود، بر سر زبان‌ها افتاد. از یرواند می‌خواهم دربارۀ این نکتۀ مهم که مطرح کرد، توضیح بیشتری بدهد. دلم می‌خواهد بدانم آیا سندی دیده است – یا در «نامۀ‌ مردم» یا «دنیا» یا در جای دیگر – پیش از پلنوم چهارم البته، که به نقش خسرو روزبه در قتل‌ها‌ی منتسب به حزب توده اشاره شده باشد؟ در هیچ ‌یک از اسناد موجود گفته نشده که خسرو روزبه در این ماجراجویی، یعنی ترور محمد مسعود، ‌شرکت داشته است. چنین به دیدۀ من می‌آید که سرلشکر تیمور بختیار سناریوی این صحنه‌سازی را تنظیم کرده است. در تهران آن زمان همه از شرکت اشرف پهلوی و دربار در قتل محمد مسعود صحبت می‌کردند. به این دلیل رژیم دنبال آن بود کسی را پیدا کند که قتل محمد مسعود را به گردن او بیندازد. در نگاه من، آن‌ها سرانجام به این نتیجه رسیدند که مهم‌ترین شخص و بهترین آماج این اتهام، خسرو روزبه است که به‌ سبب کنشگرهای سیاسی و روشنفکری‌اش، از فرار از زندان گرفته تا نوشتن کتاب‌ها، مقاله‌ها و دفاعیه‌های پر شورش و نفوذ گسترده‌اش در سازمان نظامی حزب توده، شهرت بسیاری در گستره‌ی کشور پیدا کرده بود.

یرواند آبراهامیان به این دلیل است که ما به اسناد داخلی بیشتری نیاز داریم. البته در آن زمان مظنون همیشگی اشرف بود و حتی سفارت انگلیس این‌طور فکر می‌کرد. اما مشکلی که وجود دارد آن است که روزبه در اعترافات خود آن را تأیید کرده است. بنابراین اگر همه‌ی‌ این‌ها صحنه‌سازی بوده باشد می‌‌توان تصور کرد که رهبران حزب توده آن را انکار می‌کردند و می‌گفتند که این‌ اعترافات تحت فشار گرفته شده‌اند و حقیقت ندارند. در این‌جا نیز دوست دارم بدانم که در این باره چه بحث‌هایی در رهبری حزب انجام گرفته است. برداشت من این است که روزبه عملکرد خودسرانه‌ای داشته است. او ممکن است یک قهرمان بوده باشد، اما در عین حال تاحدی رفتارهای عجیب‌ و غریب داشته و در آن زمان سرخود با چند تن از همکارانش به این رفتارها جامه‌ی عمل می‌پوشیده است. او همچنین بعداً قتل‌هایی را مرتکب شد که نشان می‌دهد او از قتل کسانی که فکر می‌کرد سزاوار آن هستند بدش نمی‌آمده است. من این امکان را که روزبه مرتکب این قتل‌ شده باشد رد نمی‌کنم. اما این‌که آیا او با رهبری حزب توده ارتباطی داشته است یا نه، که دولت مدعی است او چنین ارتباطی داشته است، به گمان من محل تردید است. در آن زمان هیچ‌گونه سازمان نظامی وجود نداشته است و او نیز عضو حزب نبوده است. تنها مسئله این است که آیا او پیوندهای شخصی غیررسمی با کسی در رهبری، به ویژه کیانوری، داشته است یا نه که معلوم شدن این موضوع جالب است.

شما درباره‌ی سازمان زنان مسئله‌ی بسیار مهمی را مطرح کردید. گفتمان مربوط به حقوق زنان در سیاست‌های ایران بسیار غالب است. من معتقدم که حزب توده به صورت رسمی تأکید بسیار زیادی بر سازمان‌های زنان، حقوق زنان، حتی حق رأی زنان داشت و باز در مقایسه با دیگر احزاب، حتی دیگر احزاب سکولار موضع بسیار مترقیانه‌‌تری داشت. اما من تمایلی ندارم که از «جنبش زنان» سخن بگویم، زیرا این یک جنبش مستقل نبوده است، به ویژه اگر شما به سازمان‌های زنان نگاه کنید، می‌بینید که افرادی که رهبری آن‌ها را در دست دارند اساساً خواهران یا زنان رهبران حزب توده هستند و این سازمان‌ها در واقع سازمان‌هایی حمایت شده هستند تا سازمان‌هایی متکی به خود و این سازمان‌ها در واقع جزئی از یک جنبش اتحادیه‌ای نیستند که بتوانید بگویید علائق و فعالیت‌های مستقل داشته است. به نظر من این سازمان تا حد زیادی سازمانی تابع بود. حتی در دهه‌ی ۱۳۶۰ هم شما اظهارات حیرت‌آوری از طرف مریم فیروز می‌شنوید که کسی است که از دهه‌ی ۱۳۲۰ مشغول فعالیت سیاسی بوده است. کسی در جایگاه و موقعیت او در پاسخ روزنامه‌نگاری که از او یک پرسش سیاسی می‌پرسد، می‌گوید که می‌دانید من با مسائل سیاسی کاری ندارم. از کیا بپرسید. واضح است که او به لحاظ نظریات سیاسی کاملاً میدان را به مردان واگذار کرده است. بنابراین به نظر من، هنگامی که از جنبش زنان در ایران صحبت می‌کنیم، این جنبش واقعاً تا دوران پس از ۱۳۵۸، پس از آن‌که آیت‌الله خمینی حجاب را اجباری کرد، آغاز نمی‌شود.

تورج اتابکی از سیاوش و علی متشکرم. افتخار بزرگی است که در پنلی حضور داشته باشم و درباره‌ی ارائه‌ی کسی اظهار نظر کنم که مربی و استاد راهنمای من بوده است. هنگامی که مشغول کار دکترایم بودم همیشه به آن‌چه یرواند می‌نوشت توجه جدی می‌کردم. در مقدمه‌ی انقلاب ایران یرواند می‌گوید امید است که مورخان آینده قادر باشند یافته‌های من را با دسترسی به یکی از منابع اصلی استفاده نشده‌ی‌ چپ آزمون و ارزیابی کنند. بنابراین به همراه همکاران و دانشجویانم تلاش کردیم از آرشیوهای شوروی برای درک بهتر و جامع‌تر تاریخ قرن بیستم ایران استفاده کنیم.

برمی‌گردم به اظهارنظرها و پرسش‌هایم درباره شکل‌گیری حزب توده، از حزب کمونیست ایران تا حزب توده‌ی ایران. چرا در پی تهاجم متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰، و برپایی حزب توده در مهر ماه همان سال، اشاره‌ای به احیای حزب کمونیست ایران نشد و به سراغ برپایی حزبی نو با نامی نو یعنی حزب توده ایران رفتند؟ در ۱۳۲۰، بیست و یک سالی از تاسیس حزب کمونیست ایران می‌گذشت و این حزب از نخستین احزاب کمونیست در غرب آسیا بود. تا به حال سه توضیح توسط مقامات و فعالان حزب توده و همچنین محققانی که روی تاریخ حزب توده کار می‌کردند مطرح شده است.

اولین توضیح به سیاست کمینترن در ۱۳۲۰ اشاره دارد. ما می‌دانیم که در اولویت‌گذاری‌ کمینترن، دوره‌ی ۱۳۲۰ (۱۹۴۱-۱۹۴۳) دوره‌ی «جنگ ضدفاشیستی» است که به دنبال آن دوره‌ی ضدامپریالیستی، جبهه‌ی مردمی و… قرار می‌گیرد. کمینترن به این دوره‌ی گسستن پیوند از آلمان نازی و پیوستن به متفقین به عنوان «دوره‌ی ضدفاشیستی» نام داده است و از کلیه‌ی کمونیست‌های سراسر جهان خواسته است به ایجاد جبهه‌های مردمی علیه آلمان نازی اقدام کنند، از این روست که حزب توده نتیجه‌ی این سیاست جدید کمینترن بود. این نخستین توضیح است.

توضیح دوم این است که در آن زمان قانون ضدکمونیستی حکومت ایران که در ماه ژوئن ۱۳۱۰ به تصویب رسید تشکیل هر گونه سازمان و جبهه‌ی کمونیستی را ممنوع می‌کرد، بنابراین به این دلیل ما نمی‌توانستیم به سراغ حزب کمونیست ایران برویم و در نتیجه حزب توده را به عنوان یک سازمان غیرکمونیستی برپا کردیم. این دومین توضیح بود.

سومین و آخرین توضیح تلاش شوروی‌ها برای اجتناب از هر گونه عملکردی است که همکاری با شرکای متفق، انگلیس‌ها و به طور غیر مستقیم ایالات متحده، را به مخاطره اندازد. بنابراین برای آن‌که روابط را به مخاطره نیندازند به سراغ احیای حزب کمونیست ایران نرفتند. هرچند در کلیه‌ی این سه استدلال، دلایل معتبری وجود دارد که از نظر من هیچ‌یک از آن‌ها قانع‌کننده نیستند. چرا؟ زیرا اگر آن را با سرنوشت احزاب کمونیست در منطقه مقایسه کنیم، برای مثال حزب کمونیست ترکیه، نتیجه به نحوی خلاف چیزی است که ما در ایران مشاهده می‌کنیم. به طور خلاصه بگویم که در جمهوری ترکیه در جریان حاکمیت رژیم اقتدارگرای یک حزبی و پس از سال‌ها موضع سرکوبگرانه نسبت به احزاب سیاسی، در سال ۱۹۴۳ و با حمایت شوروی، حزب کمونیست ترکیه بار دیگر جان گرفت و سپس در ۱۹۴۶، که ترکیه به یک نظام چند حزبی تبدیل شد، کمونیست‌های ترکیه دو حزب تأسیس کردند، یکی حزب سوسیالیست ترکیه بود و دیگری حزب کارگران سوسیالیست ترکیه. هر دوی این احزاب توسط حزب کمونیست تأسیس شدند، اما حزب کمونیست ترکیه همچنان وجود داشت. با زیر و رو کردن آرشیو کمینترن در مسکو، باکو و تاشکند، و بعداً هنگامی که به اسناد بسیار بسیار جالبی درباره‌ی میز ایران در یک کلسیون خصوص دست پیدا کردم، متوجه شدم که دلایل دیگری برای احیا نکردن حزب کمونیست ایران در این دوره وجود داشته است. شوروی‌ها در آغاز بسیار مشتاق ایجاد این حزب کمونیست بودند و این موضوع در برنامه‌ی‌ کار آن‌ها قرار داشت. در پی بحثی که در پولیت‌بوروی شوروی درگرفت، از آناستاس میکویان، که عضو کامل پولیت‌بورو بود، خواسته شد که برای برپا کردن حزب کمونیست در ایران اقدام کند. ما می‌دانیم که آناستاس میکویان، که از دوران جنبش جنگل تجربه‌ای طولانی در جنبش کمونیستی در ایران داشت، از هر کس دیگر بیشتر درباره‌ی آن‌چه چند سال قبل درباره‌ی کمونیست‌های ایران روی داد می‌دانست (منظور من تصفیه‌های استالینیستی ۱۹۳۵-۱۹۳۸ است). من نامه‌هایی را که توسط احسان‌الله‌خان از زندان برای میکویان فرستاده شده بود منتشر کرده‌ام. بنابراین او می‌دانست که بر کمونیست‌های ایرانی در آن زمان چه گذشته است. واکنش میکویان به پولیت‌بورو بسیار بسیار مبهم بود و او بی‌میلی زیادی در برپا کردن حزب کمونیست ایران از خود نشان داد. آن‌ها سپس تصمیم گرفتند حزب کمونیست ایران را کنار بگذارند و به حزب توده‌ی ایران برگردند. زخم‌ها بر سینه‌ی حزب کمونیست به قدری عمیق بودند که در آن زمان قابل تحمل نبودند، زیرا کل رهبری حزب کمونیست در دوران استالین اعدام شده بودند. به طرف ایرانی قضیه نیز باید توجه داشت. چند هفته قبل از تأسیس حزب توده ما شاهد تأسیس سلول‌های حزب کمونیست ایران در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران هستیم. نباید این سلول‌ها را با شبکه‌ی کروژوک‌ها اشتباه گرفت که دو سال بعد در سال ۱۳۲۲ تشکیل شد. این‌‌ها سلول‌های بسیار واقعی حزب کمونیست در تهران بودند. حکایت این سلول‌های حزب کمونیست بسیار طولانی و حکایت دیگری است.

یرواند آبراهامیان اطلاعات بسیار جذابی بودند که بر اساس مطالبی که به دست آوردید، ارائه کردید. این‌که چقدر تصمیم در مسکو، در این جهت یا آن جهت، اهمیت

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: حزب توده در داوری پژوهندگان تاریخ